گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مقام اهل توحید

مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا
بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
نبود از خواری آدم که خالی گشت ازو جنت
نبود از عاجزی وامق که عذرا ماند ازو عذرا
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا
شهادت گفتن آن باشد که هم ز اول در آشامی
همه دریای هستی را بدان حرف نهنگ آسا
نیابی خار و خاشاکی در این ره چون به فراشی
کمر بست و به فرق اِستاد در حرف شهادت لا
چو لا از حد انسانی فکندت در ره حیرت
پس از نور الوهیت به الله آی از الا
ز راه دین توان آمد به صحرای نیاز ار نی
به معنی کی رسد مردم گذر ناکرده بر اسما
درون جوهر صفرا همه کفرست و شیطانی
گرت سودای این باشد قدم بیرون نه از صفرا
چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی
قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی
که از شمشیر بویحیا نشان ندهد کس از احیا
چه داری مهر بد مهری کزو بی جان شد اسکندر
چه بازی عشق با یاری کزو بی‌ملک شد دارا
گرت سودای آن باشد کزین سودا برون آیی
زهی سودا که خواهی یافت فردا از چنین سودا
سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی
تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی‌پهنا
تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی
که خود روح‌القدس گوید که بسم‌الله مجریها
اگر دینت همی باید ز دنیا دار پی بگسل
که حرصش با تو هر ساعت بود بی‌حرف و بی‌آوا
همی گوید که دنیا را بدین از دیو بخریدم
اگر دنیا همی خواهی بده دین و ببر دنیا
ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه
چه بازیها برون آرد همی این پیر خوش سیما
جهان هزمان همی گوید که دل در ما نبندی به
تو خود می پند ننیوشی ازین گویای ناگویا
گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها
از آتش دان حواست را همیشه مستی و هستی
ز دوزخ دان نهادت را هماره مولد و منشا
پس اکنون گر سوی دوزخ‌گرایی بس عجب نبود
که سوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا
گر امروز آتش شهوت بکشتی بی‌گمان رستی
و گرنه تف آن آتش ترا هیزم کند فردا
تو از خاکی بسان خاک تن در ده درین پستی
مگر گردی چو جان و عقل هم والی و هم والا
که تا پستست خاک اینجا همه نفعست لیک آن گه
بلای دیده‌ها گردد، چو بالا گیرد از نکبا
ز باد فقه و باد فقر دین را هیچ نگشاید
میان دربند کاری را که این رنگست و آن آوا
مگو مغرور غافل را برای امن او نکته
مده محرور جاهل را ز بهر طبع او خرما
چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
نه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره
نه حرف از بهر آن آمد، که دزدی چادر زهرا
ترا تیغی به کف دادند تا غزوی کنی با خود
تو چون از وی سپر سازی نمانی زنده در هیجا
به نزد چون تو بی‌حسی چه دانایی چه نادانی
به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا
ترا بس ناخوشست آواز لیکن اندرین گنبد
خوش آوازت همی دارد صدای گنبد خضرا
ولیک آن گه خجل گردی که استادی ترا گوید
که با داوود پیغمبر رسیلی کن درین صحرا
تو چون موری و این راهست همچون موی بت رویان
مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا
چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا
از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را
نباشد تا ابد مقطع نبودست از ازل مبدا
ز بهر قالب اوراست این ارواح مستوفی
ز بهر حالت اوراست این انفاس مستوفا
ز بهر کشت آنجا راست اینجا کشتن آدم
ز بهر زاد آنجا راست اینجا زادن حوا
تو پنداری که بر بازیست این میدان چون مینو
تو پنداری که بر هرزه‌ست این الوان چون مینا
وگر نز بهر دینستی در اندر بنددی گردون
وگر نز بهر شرعستی، کمر بگشایدی جوزا
چو تن جان را مزین کن به علم دین که زشت آید
درون سو شاه عریان و برون سو کوشک در دیبا
ز طاعت جامه‌ای نو کن ز بهر آن جهان ورنه
چو مرگ این جامه بستاند تو عریان مانی و رسوا
خود از نسل جهانبانان نزاید هیچ تا باشد
مر او را کوی پر عنین و ما را خانه پر عذرا
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا
ترا یزدان همی گوید که در دنیا مخور باده
ترا ترسا همی گوید که در صفرا مخور خلوا
ز بهر دین بنگذاری حرام از گفتهٔ یزدان
ولیک از بهر تن مانی حلال از گفتهٔ ترسا
گرت نزهت همی باید به صحرای قناعت شو
که آنجا باغ در باغست و خوان در خوان و وا در وا
گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت
که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا
مرا باری بحمدالله ز راه رافت و رحمت
به سوی خطهٔ وحدت برد عقل از خط اشیا
به دل نندیشم از نعمت نه در دنیا نه در عقبا
همی خواهم به هر ساعت چه در سرا چه در ضرا
که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا
مگردانم درین عالم ز بیش آزی و کم عقلی
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
ز راه رحمت و رافت چو جان پاک معصومان
مرا از زحمت تن‌ها بکن پیش از اجل تنها
زبان مختصر عقلان ببند اندر جهان بر من
که تا چون خود نخوانندم حریص و مفسد و رعنا
مگردان عمر من چون گل که در طفلی شود کشته
مگردان حرص من چون مُل که در پیری شود برنا
بحرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا
به هرچ از اولیا گویند «ارزُقنی» و «وفِّقنی»
به هرچ از انبیا گویند «آمنّا» و «صدَّقنا»

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1387/03/03 06:06
ناشناس

بیت آخر "رزقنی" به جای"زرقنی" باید درست باشد
---
پاسخ: پیشنهاد شما اعمال شد.

1387/04/29 20:06
ناشناس

این قصیده ای مشهوراست ومفاهیم بسیار بلند وزیبائی دارد بعنوان مثال از بیت دوم چنین برداشت میشود که هرچه ترا از راه دور کند فرق نمکند که حرف کفر باشدیا ایمان وآنچه از دوست ترا وادارد چه نقشی زشت باشد یا زیبا بیبینید که چگونه غایت وهدف را نشانه رفته وبه ظاهر سخنان ونقشهارا بی اهمیت دانسته ودر بیت پنجم بازاشاره دارد به اینکه اگر از روی دین سخن بگوئی فرق نمیکند که به مرام عبرانی یا سریانی باشد وخلاصه همه ابیات این قصیده خواندنی است
مولوی توجه خاصی به سنائی داشته وگاه ابیات اورا عنوان مطالب خود قرارداده ازجمله بیت 14 این قصیده را وپیدا کردن تمام موارد استنادش نیاز به بررسی دارد مولوی راجع به سنائی وعطارگفته:
عطارروح بود وسنائی دو چشم او
ما از پس سنائی وعطارآمدیم
ضمنااز بعضی ابیات سنائی که جای ذکرش نیست معلوم میشود که شیعی مذهب بوده است

1388/02/01 13:05

مصرع دوم بیت 58 از آن فرخی سیستانی است (این قصیده).

1389/09/17 18:12
منوچهر مشکوة

بیت سوم با توجه به مفهوم شعر باید چنین باشد:
گواه عاشق آن باشد که سردش یابی از دوزخ
نشان رهرو آن باشد که خشکش بینی از دریا
باتوجه به تناسب عشق با آتش و سوختن وتناسب رهرو وگذشتن از دریا.
---
پاسخ: دوستانی که به نسخ چاپی دسترسی دارند درستش را اطلاع دهند.

1389/12/01 08:03
ناشناس

بیت آخر "ارزقنی" درست است یعنی روزی ده مرا

1390/11/10 22:02
mowjehasti

با عرض سلام
بیت هشتم ، آخر مصرع دوم ، (پس از نور الوهیت به الله آی ز الا) روشن است که ( از الاّ ) صحیح است. یعنی ( از ) با الف
متشکرم

1390/11/10 22:02
mowjehasti

(ترا ترسا همی گوید که در صفرا مخور خلوا)
خلوا اشتباهاً با خ نقطه دار نوشته شده که صحیح : حلوا می باشد.
(همی خواهم به هر ساعت چه در سرا چه رد ضرا)
کلمه (در) قبل از ضرا اشتباه نوشته شده و جای دال و راء برعکس شده .
لطفاً تصحیح شود.
باز هم متشکرم

که تا پستست خاک اینجا همه نفعست لیک آن گه
بلای دیده‌ها گردد، چو بالا گیرد از نکبا
نکبا:باد نامساعد
معنی:انسان باید چون خاک باشد افتاده و لجام گسیختگی شهوانی را ترک کند.خاک تا موقعی که افتاده است به نفع انسان است ولی هنگامی که باد نامساعد آن را از روی زمین بلند می کند ،در چشم انسان ها فرو رفته بلای جانشان می گردد.انسانی که تحت تاثیر باد نامساعد آز و شهوات تحریک می شود و دست به عملی می زند بلای جان همگان خواهد شد.

1393/02/26 05:04
رضا مرندی

کلمه رزقنی درست است چون اصل ان ارزقنی است یعنی خدایا روزیم کن به خاطر شعر حرف ا افتاده است.

1394/01/22 17:03
آریا

شرح لغات و عبارات مشکل
حرف نهنگ‌آسا = «لا» در «لا اله الاّ الله»، از آن که جز الله، کل هستی به آن نفی شود، به «نهنگ» تشبیه فرموده، که دریاآشام است.
شمشیر بویحیی = تیغ اجل (بویحیی کنیت عزرائیل است.)
پهنه = نوعی چوگان که سر آن چون کفچه پهن است.
بسم الله مجراها = اشاره به آیه‌ی 41 سوره‌ی هود
نَکبا = در اینجا یعنی بادِ بد و نامناسب
محرور = تندخو
بطحاء = مکه و سرزمین‌های اطرافش
مِزهَر = (ساز موسیقی) عود
هیجا = جنگ
روهینا = آهنِ بی‌غشّ
رسیلی کردن = با دیگری هم‌آواز شدن
بر عمیا = کورکورانه
بودردا = از صحابه که به حکمت و زهد و شجاعت معروف بوده
چاکری = ملازمت
تو پنداری که بر بازی است... = اشاره به آیه‌ی 38 سوره‌ی دخان
کمر گشادن = متوقف شدن، سر باز زدن
عِنّین = آن که ضعف جنسی دارد
وا = با، آش
وادروا = پرطعام
زبون‌گیر = عاجزکُش
سرّاء و ضرّاء = آسانی و سختی (برگرفته از آیه‌ی 134 آل عمران)
رزّقنی و وفّقنی = مرا روزی کن، مرا توفیق ده
آمَنّا و صدّقنا = ایمان آوردیم و باور کردیم

1394/12/09 07:03
ندا

مرحوم انوری ابیوردی در یکی از قطعات مشهورش که حافظ بیت اخرش را تضمین کرده، این بیت از این قصیده را تضمین می نماید:
که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا
و بر مرحوم سنائی غزنوی خرده می گیرد که به آرزو کردن محض کار حل نمی شود و برای رستگاری، سخن از سه گانه ی استعداد، تلاش و اخلاص می گوید.
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - فی‌الحکمة/
روح هر سه شاعر یاد شده، شاد.

1395/01/25 04:03
امیرعباس علیزاده

عنوان یکی از کتاب های هوشنگ گلشیری، داستان نویس نامی معاصر،که شامل مجموعه مقالات ایشان است برگرفته از یکی از ابیات همین قصیده است:
گرت نزهت همی باید به صحرای قناعت شو
که آن جا باغ در باغ است و خوان در خوان و وا در وا...
«وا» یعنی آش. «با» هم می گویند. «با» در شوربا همین «با» است.

1395/02/06 22:05
کاظم

چون اعتقاد بر اینست که جسم اینجا و جان آنجاست و به ضرورت وزن شعر فکر میکنم مصرع دوم از بیت اول باید به این ترتیب باشد: قدم زین هردو بیرون نه نه اینجا باش ونه آنجا

1395/10/12 03:01
آرام نوبری نیا

با درود فراوان؛
طبق اصلاحیه استاد مرتضی الهی قمشه ای ، لازم دانستم مورد اشتباه را به عرض برسانم.
مصرع دوم از بیت شماره 36، عبارت “فضای” بجای “صدای”.
خوش آوازت همی دارد فضای گنبد خضرا
پاینده باشید.

1397/04/22 13:07
شهلا

با پوزش چون صحبت از آواز است، همان صدا صحیح است و اشاره به صداهایی دارد در جو لامکان که ما قبلاً شنیده ایم و خرد ازلی ما آنها را بیاد دارد. مولانا نیز در این باره اشعاری سروده اند ودلیل لذت بردن مارا از موسیقی خاطره اصواتی میداند که در ازل شنیده ایم

1397/05/29 00:07
سهیل

کاربر محترمی در بالا در معنی "زبون گیر"، معنی "عاجزکُش" را پیشنهاد دادند که به لحاظ لفظی بسیار متین است. ولی در اینجا من گمان میکنم با مضمون این بیت و خصوص اینکه عنقا در عزلت جا گرفته باشد نمیخواند. چون عنقا خویشتن را زبون و عاجز نمیپندارد تا بخواهد از ترس عاجزکُشان در عزلت جا بگیرد. "رَسته" در لغتنامه ها در حالت اسم مفعولی در معنی رها شده و نجات یافته آمده. اما شاید در اینجا با ضمه ی اول باشد به معنی روییده، و یعنی عنقا در عزلت روییده است که کنایه از جای گرفتن او در آنجا باشد. بنده در اساطیر ندیده ام که عنقا اول در میان مردم بوده باشد و بعد به عزلت رفته باشد، لذا در اینجا رُسته بهتر از رَسته به نظر میرسد، بدین معنی که او از ابتدا در همان عزلت بود نه آنکه راهی آنجا شده باشد. اما "زبون گیران" را من تصور میکنم در اینجا به معنای کسانی باشد که دل در گرو چیزهای خوار نهاده اند، یعنی دوستداران چیزهای دون و خوار و زبون. کسانی که چیزی زبون همچون پیرزن سیه پستان دنیا را به دوستی خود گرفته اند.

1397/08/18 13:11
جعفر

چو علم آموختی آنگه بترس از علم کاندرشب........
علم را از حرص نمی آموزند و رابطۀ حرص با مصرع بعدی بی معنی است.

1398/05/05 19:08
عطااله حواری‌نسب

دوست داشتم بیت اول قصیده این گونه بود:

مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، نه پایین باش نه بالا
که با دون و والا هم تناسب دارد و لف و نشر مرتب نیز پدید می آید.

1398/08/02 20:11
استقلالی

دوست داشتم بیت اول قصیده این گونه بود:
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، نه پایین باش نه بالا
که با دون و والا هم تناسب دارد و لف و نشر مرتب نیز پدید می آید.

در این صورت وزن شعر به هم می خورد...

1398/09/18 12:12
رحیم غلامی

به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که در منزل
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا
دیوان قائمیات - ص 50

1399/04/19 05:07
سعید سید حنایی

به نظرم مصرع" جو علم آموختی از حرص ترس کاندر شب"....باید بجای حرص یکی از آفتهای علم میآمد. مثلا کبر.
جو علم آموختی از کبر ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
که البته ثقیل هست .
ولی به هرحال بین این دو مصرع بر اساس کلمه حرص ارتباط معنایی مناسبی برقرار نیست.

1399/08/12 20:11
رضا صادقی

با سلام
در مورد مصرع
که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا
یه سری از لغت نامه ها واضح توضیح دادن عنقا پرنده ای است که بالا نشین است و در دام شکارچیانی که تله روی زمین میگذارند (زبون گیران) گرفتار نمیشه واژه عزلت میتونه 2 معنی داشته باشه یکی فاصله داشتن تله روی زمین و پرنده و دومی ممکنه پرنده ای باشه که از انسان فراری است فاصله میگیره
البته نظر دوستان ادیب محترم منه کمترین فقط نظر شخصی دادم

1399/11/15 12:02
احمد جوانمهر

که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
کلمه یلدا چه ماجرائی را تداعی میکند و رابطه اش با عیسی چیست؟ لطفا ادبا بفرمایند

1402/10/01 06:01
Hamed Salehi

یلدا زود روز میترا است که مسیحیان آن را  جاگذین میلاد عیسی کردن و بنام جشن کریسمس جشن میگیرند. جشن کریسمس که امروزه تقریبا در ۸۰ درصد کشور های جهان جشن گرفته میشه همان شب چله و یا شب یلدا است 

1399/11/15 16:02
nabavar

گرامی زرکش
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
یلدا یکی از یاران عیسی ست که منظور شاعر معروف شدن اوست در پیوند با عیسی

1399/12/27 21:02
مرتضی پیران ق

چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
برای یک غیر ادبیاتی این معانی هم قابل تصور هست:
1- وقتی حرص معلم تو گشت، بترس،چون طمعکار چیز نفیس تری خواهد دزدید.
2- وقتی از روی طمع، علم آموختی، بترس. چون عالم طمعکار چیزهای نفیس تری خواهد دزدید.
3- وقتی علم آموختی، از حرص(صفت شیطانی) بترس، چون شیطان(دزد با چراغ) ایمان عالمان(کالای گزیده) را میبرد.
4- وقتی علم آموختی، از اینکه حریص و طماع هم باشی بترس! چون حریصی که علم هم داشته باشد اژدها می شود.

1400/02/28 14:04
مهتاب خوبدل

نه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره
نه حرف از بهر آن آمد، که دزدی چادر زهرا
میگوید بیرون از خود را جستجو نکن و به درونیات خود بپرداز. من از تو کارهای عجیب و غریب نمیخواهم از تو نمیخواهم دیگران را از چیزی منع کنی مثلا چادر دختر پیامبر را بدزدی یا ستاره زهره را بگویی که نباید خنیاگری کنی. یعنی شریعت از تو چیزهای عجیب و غریب نمیخواهد از شما تزکیه نفس و مبارزه با نفسانیات را می خواهد(جهاد اکبر) اگر تو نخواهی نفس خود را بکشی به آنچه که تو را به جاودانگی می رساند نخواهی رسید.

1400/02/28 14:04
مهتاب خوبدل

بنه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره
نه حرف از بهر آن آمد، که دزدی چادر زهرا
اصلاح بفرمایید زَهره ی زُهره

1402/05/23 14:07
یزدانپناه عسکری

14- بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی - که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما 

***

[رساله الانوار] (1)

مراد از مرگ بزرگ موت ارادی است که پیش از موت طبیعی «که مرگ کوچک است» سالکان را باید دست دهد زیرا صفات بشری بر اثر همین موت از سالک مضمحل می شود.

[یزدانپناه عسکری]

از دست دادن شکل انسانی و دور انداختن فهرست

_________

(1) - ترجمه رساله الانوار و رساله ای به امام رازی ، محیی الدین ابن عربی ، نجیب مایل هروی – تهران : مولی 1385 - ص 5

موتوا قبل أن تموتوا  - 300 299 266 177 141 :5+2        12:265

1402/07/26 16:09
بهار نارنج

سلام

بنظر غزل الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها نیز هم وزن و هم قافیه با این شعر است