گنجور

شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه حکیم حسن اسعد غزنوی

حادثهٔ چرخ بین فایدهٔ روزگار
سیر ز انجم شناس حکم ز پروردگار
نیز نباشد مدام هست چو بر ما گذار
حسرت امشب چو دوش محنت فردا چو دی
اسب قناعت بتاز پیش سپاه قدر
عدل خداوند را ساز ز فضلش سپر
یافه‌مگوی و مبین از فلک این خیر و شر
سایق علم‌ست این منتهی و مبتدی
حال فلک را مجوی سیر ملک را مگوی
سلک جواهی مگیر بر ره معنی بپوی
نادره شعری بگوی حسن سعادت بجوی
نزد ظریفی خرام چون حسن اسعدی
آنکه ز الماس عقل در معانی بسفت
سوسن اقبال و بخت در چمن او شکفت
عقل چون آن حال دید در سر با خود بگفت
دیر زیاد آنکه شد در ره من مهتدی
حاجت عقل اندرو گشت روا ای عجب
ساخت هم از بهر خویش از دل و طبعش سلب
نزد همه کس سخنش گشت روا زین سبب
عقلش چون مقتداست طبع ورا مقتدی
او سبب عز دهر یافته از بخت خویش
ساخته بر اوج چرخ همت او تخت خویش
عالم علوی کشد خاطر او رخت خویش
دیده مجال سخن در وطن مفردی
خط سخنهای خوب یافت ز گنج کلام
بحر معانی گرفت همت طبعش تمام
نزدش باز آمد او کرد چو آنجا مقام
گویی بر اوج ساخت جایگه عابدی
آفت ادبار و نحس کرد ز پیشش رحیل
سعد نجوم فلک جست مر او را دلیل
عاجز او شد حسود دشمن او شد ذلیل
دید چو در دولتش قاعدهٔ سرمدی
حد و کمال دو چیز خاطر و آن همتش
ساحت آن عرش گشت مسکین این فکرتش
نیست عجب کز فلک از قبل رفعتش
نازد بر همتش حاسد آن حاسدی
ای شده اشکال شعر از دل و طبعت بیان
ساخته از عقل و فضل بر تن و جان قهرمان
عین سعادت چو گشت طبع ترا ترجمان
دیوانها ساز زود ز آن همم فرقدی
حنجر ادبار را خنجر اقبال زن
سلسلهٔ جاه در کنگر سدره فگن
ناز همالان مکش زان که به هر انجمن
از همه در علم و فضل افضلی و اوحدی
آیت بختت نمود از عز برهان خویش
سیرت زیبات یافت از خط سامان خویش
عادت خوبت براند بر دل فرمان خویش
دیدهٔ اقبال را اکنون چون اثمدی
حافظ چون خاطری صافی چون جوهری
ساکن چون کوه و کان روشن چون آذری
نرم چو آب روان زان به گه شاعری
ناب تو چون لولوی صاف تو چون عسجدی
کبر حیا شد چو دید آن دل و طبع و سخات
سحر مبین چو یافت خاطر شعر و ثنات
عیش هنی شد چو یافت سیرت و زیب و لقات
دیو زیان شد چو یافت در تو فر مرشدی
حاسد تا در جهان نیست چو ناصح به دل
ساخته با نیک و بد راست چو با آب، گل
نیست به چهره حبش بابت چین و چگل
تا نبود نزد عقل راد بسان ردی
حربهٔ اقبال گیر ساز ز طبعش فسان
شو ز نحوست بری کن به سعادت مکان
نامهٔ اقبال خوان زان که تویی خوش زبان
کعبهٔ زوار را تو حجرالاسودی
گردش گردون و دهر جز به رضایت مباد
سیر کواکب به سعد دور ز رایت مباد
عون عنایت به تو جز ز خدایت مباد
دین خداییت باد با روش احمدی
حسرت و رنج و بدی یار و صدیقت مباد
سیرت و رسم بدان کار و طریقت مباد
نیکی یار تو باد نحس رفیقت مباد
بخش تو نیکی و سعد سهم حسودت بدی

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حادثهٔ چرخ بین فایدهٔ روزگار
سیر ز انجم شناس حکم ز پروردگار
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی تحولات و تغییرات در زندگی و تأثیر آن‌ها بر سرنوشت انسان‌ها می‌پردازد. به‌نظر می‌رسد که رویدادهای زندگی همواره تحت تأثیر قوانین طبیعت و ارادهٔ خداوند قرار دارند. همچنین، این تغییرات می‌توانند به عنوان یک نوع درس یا عبرت تلقی شوند که انسان باید از آن‌ها بهره‌برداری کند.
نیز نباشد مدام هست چو بر ما گذار
حسرت امشب چو دوش محنت فردا چو دی
هوش مصنوعی: این شعر به نگرانی و غم اشاره دارد که چه بسا امروز با حسرت و درد فردا روبرو خواهیم شد. در واقع، شاعر می‌گوید که باید از لحظه‌های خوب زندگی بهره ببریم، زیرا ممکن است فردا سختی‌ها و چالش‌هایی پیش بیاید که فرصتی برای لذت بردن از لحظات خوش نباشد.
اسب قناعت بتاز پیش سپاه قدر
عدل خداوند را ساز ز فضلش سپر
هوش مصنوعی: قناعت باید با سرعت و شجاعت به میدان بیاید و در برابر قدرت و عدالت خداوند خود را مجهز کرده و از فیض او حمایت کند.
یافه‌مگوی و مبین از فلک این خیر و شر
سایق علم‌ست این منتهی و مبتدی
هوش مصنوعی: نمی‌توانی از آسمان، خوبی‌ها و بدی‌ها را بگویی و نشان دهی، زیرا این دانش است که آغاز و پایان را مشخص می‌کند.
حال فلک را مجوی سیر ملک را مگوی
سلک جواهی مگیر بر ره معنی بپوی
هوش مصنوعی: در جستجوی حال اوضاع آسمان نباش و از حال ملک صحبت نکن. جواهرات دست‌ساز را نبر و تنها به دنبال مفهوم و معنا بگرد.
نادره شعری بگوی حسن سعادت بجوی
نزد ظریفی خرام چون حسن اسعدی
هوش مصنوعی: ای نابغه، شعری بگو و سعادت را جستجو کن، نزد انسان کمال‌گرایی که مانند حسن اسعدی با ناز و ظرافت حرکت می‌کند.
آنکه ز الماس عقل در معانی بسفت
سوسن اقبال و بخت در چمن او شکفت
هوش مصنوعی: شخصی که با درکی عمیق و خردمندانه به معانی و مفاهیم پرداخته است، در زندگی‌اش خوشبختی و موفقیت را تجربه کرده و همچون گلی زیبا در باغ زندگی‌اش شکوفا شده است.
عقل چون آن حال دید در سر با خود بگفت
دیر زیاد آنکه شد در ره من مهتدی
هوش مصنوعی: عقل زمانی که آن وضعیت را مشاهده کرد، با خود گفت: مدتی طولانی است که کسی در مسیر من راهنمایی پیدا نکرده است.
حاجت عقل اندرو گشت روا ای عجب
ساخت هم از بهر خویش از دل و طبعش سلب
هوش مصنوعی: عقل برای برآورده شدن نیازهایش به چیزی خاص روی آورده است. جالب اینکه او حتی از دل و طبیعت خود نیز بهره‌کشی کرده و آن‌ها را تحت کنترل خود قرار داده است.
نزد همه کس سخنش گشت روا زین سبب
عقلش چون مقتداست طبع ورا مقتدی
هوش مصنوعی: سخنان او در نظر همه مقبول و پذیرفته است، زیرا عقل او به عنوان الگو عمل می‌کند و روح او پیرو آن عقل است.
او سبب عز دهر یافته از بخت خویش
ساخته بر اوج چرخ همت او تخت خویش
هوش مصنوعی: او به خاطر کوشش‌های خود و شانسش به مقام و جایگاهی بلند دست یافته است و در بالاترین نقطه از زندگی‌اش قرار دارد.
عالم علوی کشد خاطر او رخت خویش
دیده مجال سخن در وطن مفردی
هوش مصنوعی: عالم باصفات و برجسته، عشق و توجهش را به خود جلب می‌کند و در دیاری که تنها و بی‌همتاست، فرصتی برای بیان احساسات و سخن گفتن پیدا می‌کند.
خط سخنهای خوب یافت ز گنج کلام
بحر معانی گرفت همت طبعش تمام
هوش مصنوعی: نویسنده با تلاش و همت خود به گنجینه‌ای از کلمات زیبا دست یافته و از دریای معانی، سخنانی خوب و عمیق را استخراج کرده است.
نزدش باز آمد او کرد چو آنجا مقام
گویی بر اوج ساخت جایگه عابدی
هوش مصنوعی: او دوباره به حضور او بازگشت و در آنجا مانند کسی که در اوج است، مکانی را برای پرستنده‌ای ساخته بود.
آفت ادبار و نحس کرد ز پیشش رحیل
سعد نجوم فلک جست مر او را دلیل
هوش مصنوعی: بدی ها و نحسی ها از پیش او دور شدند، در حالی که نیک بختی و خوش شانسی ستاره های آسمان او را راهنمایی کردند.
عاجز او شد حسود دشمن او شد ذلیل
دید چو در دولتش قاعدهٔ سرمدی
هوش مصنوعی: حسود که نمی‌توانست به او آسیب بزند، در برابر قدرت و موفقیت او، خود را ناتوان و درمانده احساس کرد. او مشاهده کرد که چگونه وضعیت پایدار و همیشگی او، باعث تحقیرش شده است.
حد و کمال دو چیز خاطر و آن همتش
ساحت آن عرش گشت مسکین این فکرتش
هوش مصنوعی: حد و مرز دو چیز، ذهن و اراده است؛ این اراده آنقدر قوی و بلندپرواز است که به عرش آسمان‌ها می‌رسد، اما این اندیشه‌ی ضعیف و ناتوان، در تلاش است.
نیست عجب کز فلک از قبل رفعتش
نازد بر همتش حاسد آن حاسدی
هوش مصنوعی: تعجبی نیست که آسمان به خاطر بلندی و عظمتش به خود می‌بالد و حسودان به او حسادت می‌کنند.
ای شده اشکال شعر از دل و طبعت بیان
ساخته از عقل و فضل بر تن و جان قهرمان
هوش مصنوعی: شعر از احساسات و درون آدمی شکل می‌گیرد و توانایی بیان آن به خاطر عقل و فطرتی است که در وجود یک فرد قهرمان نهفته است. در واقع، زیبایی شعر از دل و طبع شاعر نشأت می‌گیرد و دانش و استعداد او آن را به وجود می‌آورد.
عین سعادت چو گشت طبع ترا ترجمان
دیوانها ساز زود ز آن همم فرقدی
هوش مصنوعی: زمانی که سرشت تو به خوشبختی روی آورد، به سرعت بیانگر اشعار و گزیده‌های بزرگ شو. از این درخشش مانند ستاره فرقد (بزرگ) بهره‌مند شو.
حنجر ادبار را خنجر اقبال زن
سلسلهٔ جاه در کنگر سدره فگن
هوش مصنوعی: تلاشی برای برقراری پیروزی و موفقیت در برابر چالش‌ها و سختی‌ها بکن، و با قدرت و اراده، زنجیرهای ناپاکی و شکست را بشکن.
ناز همالان مکش زان که به هر انجمن
از همه در علم و فضل افضلی و اوحدی
هوش مصنوعی: زیبایی خود را در حضور دوستان کم نکن، زیرا در هر جمعی تو از همه در دانش و فضیلت برتری و منحصر به فرد هستی.
آیت بختت نمود از عز برهان خویش
سیرت زیبات یافت از خط سامان خویش
هوش مصنوعی: تقدیر و شانس تو را به نمایش گذاشت و از مقام و جایگاهت، زیبایی سیرت و شخصیتت را به دست آوردی.
عادت خوبت براند بر دل فرمان خویش
دیدهٔ اقبال را اکنون چون اثمدی
هوش مصنوعی: عادت نیک تو بر دل حکمرانی می‌کند و هم‌اکنون، مانند چشمی که درخشان است، نگاه خوشبینی به آینده داری.
حافظ چون خاطری صافی چون جوهری
ساکن چون کوه و کان روشن چون آذری
هوش مصنوعی: حافظ، کسی است که دارای ذهنی پاک و آرامش بخش، مانند یک جواهر باارزش است. او ساکن و استوار مانند کوه است و روشنایی‌اش مانند آتش زنده و پر انرژی است.
نرم چو آب روان زان به گه شاعری
ناب تو چون لولوی صاف تو چون عسجدی
هوش مصنوعی: مانند آب نرم و روان، تو شاعری و در اوج هنر خودی همچون لولوهای درخشان و عسل ناب.
کبر حیا شد چو دید آن دل و طبع و سخات
سحر مبین چو یافت خاطر شعر و ثنات
هوش مصنوعی: وقتی حیا با زیبایی و دل‌نشینی آن فرد و جوانمردی‌اش روبه‌رو شد، به حالت خجالت در آمد. او زمانی که هنر و ذوق او در شعر و ستایش را مشاهده کرد، متوجه شد که چه سحر و جادوی خاصی در او وجود دارد.
عیش هنی شد چو یافت سیرت و زیب و لقات
دیو زیان شد چو یافت در تو فر مرشدی
هوش مصنوعی: زندگی خوش و شیرین شد وقتی که زیبایی و شخصیت تو را دیدم، و وقتی که به تو نزدیک شدم، دیگر آن دیو زیانبار فراموش شد.
حاسد تا در جهان نیست چو ناصح به دل
ساخته با نیک و بد راست چو با آب، گل
هوش مصنوعی: حسود زمانی که در این دنیا وجود ندارد، مانند کسی است که به دل خود نصیحت می‌کند، اما نمی‌تواند بین خوبی و بدی به درستی عمل کند، همچنان که گل در آب ناپدید می‌شود.
نیست به چهره حبش بابت چین و چگل
تا نبود نزد عقل راد بسان ردی
هوش مصنوعی: زیبایی افراد به چهره و ظاهرشان نیست، بلکه به درون و شخصیتشان بستگی دارد. عقل و درک درست، می‌تواند به ما کمک کند تا ارزش واقعی انسان‌ها را درک کنیم و نه فقط ظواهر آن‌ها.
حربهٔ اقبال گیر ساز ز طبعش فسان
شو ز نحوست بری کن به سعادت مکان
هوش مصنوعی: سلاحی به دست بگیر که به تو شانس و خوشبختی بدهد، از طبیعت و سرنوشت بد دوری کن و به راهی برسی که سرشار از سعادت باشد.
نامهٔ اقبال خوان زان که تویی خوش زبان
کعبهٔ زوار را تو حجرالاسودی
هوش مصنوعی: ای خوش گفتار، نامه‌ی اقبال (موفقیت) را بخوان؛ تو مانند حجر الاسود برای زائران کعبه هستی.
گردش گردون و دهر جز به رضایت مباد
سیر کواکب به سعد دور ز رایت مباد
هوش مصنوعی: تغییرات و دگرگونی‌های زمان هیچگاه بدون رضایت نمی‌باشد و حرکت ستاره‌ها نیز به دور از خوش‌بختی نیست.
عون عنایت به تو جز ز خدایت مباد
دین خداییت باد با روش احمدی
هوش مصنوعی: کمک و محبت تو از جانب خداوند باشد و دین تو که متعلق به خداست، با روش و سیره پیامبر احمدی باشد.
حسرت و رنج و بدی یار و صدیقت مباد
سیرت و رسم بدان کار و طریقت مباد
هوش مصنوعی: باشد که همیشه از حسرت و رنج و بدی دور باشی و طرز رفتار و سیرتت دور از آنچه که به این صفات منجر می‌شود، باشد.
نیکی یار تو باد نحس رفیقت مباد
بخش تو نیکی و سعد سهم حسودت بدی
هوش مصنوعی: دوست تو نیکوکار باشد و رفیق تو بد. از تو نیکی و خوشبختی باشد و سهم حسود تو بدبختی.

حاشیه ها

1399/02/25 21:04
رضا

عالی عالی عالی .... این مسمطات رو باید بیشتر دید ...