گنجور

بخش ۱۹ - اندر صفت شب گوید

چون نهان شد ز بهر سود زمین
آتشِ آسمان ز دود زمین
دهر چون در سرای قیر اندود
تودهٔ دوده با تلاطم دود
ظلمهای سپهر در یادم
گشته در طبع دهر مستحکم
پیش دیوان درون دمگه زشت
زنگیان پای‌کوب بر انگِشت
گشته پر دوده تودهٔ هامون
کرده عالم غُلامه غالیه‌گون
شب بسان سیاه‌گون دریا
من چو گوهر صدف نهاد سرا
خفته اندر کنار اهریمن
زنگیی کش ز مُشک پیراهن
زنگیانی به قیر بسرشته
شبه با ساج کرده در رشته
دیو از دوده کرده خود را دلق
شش جهت را یکی نموده به خلق
می‌دمید از دهان دوده سرشت
دیو در روی نوبیان انگِشت
گشته انقاس گوهرِ مردم
کرده انفاس راه منفذ گم
یا تو گفتی که از جوال سیاه
زنگیی کور سرمه ریخت به چاه
نور بسیار اندکی کرده
تیرگی شش جهت یکی کرده
سایهٔ آفتاب رفته چو تیر
قیروان را گرفته اندر قیر
شد چو شد زیر خاک چشمهٔ خور
نسترن را ز حوض نیلوفر
چشم نرگس به باغها در باز
لیک بیگانه از نشیب و فراز
زحل از اوج خویش رخ بنمود
همچو گویی ز نقره زر اندود
مشتری گشته از فلک پنهان
هیچ ننمود روی خویش عیان
شکل مریخ برفراخته تیغ
گاه پیدا و گه نهان در میغ
شمس رخ در حجاب پوشیده
وز سیاهی نقاب پوشیده
زهره اندر حضیض ناپیدا
گشته از نور خویش جمله جدا
با عطارد نمانده هیچ رمق
هم بسان دویت خود مطلق
خسرو شرق در شبستان خوش
خفته بر روی نیلگون مَفرش
چرخ پیروزه و ستاره بر آن
چون زر سرخ و دست نیلگران
شهب اندر اثیر میدان تاز
دُم عقرب ز زهره چوگان باز
بوده پیش بنات نعش مهین
ماه چون نیم حلقه‌ای زرّین
در ثریّا بمانده چشم سهیل
خیره چون مرد مانده اندر سیل
قطب در قطر چرخ پیوسته
متمکّن چو پیر آهسته
نالهٔ بیوه و خروش یتیم
دل برجیس را نهاده دو نیم
بهر تعویذ عقد حورالعین
فرقدان چون هلیله‌ای زرین
انجم اندر مجرّه راست چنان
که صدف ریزه‌ها بر آب روان
شده شکل مجرّه زو پیدا
همچو موسی و بحر و زخم عصا
شکل پروین چو هفت مهرهٔ یشم
بر یکی جام می‌نموده به چشم
همچو شخصم ضعیف شکل سُها
گاه پیدا و گاه ناپیدا
گردش انجم از ورای اثیر
خیل رومی به گرد زنگی پیر
کوکب از راه کهکشان پیدا
راست چون اشک و چشم نابینا
چرخ را کرده چون شکوفه به باغ
گاو گردون ز شش پلیته چراغ
مانده ساکن چو گوهر اندر دُرج
هفت سیّاره و دوازده برج
اختر و آسمان ز کینهٔ من
گشته مانند اشک و سینهٔ من
چون ز سرمای صبح زنگی زشت
دم دمید اندر آتش و انگِشت
صبحدم دم برون همی زد خیل
گفتئی جان همی کند بواللیل
تا برون کرد همچو زرین درق
شاه گردون سر از دریچهٔ شرق
همچو من زرد روی شد عالم
چون برون تاخت سرخ علم
شد جهان تازه چون دل دانا
شب شد از بیم صبح روز ناپیدا
انجم از بیم صبح ریزان شد
زنگی از رومیان گریزان شد
صبح چون شد ز نور شاد روان
گسترید او ز نور شادروان
بامدادان پگاه از درِ من
ناگه آمد پدید دلبر من
دلبری کو دل و روان بربود
چون به کافور مُشک می‌اندود

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون نهان شد ز بهر سود زمین
آتشِ آسمان ز دود زمین
هوش مصنوعی: وقتی که زمین به خاطر منفعت خود، پنهان می‌شود، آتش آسمان به خاطر دود زمین خاموش می‌شود.
دهر چون در سرای قیر اندود
تودهٔ دوده با تلاطم دود
هوش مصنوعی: زندگی همچون خانه‌ای است که دیوارهایش سیاه از دوده و غبار است و دائماً در حال تغییر و آشفتگی به نظر می‌رسد.
ظلمهای سپهر در یادم
گشته در طبع دهر مستحکم
هوش مصنوعی: رنج‌ها و ظلم‌هایی که در زندگی دیده‌ام، در ذهنم باقی‌مانده و در سرنوشت زمان استوار و محکم شده‌اند.
پیش دیوان درون دمگه زشت
زنگیان پای‌کوب بر انگِشت
هوش مصنوعی: در حضور دیوان درونی، در زمان زشت و ناپسند زنگیان، بر روی انگشت خود ضربه می‌زنم.
گشته پر دوده تودهٔ هامون
کرده عالم غُلامه غالیه‌گون
هوش مصنوعی: هامون به گرد و غبار و دود آغشته شده و دنیا به حالتی در آمده که مانند یک غلام اسیر و وابسته به چیزی درخشنده و زیباست.
شب بسان سیاه‌گون دریا
من چو گوهر صدف نهاد سرا
هوش مصنوعی: در شب که مانند دریا تاریک و سیاه است، من همچون گوهری درون صدف آرام گرفته‌ام.
خفته اندر کنار اهریمن
زنگیی کش ز مُشک پیراهن
هوش مصنوعی: در کناری از اهریمن، کسی خوابیده که بوی خوش مشکی از پیراهنش به مشام می‌رسد.
زنگیانی به قیر بسرشته
شبه با ساج کرده در رشته
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به رنگ سیاه زنگی‌ها یا زنگیانی دارد که با قیر، یعنی ماده‌ای تیره و سیاه، رنگ‌آمیزی شده‌اند. این به نوعی به وجود رنگ‌های تیره و ظاهری خاص اشاره می‌کند که ممکن است با ابزار و هنر خاصی به دست آمده باشد. در واقع، تصویر سازی از کار هنری یا خلق یک اثر با استفاده از مواد تیره و خاص است.
دیو از دوده کرده خود را دلق
شش جهت را یکی نموده به خلق
هوش مصنوعی: شیطان از نژاد و ویژگی‌های بد خود، ظاهر فریبنده‌ای ساخته که در همه جهات چهارتا را به صورت یکسان به نمایش می‌گذارد و خود را به مردم نشان می‌دهد.
می‌دمید از دهان دوده سرشت
دیو در روی نوبیان انگِشت
هوش مصنوعی: از دهان دیو دودی به بیرون می‌آمد و بر روی پوست نوبی‌ها اثر می‌گذاشت.
گشته انقاس گوهرِ مردم
کرده انفاس راه منفذ گم
هوش مصنوعی: انسانیت و ارزش‌های درونی افراد با نفس‌هایشان فراموش شده و در وسط مسیر زندگی، راهی برای یافتن خود و حقیقت گم شده است.
یا تو گفتی که از جوال سیاه
زنگیی کور سرمه ریخت به چاه
هوش مصنوعی: شاید تو گفتی که از کیسه‌ای سیاه، خاکستر یا گردی به چاه ریخته شده است.
نور بسیار اندکی کرده
تیرگی شش جهت یکی کرده
هوش مصنوعی: نور در مقیاس بسیار کمی وجود دارد که باعث شده تاریکی در تمامی جهات به یک شکل ظهور کند.
سایهٔ آفتاب رفته چو تیر
قیروان را گرفته اندر قیر
هوش مصنوعی: زمانی که سایهٔ آفتاب ناپدید می‌شود، در تاریکی و بی‌نوری مانند تیر قیروان (یک نوع تیرک) در قیر (ماده‌ای چسبنده و سیاه) گرفتار می‌شود. این تصویر نشان‌دهندهٔ حس تنهایی و افسردگی در زمان فقدان نور و روشنی است.
شد چو شد زیر خاک چشمهٔ خور
نسترن را ز حوض نیلوفر
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در زیر خاک پنهان شد، نسترن نیز از حوض نیلوفر محبوس گشت.
چشم نرگس به باغها در باز
لیک بیگانه از نشیب و فراز
هوش مصنوعی: چشم نرگس به باغ‌ها باز است و به تماشای زیبایی‌ها می‌نگرد، اما او از دنیای اطراف و تغییرات آن بی‌خبر و جداست.
زحل از اوج خویش رخ بنمود
همچو گویی ز نقره زر اندود
هوش مصنوعی: سیاره زحل در اوج خود نمایان شد، گویی که روکش نقره‌ای دارد.
مشتری گشته از فلک پنهان
هیچ ننمود روی خویش عیان
هوش مصنوعی: ستاره‌ها از آسمان پنهان شده‌اند و روی خود را به هیچ‌کس نشان نمی‌دهند.
شکل مریخ برفراخته تیغ
گاه پیدا و گه نهان در میغ
هوش مصنوعی: شکل سیاره مریخ مانند تیغی است که گاهی در آسمان پیدا و گاهی در ابرها پنهان می‌شود.
شمس رخ در حجاب پوشیده
وز سیاهی نقاب پوشیده
هوش مصنوعی: خورشید چهره‌اش را در پرده‌ای پنهان کرده و از تیرگی نقابی به چهره زده است.
زهره اندر حضیض ناپیدا
گشته از نور خویش جمله جدا
هوش مصنوعی: زهره (سیاره) در حالتی نامشخص و پایین قرار گرفته و از نور خود جدا شده است.
با عطارد نمانده هیچ رمق
هم بسان دویت خود مطلق
هوش مصنوعی: با عطارد دیگر هیچ نیرویی نمانده است، مانند دویدن خالص خود.
خسرو شرق در شبستان خوش
خفته بر روی نیلگون مَفرش
هوش مصنوعی: شاهزاده شرقی در اتاق خواب زیبایی به خواب رفته است و زیر پایش فرشی به رنگ آبی دیده می‌شود.
چرخ پیروزه و ستاره بر آن
چون زر سرخ و دست نیلگران
هوش مصنوعی: چرخ آسمان مانند دایره‌ای زیباست و ستاره‌ها بر آن می‌درخشند مثل طلا و دست‌های نیلگون artisan.
شهب اندر اثیر میدان تاز
دُم عقرب ز زهره چوگان باز
هوش مصنوعی: در آسمان، تصویری زیبا از پرنده‌ای در حال پرواز و حرکت شتابان در میدان دیده می‌شود، درست مانند دم عقرب که به طور هشیار و تند در اطراف می‌چرخد و به سوی هدف حمله می‌کند.
بوده پیش بنات نعش مهین
ماه چون نیم حلقه‌ای زرّین
هوش مصنوعی: هاله‌ای از زیبایی و درخشندگی در اطراف ماه دیده می‌شود که شبیه به یک حلقه طلایی است.
در ثریّا بمانده چشم سهیل
خیره چون مرد مانده اندر سیل
هوش مصنوعی: چشم ستاره سهیل در آسمان مانند مردی است که در میان سیل و آشوب مانده و به ثریا (ستاره‌ای در آسمان) خیره شده است.
قطب در قطر چرخ پیوسته
متمکّن چو پیر آهسته
هوش مصنوعی: محور در وسط چرخ همیشه ثابت و محکم است، مانند پیرمردی که به آرامی و با وقار حرکت می‌کند.
نالهٔ بیوه و خروش یتیم
دل برجیس را نهاده دو نیم
هوش مصنوعی: صدای نالهٔ زن بیوه و فریاد یتیم، دل طبیعت را به شدت تقسیم کرده و تحت تأثیر قرار داده است.
بهر تعویذ عقد حورالعین
فرقدان چون هلیله‌ای زرین
هوش مصنوعی: به خاطر بخشی کردن و گره زدن نتیجه زیبا و دلپذیر، مانند هلیله‌ای زرد و درخشان به نظر می‌رسد.
انجم اندر مجرّه راست چنان
که صدف ریزه‌ها بر آب روان
هوش مصنوعی: ستاره‌ها در کهکشان به گونه‌ای هستند مانند دانه‌های ریز صدف که بر روی آب جاری دیده می‌شوند.
شده شکل مجرّه زو پیدا
همچو موسی و بحر و زخم عصا
هوش مصنوعی: شکل مجرای آب نمایان شده است، مانند داستان موسی که دریای سرخ را شکافت و عصایش را بر زمین زد.
شکل پروین چو هفت مهرهٔ یشم
بر یکی جام می‌نموده به چشم
هوش مصنوعی: شکل پروین مانند هفت دانه یشم است که درون یک جام شراب به چشم می‌خورد.
همچو شخصم ضعیف شکل سُها
گاه پیدا و گاه ناپیدا
هوش مصنوعی: شخصی مانند من که ظاهری ضعیف دارم، گاهی در برابر چشم‌ها قرار می‌گیرد و گاهی هم ناپیداست.
گردش انجم از ورای اثیر
خیل رومی به گرد زنگی پیر
هوش مصنوعی: حرکت ستاره‌ها از پشت آسمان، گروهی از رومیان را به دور مردی سیاه پوست می‌چرخاند.
کوکب از راه کهکشان پیدا
راست چون اشک و چشم نابینا
هوش مصنوعی: ستاره‌ای که از لابه‌لای کهکشان‌ها می‌درخشد، همانند اشک و چشم کسی که نمی‌بیند، نمایان است.
چرخ را کرده چون شکوفه به باغ
گاو گردون ز شش پلیته چراغ
هوش مصنوعی: چرخ را مانند شکوفه‌ای در باغ ساخته‌اند و جهان را به طور گردان و درخشان از شش سطح روشن کرده‌اند.
مانده ساکن چو گوهر اندر دُرج
هفت سیّاره و دوازده برج
هوش مصنوعی: مانند گوهری درون جعبه‌ای ایستا و ساکن، به حالتی مشابه با سیارات و دوازده برج آسمان، باقی مانده‌ام.
اختر و آسمان ز کینهٔ من
گشته مانند اشک و سینهٔ من
هوش مصنوعی: ستاره‌ها و آسمان به خاطر کینه‌ای که در دل دارم، به حالتی شبیه به اشک و سینهٔ من در آمده‌اند.
چون ز سرمای صبح زنگی زشت
دم دمید اندر آتش و انگِشت
هوش مصنوعی: صبح سرد و زشت زنگی، با دمیدن آتش و انگشتان خود، دنیای اطراف را تغییر می‌دهد.
صبحدم دم برون همی زد خیل
گفتئی جان همی کند بواللیل
هوش مصنوعی: صبح هنگام، گروهی در حال آواز خواندن بودند و با هر دم و بازدمی، جان خود را از دل برمی‌آوردند و می‌گفتند که «ای شب، چقدر زود پایان یافتی».
تا برون کرد همچو زرین درق
شاه گردون سر از دریچهٔ شرق
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید مانند نقابی طلایی از سمت شرق درآید و آسمان را روشن کند، به نظر می‌رسد که زیبایی و درخشش خاصی در آسمان شکل می‌گیرد.
همچو من زرد روی شد عالم
چون برون تاخت سرخ علم
هوش مصنوعی: چون من رنگ پریده شدم، جهان هم به سرخی علم درخشید و بیرون رفت.
شد جهان تازه چون دل دانا
شب شد از بیم صبح روز ناپیدا
هوش مصنوعی: جهان به خاطر دل آگاه و دانا تازه و شاداب شده است، مثل اینکه شب به خاطر ترس از طلوع صبحی که معلوم نیست کی فرا می‌رسد، تغییر کرده است.
انجم از بیم صبح ریزان شد
زنگی از رومیان گریزان شد
هوش مصنوعی: ستاره‌ها از ترس صبح ناپدید شدند و زنگی از رومیان دوری گزید.
صبح چون شد ز نور شاد روان
گسترید او ز نور شادروان
هوش مصنوعی: صبح که فرا می‌رسد، نور خوشایندی پخش می‌شود و این نور، روح را شاداب می‌کند و زندگی تازه‌ای به وجود می‌آورد.
بامدادان پگاه از درِ من
ناگه آمد پدید دلبر من
هوش مصنوعی: در صبح زود، ناگهان معشوق من از در خانه‌ام ظاهر شد.
دلبری کو دل و روان بربود
چون به کافور مُشک می‌اندود
هوش مصنوعی: دلبری که دلم را تسخیر کرده است، وقتی به کافور عطر می‌زند، جذاب‌تر و دل‌ربا‌تر می‌شود.