اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هوش مصنوعی: عشق تو به خاطر چیزهای ناچیز نیست و ارتباط با لبهای تو برای هر کسی که بیخبر است مناسب نیست.
هر چند نگه میکنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
هوش مصنوعی: با اینکه مدام به حقیقت نگاه میکنم، اما یک لحظه هم از طرف تو نگاهی به دل ما نمیافتد.
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
در هستی خویشم به سر تو که سری نیست
هوش مصنوعی: زمانی که از دایرهٔ پیمان و وعدهها بیرون رفتی، در وجود من چیزی نمانده است؛ زیرا سر من به تو وابسته است و حالا که تو نیستی، هیچ چیز باقی نمانده است.
بر تو بدلی نارم و دیگر نکنم یاد
هر چند که آرام تو جز باد گری نیست
هوش مصنوعی: برای تو ناز و کرشمهای نمیآورم و دیگر به یاد تو نخواهم بود، هرچند که آرامش تو بیشتر از وزش بادی نیست.
در بند خسی وین عجبی نیست که امروز
اسبی که به کار آید بی داغ خری نیست
هوش مصنوعی: توی زندگی، اگر به چیزهای سست و بیارزش متکی باشی، عجیب نیست که امروز به چیزی نیاز داشته باشی که خود را به خوبی نشان نمیدهد و نشانهای از ارزش ندارد.
خصم به بدی گفتن من لب چه گشاید
من بنده مقرم که خود از من بتری نیست
هوش مصنوعی: اگر دشمن بخواهد به من بد بگوید، چه چیزی میتواند بگوید؟ من بندهای humble هستم و کسانی که از من پایینترند، وجود دارند.
بسیار جفا هات رسیدست به رویم
المنة الله که ترا دردسری نیست
هوش مصنوعی: من با زحمات و سختیهای زیادی مواجه شدم، اما شکر خدا که تو برای من مشکل یا دردسری نداری.
بسیار سمرهاست در آفاق ولیکن
دلسوزتر از عشق من و تو سمری نیست
هوش مصنوعی: در سراسر دنیا چیزهای زیادی وجود دارد که میتواند ما را شگفتزده کند، اما چیزی که بیشتر از عشق من و تو ما را تحت تأثیر قرار میدهد و دل ما را به درد میآورد، وجود ندارد.
بسیار گذر کرد در آفاق سنایی
افتاد به دام تو و از تو گذری نیست
هوش مصنوعی: سنایی در سفرهایش در جهان بسیار تجربه کرد و در نهایت به دام محبت تو گرفتار شد و دیگر راهی برای رهایی از این محبت ندارد.
حاشیه ها
سلام میشه معنی شعر یا کلماتش رو بنویسین؟
.......
در هستی خویشم به سر تو که سری نیست
بر تو بدلی نارم و دیگر نکنم یاد
هر چند که آرام تو جز باد گری نیست
سری نیست؟ بدلی نارم؟ باد گری؟
بی داغ خری نیست؟
مقرم؟ بتری؟
______________
سمر : افسانه
مصطفی جان
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
در هستی خویشم به سر تو که سری نیست
در زندگی من ، به سرِ تو قَسَم کَسِ دیگری نیست،یا {سرو سامان ندارم}
بر تو بدلی نارم و دیگر نکنم یاد
هر چند که آرام تو جز با دگری نیست
نارم =ندارم ، غیراز تو کسی را ندارم ، و تو با دگری آرام می گیری.
در بند خسی وین عجبی نیست که امروز
اسبی که به کار آید بی داغ خری نیست
بی داغ خری نیست = اسب بدون داغ خریدار ندارد
خصمم به بدی گفتن من لب چه گشاید
من بنده مقرم که خود از من بتری نیست
مُقِرّم = اقرار دارم
بتر = بدتر
اقرار میکنم که من از همه بدتر هستم
زنده باشی
حسین جان خیلی خیلی ممنون
زنده باشین
آقا مصطفی
در خدمتم ، قابلی بداشت
باز هم زنده باشی