بخش ۳۹ - فی سلوک طریق الآخرة
اینهمه علم جسم مختصر است
علم رفتن به راه حق دگرست
علم آن کش نظر ادقّ باشد
علم رفتن به راه حق باشد
سوی آنکس که عقل و دین دارد
نان و گفتار گندمین دارد
چیست این راه را نشان و دلیل
این نشان از کلیم پرس و خلیل
ور ز من پرسی ای برادر هم
باز گویم صریح نی مبهم
چیست زاد چنین ره ای غافل
حق بدیدن بریدن از باطل
روی سویِ جهان حی کردن
عقبهٔ جاه زیر پی کردن
جاه و حرمت ز دل رها کردن
پشت در خدمتش دوتا کردن
تنقیت کردن نفوس از بد
تقویت دادن روان به خرد
رفتن از منزل سخن کوشان
برنشستن به صدر خاموشان
رفتن از فعل حق سوی صفتش
وز صفت زی مقام معرفتش
آنگه از معرفت به عالم راز
پس رسیدن به آستان نیاز
پس از او حق نیاز بستاند
چون نیازش نماند حق ماند
در تن تو چو نفس تو بگداخت
دل به تدریج کار خویش بساخت
با نیاز آنگهی که گردی یار
دل برآرد ز نفس تیره دمار
خان و مانش همه براندازد
در ره امتحانش بگدازد
در درون تو نقش دل گردد
زان همه کردهها خجل گردد
پس زبانی که راز مطلق گفت
بود حلّاج کو اناالحق گفت
راز خود چون ز روی داد به پشت
راز جلاد گشت و او را کُشت
روز رازش چو شبنمای آمد
نطق او گفتهٔ خدای آمد
راز او کرد ناگهانی فاش
بیاجازت میانهٔ اوباش
صورت او نصیب دار آمد
سیرت او نصیب یار آمد
نه ز بیهوده گفت و نادانی
بایزید ار بگفت سبحانی
جان جانش چو شد تهی ز آواز
خون دل گشت بر نهان غمّاز
راست گفت آنکسی که از سر حال
گفت دع نفسک ای پسر و تعال
از تو تا دوست نیست ره بسیار
ره تویی سر به زیر پای درآر
تا ببینی به دیدهٔ لاهوت
خط ذیالملک و خطّهٔ ملکوت
کی بود ما ز ما جدا مانده
من و تو رفته و خدا مانده
دل شده تا به آستان خدای
روح گفته من اینکم تو درآی
چون درآمد به طارم توحید
روح و دل زآستانهٔ تجرید
روح با حور همبری سازد
دل به دیدار دوست مینازد
ای ندیده ز آب رز هستی
تا کی آخر ز عشق رز مستی
چه کنی لاف مستیی به دروغ
تات گویند خورده مردک دوغ
تو اگر میخوری مده آواز
دوغ خواره نگاه دارد راز
چکنی جستجوی چون جان تو
تو بدان نوش کن چو ایمان تو
تو ندانی به پارسی ما سی
چون نخوردیش طعم نشناسی
من بیاموزمت که جام شراب
چون کنی نوش در سرای خراب
برمدار از مقام هستی پی
سر هم آنجا بنه که خوردی می
تا نخوردی مدارش هیچ حلال
چون بخوردی کلوخ بر لب مال
چون بخوردی دو دُرد با صد دَرد
گویم احسنت اینت مردی مَرد
پیشتر چون شوی که جایت نیست
باز پس چون جهی که پایت نیست
پیشتر زین خران بیافسار
همه میخوارگان دل مردار
می همی عقل و جانشان بخورد
رز همی این و آنشان ببرد
اندرین مجمع جوانمردان
از سرِ بددلی چو نامردان
گر نگویی تو صادقی باشی
ور بگویی منافقی باشی
نیستانی که بر درِ هستند
نه کمر بر درش کنون بستند
کز ازل پیش عشق و همت و زور
خود کمر بسته زادهاند چو مور
جهد کن تا چو مرگ بشتابد
بوی جانت به کوی او یابد
کانکه را جای نیست غمخوار است
وانکه را پای نیست بیچار است
در گذر زین جهان پر اوباش
ار بوی ور نه بر درِ او باش
آنکسانی که بندهاند او را
به خدایی بسندهاند او را
کمرِ بندگیش بسته مدام
خواجهٔ هفت بام همچو غلام
بخش ۳۸ - اندر تجرید گوید: هرکه خواهد ولایت تجریدبخش ۴۰ - التمثیل لابن الغافل والاب العاقل: به پسر شیخ گوکانی گفت
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اینهمه علم جسم مختصر است
علم رفتن به راه حق دگرست
هوش مصنوعی: این همه دانش و علم به بدن محدود است، در حالی که دانایی واقعی، آگاهی و شناخت راه درست و حقیقت دیگری است.
علم آن کش نظر ادقّ باشد
علم رفتن به راه حق باشد
هوش مصنوعی: دانش حقیقی و ارزشمند، دانشى است که ما را به درستی و راستی هدایت کند و درک صحیحی از حقایق به ما بدهد.
سوی آنکس که عقل و دین دارد
نان و گفتار گندمین دارد
هوش مصنوعی: به سمت کسی برو که هم عقل دارد و هم دین، زیرا او در خوراک و سخنانش کیفیت خوبی دارد.
چیست این راه را نشان و دلیل
این نشان از کلیم پرس و خلیل
هوش مصنوعی: این سؤال به دنبال درک راه و نشانههای آن است و از کلیم و خلیل، که شخصیتهای مهمی در تاریخ و دین هستند، پرسش میکند. به نوعی، شاعر در پی یافتن پاسخهایی در مورد مسیر زندگی و معانی آن است.
ور ز من پرسی ای برادر هم
باز گویم صریح نی مبهم
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی، ای برادر، با کمال honesty و صراحت پاسخ میدهم، نه به صورت غیر واضح و مبهم.
چیست زاد چنین ره ای غافل
حق بدیدن بریدن از باطل
هوش مصنوعی: چه چیز سبب شده است که این راه را انتخاب کنی؟ غافل از اینکه حق را با دیدن و درک کردن، از باطل جدا میکنی.
روی سویِ جهان حی کردن
عقبهٔ جاه زیر پی کردن
هوش مصنوعی: در اینجا به تأثیر و لزوم تلاش در دنیا اشاره شده است. باید با عزمی راسخ و قوی، به پیشرفت و بهبود اوضاع فکر کرد و با ارادهای مستحکم، بر موانع و مشکلات غلبه کرد.
جاه و حرمت ز دل رها کردن
پشت در خدمتش دوتا کردن
هوش مصنوعی: افراد باید از جایگاه و اعتبار خود دست بردارند و با خضوع و تواضع در خدمت محبوبشان قرار بگیرند.
تنقیت کردن نفوس از بد
تقویت دادن روان به خرد
هوش مصنوعی: پاکسازی نفس از بدیها و تقویت روح با خرد.
رفتن از منزل سخن کوشان
برنشستن به صدر خاموشان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی از جایی که صحبت و تبادل نظر وجود دارد، به یک مکان ساکت و بیتحرک منتقل میشود، جایی که دیگران آرام و خاموش هستند و هیچ گفتوگویی در آنجا انجام نمیشود. این نقلمکان ممکن است نشاندهنده انتخاب یک وضعیت بیجنبش و سکوت به جای مشارکت در گفتوگو و تبادل نظر باشد.
رفتن از فعل حق سوی صفتش
وز صفت زی مقام معرفتش
هوش مصنوعی: این جمله به انتقال و تغییر از یک حالت به حالت دیگر اشاره دارد. ابتدا از عمل و کردار خداوند به ویژگیها و صفات او میرود، و سپس از آن خصوصیات به جایگاه و مقام شناخت و آگاهی از او منتقل میشود. به عبارتی، در ابتدا به درک عملی خداوند پرداخته میشود و سپس به درک عمیقتری از ویژگیها و مقام الهی دست مییابد.
آنگه از معرفت به عالم راز
پس رسیدن به آستان نیاز
هوش مصنوعی: سپس با شناخت و درک عمیق به دنیای پنهان و اسرار آمیز، انسان به درگاه طلب و نیاز میرسد.
پس از او حق نیاز بستاند
چون نیازش نماند حق ماند
هوش مصنوعی: بعد از او، حق به اندازهای که نیازش لازم است، درخواست خواهد کرد و زمانی که نیازی برایش باقی نماند، حق باقی میماند.
در تن تو چو نفس تو بگداخت
دل به تدریج کار خویش بساخت
هوش مصنوعی: زمانی که نفس تو در وجودت جاری میشود و دل به آرامی دگرگون میشود، کار خود را به تدریج آماده میکند.
با نیاز آنگهی که گردی یار
دل برآرد ز نفس تیره دمار
هوش مصنوعی: وقتی که با نیاز به سوی معشوق بروی، قلبت با نفسهای دلنشینش شکوفا و متحول میشود.
خان و مانش همه براندازد
در ره امتحانش بگدازد
هوش مصنوعی: در مسیر آزمایش و امتحان، تمام داراییها و آسایشش را رها میکند و خود را در معرض خطر قرار میدهد.
در درون تو نقش دل گردد
زان همه کردهها خجل گردد
هوش مصنوعی: درون تو به خاطر تمام کارهایی که کردهای، دل دچار تردید و شرمندگی میشود.
پس زبانی که راز مطلق گفت
بود حلّاج کو اناالحق گفت
هوش مصنوعی: زبان و سخنی که به حقیقت مطلق اشاره میکند، همچون لحالی است که با جملاتش به حقایق عمیق دسترسی دارد.
راز خود چون ز روی داد به پشت
راز جلاد گشت و او را کُشت
هوش مصنوعی: راز خود را که فاش کردم، به گونهای باطل شد که باعث مرگ من شد.
روز رازش چو شبنمای آمد
نطق او گفتهٔ خدای آمد
هوش مصنوعی: وقتی روز به پایان میرسد و شب فرامیرسد، رازهای آن روز نمایان میشود و سخنان او، کلام خدا را نشان میدهد.
راز او کرد ناگهانی فاش
بیاجازت میانهٔ اوباش
هوش مصنوعی: ناگهان راز او بدون اجازه در میان جمعیت عادی فاش شد.
صورت او نصیب دار آمد
سیرت او نصیب یار آمد
هوش مصنوعی: چهره او موجب بهرهمندی و خوشحالی است و ویژگیهای درونیاش به معشوق مربوط میشود.
نه ز بیهوده گفت و نادانی
بایزید ار بگفت سبحانی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که بایزید، یکی از صوفیان بزرگ، در برابر بیمعرفتی و نادانی صحبت نمیکند. او به جای گفتن کلماتی بیفایده، تنها به ستایش و تمجید از الوهیت میپردازد. در واقع، او از سخنانی که ارزش واقعی ندارند، پرهیز میکند و به نکتههای عمیقتر و معنویتر توجه دارد.
جان جانش چو شد تهی ز آواز
خون دل گشت بر نهان غمّاز
هوش مصنوعی: وقتی که روح انسان از صدا و نالههای دل خالی شود، غمهای پنهان او بالا میآید و آشکار میشود.
راست گفت آنکسی که از سر حال
گفت دع نفسک ای پسر و تعال
هوش مصنوعی: کسی که با حال خوب صحبت کرد، به درستی گفت: «ای پسر، خودش را کنترل کن و بیا!»
از تو تا دوست نیست ره بسیار
ره تویی سر به زیر پای درآر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به دوست، راه درازی در پیش است. پس باید humble باشی و با افتادگی به مسیر خود ادامه دهی.
تا ببینی به دیدهٔ لاهوت
خط ذیالملک و خطّهٔ ملکوت
هوش مصنوعی: تا زمانی که به تماشای نشانههای الهی و عوالم بالاتر بپردازی و زیباییهای آن را مشاهده کنی.
کی بود ما ز ما جدا مانده
من و تو رفته و خدا مانده
هوش مصنوعی: کیست که ما از یکدیگر جدا شدهایم؟ من و تو رفتهایم و فقط خداوند باقی مانده است.
دل شده تا به آستان خدای
روح گفته من اینکم تو درآی
هوش مصنوعی: دل به درگاه خداوند پناه آورده و میگوید: من اینجا هستم، تو هم وارد شو.
چون درآمد به طارم توحید
روح و دل زآستانهٔ تجرید
هوش مصنوعی: زمانی که روح و دل به مقام و مرتبهٔ بالای یکتایی و خلوص فکر و اندیشه وارد میشوند، از دنیای مادی و تجرید جدا میگردند.
روح با حور همبری سازد
دل به دیدار دوست مینازد
هوش مصنوعی: روح با حوریان بهشتی همنشینی میکند، ولی دل تنها به خاطر دیدار دوست خود را به زینت میآراید.
ای ندیده ز آب رز هستی
تا کی آخر ز عشق رز مستی
هوش مصنوعی: ای کسی که به زیبایی و لطافت گل رز مانند هستی، تا چه زمانی از عشق و زیبایی گل رز شگفتزده و سرمست خواهی بود؟
چه کنی لاف مستیی به دروغ
تات گویند خورده مردک دوغ
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که در مورد مستیات دروغ بگویی، وقتی که دیگران میدانند تو تنها دوغ نوشیدهای؟
تو اگر میخوری مده آواز
دوغ خواره نگاه دارد راز
هوش مصنوعی: اگر تو چیزی میخوری، سر و صدا نکن و رازی را که داری حفظ کن.
چکنی جستجوی چون جان تو
تو بدان نوش کن چو ایمان تو
هوش مصنوعی: شاید به دنبال چیزی باشی که مانند جان تو ارزشمند است، پس آن را با ایمان و اعتقاد کامل در درون خود بپذیر و نوش جان کن.
تو ندانی به پارسی ما سی
چون نخوردیش طعم نشناسی
هوش مصنوعی: اگر تو مزهای را نچشیده باشی، هرگز نمیتوانی آن را بشناسی.
من بیاموزمت که جام شراب
چون کنی نوش در سرای خراب
هوش مصنوعی: من به تو یاد میدهم که چگونه شراب را بنوشی، در حالی که در حالتی خراب و به هم ریخته هستی.
برمدار از مقام هستی پی
سر هم آنجا بنه که خوردی می
هوش مصنوعی: به دنبال جایی باش که در آنجا طعم زندگی را چشیدهای و از جایگاه وجودت فراتر برو.
تا نخوردی مدارش هیچ حلال
چون بخوردی کلوخ بر لب مال
هوش مصنوعی: تا زمانی که چیزی نخوردهای، هیچ چیز را حلال ندانی، اما زمانی که تجربهاش کردی، دیگر نمیتوانی آن را نادیده بگیری.
چون بخوردی دو دُرد با صد دَرد
گویم احسنت اینت مردی مَرد
هوش مصنوعی: وقتی که با مشکلات و سختیها روبرو میشوی و آنها را تحمل میکنی، میگویم کارت عالی است و واقعاً مردانگی را نشان میدهی.
پیشتر چون شوی که جایت نیست
باز پس چون جهی که پایت نیست
هوش مصنوعی: اگر به مقام و جایگاهی برسی که شایستهاش نیستی، در آینده به جایی میرسی که دیگر به تو تعلق ندارد.
پیشتر زین خران بیافسار
همه میخوارگان دل مردار
هوش مصنوعی: قبل از این جمعیت بیعقل، همه کسانی که فقط به خوشگذرانی و نوشیدن مشغولند، به مانند مردههایی هستند که در زندگی واقعی چیزی ندارند.
می همی عقل و جانشان بخورد
رز همی این و آنشان ببرد
هوش مصنوعی: نوشیدن می، عقل و جان انسان را در مینوردد و گل سرخی که به دست میآورند، به سراغ دیگران نیز میرود.
اندرین مجمع جوانمردان
از سرِ بددلی چو نامردان
هوش مصنوعی: در این جمع از جوانمردان، اگر کسی با نیت بد و کینه به میان بیاید، به مانند نامردان رفتار خواهد کرد.
گر نگویی تو صادقی باشی
ور بگویی منافقی باشی
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که راستگویی، در حالی که راست نمیگویی، در واقع نفاق ورزیدهای.
نیستانی که بر درِ هستند
نه کمر بر درش کنون بستند
هوش مصنوعی: نیستانی که در آن زندگی به جریان است، اکنون دیگر به آن پایایی و زندهدلی نیست و به نوعی محدود شده است.
کز ازل پیش عشق و همت و زور
خود کمر بسته زادهاند چو مور
هوش مصنوعی: از آغاز، عشق و اراده و قدرت، مثل مورهایی که در تلاش و کوشش هستند، به میدان آمدهاند و برای دستیابی به هدفهای خود عزم و ارادهای محکم دارند.
جهد کن تا چو مرگ بشتابد
بوی جانت به کوی او یابد
هوش مصنوعی: تلاش کن تا وقتی که به مرگ نزدیک میشوی، بوی جانت به کوی محبوب برسد.
کانکه را جای نیست غمخوار است
وانکه را پای نیست بیچار است
هوش مصنوعی: آن کسی که جایی برای استراحت ندارد، اما کسی هست که به او کمک میکند، و آن کسی که توان حرکت ندارد، در مشکل و دردسر است.
در گذر زین جهان پر اوباش
ار بوی ور نه بر درِ او باش
هوش مصنوعی: اگر از این دنیای پرازدحام و شلوغ بگذری، باید به درگاه کسی بروی که بوی خوبی دارد، وگرنه هیچ ارزشی نخواهی داشت.
آنکسانی که بندهاند او را
به خدایی بسندهاند او را
هوش مصنوعی: آن کسانی که خود را بنده خدا میدانند، تنها به مقام خدایی او راضی شدهاند.
کمرِ بندگیش بسته مدام
خواجهٔ هفت بام همچو غلام
هوش مصنوعی: همواره کمرِ بندگی او به دورش بسته است، مثل یک خدمتکار که همیشه در حضور ودربان است.
حاشیه ها
1401/03/24 10:05
k۱
بشنو این رمز از حکیم غزنوی
سر هم آنجا نه که باده خورده ای
مثنوی معنوی
(سر هم آنجا بنه که خوردی می)