گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح مسعود بن ابوالفتح

در کف خذلان و ذل فتح و ظفر گشتی اسیر
گر نبودی هر دو را اقبال خواجه دستگیر
نور چشم خواجهٔ بوالفتح مسعود آنکه او
چون ظفر با فتح و سعدست او همه ساله نظیر
آن به جود و زیب و کین و رای و عیش و قدر و ذهن
مهر و مه بهرام و کیوان زهره و برجیس و تیر
قدر او چرخ بلند و رای او شمس مضی
قدر او بحر محیط و جود او ابر مطیر
نیست گاه دانش و عقل و کفایت نزد عقل
کودکی چون او به صدر پادشاهی هیچ پیر
نیست او گر مردم چشم ای شگفتی پس چراست
دیدگان خواجه بوالفتح از قرار او قریر
گرچه خردست او جهان را بس عزیزست و بزرگ
مردم دیده عزیزست ار چه خردست و حقیر
شادباش ای گاه کوشش تیز عنصر چون حدید
دیر زی ای وقت بخشش نرم جوهر چون حریر
هرکس از دعوی عمیدند و خطیرند و بزرگ
تو ز معنی هم عمیدی هم بزرگی هم خطیر
گر کم از تو گاه شوخی صدر می‌دارد چه شد
دیو نه گاه سلیمان داشت یک چندی سریر
نه سها چون شمس بر چرخست لیکن گاه نور
صد فلک باید ترا زد تا جهان گردد منیر
نیک ماند سیر در ظاهر به سوسن لیک باز
چون ببویی دور باشد پایهٔ سوسن ز سیر
ای بزرگ اصلی که هرگز کرد نتواند تمام
حد بذلت را مهندس شرط وصفت را دبیر
فضل و دولت را مداری ملک و ملت را مشار
دین و دولت را پناهی عز و حشمت را مشیر
باش تا وقت آیدت اسباب دیوان ساختن
تا عطارد را ببینی پیش خویش اندر سفیر
خاور اکنون داد خواهد مهر عمرت را طلوع
مشرق اکنون دید خواهد ماه و سالت را مسیر
عمر اندک داری و بسیار داری منزلت
چون بجویندت بحاری چون ببینندت غدیر
چشم احسان بی بصر مانده‌ست تا روزی کجا
بشنواند کلک تو گوش مکارم را صریر
جود را شکری گزاری چون کسی بینی غنی
خویشتن مجرم شناسی گر کسی یابی فقیر
شاخ اگر از ابر اقبال تو یابد مایه‌ای
هر بری کز وی برآید اختری گردد منیر
ای بلند اصلی که کم دادست چون تو خاک پست
ای جوان بختی که کم دیدست چون تو چرخ پیر
روی زی صدرت نهادم با دل امیدوار
پشت کرده چون کمان از بیم تیر زمهریر
تا ز هر دستی بدانی آنکه در ایام خویش
اندرین صنعت ندارم در همه عالم نظیر
شعر چون نیکو نیاید کز صفای او دلم
هر زمان در طبع من گوهر همی گردد ضمیر
لیک عیبی دارم و آنست عیبم کز خرد
نیستم لت خوارگیر و قمرباز و باده‌گیر
نان آنکس پخته باشد نزد آنها کز خرد
نه خمیری دارد اندر راه فطرت نه فطیر
نه ز بد شعری به هر صدری ندارم اختلاط
لیک بی معنی همی در پیش هر خر خیر خیر
از برای لقمه‌ای نان بر نتوان آبروی
وز برای جرعه‌ای می‌رفت نتوان در سعیر
از خردمندی و حکمت هرگز این اندر خورد
کز پی نانی به دست فاسقی گردم اسیر
چون کریمان یک درم ندهند از روی کرم
تا ندارندم دو سال از انتظار اندر زحیر
ای سخنور تربیت کن مر مرا از نیکویی
تاجری گردد زبانم در مدیحت چون جریر
طوقم اندر گردن آور از سخا چون فاخته
تا چو قمری می‌زنم بر شاخ او صافت صفیر
گرچه من بنده ندارم خدمتی از فضل خویش
تو خداوندی بجا آر از کرم این در پذیر
پادشاه دانشی باشد وزیرت جود از آنک
پیکر بی‌روح باشد پادشاه بی‌وزیر
تا چو خورشید سپر کردار در برج کمان
در رود آخر بود مرتازیان را ماه تیر
بادت از چرخ کمان کردار هر دم نو به نو
نعمت و اسباب قسم و دولت و اقبال تیر
بد سگال بد سگالت باد چرخ کینه‌ور
دوستار دوستارت باید جبار قدیر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در کف خذلان و ذل فتح و ظفر گشتی اسیر
گر نبودی هر دو را اقبال خواجه دستگیر
هوش مصنوعی: اگر در شرایط سخت و ذلت انگیز، به پیروزی و موفقیت رسیدی، در واقع اسیر سرنوشت ناخواسته‌ای شده‌ای؛ زیرا اگر تقدیر خواجه (سرنوشت) در کار نبود، هیچ‌کدام از این اتفاقات برای تو نمی‌افتاد.
نور چشم خواجهٔ بوالفتح مسعود آنکه او
چون ظفر با فتح و سعدست او همه ساله نظیر
هوش مصنوعی: نور چشم خواجه بوالفتح مسعود، که او نقش پیروزی و خوشبختی را دارد، هر سال به شکل و شمایلی مشابه می‌درخشد.
آن به جود و زیب و کین و رای و عیش و قدر و ذهن
مهر و مه بهرام و کیوان زهره و برجیس و تیر
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف ویژگی‌ها و زیبایی‌های مختلفی می‌پردازد که به دنیای عواطف و خوبی‌ها مربوط می‌شود. به طور کلی، شاعر از عناصر طبیعی و آسمانی، همچون سیارات و ستارگان، برای بیان مفاهیمی چون ظرافت، جذابیت، لذت و قدرت استفاده کرده است. هر یک از این ویژگی‌ها نمادی از ارزش‌ها و زیبایی‌های زندگی است که به نوعی به تجربه انسانی و احساسی نسبت داده می‌شود.
قدر او چرخ بلند و رای او شمس مضی
قدر او بحر محیط و جود او ابر مطیر
هوش مصنوعی: مرتبه و اهمیت او به اندازه آسمان پهناور است و فکرش مانند خورشید درخشان می‌باشد. وسعت او به اندازه دریای بی‌پایان است و بخشش او همچون ابرهای پربار است که باران رحمت به ارمغان می‌آورند.
نیست گاه دانش و عقل و کفایت نزد عقل
کودکی چون او به صدر پادشاهی هیچ پیر
هوش مصنوعی: در این عالم، علم و فهم و توانایی به سن و سال نیست. حتی اگر فردی کودک باشد، می‌تواند مقام و مرتبه‌ای همچون پادشاهی را درک کند، اما افراد پیر ممکن است از این دانش و فهم بی‌بهره باشند.
نیست او گر مردم چشم ای شگفتی پس چراست
دیدگان خواجه بوالفتح از قرار او قریر
هوش مصنوعی: اگر او، یعنی بوالفتح، انسان نیست و ما از وجودش شگفت‌زده‌ایم، پس چرا چشمانش با آرامش و قرار به او نگاه می‌کنند؟
گرچه خردست او جهان را بس عزیزست و بزرگ
مردم دیده عزیزست ار چه خردست و حقیر
هوش مصنوعی: هر چند که عقل و خرد، چیز کوچکی به شمار می‌رود، اما به خاطر ارزش و بزرگیش در زندگی انسان‌ها، جایگاه بسیار بالایی دارد، حتی اگر خود را بی‌اهمیت و کوچک به حساب بیاورد.
شادباش ای گاه کوشش تیز عنصر چون حدید
دیر زی ای وقت بخشش نرم جوهر چون حریر
هوش مصنوعی: ای روزگار، خوشا به حال تو که در زمانه‌ای پرکوشش و تندویی همچون آهن زندگی می‌کنی. زمان بخشش و نرمش را با لطافتی چون حریر تجربه کن.
هرکس از دعوی عمیدند و خطیرند و بزرگ
تو ز معنی هم عمیدی هم بزرگی هم خطیر
هوش مصنوعی: هر کسی که در سخنوری و بیان خود به حالت ادعایی و جدی می‌رسد، به واسطه‌ی معنای درونی‌اش، هم در مرتبه‌ی بزرگ و محترم قرار دارد و هم از نظر اهمیت و جدیت در گفتارش، قابل توجه است.
گر کم از تو گاه شوخی صدر می‌دارد چه شد
دیو نه گاه سلیمان داشت یک چندی سریر
هوش مصنوعی: اگر گاهی تو را کم می‌دانند و با شوخی به تو می‌نگرند، چه اهمیتی دارد؛ چون دیو هم گاهی قدرتی مشابه سلیمان داشت و مدتی بر تخت سلطنت نشسته بود.
نه سها چون شمس بر چرخست لیکن گاه نور
صد فلک باید ترا زد تا جهان گردد منیر
هوش مصنوعی: ستاره‌ای که مانند خورشید در آسمان می‌درخشد، وجود ندارد، اما برای روشن شدن جهان، گاهی باید نور هزاران آسمان به تو برسد تا زمین درخشان شود.
نیک ماند سیر در ظاهر به سوسن لیک باز
چون ببویی دور باشد پایهٔ سوسن ز سیر
هوش مصنوعی: سیر در ظاهر به خوبی به نظر می‌رسد، مانند گل سوسن، اما وقتی بویی از آن به مشام برسد، متوجه می‌شویم که پایه‌اش و حقیقتش دور از زیبایی است.
ای بزرگ اصلی که هرگز کرد نتواند تمام
حد بذلت را مهندس شرط وصفت را دبیر
هوش مصنوعی: ای بزرگ و نیکو سرشتی که هیچ‌کس نتوانسته است ویژگی‌های سخاوت تو را به‌طور کامل توصیف کند. تو مانند معمار بزرگی هستی که از مهارت و دقت زیادی برخوردار است و هیچ کس نمی‌تواند به‌درستی نتایج کار تو را شرح دهد.
فضل و دولت را مداری ملک و ملت را مشار
دین و دولت را پناهی عز و حشمت را مشیر
هوش مصنوعی: فضیلت و نعمت را به دست نیاورید، بر ملت و کشور باید دین حضور داشته باشد و برای دولت باید پناهگاهی باشد که عزت و وقار به همراه داشته باشد.
باش تا وقت آیدت اسباب دیوان ساختن
تا عطارد را ببینی پیش خویش اندر سفیر
هوش مصنوعی: صبر کن تا زمانی مناسب برای دیوانگی تو فراهم شود، تا بتوانی عطارد را به عنوان فرستاده‌ات در کنار خود ببینی.
خاور اکنون داد خواهد مهر عمرت را طلوع
مشرق اکنون دید خواهد ماه و سالت را مسیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در شرق، زمانی که خورشید طلوع می‌کند، نشانه‌ها و زیبایی‌های زندگی تو نیز نمایان می‌شود. به عبارت دیگر، روزها و سال‌های زندگی‌ات به نوبت و طبق مسیر خود می‌گذرد و هر روز تازگی و امیدی جدید را به همراه دارد.
عمر اندک داری و بسیار داری منزلت
چون بجویندت بحاری چون ببینندت غدیر
هوش مصنوعی: زندگی کوتاهی داری و مقام و منزلت بالایی. همین که تو را جستجو کنند، بهار را می‌یابند و وقتی تو را ببینند، به مانند مشاهده‌ی یک رود بزرگ و پربار خواهند بود.
چشم احسان بی بصر مانده‌ست تا روزی کجا
بشنواند کلک تو گوش مکارم را صریر
هوش مصنوعی: چشم مهربانی هنوز از شنیدن حقیقت بی‌بهره است تا روزی برسد که قلم تو واقعیت‌های نیک را در گوش خوبی‌ها بنوازد.
جود را شکری گزاری چون کسی بینی غنی
خویشتن مجرم شناسی گر کسی یابی فقیر
هوش مصنوعی: اگر نعمت و بخشش را شکرگزاری کنی، زمانی که کسی را ببینی که ثروت و دارایی فراوان دارد، خودت را گناهکار و مقصر بشناس؛ اما اگر کسی را ببینی که فقیر و نیازمند است، احساس کن که در برابر او مسئولیت داری.
شاخ اگر از ابر اقبال تو یابد مایه‌ای
هر بری کز وی برآید اختری گردد منیر
هوش مصنوعی: هرگاه شاخی از ابر خوشبختی تو بهره‌مند شود، هر چیزی که از آن رشد کند، به نور و درخشندگی می‌رسد.
ای بلند اصلی که کم دادست چون تو خاک پست
ای جوان بختی که کم دیدست چون تو چرخ پیر
هوش مصنوعی: تو ای فردی با جایگاه بلند که به اندازهٔ خاکی پایین نیستی، ای جوانی که شانس و اقبال کمی دیده‌ای به اندازهٔ چرخ دوران پیر.
روی زی صدرت نهادم با دل امیدوار
پشت کرده چون کمان از بیم تیر زمهریر
هوش مصنوعی: من امیدم را بر روی سینه‌ات گذاشتم، اما چون تیر یخ‌زده‌ای که از کمان پرتاب می‌شود، به خاطر ترس از سرمای سخت، پشت کرده‌ام.
تا ز هر دستی بدانی آنکه در ایام خویش
اندرین صنعت ندارم در همه عالم نظیر
هوش مصنوعی: تا زمانی که از هر کسی بشنوی، می‌فهمی که من در این حرفه هیچ همتایی در دنیا ندارم.
شعر چون نیکو نیاید کز صفای او دلم
هر زمان در طبع من گوهر همی گردد ضمیر
هوش مصنوعی: به این معنی است که اگر شعر زیبا و دلنشین نباشد، از دل پاک من همیشه ایده‌های جذابی به وجود می‌آید.
لیک عیبی دارم و آنست عیبم کز خرد
نیستم لت خوارگیر و قمرباز و باده‌گیر
هوش مصنوعی: اما من یک عیب دارم و آن این است که به اندازه‌ی خرد و دانش نیستم. من نه مثل لته‌خوار (کسی که در دیدن یا در خوار کردن دیگران مهارت دارد) و نه مثل قمر (کسی که در جذابیت و زیبایی سرآمد است) و همچنین نه در کار نوشیدن باده موفق.
نان آنکس پخته باشد نزد آنها کز خرد
نه خمیری دارد اندر راه فطرت نه فطیر
هوش مصنوعی: نان آن کسی ارزش دارد که آن را با درک و آگاهی به دست آورده باشد و نه از روی جهل و نادانی. کسی که در مسیر زندگی بر اساس فطرت و دانش عمل کند، به نتیجه‌های بهتری می‌رسد و از زندگی بهره‌مند می‌شود.
نه ز بد شعری به هر صدری ندارم اختلاط
لیک بی معنی همی در پیش هر خر خیر خیر
هوش مصنوعی: من نه به خاطر بدی شعر با هر کسی ارتباط ندارم، اما در حضور هر فردی بی‌معنی سخن می‌گویم و این به نوعی برایم خوشایند است.
از برای لقمه‌ای نان بر نتوان آبروی
وز برای جرعه‌ای می‌رفت نتوان در سعیر
هوش مصنوعی: انسان برای بدست آوردن نان، حاضر نیست آبرویش را خرج کند و به خاطر نوشیدن یک جرعه شراب هم هیچ‌گاه نباید به آتش جهنم برود.
از خردمندی و حکمت هرگز این اندر خورد
کز پی نانی به دست فاسقی گردم اسیر
هوش مصنوعی: انسان با عقل و حکمت خود هرگز نباید به خاطر کسب نان و روزی، خود را به دست فردی فاسد و بدکار بسپارد و اسیر او شود.
چون کریمان یک درم ندهند از روی کرم
تا ندارندم دو سال از انتظار اندر زحیر
هوش مصنوعی: وقتی که افراد بخشنده و با کرم، حتی یک درهم هم ندهند، من به خاطر عدم توجه آن‌ها دو سال در انتظار و سختی می‌گذرانم.
ای سخنور تربیت کن مر مرا از نیکویی
تاجری گردد زبانم در مدیحت چون جریر
هوش مصنوعی: ای سخنور، مرا پرورش ده تا با نیکویی، زبانم همانند جریر در مدح و ستایش تو شود.
طوقم اندر گردن آور از سخا چون فاخته
تا چو قمری می‌زنم بر شاخ او صافت صفیر
هوش مصنوعی: بر گردنم طوقی بگذار از generosity و بزرگواری، مانند فاخته، تا وقتی که مانند قمری بر درخت او آواز بخوانم.
گرچه من بنده ندارم خدمتی از فضل خویش
تو خداوندی بجا آر از کرم این در پذیر
هوش مصنوعی: اگرچه من کسی ندارم که به او خدمت کنم، اما تو به عنوان خداوند به خاطر مروت و بزرگواری‌ات مرا بپذیر.
پادشاه دانشی باشد وزیرت جود از آنک
پیکر بی‌روح باشد پادشاه بی‌وزیر
هوش مصنوعی: پادشاه باید دانشمند باشد و وزیرش باید شخصی بخشنده باشد؛ زیرا پادشاهی که وزیر ندارد، مانند بدنی است که روحی در آن نیست و بی‌فایده خواهد بود.
تا چو خورشید سپر کردار در برج کمان
در رود آخر بود مرتازیان را ماه تیر
هوش مصنوعی: تا وقتی که مانند خورشید عمل نیکو در جایگاه مناسب قرار گیرد، آخرین لحظه ماه تیر خواهد بود که به مانند مکانی برای القای صفات برجسته و برتر در نظر گرفته می‌شود.
بادت از چرخ کمان کردار هر دم نو به نو
نعمت و اسباب قسم و دولت و اقبال تیر
هوش مصنوعی: باد تو همچون چرخ کمان است که هر لحظه نعمتی تازه و ابزارهایی برای قسم و شگفتی و خوشبختی به ارمغان می‌آورد.
بد سگال بد سگالت باد چرخ کینه‌ور
دوستار دوستارت باید جبار قدیر
هوش مصنوعی: بدان که اگر بدی به تو برسد، خودت را در یاد داشته باش و به یاد داشته باش که کسی که تو را دوست دارد، باید در برابر ظلم و خشم قوی و توانا باشد.