گنجور

شمارهٔ ۲۰۹

ای بس قدح درد که کردست دلم نوش
دور از لب و دندان شما بی خبران دوش
گه بوسه همی داد بر آن درد لب و چشم
گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش
گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال
گه صبر همی گفت که ای آه تو مخروش
درد آمده پاداش که هین ای سر و تن داد
عشق آمده با نیش که هان ای دل و جان نوش
دردی که به افسانه شنیدم همه از خلق
از علم به عین آمد وز گوش به آغوش
در حجرهٔ چشم آمد خورشید خیالش
خورشید که دیدست سیه کرده بناگوش
در حسرت آن دیدهٔ چون دیدهٔ آهو
این دیده نه در خواب و نه بیدار چو خرگوش
حیرت سوی چشم آمده کای چشم تو منگر
غیرت سوی گوش آمده کی گوش تو منیوش
با چشم سرم گفته تراییم تو منگر
در گوش دلم خوانده تراییم تو مخروش
ذوق آمده در چشم که ای چشم چنین چش
شوق آمده در گوش که ای گوش چنین گوش
این خود صفت نقش خیالیست چه چیزست
یارب که ببینم به عیان آن رخ نیکوش
او بلبله بر دست و خرد سلسله در پای
او غالیه بر گوش و رهی غاشیه بر دوش
در عاشقی آنجا که ورا پای مرا سر
در بندگی آنجا که ورا حلقه مرا گوش
صد روح در آویخته از دامن کرته
سی روز برانگیخته از گوشهٔ شب پوش
آوازه در افتاده به هر جا که سنایی
در مکتب او کرد همه تخته فراموش

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بس قدح درد که کردست دلم نوش
دور از لب و دندان شما بی خبران دوش
هوش مصنوعی: ای دل از نوشیدن شراب غصه‌ها، چه بسیار دردی که به دل چشیدم، در حالی که از لب و دندان شما دور بودم و بی‌خبر از شما بودم.
گه بوسه همی داد بر آن درد لب و چشم
گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش
هوش مصنوعی: گاهی بوسه‌ای بر لب و چشم محبوب می‌زنم و گاهی برای حال و هوای دل شادیم می‌رقصم.
گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال
گه صبر همی گفت که ای آه تو مخروش
هوش مصنوعی: گاهی عقل به من می‌گوید که ای طبیعت، چرا کم می‌نالی، و گاهی صبر به من می‌گوید که ای آه، چرا فریاد می‌کنی.
درد آمده پاداش که هین ای سر و تن داد
عشق آمده با نیش که هان ای دل و جان نوش
هوش مصنوعی: درد و رنجی که می‌کشی پاداشی است برای تو، زیرا عشق به تو آمد و تو را آزمایش می‌کند. بنابراین، ای دل و جان، نوش جان کن و از این عشق لذت ببر.
دردی که به افسانه شنیدم همه از خلق
از علم به عین آمد وز گوش به آغوش
هوش مصنوعی: دردی که از داستان‌ها شنیدم، همه‌اش به خاطر مردم و دانش واقعی به وجود آمد و از طریق شنیدن، به احساسات عمیق‌تر وارد شد.
در حجرهٔ چشم آمد خورشید خیالش
خورشید که دیدست سیه کرده بناگوش
هوش مصنوعی: در اتاقک چشمانم، خورشید خیال او نمایان شده است، خورشیدی که وقتی به وجودش نگریستم، گیسویم را به سیاهی کشید.
در حسرت آن دیدهٔ چون دیدهٔ آهو
این دیده نه در خواب و نه بیدار چو خرگوش
هوش مصنوعی: چشمان من به شدت آرزوی چشمان زیبا و تماشایی آهو را دارد. این چشمان نه در خواب آرام هستند و نه در بیداری، مانند چشمان خرگوش که همیشه در حالت نگرانی و ترس به سر می‌برند.
حیرت سوی چشم آمده کای چشم تو منگر
غیرت سوی گوش آمده کی گوش تو منیوش
هوش مصنوعی: حیرت به چشم تو نگاه می‌کند، و ای چشم! به کسان دیگر نگاه نکن. غم و غیرت هم به گوشت آمده، پس ای گوش! به شنیدن کسان دیگر نیا.
با چشم سرم گفته تراییم تو منگر
در گوش دلم خوانده تراییم تو مخروش
هوش مصنوعی: با چشمانم می‌گویم که تو را نمی‌بینم، اما در دل من تو را با صدای نجوا می‌خوانم و از تو می‌خواهم که در سکوت نیایی.
ذوق آمده در چشم که ای چشم چنین چش
شوق آمده در گوش که ای گوش چنین گوش
هوش مصنوعی: چشمانت پر از شادی و ذوق شده‌اند، به طوری که انگار این احساس شوق هم به گوش‌هایت رسیده است.
این خود صفت نقش خیالیست چه چیزست
یارب که ببینم به عیان آن رخ نیکوش
هوش مصنوعی: این تصویر زیبا که در ذهنم نقش بسته، چه چیز واقعی‌ست که بتوانم آن چهره نیکو را به روشنی ببینم؟
او بلبله بر دست و خرد سلسله در پای
او غالیه بر گوش و رهی غاشیه بر دوش
هوش مصنوعی: او بلبلی را در دست دارد و با زنجیری بر پایش، بوی خوشی به گوشش می‌رسد و بار سنگینی بر دوش دارد.
در عاشقی آنجا که ورا پای مرا سر
در بندگی آنجا که ورا حلقه مرا گوش
هوش مصنوعی: در عشق، جایی که پای من به او بند است و در حالتی که او حلقه‌ای به گوش من آویخته است.
صد روح در آویخته از دامن کرته
سی روز برانگیخته از گوشهٔ شب پوش
هوش مصنوعی: صدها روح از دامن شب برخاسته‌اند و به صورت روز در آمده‌اند.
آوازه در افتاده به هر جا که سنایی
در مکتب او کرد همه تخته فراموش
هوش مصنوعی: نام سنایی در هر جا بلند است و او با آثارش باعث شده که هیچ‌کس نتواند آن را فراموش کند.

حاشیه ها

1397/09/10 09:12
رامین خسروی

گمان کنم کوته را کرته نوشته اید