گنجور

بخش ۸ - فصل فی ذکرالعشق و فضیلته و صفة‌العشق والعاشق والمعشوق ذکرُالعشق یُریح القلوب و یُزیل الکروب

دلبرِ جان‌ربای، عشق آمد
سر بُر و سِرنمای، عشق آمد
عشق با سربریده گوید راز
زانکه داند که سَر بود غمّاز
خیز و بنمای عشق را قامت
که مؤذّن بگفت قدقامت
عشق گویندهٔ نهان‌سخن‌ست
عشق پوشیدهٔ برهنه‌تن‌ست
عشق هیچ آفریده را نبود
عاشقی جز رسیده را نبود
آب آتش‌فروزِ عشق آمد
آتشِ آب‌سوز عشق آمد
عشق بی‌ چار‌میخ تن باشد
مرغ دانا قفس‌شکن باشد
جان که دور از یگانگی باشد
دان که چون مرغِ خانگی باشد
کش سوی علو خود سفر نبود
پَر بود لیک اوج پر نبود
همتش آن بود که دانه خورد
قوّتش آنکه گِرد خانه پرد
بندهٔ عشق باش تا برهی
از بلاها و زشتی و تبهی
بندهٔ عشق جانِ حُر باشد
مرد کشتی چه مرد دُر باشد
سرِ کشتی ز آرزو دان پر
قعر دریاست جای طالب دُر
طالب دُرّ و انگهی کشتی
دُر نیابی نیت بدین زشتی
طمع از درِّ آبدار ببر
خرزی را چه ره بود زی دُر
عزم خشکی بر اسب و بر خر کن
چون به دریا رسی قدم سر کن
مرد دُر‌جوی را به دریا بار
جان و سر دان همیشه پای‌افزار
سفر آب را به سر شو پیش
اندر آموز هم ز سایهٔ خویش
دُر چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خرمهره‌ای و تایی نان
تا از این سایه در هراسی تو
دُر ز خرمهره کی شناسی تو
نیست در عشق حظّ خود موجود
عاشقان را چکار با مقصود
عشق و مقصود کافری باشد
عاشق از کام خود بری باشد
عاشق آنست کو ز جان و ز تن
زود برخیزد او نگفته سخن
جان و تن را بسی محل ننهد
گنج را سکهٔ دغل ننهد
تا بود جعفری به لون چو ماه
ننهد بدره‌ ای سیم سیاه
کردگار لطیف و خالق بار
هست خود پاک و پاک خواهد کار
بر صدف دُر چو یافت جانت بنه
ورنه خرمهره را ز دست مده
قالت از سایهٔ هواست برو
لاف گه برگ طاعتت به دو جو
خطّهٔ خاک لهو و بازی راست
عالم پاک پاکبازی راست
بیخودان را ز عشق فائده است
عشق و مقصود خویش بیهده است
عاشقان سر نهند در شب تار
تو برآنی که چون بری دستار
عشق آتش‌نشان بی‌آبست
عشق بسیار جوی کم یابست
عشق چون دست داد پشت شکست
پای عاشق دو دست چرخ ببست
ای دریغا که با تو این معنی
نتوان گفت زانکه هست عری

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلبرِ جان‌ربای، عشق آمد
سر بُر و سِرنمای، عشق آمد
هوش مصنوعی: عشق، که دل را می‌رباید و جان را تحت تاثیر قرار می‌دهد، با خود به همراه زیبایی و جذابیت آمده است.
عشق با سربریده گوید راز
زانکه داند که سَر بود غمّاز
هوش مصنوعی: عشق با وجود اینکه بی‌سر شده، هنوز حرف‌هایش را می‌زند، زیرا می‌داند که سر، راز و نشانه غم است.
خیز و بنمای عشق را قامت
که مؤذّن بگفت قدقامت
هوش مصنوعی: برخیز و زیبایی عشق را نشان بده، زیرا مؤذّن صدای اذان را به‌عنوان دعوت به نماز اعلام کرد.
عشق گویندهٔ نهان‌سخن‌ست
عشق پوشیدهٔ برهنه‌تن‌ست
هوش مصنوعی: عشق خود سخن‌گو و بیان‌گر احساسات عمیق است، اما در عین حال، به صورت پنهان و غیرمستقیم ظاهر می‌شود. این عشق، با وجود ظاهری که دارد، عمق و حقیقتی درون خود نهفته دارد که گاهی به راحتی نمایان نمی‌شود.
عشق هیچ آفریده را نبود
عاشقی جز رسیده را نبود
هوش مصنوعی: عشق حقیقی مربوط به هیچ موجودی نیست و تنها به آن کسانی تعلق دارد که به حقیقت عشق دست یافته‌اند.
آب آتش‌فروزِ عشق آمد
آتشِ آب‌سوز عشق آمد
هوش مصنوعی: عشق همچون آبی است که شعلۀ آتش را به وجود می‌آورد و در عین حال، همان عشق می‌تواند آبی باشد که شعله‌ها را خاموش می‌کند.
عشق بی‌ چار‌میخ تن باشد
مرغ دانا قفس‌شکن باشد
هوش مصنوعی: عشق، بی‌چاره‌ای است که به وجود جسمی وابسته است، در حالی که عشقِ حقیقی می‌تواند مرزها را بشکند و از محدودیت‌ها عبور کند.
جان که دور از یگانگی باشد
دان که چون مرغِ خانگی باشد
هوش مصنوعی: اگر جان از وحدت و یکپارچگی دور شود، مانند مرغی است که در قفس زندگی می‌کند.
کش سوی علو خود سفر نبود
پَر بود لیک اوج پر نبود
هوش مصنوعی: به سفر بررفتن به سمت اوج و بلندی، کار مهمی نیست. پرواز کردن برای رسیدن به ارتفاع کافی نیست، بلکه باید به دقت و مهارت به سمت هدف پیش رفت.
همتش آن بود که دانه خورد
قوّتش آنکه گِرد خانه پرد
هوش مصنوعی: اصرار و اراده‌اش به قدر و اندازه‌ای بود که با وجود توانایی‌اش، همچنان در چالش‌ها و سختی‌ها باقی می‌ماند و به تلاش ادامه می‌دهد. او به اندازه‌ای از قدرت برخوردار بود که می‌توانست دانه‌ای را بخورد و در عین حال، به دور خانه بچرخد. به عبارت دیگر، در عین داشتن قوت و توان، همواره در کار و تلاش است.
بندهٔ عشق باش تا برهی
از بلاها و زشتی و تبهی
هوش مصنوعی: اگر عاشق باشی و خود را به عشق بسپاری، می‌توانی از مشکلات و ناگواری‌ها و زشتی‌های زندگی دور شوی و از آنها رهایی پیدا کنی.
بندهٔ عشق جانِ حُر باشد
مرد کشتی چه مرد دُر باشد
هوش مصنوعی: عاشق باشد که مانند جانِ انسان عزیز و ارزشمند است. حالا چه کسی در زندگی موفق و قدرتمند باشد یا چه کسی در زندگی به ارزش‌هایی همچون دُر (مروارید) برسد، در نهایت آن عشق و وابستگی به معشوق است که به او جوهر و ارزش می‌بخشد.
سرِ کشتی ز آرزو دان پر
قعر دریاست جای طالب دُر
هوش مصنوعی: سر کشتی آرزوها به عمق دریا می‌رسد و جایی که طالب لؤلؤ و درهای گرانبهاست، را نشان می‌دهد.
طالب دُرّ و انگهی کشتی
دُر نیابی نیت بدین زشتی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال چیز قیمتی و باارزشی هستی، نباید نیتی ناپسند و زشت داشته باشی. در غیر این صورت، هرگز به آن مقصد نخواهی رسید.
طمع از درِّ آبدار ببر
خرزی را چه ره بود زی دُر
هوش مصنوعی: خواب و خیال گرفتن چیزی ارزشمند از شخصی که خود به آن چیزی دسترسی ندارد، غیرممکن است.
عزم خشکی بر اسب و بر خر کن
چون به دریا رسی قدم سر کن
هوش مصنوعی: وقتی به دریا رسیدی، از اراده و سختی که برای سفر خشکی به کار بردی، دست بکش و آرامش را انتخاب کن.
مرد دُر‌جوی را به دریا بار
جان و سر دان همیشه پای‌افزار
هوش مصنوعی: مردی که به دنبال مروارید است، بار جان و سرش را به دریا می‌برد و همیشه پاهایش آماده است.
سفر آب را به سر شو پیش
اندر آموز هم ز سایهٔ خویش
هوش مصنوعی: به سفر برو و آب را به سر ببر و در مسیر یادگیری، همواره از سایه خودت بهره‌مند شو.
دُر چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خرمهره‌ای و تایی نان
هوش مصنوعی: به جستجوی چیزهای باارزش و به دست آوردن آنها بپرداز، وگرنه تنها در کنار دکان‌های معمولی و چیزهای سطحی باقی می‌مانی.
تا از این سایه در هراسی تو
دُر ز خرمهره کی شناسی تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که از این سایه ترسیده‌ای، تو نمی‌تونی به ارزش واقعی خودت پی ببری.
نیست در عشق حظّ خود موجود
عاشقان را چکار با مقصود
هوش مصنوعی: در عشق، لذتی برای خود عاشقان وجود ندارد؛ بنابراین آنها چه نیازی به هدف و مقصود دارند؟
عشق و مقصود کافری باشد
عاشق از کام خود بری باشد
هوش مصنوعی: عشق و هدف ممکن است نزد بعضی بی‌اعتبار به نظر برسد، اما عاشق به خاطر خواسته‌های خود رنج می‌برد و از آنچه می‌خواهد محروم می‌شود.
عاشق آنست کو ز جان و ز تن
زود برخیزد او نگفته سخن
هوش مصنوعی: عاشق واقعی کسی است که از جان و تن خود به سرعت بگذرد و بی‌هیچ حرف و حدیثی عمل کند.
جان و تن را بسی محل ننهد
گنج را سکهٔ دغل ننهد
هوش مصنوعی: ر جان و بدن برای گنجینه‌های واقعی ارزش قائل نمی‌شود و به سکه‌های تقلبی بها نمی‌دهد.
تا بود جعفری به لون چو ماه
ننهد بدره‌ ای سیم سیاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که جعفری با رنگش مانند ماه وجود دارد، سکه‌ای از جنس نقره بر زمین نخواهد افتاد.
کردگار لطیف و خالق بار
هست خود پاک و پاک خواهد کار
هوش مصنوعی: خدای مهربان و خالق این دنیا، خود پاک است و همیشه کارهایش نیز پاک و خالی از عیب خواهد بود.
بر صدف دُر چو یافت جانت بنه
ورنه خرمهره را ز دست مده
هوش مصنوعی: اگر گوهر وجودت را بر روی صدفی پیدا کردی، آن را حفظ کن و نگذار که نیروی زندگی‌ات از دست برود.
قالت از سایهٔ هواست برو
لاف گه برگ طاعتت به دو جو
هوش مصنوعی: او گفت: این از سایهٔ آسمان است، پس از ظاهرت بگذر و نگو که به خاطر اطاعت تو دو جو چیز به تو می‌دهند.
خطّهٔ خاک لهو و بازی راست
عالم پاک پاکبازی راست
هوش مصنوعی: منطقه‌ای که در آن سرگرمی و بازی وجود دارد، در واقع جایی است که عالم پاک در آن به دور از پلیدی‌ها و زشتی‌ها است.
بیخودان را ز عشق فائده است
عشق و مقصود خویش بیهده است
هوش مصنوعی: عاشقانی که بی‌هدف به عشق می‌پردازند، هیچ فایده‌ای از عشق نمی‌برند و هدف و مقصود آن‌ها بی‌معناست.
عاشقان سر نهند در شب تار
تو برآنی که چون بری دستار
هوش مصنوعی: عاشقان در شب تاریک خود را تسلیم تو می‌کنند و منتظر می‌مانند که تو سر خود را از دستان برافرازی.
عشق آتش‌نشان بی‌آبست
عشق بسیار جوی کم یابست
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش‌نشانی است که آبی برای خاموش کردن آن وجود ندارد و همچنین پیدا کردن عشق واقعی و عمیق بسیار دشوار است.
عشق چون دست داد پشت شکست
پای عاشق دو دست چرخ ببست
هوش مصنوعی: عشق مانند یک دست دادن است که بعد از آن، با شکست و افتادن عاشق، دو دست به دور او می‌چرخند و او را در بر می‌گیرند.
ای دریغا که با تو این معنی
نتوان گفت زانکه هست عری
هوش مصنوعی: آه، افسوس که نمی‌توانم با تو این موضوع را در میان بگذارم، زیرا کاملاً بی‌پوشش و آسیب‌پذیر است.

حاشیه ها

1396/03/24 18:05
نجمه برناس

دلبر جان ربای عشق آمد /سر بر و سر نمای عشق آمد
معنی بیت اول :عشق ،جان رباینده است /عشق کشنده و قاتل است و آشکار کننده راز است .
بیت دوم: عشق راز خود به عاشق می گوید ؛
زیرا سر افشا کننده راز است . ( غماز یعنی سخن چین )
بیت سوم:بلند شو و برای عشق نماز بخوان که مؤذن اذان عشق را گفته است.
بیت چهارم : آرایه متناقض نما در مصرع دوم
بیت پنجم: هیچ مخلوقی از عشق بهره ور نیست. عاشقی مخصوص انسان های پخته (عارفان) است .
رسیده : پخته و به کمال رسیده
عطار می گوید :
مرد کار افتاده باید عشق را /مردم آزاده باید عشق را
همانطور که می دانید فرشته ها از عشق بی بهره اند .

1396/03/24 18:05
نجمه برناس

بیت 6 : عشق آبی است که آتش را شعله ور می کند ( منظور عشق در دل انسان شعله ور است ) . عشق آتشی است که آب را می سوزاند - آرایه متناقض نما- در دو مصرع
بیت 7 : عشق بدون جسم است عشق مانند مرغ دانایی است که اسیر قفس جسم نمی شود .
در این بیت منظور از مرغ دانا همان عشق است و جسم انسان به قفس تشبیه شده است
چار میخ تن : چار چوب بدن با توجه به این که جسم انسان از چهار عنصر ( آب، خاک ،باد و آتش ) ترکیب یافته است .
بیت 8 : جانی که از عشق دور باشد (انسانی که عاشق نباشد ) مانند مرغ خانگی و ماکیان است .
بیت 9 : مرغ خانگی نمی تواند اوج بگیرد و پرواز کند ، پر دارد اما بلند پرواز نیست .
کش : که او ضمیر او به مرغ خانگی بر می گردد .
اوج پر : بلند پرواز علو : بلندی ، اوج

1396/03/24 18:05
نجمه برناس

بیت 10 : تمام تلاش مرغ خانگی این است که دانه بخورد (به فکر شکم است ) و فقط توان آن دارد که دور خانه بپرد
بیت 11 : عاشق باش تا از بلاها و زشتی ها و تباهی ها رها شوی
بیت 12 : انسان آزاده عاشق است. حر یعنی آزاده
مرد کشتی منظور انسانی است در کشتی می ماند و در آرزوی مروارید است و منظور از مرد در انسانی است که برای به دست آوردن مروارید به اعماق دریا می رود .
بیت 13: کسی که طالب مروارید است در کشتی نمی ماند بلکه به قعر دریا می رود . منظور از مروارید همان عشق است .
در این بیت اشتباه تایپی است کشی اشتباه است .
سر کشتی ز آرزو دان پر ....
بیت 14 : چگونه می شود که خواهان مروارید باشی و آنگاه در کشتی بمانی . مروارید به دست نمی آوری اگر در کشتی بمانی و راحت طلبی در پیش بگیری
منظور از نیت زشت راحت طلبی است .
بیت 15 : از مروارید درخشان طمع ببر ؛ زیرا خرمهره فروش ارتباطی با مروارید ندارد
خرزی : خرده فروش ، خر مهره فروش - خر مهره : مهره های سفالی به رنگ فیروزه برای دفع چشم زخم است

1396/03/24 21:05
نجمه برناس

بیت 16: با اسب و خر روی خشکی سفر کن اما هنگام وارد شدن به دریا انسان با سر شیرجه به دریا می زند
قدم سر کردن ؛ به سر رفتن مجازا به شتاب رفتن
بیت 17 : کفش مرد مروارید جوی را در دریا ، جان و سر او بدان (غواص مروارید طلب ، دست از جان بر می دارد و با سر به دریا فرو می رود .
دریا بار :دریای بزرگ. پای افزار : کفش
بیت 18 : به سر شو یعنی با شوق برو
سایه انسان پیشاپیش او به سر حرکت می کند
بیت 19 : اینگونه به دنبال مروارید باش
خرمهره : مهره سفالی به رنگ فیروزه برای دفع چشم زخم
تا : عدد . تایی : یک عدد یک تا
بیت 20 :

1396/03/24 21:05
نجمه برناس

بیت 21 : در عشق نفع شخصی و منفعت طلبی وجود ندارد (در عشق هیچ بهره ای نیست ) عاشقان کاری با هدف و مقصد ندارند (عاشقان به منفعت شخصی فکر نمی کنند رضایت معشوق را می خواهند )
بیت 22 : در عشق اگر از هدف و منفعت شخصی صحبتی شود نشانه کافری است عاشق از خواسته ها و آرزو های خود بیزار است
بیت 23 : عاشق کسی است که از جسم و جان خود بدون اعتراض دست بر می دارد
نگفته سخن : بدون اعتراض
بیت 24: عاشق به جسم و جان توجهی نمی کند همانطور که انسان سکه تقلبی را ذخیره نمی کند
بیت 25 : تا دینارهای جعفر ی به رنگ ماه و زیبا باشد ، کسی گنجی از کیسه های پول سیاه برای خود ترتیب نمی دهد .
جعفری : طلای خالص منسوب به جعفر نامی که کیمیاگر بوده است . یا سکه هایی که جعفر برمکی ضرب می کرده است و خالص بوده
لون : رنگ بدره : کیسه
سیم سیاه : پول سیاه ، پول ناخالص و تقلبی

1396/03/24 23:05
نجمه برناس

بیت 26 : خدای مهربان و بی مانند خودش پاک است ، کار پاک و بی ریا می خواهد ( عشق پاک و خالص )
بیت 29 این دنیای خاکی برای بازی و خوشگذرانی است اما عالم پاک الوهیت برای جانبازی در راه عشق است .
بیت 30 : عاشقان از عشق بهره می برند منظور از بیخودان عاشقان هستند زیرا آنها به خود توجه نمی کنند و تمام توجه آنها به معشوقه است و به خواسته خود فکر نمی کنند بلکه رضایت معشوقه برای آنها مهم است .
بیت 31 : عاشقان واقعی در شب تاریک( پنهانی ) سر در راه دوست می بازند ( راز و نیاز می کنند ) در حالی که تو در فکر آن هستی که چگونه دستار از سر کسی بدزدی .
سر نهادن : تسلیم شدن
بیت 32: عشق آتش نشانی است که آب ندارد ( یعنی آتش دل عاشق را بیشتر شعله ور می کند ) عشق بسیار می جوید اما کسی را لایق خود نمی یابد .
بیت 33 : وقتی عاشق شوی سلامتی خود را از دست می دهی
در واقع در راه عشق سلامت و استقامت نیست هر چه هست اضطراب است . چرخ استعاره از روزگار و نقش فاعل را دارد
می گوید ؛ روزگار عاشق را گرفتار کرده است
عاشق به خاطر عشق گرفتار است
معنی دیگر مصرع دوم این بیت شاید این باشد :
عاشق آسمان را تسلیم خویش می کند
دو دست چرخ ببست : آسمان را تسلیم خویش کرد و زیر فرمان گرفت .

1396/05/12 00:08
محسن

این شعر یه شعر بسیار عرفانیه . نباید با ادبیات ساده تفسیر بشه .
دلبر جان ربای عشق آمد /سر بر و سر نمای عشق آمد
شرح بیت اول :عشق معشوقی هست که انسان رو از نفس خود جدا میکنه . ( منیت رو از انسان میگیره) . ( سر در این بیت مرکز منیت و خوکامی انسان هست .) اولین کاری که عشق میکنه با عاشق اینه که سر ( منیت و خودخواهی ) را از انسان میگیره . و دومین کار اینه که انسان رو به عنوان عاشق رسوا میکنه . چرا که انسان عاشق دیگر به خودش توجه نمیکنه و همه هم و غمش جلب رضایت معشوق است .
عشق با سر بریده گوید راز /زانکه داند که سر بود غماز
(شرح بیت دوم: در این بیت سر به معنی فیزیکی به کار رفته .) یعنی وقتی در راه معشوق سرت را از دست دادی به حقیقت عشق دست یافتی و اونوقت عاشق واقعی هستی . و تا وقتی سر در بدن داری ( زنده هستی ) معلوم است که عاشق واقعی نیستی.
نظر شخصی خودم هست . لطفا نظر بدید.

1401/12/18 17:03
میم الف

دوستان در حاشیه به اشتباه سربَر نوشته‌اند که اشتباه است

با توجه به ابیات بعد، سربُر درست است. که میگوید عشق با سربریده گوید راز.

در متن هم تصحیح کردم که سرویر نوشته شده به اشتباه.

دلبرِ جان‌رُبای، عشق آمد

سَربُر و سِرنمای، عشق آمد