بخش ۱ - در توحید باری تعالی
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
ای درون پرور برون آرای
وی خردبخش بی خرد بخشای
خالق و رازق زمین و زمان
حافظ و ناصر مکین و مکان
همه از صنع تو مکان و مکین
همه در امر تو زمان و زمین
آتش و آب و باد و خاک سکون
همه در امر قدرتت بی چون
عرش تا فرش جزو مبدع تست
عقل با روح پیک مسرع تست
در دهان هر زبان که گردانست
از ثنای تو اندرو جانست
نامهای بزرگ محترمت
رهبر جود و نعمت و کرمت
هر یک افزون ز عرش و فرش و ملک
کان هزار و یکست و صد کم یک
هر یکی زان به حاجتی منسوب
لیک نامحرمان از آن محجوب
یارب از فضل و رحمت این دل و جان
محرم دید نام خود گردان
کفر و دین هر دو در رهت پویان
وحده لاشریک له گویان
صانع و مکرم و توانا اوست
واحد و کامران نه چون ما اوست
حی و قیوم و عالم و قادر
رازق خلق و قاهر و غافر
فاعل جنبش است و تسکین است
وحده لاشریک له اینست
عجز ما حجت تمامی اوست
قدرتش نائب اسامی اوست
لا و هو زان سرای روز بهی
بازگشتند جیب و کیسه تهی
برتر از وهم و عقل و حس و قیاس
چیست جز خاطر خدای شناس
هر کجا عارفی است در همه فرش
هست چون فرش زیر نعلش عرش
هرزه داند روان بیننده
آفرین جز به آفریننده
آنکه داند ز خاک تن کردن
باد را دفتر سخن کردن
واهب العقل و ملهم الالباب
منشی ء النفس و مبدع الاسباب
همه از صنع اوست کون و فساد
خلق را جمله مبدء است و معاد
همه از او و بازگشت بدو
خیر و شر جمله سرگذشت بدو
اختیار آفرین نیک و بد اوست
باعث نفس و مبدع خرد اوست
او ز ناچیز چیز کرد ترا
خوار بودی عزیز کرد ترا
هیچ دل را به کنه او ره نیست
عقل و جان از کمالش آگه نیست
دل عقل از جلال او خیره
عقل جان با کمال او تیره
عقل اول نتیجه از صفتش
راه داده ورا به معرفتش
سست جولان ز عز ذاتش وهم
تنگ میدان ز کنه وصفش فهم
عقل را پر بسوخت آتش او
از پی رشگ کرد مفرش او
نفس در موکبش ره آموزیست
عقل در مکتبش نوآموزیست
چیست عقل اندرین سپنج سرای
جز مزور نویس خط خدای
نیست از راه عقل و وهم و حواس
جز خدای ایچ کس خدای شناس
عز وصفش که روی بنماید
عقل را جان و عقل برباید
عقل را خود کسی نهد تمکین
در مقامی که جبرئیل امین
کم ز گنجشکی آید از هیبت
جبرئیلی بدان همه صولت
عقل کانجا رسید سر بنهد
مرغ کانجا پرید پر بنهد
هرچ را هست گفتی از بن و بار
گفتی او را شریک هش می دار
جز به حس رکیک و نفس خبیث
نکند در قدم حدیث حدیث
در ره قهر و عزت صفتش
کنه تو بس بود به معرفتش
چند از این عقل ترهات انگیز
چند ازین چرخ و طبع رنگ آمیز
عقل را خود به خود چو راه نمود
پس به شایستگی ورا بستود
کاول آفریده ها عقل است
برتر از برگزیده ها عقل است
عقل کل یک سخن ز دفتر او
نفس کل یک پیاده بر در او
عشق را داد هم به عشق کمال
عقل را کرد هم به عقل عقال
عقل مانند ماست سرگردان
در ره کنه او چو ما حیران
عقل عقل است و جان جانست او
آنکه زین برترست آنست او
با تقاضای عقل و نفس و حواس
کی توان بود کردگار شناس
گرنه ایزد ورا نمودی راه
از خدایی کجا شدی آگاه
معنای بیت 25
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
او ز ناچیز چیز کرد ترا
خوار بودی و عزیز کرد ترا
آغاز سوره انسان،نام دیگر سوره انسان،دهر هست،یک اشاره ای کوتاه به اون قسمت داره،خداوند می فرماید: هَلْ أَتَیٰ عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا چند تا آیه آغازین سوره دهر یا انسان رو بخونید،اشاره به آن قسمت ها دارد،که می فرماید: آیا بر انسان روزگارانی نگذشت که چیزی هیچ لایق ذکر نبود؟ إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا که چند تا آیه بعدی اش هم،اشاره به اون اطعام حضرت علی و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین داره،زمانی که می خواستند افطار کنند،یک روز فقیر،بعد یتیم،بعد مسکین اومد،تمام غذای خودشان را به اون افراد دادند،حالا آغاز سوره دهر اشاره میکنه که روزگاری بر انسان گذشت که هیچ شیئ قابل ذکر نبود،هیچی نبود هَلْ أَتَیٰ عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا آیا روزگاری بر انسان نگذشت که شیئ قابل ذکری نبود إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ما انسان را از آب نطفه آمیخته ای از زن و مرد آفریدیم،خلق کردیم،این اشاره به اون قسمت داره که انسان خوار بود،بی ارزش بود،ناچیز بود،چیزی نبود،او زِ ناچیز چیز کرد تو را،خوار بودی عزیز کرد تو را،فردوسی تقریباً عین همین مضمون،می فرماید: که یزدان زِ ناچیز،چیز آفرید،بدان،تا توانایی آرد پدید،چرا این کار را کرد؟ بدان جهت،تا توانایی آرد پدید،میخواست آن توانایی خودش را آشکار کند،در واقع او ز ناچیز چیز کرد تو را،یعنی شما را از عدم آفرید،ای انسان! خار بودی،بی ارزش بودی و تو را با عزت کرد،با ارزش کرد،پس او ز ناچیز،چیز کرد تو را،شما را از عدم آفرید و موجودی بی ارزش بودی،شما را بسیار عزیز و گرامی داشت...
معنای بیت 26
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
هیچ دل را به کُنه او ره نیست
عقل و جان از کمالش آگه نیست
روشن هست معنایش،هیچکس به ذات باری تعالی پی نمیبرد،واقعا خداوند کیست؟ این عقل و جان همون،خلقت اول و دوم، اول ما خلق الله العقل،همون مبدع و ابداع و انبعاث که هفته پیش در موردش عرض کردم خدمت شما،میگه حتی عقل کل و نفس و جان،روح منظورش است،این نفس منظورش نفس عماره نیست،منظورش جان هست،حتی عقل و جان از کمال خداوند،عظمت خداوند،بزرگی خداوند،هیچ اطلاعی ندارد،هیچ آگاهی ندارد...
معنای بیت 27
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
دل عقل از جلال او خیره
عقل جان با کمال او تیره
دلِ عقل از جلال او خیره،دلِ عقل اضافه استعاری است،عقل را که موجود،یک انسانی تصور کرده که دارای دل است،دلِ عقل و همچنین است،عقل جان در مصراع دوم،جان هم به انسانی تشبیه شده که دارای عقل است،هر دو اضافه استعاری هستند هم دلِ عقل و هم عقل جان،حقیقت عقل در مقابل عظمت و بزرگی خداوند،مات و مبهوت می شود و عقلِ جان هم،حقیقت جان هم،در مقابل کمال و عظمت خداوند،تیره و تار است...
معنای بیت 28
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل اوّل نتیجه از صفتش
راه داده ورا به معرفتش
عقل اول شد همون اول ما خلق الله العقل،کی را راه داده؟ کی اجازه داده که عقل اول اون را بشناسه؟ خداوند،می فرماید،عقلِ اولی که همان عقل کل است،عقل کل که نتیجه ای از صفات خداوند می باشد و خداوند اجازه داده اندکی او را بشناسد،راه داده وِ را به معرفتش،به شناخت او،این شین مرجع ضمیر بر میگردد به خداوند،راه داده،اجازه داده که اندکی او را بشناسند...
معنای بیت 29
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
سست جولان ز عزّ ذاتش وهم
تنگ میدان ز کُنه وصفش فهم
سست جولان،ناتوان در حرکت،در تاخت و تاز،جولان همون جَوَلان هست،در تاخت و تاز سست است،ناتوان است،کی ناتوان است؟ وهم،قوّه وَهم در مقابل عزت و بزرگواری خداوند بسیار ناتوان است،و تنگ میدان ز کُنهِ وصفش فهم و فهم انسان هم برای شناخت حقیقت صفات او ناتوان است،تنگ میدان بودن،ناتوان بودن،حتی صفات خداوند را،قوه فهم انسان نمیتونه درک کنه، و متوجه بشه...
معنای بیت 30
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل را پر بسوخت آتش او
از پی رشگ کرد مَفرش او
آتش،اینجا استعاره از رشک و غیرت خداوند است،عقل را پَر،را،رایِ فکِّ اضافه هست،یا نشانه اضافه،پر عقل میشه اضافه استعاری،عقل به پرنده ای تشبیه میشه که دارای چی هست؟ پر است،عقل را پر بسوخت آتش او،از پیِ رشگ گردِ مَفرش او،گرد مفرش،گرد و خاک فرش،کنایه است از بی ارزش ترین هر چیزی،گرد و خاک آن مفرش،می فرماید: غیرت خداوند،نه تنها،شناخت ذات خداوند را به عقل نداده است و پر او را می سوزاند،غیرت خداوند،رشک خداوند،نه تنها،شناخت ذات خداوند را،ذات خودش را به عقل نداده،بلکه راه جزئیترین شناخت را نیز،کوچکترین چیزها را،جزئی ترین چیزها را،شناخت جزئی ترین چیزها را به او نداده است،میخواد بگه عقل حتی در شناخت جزئی ترین پدیده های خداوند ناتوان است،عقل در راه شناخت خداوند کاملاً ناتمام است...
معنای بیت 30
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل را پر بسوخت آتش او
از پی رشگ کرد مَفرش او
آتش،اینجا استعاره از رشک و غیرت خداوند است،عقل را پَر،را،رایِ فکِّ اضافه هست،یا نشانه اضافه،پر عقل میشه اضافه استعاری،عقل به پرنده ای تشبیه میشه که دارای چی هست؟ پر است،عقل را پر بسوخت آتش او،از پیِ رشگ گردِ مَفرش او،گرد مفرش،گرد و خاک فرش،کنایه است از بی ارزش ترین هر چیزی،گرد و خاک آن مفرش،می فرماید: غیرت خداوند،نه تنها،شناخت ذات خداوند را به عقل نداده است و پر او را می سوزاند،غیرت خداوند،رشک خداوند،نه تنها،شناخت ذات خداوند را،ذات خودش را به عقل نداده،بلکه راه جزئیترین شناخت را نیز،کوچکترین چیزها را،جزئی ترین چیزها را،شناخت جزئی ترین چیزها را به او نداده است،میخواد بگه عقل حتی در شناخت جزئی ترین پدیده های خداوند ناتوان است،عقل در راه شناخت خداوند کاملاً ناتمام است...
معنای بیت 30
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل را پر بسوخت آتش او
از پی رشگ کرد مَفرش او
آتش،اینجا استعاره از رشک و غیرت خداوند است،عقل را پَر،را،رایِ فکِّ اضافه هست،یا نشانه اضافه،پر عقل میشه اضافه استعاری،عقل به پرنده ای تشبیه میشه که دارای چی هست؟ پر است،عقل را پر بسوخت آتش او،از پیِ رشگ گردِ مَفرش او،گرد مفرش،گرد و خاک فرش،کنایه است از بی ارزش ترین هر چیزی،گرد و خاک آن مفرش،می فرماید: غیرت خداوند،نه تنها،شناخت ذات خداوند را به عقل نداده است و پر او را می سوزاند،غیرت خداوند،رشک خداوند،نه تنها،شناخت ذات خداوند را،ذات خودش را به عقل نداده،بلکه راه جزئیترین شناخت را نیز،کوچکترین چیزها را،جزئی ترین چیزها را،شناخت جزئی ترین چیزها را به او نداده است،میخواد بگه عقل حتی در شناخت جزئی ترین پدیده های خداوند ناتوان است،عقل در راه شناخت خداوند کاملاً ناتمام است...
معنای بیت 31
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
نفس در موکبش ره آموزیست
عقل در مکتبش نو آموزیست
نفس هم میشه جان،همش بحث عقل هست و جان،نفس در موکبش ره آموزیست،موکب که میدونید،گروه پیادگان است،که در رکاب پادشاه حرکت میکردند،گروه پیادگان،نفس و جان در بین پیادگان او،ره آموزی بیش نیست،تازه میخواهد راه را بیاموزد،عقل در مکتب اش نوآموزی است و عقل هم در مکتب خداوند،نوآموزی بیش نیست،نوع آموخته ای بیش نیست...
معنای بیت 32
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
چیست عقل اندرین سپنج سرای
جز مزوّر نویس خط خدای
تمام این ابیاتی که گفته به طرق مختلف،همه یک مفهوم را بیان می کند،که عقل و نفس،در راه شناخت خداوند،بسیار ناتوان است،بسیار ضعیف است،اما اندکی خداوند به عقل اجازه داده است،به عقل کل اجازه داده است که،مقداری اندک او را بشناسد،اونم تا حدّی که خداوند بهش اجازه داده باشه، مزّور یعنی دروغ،خط مزور خط جعلی است،خط جعلی ای که از روی خط اصلی بنویسند،مثل یک امضای جعلی،چیست عقل در این سپنج سرای؟ جز مزور نویس خط خدای؟ عقل،در این دنیا،چیزی از خود ندارد،بلکه تنها،تقلید کننده آنچه که بدو می آموزند هست،مزور نویسی یعنی پیش نویسی،تقلید می کند،چیزی که بهش یاد دادن،فقط همون رو تقلید میکنه،سپنج در واژه به معنی زودگذر،ولی خود واژه از دو عدد تشکیل شده،سه و پنج،سرای سپنج،اسم هست،سرای سپنج میشه یک ترکیب اضافی،سرای سپنج،دنیای فانی،دنیای زودگذر...
معنای بیت 33
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
نیست از راه عقل و وهم و حواس
جز خدای ایچ کس خدای شناس
ایچ همون هیچ است،هیچ همان صفت مبهم،هیچکس،البته هیچ کس را،با هم اینجا بگیم ضمیر مبهم بهتره،از راه عقل،وهم و حواس انسان،به جز خود خدای،هیچکس کسی نمی تواند خداوند را بشناسد،میگه وقتی میخواهیم با راه عقل پیش بریم،با راه هوس پیش بریم،با راه وهم و غیره،متوجه میشویم که بجز خود خداوند،هیچ کسی نمی تواند خداوند را بشناسد،چرا دوستان؟ البته این بحث هایی که می کنیم، عرفان شرعی،اینجا یه جورایی عرفان،تجربی هست،هنوز از اون حواس و دانش و عقل و غیره ذلک،هنوز چندان پا فراتر نگذاشته،معلق بین عقل هست و عشق،اما بعد می بینید که همه رو بیان میکنه که،اصلا به هیچ عنوان،نمی شه خداوند را شناخت،اصلا پی نمی بریم به شناخت خداوند،اما توی عالم عرفان،مثلاً بایزید بسطامی را شما دارید،یا مثلاً منصور حلاج،این اندیشه های سنایی که داره اینجا بیان میشه،با اندیشه های حلاج،حلاج را میگن کو خدا؟ میگه: انا الحق،یا،لیس فی جبتی سوی ﷲ در پوشش من غیر از خداوند وجود ندارد،آیا آنها واقعا به شناخت خداوند رسیدند؟ یا مثلا بایزید بسطامی میگه: سبحانی ما اعظم شأنی،چرا بایزید بسطامی میگه سبحانی ما اعظم شأنی؟ خداوند داره،چقدر شانت بزرگ است؟ چقدر بزرگوار هستی؟ یا مثلا حلاج میگه: انی الله،من خدا هستم،ولی از آن طرف پیامبر می فرماید که: ما عرفناک حق معرفتک،خدایا آنگونه که باید تو را نشناختیم،از آن طرف پیامبر می فرماید:ما عرفناک حق معرفتک؟ آنگونه که باید،خداوند را نشناختیم؟ ولی عرفایی مثل بایزید بسطامی و یا از اون طرف حلّاج،حتی امام خمینی توی اون شعر،اگر دقت کرده باشید،که فکر کنم می خواست سوره حمد رو تفسیر عرفانی کنه،یه مقدار تفسیر کرد،بعد گذاشت اش کنار،یه جورایی ترسید...
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس انالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
علت چی هست دوستان؟ به نظرتون که پیامبر با اون عظمت میفرماید:ما عرفناک حق معرفتک،ولی،از اون طرف عرفایی مثل بایزید بسطامی و حلاج و سایرین،تا حدودی اشاره می کنند که به شناخت خداوند پی بردند،یه چیزهایی متوجه شدند،کدام یک از دوستان متوجه میشوند؟ علت چی بوده؟ البته نگاه سنایی،عرفان آمیخته با عقل هست،با این نگاه،شما فراتر از این،با این نگاه عرفان مولانا یا عطار نیشابوری،به شناخت خداوند توجه نکنید،فعلاً با عینک سنایی داریم پیش میریم،عینک سنایی،معلق بین عقل و عشق است،عقل تمام نیست،معلق بین عقل و عشق،یعنی می فرماید که: هست اعضاء چو شهر پیشهوران،اعضاء وجود انسان،مثل شهری تصور کنید،عقل دستور و دل در او سلطان،اگر که دل و عشق پادشاه باشه،عقل هم وزیرش هست،خب؟ یعنی به هر دو داره توجه میکنه، میکنه،من می خواستم این سوال را از دوستان بکنم ببینم دیدگاهشون چی هست؟ سوال من چیز دیگه ای بود،این است که،چطور هست که در مرتبه ی کمال عرفان،بایزید بسطامی و حلاج و سایرین ادعا می کنند که به شناخت خداوند پی بردند؟ ادعا کردند دیگه،مگه نبود؟ حلّاج گفت: من خدا هستم،و ایشان را دار زدند و براش مهم هم نبود و حتی فقط زمانیکه دارش زدند،افراد به سمت سنگ پرده کردند،تنها شبلی بود ظاهراً،که مثل دیگران می خواست همرنگ جماعت بشه،یک گلی رو به سمتش پرت کرد،که برخی میگن گُل،برخی میگن گِل،بعد شب فقط به خواب اون اومد که،تو چرا؟ دیگران،اگر به سمت من سنگ پرت کردند،فکر کردند من کافر شده ام،ولی تو که متوجه میشدی من دارم چی میگم،تو چرا این کار را کردی؟ و بعد گفت: افرادی که منو به دار کشیدند،به حق دار زدند،چون تصور کردند که من کافر شده ام و افرادی هم برای من گریه کردند و کاری نداشتند،اونها هم متوجه شدند که من دارم چی میگم،تا حدودی،کار هر دو درست بود،هم افرادی که من را به دار کشیدند و سنگ زدند و هم افرادی که برای من گریه کردند،کار هر دوشون درست بود و نگاه خودشون،با دید خودشون،حالا سوال من این است که این عرفا یک جاهایی ادعا می کنند که به شناخت خداوند پی برده اند ولی پیامبر با تمام عظمت،چرا پیامبر می فرماید ما عرفناک حق معرفتک؟ نشناختم شما را؟ ولی این عرفا میگن انالحق یا سبحانک ما اعظم شانی،چقدر شانت والاست؟ نظرتون چیه دوستان؟ بایزید بسطامی و سایرین جرعه نوش بودند،به جرعه ای مستی کردند،اما محمّد دریا نوش بود،به دریایی مستی نکرد،ظرفیت وجودی افراد متفاوت است،ظرفیت وجودی حضرت محمد (ص) یک دریاست،ولی ظرفیت وجودی حلّاج و ظرفیت وجودی بسطامی و سایرین،به اندازه همون جرعه هست،با یک جرعه کوچولو که بهشون نوشانده شد،فریاد زدند که سبحانک ما اعظم شانی،انّی انا الله،این یک،دوم،کامل داریم و کامل مکمّل،فرق است بین کامل و کامل مکمّل،کامل فقط خودش را نجات میدهد و شاید اصلاً موجب خطای دیگران بشود،موجب بشود که دیگران گمراه بشوند،همچنانکه حلاج گفت: اناالحق،دیگران گمراه شدند،گفتند این دیگه چی میگه؟ داره کفر میگه،اینها کامل هستند اما،کاملِ مکمّل کسی است که هم خودش به کمال رسیده است،هم دست دیگران را میگیرد،پیامبر کاملِ مکمّل است،به کمال رسیده،به اون درجه ای که افرادی مثل حلاج و بایزید بسطامی و سایرین رسیدند،اون خیلی فراتر از آن رسیده،اما همینجور که دوستان فرمودند،باید دستگیر باشه،باید طوری سخن بگوید که،عوام النّاس هم متوجه بشوند،خب! اگه میگفت انالحق،تا حالا ادّعای پیامبری میکرد،حالا ادعای خدایی میکنه،دیگران گمراه می شدند،پس نمیتوانست این سخن را بیان کند و به جایی رسیده در شب معراج سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَیٰ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا،إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ این قسمتها رو که دیگه عرفا متوجه نیستند،به جایی رسیده که خداوند میفرماید: بلند شو بیا بالا تا آیات خودم و نشانه های خودم را در عالم بالا هم بهت نشون بدم،بعد میفرماید که ما عرفناک حق معرفتک،خدایا آنگونه که باید تو را نشناختیم،تو چی هستی؟ چه عظمتی داری؟ عرفا فقط اون آیات و نشانه های خداوند را در همین جهان دارند میبینند،حالا با وجود دید عرفانی خودشون به جایی رسیدند و با یک جرعه ای که بهشون نوشانده شده،فریاد میزنند،ولی پیامبر با اون ظرفیت وجودی که اندازه دریاست،دریا نوش است،و از اون طرف،علت معراج،توی آیه روشن است که، لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا علت معراج اینه که آیات خودش،نشانه های خودش را در عالم بالا هم به حضرت محمد نشان بده،بگه این هم نشانه های من در عالم بالا هست،فقط این جهان نیست،پس ظرفیت وجودی افراد متفاوت است،ظرفیت وجودی پیامبر،یک دریایی هست و فریاد نمیزنه،براحتی فریاد نمیزنه،اما ظرفیت وجودی عرفا به اندازه یک قطره هست،به اندازه همان قطره ای که در کامشان ریخته اند،فریادشان بلند شده که خداوندا! چقدر شان و عظمتت والاست،پس متوجه شدید چی شد دوستان؟
معنای بیت 34
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عزّ وصفش که روی بنماید
عقل را جان و عقل برباید
از اون عزّت و عظمت صفات خداوند،روی خودش را نشان بدهد،اون لحظه است که جان و عقلِ عقل،یعنی حقیقتِ عقل ربوده می شود،همه چیز از عقل گرفته می شود،از جان گرفته می شود،اون صفات خداوند است،اگر ذرهای روی خودش را نشان بدهد،همه چیز از عقل و جان گرفته میشود،یعنی جان و عقل همون،اول ما خلق الله عقل،به اضافه جان است،توی این دو بیت بعد،یک اشاره کوچولو میکند...
معنای بیت 35 , 36
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل را خود کسی نهد تمکین
در مقامی که جبرئیل امین
کم ز گنجشکی آید از هیبت
جبرئیلی بدان همه صولت؟
حالا اینجا جبرئیل همان نماد عقل است،تمکین همون اجازه دادن،میگه آیا در اون مقام و جایگاهی که جبرئیل به خاطر هیبت و شکوه خداوند،کمتر از گنجشکی می شود،اینهم جبرئیلی که با تمام عظمت خودش،آیا به عقل اجازه شناخت خداوند داده می شود،ببینید،باز خود سنایی هم،داره بیان میکنه که،عقل تا یک جایی به شناخت خداوند پی میبرد،اما به شناخت کلی خداوند پی نمیبرد،می فرماید که:آیا به عقل اجازه داده میشود در مقامی که جبرئیل امین،کم ز گنجشکی آید از هیبت،جبرئیلی بدان همه صولت؟ جبرئیلی که با تمام عظمت خودش،در آن جایگاه،کمتر از یک گنجشکی میشه به عقل اجازه داده میشه که به شناخت خداوند برسه؟ خیر...
معنای بیت 37
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل کانجا رسید سر بنهد
مرغ کانجا پرید پر بنهد
تسلیم می شود،به اون جایگاه که رسید،دیگه تسلیم میشود،پرنده وقتی اونجا رسید دیگه پرش میریزه
معنای بیت 38
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
هرچ را هست گفتی از بُن و بار
گفتی او را شریک هش میدار
چقدر جالب بیان میکنه! بُن و بار از اصل ،از اساس گرفته شده،میخواد بگه در مقابل هستی خداوند،برای هر چیزی هستی قائل شدی،برای خدا شریک قائل شدی،مواظب باش! دقیقا دوستان،نظریه مُثُلِ افلاطون،توی ذهنتون هست؟ افلاطون اون نظریه غارش هست،میگه یک کودکی که متولد شد،این کودک را بیایید چشمهاش رو ببندید،مدتی بزرگ بشه و به هر حال شیر مادر بخورد،یواش یواش بزرگ میشه و اما چشمهاش بسته است،انسانها را ندیده،بعد از یه مدتی یه مقدار که بزرگتر شده ،این را ببرید توی غار،روی او را بکنید به سمت ته غار،پشت سرش آتشی را فروزان کنید،شعله های اون آتش افتاده جلوی اون،انسان ها بیان پشت این شعلههای آتش،شروع کنند به حرکت کردن،چشم های اون شخص رو باز کنند،افراد بیان شروع به حرکت کنند،سایه های اون افراد بیافتد اون جلو،این وقتی چشم اش را باز می کنند فکر میکنه اینا انسان هستند،اینها افراد هستند،اشخاص حقیقی هستند در حالی که اینها سایههای حقیقت هستند،حقیقت این طرفه،حالا انسان ها همین هستند،وجود انسان ها در برابر ذات باری تعالی،ما سایه های حقیقت هستیم،به همین جهت است که کل موجودات،انسانها که جزء موجودات هستند،می فرمایند اینها ممکن الوجود بالغیر هستند،اما خداوند واجب الوجود به ذات،خداوند وجودش واجب است و هستی اش وابسته به خودش هست،اما،ما ممکن الوجود هستیم،شاید باشیم،شاید نباشیم،حالایی هم که هستیم،بالغیر هستیم،وجودمون وابسته به اوست،اگه او نباشه،دیگه ما هم نیستیم،پس! در مقابل خداوند،برای هر چیزی و هر کسی هستی قائل شدی،مثل این است که برای خداوند شریک قائل شدی،مواظب باش...
معنای بیت 39
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
جز به حسّ رکیک و نفس خبیث
نکند در قِدم حدیث حدیث
رکیک یعنی ضعیف و سست،خبیث یعنی پلید و ناپاک،خب! فعلمون توی مصراع دوم،حدیث نکند هست،حدیث کردن به معنای سخن گفتن،حدیث اول با نکند،با هم فعل مرکب ساخته،حدیث کردن،سخن گفتن،حدیث دوم اسم است و متضاد قِدم،قدیم حدیث،همون حادث،ما انسانها حادث هستیم،زمانی بوده که نبودیم بعد متولد شدیم و نهاد ما توی این بیت،برای اینکه راحت متوجه شوید،حدیث است،یعنی انسانی که حدیث است،انسانی که حادث است،فقط با اون حواس ضعیف و آن نفس پلید خودش هست که در مورد خداوند دارد سخن میگوید،در مورد خداوند که قدیم است،حدیث می کند،سخن می گوید،وگرنه مگه میشه خداوند رو شناخت؟ این صحبتها که میشود،فقط با چی هست؟ این صحبت ها که حدیث داره میکنه،اون حادث،انسانی که حادث است،فقط با اون حس ضعیف و سست و نفس خبیث و ناپاک اش هست...
معنای بیت 40
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
در ره قهر و عزّت صفتش
کُنه تو بس بود به معرفتش
این همان چیزی است که الان دوستان فرمودند مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ مصراع دوم،کُنه،حقیقت هر چیزی هست دیگه،عزّت در مصراع اول را نگاه کنید،یکی از معانی عزت دوستان،به معنای نایافت شدن،پنهان بودن،مخفی بودن،حالا می فرماید: برای رسیدن به صفات خداوند،که نایافت می باشد،پنهان می باشد،شناخت حقیقت تو کافیست،منظور؟ اگر به حقیقت خود شناخت پیدا کردی؟پیدا می کنی؟ به صفات خداوند هم پی خواهی برد؟خدا قدیم هست،همان مفهوم ازلی بودن خداوند است،ازل داریم و ابد،ابتدا داریم و انتها،ازل و ابتدا با هم فرق میکند،وجود ما انسانها،وجود موجودات،ابتدایی داشته و انتهایی خواهد داشت،اما خداوند وجودش ازلی است و ابدی،یعنی قدیم است،قدیم همان ازل بودن خداوند است،یعنی زمانی نبوده که نباشد،هرچه فکر می کنی بوده،هر کجا که فکرت قد میده خداوند بوده است،به همین جهت بهش میگن قدیم و از آن طرف،ابدی،زمانی نیست که نباشد،اما ما،زمانی بوده است که نبوده ایم،بعد،ابتدای شکل گیری ما به وجود آمده و این طرف هم،زمانی خواهد بود که ما نیستیم،به همین جهت،ما حادث هستیم،موجودات حادث هستیم و خداوند قدیم ذاتی هست دوستان،قدیم ذاتی یعنی قدیمی است که ذاتش وابسته به خودش است،از اسماء خداوند خوندیم هفته پیش،قیّوم،قائم به ذات خویش،خداوند قیّوم است،ضمن اینکه قیوم است،قدیم هم هست...
معنای بیت 41
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
چند از این عقل ترّهات انگیز
چند ازین چرخ و طبع رنگ آمیز
چقدر از این عقل که سخنان بیهوده می گوید،سخن میگویی؟ طبع یعنی ذات،منظور ذات انسان است،چرخ هم آسمان،چقدر درباره این طبع رنگ آمیز،که هر لحظه ای به رنگی در می آید،سخن می گویید؟
معنای بیت 42
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل را خود به خود چو راه نمود
پس به شایستگی ورا بستود
این خود،خداست،به خودش،یعنی به خودِ خدا،پس به شایستگی ورا بستود،یعنی خود خداوند،چون اجازه داد،عقل اندکی او را بشناسد،با شایستگی آن را،اینگونه ستایش کرد،او را ستایش کرد،این او،در مصراع دوم منظور عقل هست دوستان! ستایش کرد،یک کوچولو،بعد خداوند اجازه داد که تا حدودی او را بشناسد، اون را ستایش کرد،با شایستگی،که چی؟
معنای بیت 43
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
کاول آفریدهها عقل است
برتر از برگزیدهها عقل است
اینگونه او را ستایش کرد که،اول ما خلق الله العقل،اولین چیزی که جزء آفریده ها بود،عقل بود و برتر از چیزهایی که انتخاب شده،همون عقل است...
معنای بیت 44
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل کل یک سخن ز دفتر او
نفس کل یک پیاده بر درِ او
اما باز،دفتر،کتاب،نوشته،تمام عقلِ کلّ،با این همه ستایش هم که شده،تمام عقل کل،از کتاب وجود خداوند،یک کلمه،یک سخن بیش نیست و نفس کل،جان منظور،یک پیاده بر درِ او و نفس و جان هم پیاده ناتوانی در درگاه اوست...
معنای بیت 45
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عشق را داد هم به عشق کمال
عقل را کرد هم به عقل عقال
خداوند عشق را به واسطه عشق،کمال و برتری داد،عِقال به معنای پایبند،زانوبند و عقل را هم به واسطه خود عقل،پایبند کرد،عقل را به واسطه خود عقل زانوبند کرد،عقل را به واسطه خود عقل گیر انداخت،که آنگونه که باید،خدا را نشناسه...
معنای بیت 46
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل مانند ماست سرگردان
در ره کُنه او چو ما حیران
عقل مانند ما سرگردان است،عقل مانند ما،برای شناخت حقیقت خداوند،ذات خداوند،حیران و سرگشته است...
معنای بیت 47
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
عقل عقل است و جان جانست او
آنکه زین برترست آنست او
اما عقلِ عقل است و جانِ جان است او،او اشاره به خداوند،او چی هست؟ اون خداوند کی هست؟ چی هست؟ حقیقتِ عقل و حقیقت جان،عقلِ عقل،حقیقت عقل،حقیقت جان،او هست،خداوند است،خداوند حقیقت عقل و حقیقت جان، و حتی خیلی فراتر از اینهاست،خداوند،حقیقت عقل و حقیقت جان و خیلی فراتر از اینهاست...
معنای بیت 48
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
با تقاضای عقل و نفس و حواس
کی توان بود کردگار شناس
استفهام انکاری است،پرسش انکاری هست،به وسیله عقل و نفس و حواس پنجگانه نمیتوان خداوند را شناخت،کی میتوان خداوند را شناخت؟ با درخواست این عقل و نفس و حواس پنجگانه کی می توان خدا را شناخت؟
معنای بیت 49
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
گرنه ایزد ورا نمودی راه
از خدایی کجا شدی آگاه
خلاصه اون چیزی را که در مورد عقل بیان میکند،همین است که،اگر خداوند راه شناخت را به او نمیداد،به عقل نمیداد،از خدایی کجا شدی آگاه؟ کِی به شناخت خداوند پی می برد؟ میگه اینکه عقل تا حدودی به شناخت خداوند پی برده،که دستش رو گرفته،خودِ خدا،اگر خداوند او را راهنمایی نمیکرد،هیچگاه به شناخت خداوند پی نمیبرد...
با عرض سلام و تقدیم احترام
در مصراع دوم بیت بیست و پنجم، واو واقع در میان دو جمله، اضافه بوده و اشکال وزنی بر بیت وارد کرده است صل بیت اینچنین است:
«او ز ناچیز چیز کرد ترا خوار بودی، عزیز کرد ترا»
منبع: حدیقهی سنایی به تصحیح مرحوم مدرس رضوی، صفحهی ۶۱