گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹

ای سنایی کی شوی در عشقبازی دیده باز
تا نگردی از هوای دل به راه دیده باز
زان که عاشق را نیاز آن گه شفیع آید به عشق
کز سر بینش ز کل کون گردد بی‌نیاز
نیست حکم عقل جایز یک دم اندر راه عشق
زان که بیرونست راه او ز فرمان و جواز
رنج عاشق باز کی گردد به دستان و فسون
شام عاشق صبح کی گردد به تسبیح و نماز
عاشق آن باشد که کوتاهی نجوید بهر روز
گر شب هجران شود جاوید بر جانش دراز
ای دل ار چون سرو یازان نیستی در راه عشق
دست را زی گلستان وصل معشوقان میاز
تا به وصف جان تو نازان باشی اندر راه خود
عشق جانان مر ترا هرگز نگردد دلنواز
جان شیرین بر بساط عاشقی بی تلخئی
در هوای مهر جانان پاکبازی کن بباز
یک زمان از گنج دانش وام نادانی بتوز
با خرد یک تک برآ بر مرکب همت بتاز
تا به معنی بگذری از منزل جان و خرد
گام در راه حقیقت نه در راه مجاز
تا درون سو جان تو یک دم نگردد عود سوز
خوش نکردی گر بوی دایم برون سو عود ساز
سر بنه در بی خودی چون آب و خاک اندر نشیب
تا چو باد و آتش از پاکی برآیی برفراز
تا نگردی چون بنفشه سوی پستی سرنگون
کی چو نیلوفر شود چشم تو بر خورشید باز
گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم
زان که از روی ستمگاریست اندک عمر باز
تا به جان آسوده باشی هیچ کس را دل مسوز
تا ز بند آزاد باشی با کسی مکری مباز
آتش فکرت یکی در باطن خود بر فروز
تا مگر از نور باطن ظاهر آری در گداز
پای تا در راه ننهی کی شود منزل به سر
رنج تا بر تنت ننهی کی شود جان جفت ناز
زرکانی کی روایی بیند از روی کمال
تا تف و تابی نبیند ز آتش و خایسک و گاز
تا خردمندی شوی از بی‌خرد پرهیز کن
لیک چون مردم نه ای کی جویی از دیو احتراز
مال در دست بخیلان کی خرد مدح و ثنا
خال بر روی سیاهان کی دهد زیب و طراز
مرد دانا آن بود کو را بود با عقل قال
صبح روشن زان بود کو را بود با روز راز
ای نهنگ آسای در دریای پندار و غرور
روز وشب از روی مستی با خرام و با گراز
چون ندانی ویحک این معنی که در شست هوا
همچو ماهی دایمی مانده به چاه شست باز
آز و حرص آخر ترا یک روز بر پیچد ز راه
آرزو بگذار تا فارغ شوی از حرص و آز
نه ز روی آرزو بود آنکه در تیر از گزاف
«من» و «سلوی» را بدل کردند با سیر و پیاز
چون برآید روز تو شب را ببین از بهر آنک
زود روز تو کند شب روزگار دیرباز
روز و شب چون چینیان بر نقش خود عاشق مباش
تا شوی صافی ز وصف خوبرویان طراز
چون طراز آخته فردا بخواهی ریختن
گر کشد بر جامهٔ جاهت فلک نقش طراز
با هزاران حسرت از چنگ اجل کوتاه گشت
دست محمود جهانگیر آخر از زلف ایاز
جان به دانش کن مزین تا شوی زیبا از آنک
زیب کی گیرد عمارت بی نظام دست یاز
شاه معنی کی کند کابین مدح تو قبول
تا ز داد و دین عروس طبع را ندهی جهاز
راستی کن تا شود جان تو شاد از بهر آنک
جفت غم گردد شبان چون کج رود روزی نهاز
تا شوی اصل ستایش اهل معنی راستای
تا شوی عین نوازش مرد دانا را نواز
مرد کز روی خرد فخر آرد از زنگ و حبش
به که از روی نسب کبر آرد از شام و حجاز
ناز کم کن چون سنایی بر سر مشتی خسیس
تا شوی در گلستان وصل خوبان جفت ناز
ای سنایی گر سنا خواهی که باشد جفت تو
گام در راه حقیقت نه چو مردان دست یاز

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سنایی کی شوی در عشقبازی دیده باز
تا نگردی از هوای دل به راه دیده باز
هوش مصنوعی: ای سنایی، کی تو در عشق و محبت به مرحله‌ای می‌رسی که چشمانت باز شود و از آرزوهای دل به سمت حقیقت و واقعیت نگاه کنی و از راهی که در پیش داری منحرف نشوی؟
زان که عاشق را نیاز آن گه شفیع آید به عشق
کز سر بینش ز کل کون گردد بی‌نیاز
هوش مصنوعی: عاشق در زمانی که به عشق واقعی دست یابد، به جایی می‌رسد که از تمام نیازها بی‌نیاز می‌شود و درک او از جهان به گونه‌ای تغییر می‌کند که دیگر به هیچ چیز وابسته نیست.
نیست حکم عقل جایز یک دم اندر راه عشق
زان که بیرونست راه او ز فرمان و جواز
هوش مصنوعی: عشق به گونه‌ای است که عقل نمی‌تواند آن را درک کند و اجازه‌ای برای ورود به آن وجود ندارد. عشق راهی دارد که فراتر از قوانین و منطق عقلانی است و هیچ‌گاه نمی‌تواند طبق دستورات و مجوزهای عقل بپیماید.
رنج عاشق باز کی گردد به دستان و فسون
شام عاشق صبح کی گردد به تسبیح و نماز
هوش مصنوعی: رنج و درد عاشق هیچ‌گاه به آسانی قابل برگشت نیست و زیبایی و لذت‌های دوران عاشقی مانند صبح نابود نمی‌شود، بلکه همیشه در قلب عاشق باقی می‌ماند.
عاشق آن باشد که کوتاهی نجوید بهر روز
گر شب هجران شود جاوید بر جانش دراز
هوش مصنوعی: عاشق واقعی کسی است که به دنبال بهانه‌ای برای کوتاه کردن زمان عاشقی نیست، حتی اگر شب‌های دوری و فراق برایش طولانی و سخت شود.
ای دل ار چون سرو یازان نیستی در راه عشق
دست را زی گلستان وصل معشوقان میاز
هوش مصنوعی: ای دل، اگر مانند سرو جوان و سرزنده نیستی، در راه عشق به باغ گل‌های وصال معشوقان دست نزن.
تا به وصف جان تو نازان باشی اندر راه خود
عشق جانان مر ترا هرگز نگردد دلنواز
هوش مصنوعی: تا زمانی که به تو و زیبایی‌ات توجه کنم، عشق واقعی هرگز دل‌آزار نخواهد شد.
جان شیرین بر بساط عاشقی بی تلخئی
در هوای مهر جانان پاکبازی کن بباز
هوش مصنوعی: در عشق، جان خود را به راحتی فدای محبوب کن و بدون تلخی و سختی، در این دلدادگی، با تمام وجود بازی کن و پای خود را در این مسیر بگذار.
یک زمان از گنج دانش وام نادانی بتوز
با خرد یک تک برآ بر مرکب همت بتاز
هوش مصنوعی: یک زمانی از گنجینه‌ی دانش، وام‌دار نادانی نباش. با خرد خود، یک ضربتی به جلو بزن و با اراده و جدیت، به سوی اهداف‌ت حرکت کن.
تا به معنی بگذری از منزل جان و خرد
گام در راه حقیقت نه در راه مجاز
هوش مصنوعی: برای رسیدن به درک عمیق و حقیقت واقعی، باید از محدودیت‌های ذهنی و ظاهری گذر کنی و در مسیر راستین قدم بگذاری، نه در مسیر خطا و مجازی.
تا درون سو جان تو یک دم نگردد عود سوز
خوش نکردی گر بوی دایم برون سو عود ساز
هوش مصنوعی: تا زمانی که در درون وجود تو شعله‌ی عشق وجود ندارد، تلاش نکن که بیرون بویی خوش از خود پراکنده کنی.
سر بنه در بی خودی چون آب و خاک اندر نشیب
تا چو باد و آتش از پاکی برآیی برفراز
هوش مصنوعی: به حالت بی‌خبری و رهایی روح خود را بسپار، مانند آب و خاک که در پایین‌اندر از حال خود خبر ندارند. تا زمانی که از خلوص و پاکی خود بالا بروی و به مانند باد و آتش به اوج برسی.
تا نگردی چون بنفشه سوی پستی سرنگون
کی چو نیلوفر شود چشم تو بر خورشید باز
هوش مصنوعی: تا زمانی که مانند بنفشه به پستی و خمیده نمی‌شوی، چشمت نمی‌تواند مانند نیلوفر به سمت خورشید باز شود.
گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم
زان که از روی ستمگاریست اندک عمر باز
هوش مصنوعی: اگر به دنبال زندگی جاودانه‌ای هستی، باید از ظلم و ستم بپرهیزی؛ چرا که ظلم باعث کوتاهی عمر می‌شود.
تا به جان آسوده باشی هیچ کس را دل مسوز
تا ز بند آزاد باشی با کسی مکری مباز
هوش مصنوعی: برای اینکه در زندگی آرامش داشته باشی، نباید دل کسی را به درد بیاوری. وقتی که از قید و بندها آزاد هستی، هیچ کس را فریب نده و با کسی به لجاجت نپرداز.
آتش فکرت یکی در باطن خود بر فروز
تا مگر از نور باطن ظاهر آری در گداز
هوش مصنوعی: آتش اندیشه‌ات را در درون خود روشن کن تا شاید از روشنی درونت، به شناختی عمیق‌تر دست یابی و از آن بهره‌مند شوی.
پای تا در راه ننهی کی شود منزل به سر
رنج تا بر تنت ننهی کی شود جان جفت ناز
هوش مصنوعی: اگر برای رسیدن به هدف تلاش نکنی، نمی‌توانی به جایی برسی. نگران دردها و مشکلات نباش، چون وقتی در مسیر عشق قرار می‌گیری، جان و زندگی شیرینی ویژه‌ای را تجربه می‌کنی.
زرکانی کی روایی بیند از روی کمال
تا تف و تابی نبیند ز آتش و خایسک و گاز
هوش مصنوعی: زرکانی که زیبایی و کمال را می‌بیند، هرگز از آتش و حرارت آن نمی‌ترسد و در آن غم و اندوهی احساس نمی‌کند.
تا خردمندی شوی از بی‌خرد پرهیز کن
لیک چون مردم نه ای کی جویی از دیو احتراز
هوش مصنوعی: برای اینکه خردمند شوی، از کارهای بی‌خردانه دوری کن. اما اگر مانند انسان‌ها رفتار نکنی، چطور می‌خواهی از شر شیطان دور بمانی؟
مال در دست بخیلان کی خرد مدح و ثنا
خال بر روی سیاهان کی دهد زیب و طراز
هوش مصنوعی: دارایی در دست کسانی که حسادت می‌کنند، چه فایده‌ای دارد که برای خوبی‌هایشان ستایش و تعریف کنیم؟ مانند این است که بخواهیم زیبایی و زینت را بر چهره افرادی که سیاه‌اند اضافه کنیم.
مرد دانا آن بود کو را بود با عقل قال
صبح روشن زان بود کو را بود با روز راز
هوش مصنوعی: مرد دانا کسی است که با عقل و هوش خود می‌تواند درک کند و در زمان روشنایی صبح، از اسرار روز آگاه باشد.
ای نهنگ آسای در دریای پندار و غرور
روز وشب از روی مستی با خرام و با گراز
هوش مصنوعی: ای نهنگ بزرگ که در در دریای خیالات و خودپسندی شنا می‌کنی، روز و شب به خاطر مستی، با ناز و لوندی حرکت می‌کنی.
چون ندانی ویحک این معنی که در شست هوا
همچو ماهی دایمی مانده به چاه شست باز
هوش مصنوعی: اگر نمی‌دانی، حذر کن از این مفهوم، که در آنجا همچون ماهی که در چاه دستگیر شده، به طور دائمی گرفتار شده است.
آز و حرص آخر ترا یک روز بر پیچد ز راه
آرزو بگذار تا فارغ شوی از حرص و آز
هوش مصنوعی: حس طمع و آرزو در نهایت روزی به تو آسیب می‌زند و تو را از مسیر خواسته‌هایت دور می‌کند. اجازه بده تا از این حس‌های منفی رها شوی و آرامش پیدا کنی.
نه ز روی آرزو بود آنکه در تیر از گزاف
«من» و «سلوی» را بدل کردند با سیر و پیاز
هوش مصنوعی: این بیت به موضوعی اشاره دارد که تلاش و کوشش انسان‌ها در زندگی به منظور دستیابی به آرزوهایشان، به سرعت و به طرز غیرمنتظره‌ای می‌تواند به تغییراتی بزرگ منجر شود. در واقع، نشان‌دهنده این است که حتی در مواردی که به نظر می‌رسد تلاش‌ها و دستاوردها بی‌معنا یا تصادفی هستند، ممکن است نتیجه‌ای ارزشمند و دل‌چسب از آن حاصل شود. در اینجا، اشاره به تغییر در مواد غذایی قابل توجه است که به مقایسه‌ای از دو مورد مختلف اشاره می‌شود.
چون برآید روز تو شب را ببین از بهر آنک
زود روز تو کند شب روزگار دیرباز
هوش مصنوعی: وقتی روز تو آغاز شود، شب را نیز ببین، زیرا روز تو به زودی شب را به پایان می‌رساند.
روز و شب چون چینیان بر نقش خود عاشق مباش
تا شوی صافی ز وصف خوبرویان طراز
هوش مصنوعی: روز و شب مانند چینی‌ها درگیر طرح و نقشه زندگی خود نباش؛ عاشق نشو، تا بتوانی از ویژگی‌های خوب چهره‌های زیبا رها شوی و به حقیقت درونی‌ات نزدیک‌تر شوی.
چون طراز آخته فردا بخواهی ریختن
گر کشد بر جامهٔ جاهت فلک نقش طراز
هوش مصنوعی: اگر فردا بخواهی که زیبایی‌ات را به نمایش بگذاری، اگر آسمان بخواهد بر گامت نقش‌های زیبایی بزند، به یاد داشته باش که این زیبایی را با دقت و تزیین چیده‌ای.
با هزاران حسرت از چنگ اجل کوتاه گشت
دست محمود جهانگیر آخر از زلف ایاز
هوش مصنوعی: با حسرت‌های بسیار، دست محمود جهانگیر به زودی از ید قدرت اجل کوتاه شد و از زلف ایاز بی‌بهره ماند.
جان به دانش کن مزین تا شوی زیبا از آنک
زیب کی گیرد عمارت بی نظام دست یاز
هوش مصنوعی: خود را با علم و دانش آراسته کن تا زیبا و دلنشین شوی؛ زیرا هیچ زیبایی از فضایی بی‌نظم و بی‌قلمه به وجود نمی‌آید.
شاه معنی کی کند کابین مدح تو قبول
تا ز داد و دین عروس طبع را ندهی جهاز
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان شاه را قانع کرد که به ستایش تو مقام و ارزشی ببخشد، در حالی که تو هنوز حقوق و نیازهای طبیعی عروس روح و خیال خود را تأمین نکرده‌ای؟
راستی کن تا شود جان تو شاد از بهر آنک
جفت غم گردد شبان چون کج رود روزی نهاز
هوش مصنوعی: راستگو باش تا روح تو شاد شود، زیرا که دل غمگین شب را مثل روز کج می‌کند.
تا شوی اصل ستایش اهل معنی راستای
تا شوی عین نوازش مرد دانا را نواز
هوش مصنوعی: برای اینکه به اصل ستایش و تعریف اهل معرفت دست یابی، باید به مانند نوازشگر، نوازش مرد دانا را بپذیری.
مرد کز روی خرد فخر آرد از زنگ و حبش
به که از روی نسب کبر آرد از شام و حجاز
هوش مصنوعی: مردی که به دلیل دانش و فهم خود به خود افتخار می‌کند، بهتر است تا کسی که فقط به خاطر نسب و ریشه‌اش از سر زمین‌های شرقی مانند شام و حجاز تکبر ورزد.
ناز کم کن چون سنایی بر سر مشتی خسیس
تا شوی در گلستان وصل خوبان جفت ناز
هوش مصنوعی: لطفاً ناز و فخر را کنار بگذار و مانند سنایی، که به دلیلی خاص بر افرادی بی‌ارزش تکیه نمی‌کند، رفتار کن. آنگاه می‌توانی در گلستان عشق و وصال دلبران به ادامه زندگی بپردازی و به محبت و زیبایی دست یابی.
ای سنایی گر سنا خواهی که باشد جفت تو
گام در راه حقیقت نه چو مردان دست یاز
هوش مصنوعی: اگر به دنبال نور و روشنایی هستی، باید در مسیر حقیقت قدم برداری و مانند مردان فقط به خواستن و تلاش سطحی اکتفا نکنی.

حاشیه ها

1395/11/08 16:02
احسان باقرزاده

بیت دهم:
تا به معنی بگذری از منزل جان و خرد
گام در راه حقیقت نه، نه در راه مجاز