گنجور

شمارهٔ ۲۰۴

ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش
دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش
دو جادوی کمین‌ساز کمان‌کش
دو نقاش شکر‌پاش گوهر‌نوش
که پیش این و آن‌، جان را و دل را
هزاران غاشیه ست امروز بر دوش
چو بینمت آن دو تا لعل پر از کبر
چو بینمت آن دو تا جزع پر از جوش
بدین گویم زهی خاموش گویا
بدان گویم زهی گویای خاموش
بسا زهاد گیتی را که بردی
بدان لب‌های چون می مایهٔ هوش
بسا شیران عالم را که دادی
ز چشم آهوانه خواب خرگوش
زنی گل را و مل را خاک در چشم
چو اندر مجلس آیی زلف بر دوش
ز مستی باز کرده بند کرته
ز شوخی کج نهاده طرف شب‌پوش
ز جزعت خانه‌خانه دل شود خون
ز لعلت چشمه‌چشمه خون شود نوش
گریزد در عدم هر روز و هم شب
ز شرم روی و مویت چون دی و دوش
تو جانی‌، گر نه‌ای در بر عجب نیست
که جان در جان در آید نه در آغوش
نگارا از سر آزاد‌مردی
حدیث دردناک بنده بنیوش
مرا چون از ولی بخریده‌ای دی
کنونم بر عدو امروز مفروش
مرا گفتی فراموشم مکن نیز
تو روی از بهر این مخراش و مخروش
که گشت از بهر یاد جزع و لعلت
سنایی را فراموشی فراموش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش
دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش
هوش مصنوعی: از دلتنگی و غم، ای دختری با گوش‌های نقره‌ای، دلم پر از تلخی و زخم شد و روح من لبریز از شادی گردید.
دو جادوی کمین‌ساز کمان‌کش
دو نقاش شکر‌پاش گوهر‌نوش
هوش مصنوعی: دو نقاش ماهر که با جادوهای خود، زیبایی و هنر را به تصویر می‌کشند، همان‌طور که کمان‌داران تیر خود را آماده پرتاب می‌کنند، به جان دل‌ها تیر می‌زنند و شگفتی می‌آفرینند. یکی با رنگ‌های شیرین و دیگری با جواهرات درخشان، زیبایی را به اوج می‌رسانند.
که پیش این و آن‌، جان را و دل را
هزاران غاشیه ست امروز بر دوش
هوش مصنوعی: امروز بر دوش من، دل و جانم به هزاران بار گران زندگی در بین مردم و جامعه سنگینی می‌کند.
چو بینمت آن دو تا لعل پر از کبر
چو بینمت آن دو تا جزع پر از جوش
هوش مصنوعی: وقتی تو را می‌بینم، دندان‌های درخشان و زیبا و البته متکبر تو را می‌بینم و همچنین حرارت و تلاطم عشق در وجودت را احساس می‌کنم.
بدین گویم زهی خاموش گویا
بدان گویم زهی گویای خاموش
هوش مصنوعی: بدین ترتیب می‌گویم، ای کسی که خاموشی‌ات سخن می‌زند. و همچنین می‌گویم، ای کسی که با کلامت خاموشی می‌کنی.
بسا زهاد گیتی را که بردی
بدان لب‌های چون می مایهٔ هوش
هوش مصنوعی: بسیاری از زاهدان دنیا را به خاطر لب‌های مکرر و شیرینش که شبیه شراب است، به خود جذب کرده‌اند.
بسا شیران عالم را که دادی
ز چشم آهوانه خواب خرگوش
هوش مصنوعی: بسیاری از شیران قوی و قدرتمند دنیا هستند که تو با نگاه زیبا و ملایم خود به آنها خواب راحتی داده‌ای، مانند خوابی که یک خرگوش دارد.
زنی گل را و مل را خاک در چشم
چو اندر مجلس آیی زلف بر دوش
هوش مصنوعی: وقتی به مجلس می‌آیی، زلفت را به دوش می‌افکنی و در این حال، زن گل و مل را در چشم خاک می‌بیند.
ز مستی باز کرده بند کرته
ز شوخی کج نهاده طرف شب‌پوش
هوش مصنوعی: از سر مستی، پرده‌ها را کنار زده‌ام و به خاطر شوخی، لباس شب را به طور غیردقیق به تن کرده‌ام.
ز جزعت خانه‌خانه دل شود خون
ز لعلت چشمه‌چشمه خون شود نوش
هوش مصنوعی: از زیبایی تو، دل خانه به خانه غمگین می‌شود و خون از لب‌های سرخ تو جاری می‌شود.
گریزد در عدم هر روز و هم شب
ز شرم روی و مویت چون دی و دوش
هوش مصنوعی: هر روز و هر شب از شرم چهره و موی تو در عدم و نیستی فرار می‌کند.
تو جانی‌، گر نه‌ای در بر عجب نیست
که جان در جان در آید نه در آغوش
هوش مصنوعی: اگر تو حقیقتاً جان و روح نیستی، پس تعجبی ندارد که جان در جان می‌آید، نه در آغوش.
نگارا از سر آزاد‌مردی
حدیث دردناک بنده بنیوش
هوش مصنوعی: ای محبوب، از آزادی و رهایی سخن بگو و داستان تلخ و دردآور بنده را بشنو.
مرا چون از ولی بخریده‌ای دی
کنونم بر عدو امروز مفروش
هوش مصنوعی: من اکنون به خاطر اینکه از ولی خریداری شده‌ام، امروز بر دشمن خود عرضه نکن.
مرا گفتی فراموشم مکن نیز
تو روی از بهر این مخراش و مخروش
هوش مصنوعی: مرا فراموش نکن و به خاطر این زخم و درد، از من روی گردان نباش.
که گشت از بهر یاد جزع و لعلت
سنایی را فراموشی فراموش
هوش مصنوعی: یاد تو باعث شده که سنایی، احساس فراموشی را از یاد ببرد.

خوانش ها

شمارهٔ ۲۰۴ به خوانش عندلیب