شمارهٔ ۳۸۳
گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانهای
با همه کس آشنا با ما چرا بیگانهای
ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینهایم
تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانهای
شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو
پس ترا پروای جان از چیست گر پروانهای
جز به عمری در ره ما راست نتوان رفت از آنک
همچو فرزین کجروی در راه نافرزانهای
عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود
گر چنینی عاشقی ور نیستی دیوانهای
زان ز وصل ما نداری یکدم آسایش که تو
روز و شب سودای خود رانی دمی مارا نهای
یارت ای بت صدر دارد زان عزیزست و تو زان
در لگد کوب همه خلقی که در استانهای
هر کجا صحراست گرم و روشنست از آفتاب
تو از آن در سایه ماندستی که اندر خانهای
تو برای ما به گرد دام ما گردی ولیک
دام ما را دانهای هست و تو مرد دانهای
بر خودی عاشق نه بر ما ای سنایی بهر آنک
روز و شب مرد فسون و شعبده و افسانهای
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانهای
با همه کس آشنا با ما چرا بیگانهای
هوش مصنوعی: اگر بگویی که تو عاشق هستی، با ما هم خانهای و با همه آشنا هستی، پس چرا با ما بیگانهای؟
ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینهایم
تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانهای
هوش مصنوعی: ما در عشق تو همه یکدست و یکپارچه هستیم مانند آینهای که تنها یک تصویر را نشان میدهد. ولی تو چرا در دوستی با ما دوگانه و متناقض هستی مثل شانهای که دو طرف دارد؟
شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو
پس ترا پروای جان از چیست گر پروانهای
هوش مصنوعی: شما مانند شمعی هستید که ما را به خود میخوانید، در حالی که ما در مقابل شما هستیم. حالا این سوال پیش میآید که اگر مانند پروانهای به دنبال شما بیفتیم، چرا باید نگران جان خود باشیم؟
جز به عمری در ره ما راست نتوان رفت از آنک
همچو فرزین کجروی در راه نافرزانهای
هوش مصنوعی: جز در طول یک عمر نمیتوان در مسیر ما به درستی قدم گذاشت، زیرا مانند فرزین، کجروی در این راه به عدم موفقیت میانجامد.
عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود
گر چنینی عاشقی ور نیستی دیوانهای
هوش مصنوعی: عشق و عاشقی یعنی رهایی از قید و بند عقل و جستوجو برای آسایش و خوشی. اگر چنین حالتی در عشق نباشد، در حقیقت دیوانگی است.
زان ز وصل ما نداری یکدم آسایش که تو
روز و شب سودای خود رانی دمی مارا نهای
هوش مصنوعی: به خاطر وصالت، یک لحظه هم آسایش نداری. تو در تمام روز و شب فقط به فکر خودت هستی و ما را فراموش کردهای.
یارت ای بت صدر دارد زان عزیزست و تو زان
در لگد کوب همه خلقی که در استانهای
هوش مصنوعی: دوست تو که به زیباییش در شهرت دارد، از آن شخص شریف و محبوب است و تو به خاطر حسادت یا غم و غصهای که داری، به وضوح به او حمله میکنی و همه کسانی که در این حالت هستند، رفتار مشابهی دارند.
هر کجا صحراست گرم و روشنست از آفتاب
تو از آن در سایه ماندستی که اندر خانهای
هوش مصنوعی: هر جا که صحرا وجود دارد، گرم و روشن است به خاطر تابش آفتاب تو. اما تو در سایه باقی ماندی، گویا در خانهای پنهان شدهای.
تو برای ما به گرد دام ما گردی ولیک
دام ما را دانهای هست و تو مرد دانهای
هوش مصنوعی: تو در اطراف ما میگردی و برای ما مهم هستی، اما دام ما که به دور تو تنیده شده، دانهی خاصی دارد و تو خود دانهای ارزشمند هستی.
بر خودی عاشق نه بر ما ای سنایی بهر آنک
روز و شب مرد فسون و شعبده و افسانهای
هوش مصنوعی: عاشق بر خود ببال، نه بر ما ای سنایی، زیرا این فرد هر روز و شب در دنیای جادو، تردستی و قصهها غرق شده است.

سنایی