گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مقام اهل توحید

مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا
بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
نبود از خواری آدم که خالی گشت ازو جنت
نبود از عاجزی وامق که عذرا ماند ازو عذرا
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا
شهادت گفتن آن باشد که هم ز اول در آشامی
همه دریای هستی را بدان حرف نهنگ آسا
نیابی خار و خاشاکی در این ره چون به فراشی
کمر بست و به فرق اِستاد در حرف شهادت لا
چو لا از حد انسانی فکندت در ره حیرت
پس از نور الوهیت به الله آی از الا
ز راه دین توان آمد به صحرای نیاز ار نی
به معنی کی رسد مردم گذر ناکرده بر اسما
درون جوهر صفرا همه کفرست و شیطانی
گرت سودای این باشد قدم بیرون نه از صفرا
چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی
قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی
که از شمشیر بویحیا نشان ندهد کس از احیا
چه داری مهر بد مهری کزو بی جان شد اسکندر
چه بازی عشق با یاری کزو بی‌ملک شد دارا
گرت سودای آن باشد کزین سودا برون آیی
زهی سودا که خواهی یافت فردا از چنین سودا
سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی
تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی‌پهنا
تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی
که خود روح‌القدس گوید که بسم‌الله مجریها
اگر دینت همی باید ز دنیا دار پی بگسل
که حرصش با تو هر ساعت بود بی‌حرف و بی‌آوا
همی گوید که دنیا را بدین از دیو بخریدم
اگر دنیا همی خواهی بده دین و ببر دنیا
ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه
چه بازیها برون آرد همی این پیر خوش سیما
جهان هزمان همی گوید که دل در ما نبندی به
تو خود می پند ننیوشی ازین گویای ناگویا
گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها
از آتش دان حواست را همیشه مستی و هستی
ز دوزخ دان نهادت را هماره مولد و منشا
پس اکنون گر سوی دوزخ‌گرایی بس عجب نبود
که سوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا
گر امروز آتش شهوت بکشتی بی‌گمان رستی
و گرنه تف آن آتش ترا هیزم کند فردا
تو از خاکی بسان خاک تن در ده درین پستی
مگر گردی چو جان و عقل هم والی و هم والا
که تا پستست خاک اینجا همه نفعست لیک آن گه
بلای دیده‌ها گردد، چو بالا گیرد از نکبا
ز باد فقه و باد فقر دین را هیچ نگشاید
میان دربند کاری را که این رنگست و آن آوا
مگو مغرور غافل را برای امن او نکته
مده محرور جاهل را ز بهر طبع او خرما
چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
نه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره
نه حرف از بهر آن آمد، که دزدی چادر زهرا
ترا تیغی به کف دادند تا غزوی کنی با خود
تو چون از وی سپر سازی نمانی زنده در هیجا
به نزد چون تو بی‌حسی چه دانایی چه نادانی
به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا
ترا بس ناخوشست آواز لیکن اندرین گنبد
خوش آوازت همی دارد صدای گنبد خضرا
ولیک آن گه خجل گردی که استادی ترا گوید
که با داوود پیغمبر رسیلی کن درین صحرا
تو چون موری و این راهست همچون موی بت رویان
مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا
چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا
از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را
نباشد تا ابد مقطع نبودست از ازل مبدا
ز بهر قالب اوراست این ارواح مستوفی
ز بهر حالت اوراست این انفاس مستوفا
ز بهر کشت آنجا راست اینجا کشتن آدم
ز بهر زاد آنجا راست اینجا زادن حوا
تو پنداری که بر بازیست این میدان چون مینو
تو پنداری که بر هرزه‌ست این الوان چون مینا
وگر نز بهر دینستی در اندر بنددی گردون
وگر نز بهر شرعستی، کمر بگشایدی جوزا
چو تن جان را مزین کن به علم دین که زشت آید
درون سو شاه عریان و برون سو کوشک در دیبا
ز طاعت جامه‌ای نو کن ز بهر آن جهان ورنه
چو مرگ این جامه بستاند تو عریان مانی و رسوا
خود از نسل جهانبانان نزاید هیچ تا باشد
مر او را کوی پر عنین و ما را خانه پر عذرا
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا
ترا یزدان همی گوید که در دنیا مخور باده
ترا ترسا همی گوید که در صفرا مخور خلوا
ز بهر دین بنگذاری حرام از گفتهٔ یزدان
ولیک از بهر تن مانی حلال از گفتهٔ ترسا
گرت نزهت همی باید به صحرای قناعت شو
که آنجا باغ در باغست و خوان در خوان و وا در وا
گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت
که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا
مرا باری بحمدالله ز راه رافت و رحمت
به سوی خطهٔ وحدت برد عقل از خط اشیا
به دل نندیشم از نعمت نه در دنیا نه در عقبا
همی خواهم به هر ساعت چه در سرا چه در ضرا
که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا
مگردانم درین عالم ز بیش آزی و کم عقلی
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
ز راه رحمت و رافت چو جان پاک معصومان
مرا از زحمت تن‌ها بکن پیش از اجل تنها
زبان مختصر عقلان ببند اندر جهان بر من
که تا چون خود نخوانندم حریص و مفسد و رعنا
مگردان عمر من چون گل که در طفلی شود کشته
مگردان حرص من چون مُل که در پیری شود برنا
بحرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا
به هرچ از اولیا گویند «ارزُقنی» و «وفِّقنی»
به هرچ از انبیا گویند «آمنّا» و «صدَّقنا»

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا
هوش مصنوعی: در جسم و جان خود، سکونت نکن؛ زیرا یکی از این دو پایین‌تر است و آن یکی بلندتر. از این دو بالاتر برو، نه در آن جا باش و نه در این جا.
بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
هوش مصنوعی: هر چه از مسیر خود دور شوی، کفر را در آن سخن و ایمان را در آن می‌بینی. هر چه از دوستانت دور بمانی، شکل و نقش آن چه زشت و چه زیبا خواهد بود.
گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
هوش مصنوعی: علامت کسی که در مسیر حق قدم برداشته، آن است که در سختی‌ها و مشکلات از جهنم دوری می‌کند. اما علامت یک عاشق واقعی آن است که اگر او را از دریا دور ببینی، به نظر می‌رسد که دیگر آب و زندگی برایش وجود ندارد.
نبود از خواری آدم که خالی گشت ازو جنت
نبود از عاجزی وامق که عذرا ماند ازو عذرا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی می‌پردازد که انسان از دست دادن ارزش‌ها و ویژگی‌های برتر خود را تجربه می‌کند. اگر آدمی دچار فروتنی و ضعف شود، ممکن است از بهشت و زیبایی‌های آن دور بماند. همچنین، اگر کسی به خاطر ناتوانی و عجز، نتواند به جایی برسد، ممکن است حالت ناپسندی را تجربه کند. در اینجا، بیان می‌شود که خالی شدن از فضیلت‌ها و شایستگی‌ها، می‌تواند به تلخی و ناامیدی منجر شود.
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا
هوش مصنوعی: هر کلامی که بر اساس ایمان و دین گفته شود، فرقی نمی‌کند به کدام زبان باشد، و هر جایی که برای جستجوی حقیقت بروی، فرقی ندارد کجا باشد.
شهادت گفتن آن باشد که هم ز اول در آشامی
همه دریای هستی را بدان حرف نهنگ آسا
هوش مصنوعی: شهادت دادن به این معناست که از ابتدا در عمق هستی غوطه‌ور باشی و همانند نهنگی که در دریا شناور است، با قدرت و آگاهی به اسرار و حقایق آن پی ببری.
نیابی خار و خاشاکی در این ره چون به فراشی
کمر بست و به فرق اِستاد در حرف شهادت لا
هوش مصنوعی: در این مسیر، چون کسی که کمر به کار بسته و بر سر ایستاده است، نباید هیچ چیز بی‌ارزش و ناچیزی را پیدا کنی. در واقع، اگر کسی به جدیت به موضوعی پردازد، از چیزهای بی‌اهمیت دور خواهد شد.
چو لا از حد انسانی فکندت در ره حیرت
پس از نور الوهیت به الله آی از الا
هوش مصنوعی: وقتی که تو از مرزهای انسانی فراتر روی و در مسیر حیرت قرار می‌گیری، پس از درخشش الهی، به سوی خداوند بازگرد.
ز راه دین توان آمد به صحرای نیاز ار نی
به معنی کی رسد مردم گذر ناکرده بر اسما
هوش مصنوعی: برای رسیدن به کمال و معنای حقیقی در مسیر دین، باید از مراحل و آزمون‌های مختلفی عبور کرد. اگر کسی بدون گذراندن این مراحل بخواهد به درک عمیق و واقعی برسد، مانند کسی است که با نرسیدن به اصل موضوع، نمی‌تواند حکمت و معرفت را درک کند.
درون جوهر صفرا همه کفرست و شیطانی
گرت سودای این باشد قدم بیرون نه از صفرا
هوش مصنوعی: هر چیزی که در طبیعت تلخ و بد است، نشان‌دهنده‌ی کفر و شیطان است. اگر به دنبال این ویژگی‌ها باشی، بهتر است از این صفات دوری کنی و قدم در مسیرهای نیکو و سالم برداری.
چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی
قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا
هوش مصنوعی: این بیت به باوری اشاره دارد که در آن، به جای زندگی در محیطی پایین و تاریک مانند زاغان، باید به دنبال رهایی و زندگی بالاتر مانند طاووسان باشیم. به عبارت دیگر، باید تلاش کنیم تا از محدودیت‌ها و مشکلات فراتر برویم و به سوی آسمان و بالندگی حرکت کنیم.
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
هوش مصنوعی: عروس قرآن زمانی چهره‌اش را نمایان می‌کند که سرای ایمان را از هیاهو و شلوغی‌ها خالی ببیند.
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر از قرآن چیزی نصیب تو نشود جز ظاهری که مانند خورشید فقط برای چشم نابینا گرما به ارمغان می‌آورد.
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
هوش مصنوعی: ای دوست، اگر می‌خواهی زندگی را به درستی تجربه کنی، بهتر است پیش از آنکه مرگ سراغت بیاید، از دنیا بروی. چون ادریس به خاطر چنین مرگی به بهشت رفت قبل از ما.
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی
که از شمشیر بویحیا نشان ندهد کس از احیا
هوش مصنوعی: اگر به عشق تن به مرگ بدهی، زندگی ابدی را به دست می‌آوری، زیرا کسی که به وسیله شمشیر کشته شده، دیگر از بوی زندگی خبری نخواهد داشت.
چه داری مهر بد مهری کزو بی جان شد اسکندر
چه بازی عشق با یاری کزو بی‌ملک شد دارا
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی تأثیر عشق و محبت بر زندگی انسان‌ها پرداخته است. شاعر می‌گوید که عشق می‌تواند به اندازه‌ای قدرتمند باشد که حتی بزرگ‌ترین و قدرتمندترین افراد مانند اسکندر و دارا را تحت تأثیر قرار دهد و آن‌ها را از قدرت و سلطنت‌شان خارج کند. در واقع، عشق و محبت به نوعی می‌تواند زندگی و اهداف افراد را دگرگون کند.
گرت سودای آن باشد کزین سودا برون آیی
زهی سودا که خواهی یافت فردا از چنین سودا
هوش مصنوعی: اگر بر این فکر باشی که از این آرزو و خیال خارج شوی، باید بگویی که این آرزو چه خوب است، زیرا فردا از چنین خیالی بهره‌مند خواهی شد.
سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی
تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی‌پهنا
هوش مصنوعی: در زندگی باید هدفی مشخص داشته باشی، نه اینکه هر لحظه در حال گشت و گذار بی‌هدف باشی. مانند گوی سرگردانی که در فضایی بی‌مرز و بدون سمت و سو حرکت می‌کند.
تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی
که خود روح‌القدس گوید که بسم‌الله مجریها
هوش مصنوعی: خودت را در دریای زندگی غرق نکن و نگران نباش برای اینکه به یاد خداو تسبیحات بگویی، زیرا خود روح‌القدس به تو کمک می‌کند و برکت می‌دهد.
اگر دینت همی باید ز دنیا دار پی بگسل
که حرصش با تو هر ساعت بود بی‌حرف و بی‌آوا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی دینت حفظ شود، باید دلبستگی‌ات به دنیا را قطع کنی؛ زیرا هر لحظه حرص دنیا با تو هست، بدون اینکه حرفی بزند یا صدایی از خود درآورد.
همی گوید که دنیا را بدین از دیو بخریدم
اگر دنیا همی خواهی بده دین و ببر دنیا
هوش مصنوعی: او می‌گوید که من این دنیا را با آگاهی از خطراتش از دیو خریده‌ام. اگر تو هم می‌خواهی دنیا را به دست آوری، باید دین و ایمان خود را بدهی و دنیای فانی را بپذیری.
ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه
چه بازیها برون آرد همی این پیر خوش سیما
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین که هر لحظه از این خیمه رنگارنگ چه نمایش‌هایی را به نمایش می‌گذارد و این پیرمرد خوش‌چهره چگونه آن‌ها را به تصویر می‌کشد.
جهان هزمان همی گوید که دل در ما نبندی به
تو خود می پند ننیوشی ازین گویای ناگویا
هوش مصنوعی: جهان همیشه به ما می‌گوید که دل را به کسی نبندیم، اما خودمان فکر می‌کنیم که این حرف را نمی‌شنویم یا نمی‌توانیم درک کنیم.
گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها
هوش مصنوعی: اگر از آتش می‌ترسی، به ثروت دیگران دل خوش نکن؛ چرا که در این دنیا صورت ثروت چیزی است، اما در جهان دیگر، ممکن است همان چیز ظاهر زهرآگینی باشد.
از آتش دان حواست را همیشه مستی و هستی
ز دوزخ دان نهادت را هماره مولد و منشا
هوش مصنوعی: از آتش دان یعنی از خشم و مشکلاتی که در زندگی وجود دارد، همیشه هوشیار و آگاه باش. همچنین، حواست را از دوزخ و چالش‌ها دور نگه‌دار و به مبدأ یا انگیزه‌های اصلی خود توجه کن. همواره باید به منبع وجود و انرژی خود بازگردی.
پس اکنون گر سوی دوزخ‌گرایی بس عجب نبود
که سوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا
هوش مصنوعی: اگر اکنون به سمت دوزخ بروی، جالب نیست؛ زیرا همواره اجزا به سوی کل خود حرکت دارند.
گر امروز آتش شهوت بکشتی بی‌گمان رستی
و گرنه تف آن آتش ترا هیزم کند فردا
هوش مصنوعی: اگر امروز به خواسته‌ها و هوس‌های خود غلبه کنی، قطعاً آزاد خواهی شد، وگرنه فردا آتش این هوس‌ها تو را به تنگنا خواهد کشید و مانند هیزم به آتش زندگی‌ات اضافه می‌شود.
تو از خاکی بسان خاک تن در ده درین پستی
مگر گردی چو جان و عقل هم والی و هم والا
هوش مصنوعی: تو همانند خاکی، و در این دنیا با بدن خود در پایین‌ترین مرتبه هستی. اما اگر به ترقی و کمال برسدی، می‌توانی همچون جان و عقل، هم حاکم و هم والا باشی.
که تا پستست خاک اینجا همه نفعست لیک آن گه
بلای دیده‌ها گردد، چو بالا گیرد از نکبا
هوش مصنوعی: تا زمانی که در اینجا پایین هستیم، همه چیز به نفع ماست، اما وقتی که مشکلات و بلای دیدگان پیش بیاید و اوج بگیرد، شرایط تغییر می‌کند.
ز باد فقه و باد فقر دین را هیچ نگشاید
میان دربند کاری را که این رنگست و آن آوا
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمی‌تواند به وضوح و روشنی دین را برای کسی روشن کند، چون مسائل فقهی و فقر، به تنهایی نمی‌توانند به زبان خود بیانگر عمق معانی و مفاهیم باشند. این به نوعی نشان‌دهنده‌ی دشواری در درک حقیقت است که میان ظواهر و معانی پنهان قرار دارد.
مگو مغرور غافل را برای امن او نکته
مده محرور جاهل را ز بهر طبع او خرما
هوش مصنوعی: به مغرور و غافل نگو که برای امنیتش نصیحتی نکن. این نصیحت فقط به جز از او نسبت به طبعش توجهی ندارد.
چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
هوش مصنوعی: وقتی که آگاهی و دانش داری، باید مثل دانشمندان خدمتگزاری کنی، چرا که نیکو نیست در حالی که وظایف خود را انجام نمی‌دهی، انسان‌های پرعیش و خوش‌گذران در بی‌خبر بودن بخوابند.
نه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره
نه حرف از بهر آن آمد، که دزدی چادر زهرا
هوش مصنوعی: صدا و گفتار نه برای آن است که شوری را به نمایش بگذارند، و نه برای اینکه دزدی در چادر زیبا و محترم زهرای اطهار رخ دهد.
ترا تیغی به کف دادند تا غزوی کنی با خود
تو چون از وی سپر سازی نمانی زنده در هیجا
هوش مصنوعی: به تو شمشیری داده‌اند تا در میدان نبرد بجنگی، اما اگر بخواهی از آن شمشیر استفاده کنی و از خود دفاع کنی، دیگر زنده نمی‌مانی.
به نزد چون تو بی‌حسی چه دانایی چه نادانی
به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا
هوش مصنوعی: در مقابل کسانی مانند تو که بی‌احساس هستند، دانایی و نادانی هیچ فرقی نمی‌کند. وقتی تو مردی نامرد هستی، دیگر نرمی آهن و لطافت درخت هم به چه کار می‌آید؟
ترا بس ناخوشست آواز لیکن اندرین گنبد
خوش آوازت همی دارد صدای گنبد خضرا
هوش مصنوعی: صدای تو شاید در نظر خودت ناخوشایند باشد، اما در این گنبد آسمانی، صدای زیبایت به خوبی شنیده می‌شود و گنبد سبز نیز آن را به خوبی منعکس می‌کند.
ولیک آن گه خجل گردی که استادی ترا گوید
که با داوود پیغمبر رسیلی کن درین صحرا
هوش مصنوعی: اما زمانی خجالت‌زده خواهی شد که استادت به تو بگوید که در این بیابان مانند داوود پیامبر عمل کن.
تو چون موری و این راهست همچون موی بت رویان
مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا
هوش مصنوعی: تو مانند یک مور هستی و این مسیر همانند موی زیبا بر چهره محبوبان است. پس ای برادر، از تقلید و تخمین و به صورت نابینا قدم برندار.
چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا
هوش مصنوعی: وقتی که علم و دانش را فراگرفتی، از حرص و طمع بپر که چون شب فرا برسد، مانند دزدی که با چراغ می‌آید، بهتر و گزیده‌تر از قبل آسیب می‌بیند.
از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا
هوش مصنوعی: هیچ شخصی با این جلوه و مقامات دنیوی به حقیقت دین و احساس درد و رنج دینی نخواهد رسید. سلمان، که نماد معرفت و ایمان است، از چنین کسانی بهره‌ای نخواهد برد.
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی نام و شهرتی به دست بیاوری، بهتر است با کسی که مقام و قدرت دارد ارتباط برقرار کنی؛ زیرا حتی یک خدمت‌گذاری مثل عیسی به خاطر ارتباط با افراد توانا بسیار معروف شد.
قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را
نباشد تا ابد مقطع نبودست از ازل مبدا
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی اشاره می‌شود که در مسیر زندگی یا پیشرفت خود، باید قدم در راه مردان بزرگ بگذارد. این راه به قدری واضح و روشن نیست که به آسانی قابل شناسایی باشد. این فرد باید بداند که محدودیت‌ها و موانع همیشگی نیستند و از زمان‌های دور وجود نداشته‌اند، بلکه می‌توان به پیشرفت و موفقیت دست پیدا کرد.
ز بهر قالب اوراست این ارواح مستوفی
ز بهر حالت اوراست این انفاس مستوفا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ارواح و نفس‌ها به خاطر شکل و حالت‌های مختلفی که دارند، وجودشان را به دست می‌آورند. به عبارتی دیگر، وضعیت و قالب خاصی که آنها به خود می‌گیرند، باعث می‌شود که وجودشان معنا پیدا کند.
ز بهر کشت آنجا راست اینجا کشتن آدم
ز بهر زاد آنجا راست اینجا زادن حوا
هوش مصنوعی: برای برداشت محصول باید در جایی تلاش کرد، اما در اینجا کشتن انسان فقط به خاطر زایش می‌باشد. اینجا هم برای زایش حوا لازم است تلاش زیادی کرد.
تو پنداری که بر بازیست این میدان چون مینو
تو پنداری که بر هرزه‌ست این الوان چون مینا
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که این میدان، بازی‌ای ساده است، درست مانند مینو. و همچنین تصور می‌کنی که این رنگ‌ها بی‌ارزش و بی‌معنا هستند، مانند مینا.
وگر نز بهر دینستی در اندر بنددی گردون
وگر نز بهر شرعستی، کمر بگشایدی جوزا
هوش مصنوعی: اگر به خاطر دین و مذهب به دنیا آمده‌ای، باید در سختی‌ها و محدودیت‌ها صبر کنی، ولی اگر فقط به خاطر قوانینی که در دنیا وجود دارد زندگی می‌کنی، باید در برابر چالش‌ها و مشکلات مقاوم باشی و به ادامه زندگی ادامه دهی.
چو تن جان را مزین کن به علم دین که زشت آید
درون سو شاه عریان و برون سو کوشک در دیبا
هوش مصنوعی: بدن را با علم دین زینت بده، زیرا که وجود انسان بدون علم و آگاهی، مانند شاهی برهنه است که زیبایی ندارد و از بیرون نیز مانند کاخی که پوشش ظریف ندارد، ناپسند به نظر می‌رسد.
ز طاعت جامه‌ای نو کن ز بهر آن جهان ورنه
چو مرگ این جامه بستاند تو عریان مانی و رسوا
هوش مصنوعی: برای آن جهان، بهترین لباس را از اطاعت خداوند بپوش، وگرنه وقتی مرگ فرا برسد، این لباس از تو گرفته می‌شود و تو بی‌پوشش و شرمگین می‌مانی.
خود از نسل جهانبانان نزاید هیچ تا باشد
مر او را کوی پر عنین و ما را خانه پر عذرا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از فرزندان پادشاهان زاده نمی‌شود تا آنکه او را سرزمین پر از زناکاران باشد و ما منزلی پر از پاکان داریم.
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا
هوش مصنوعی: اگر طبع انسان انصاف را رعایت کند، به سختی می‌توان به ماهیت واقعی او پی برد. و اگر کسی بتواند به درستی و با اخلاص رفتار کند، چهره زشت و پلیدش نیز نمایان نخواهد شد.
ترا یزدان همی گوید که در دنیا مخور باده
ترا ترسا همی گوید که در صفرا مخور خلوا
هوش مصنوعی: خداوند به تو می‌گوید که در این دنیا از شراب نخور، در حالی که ترسایان به تو می‌گویند که از غذاهای چرب و سنگین نیز دوری کن.
ز بهر دین بنگذاری حرام از گفتهٔ یزدان
ولیک از بهر تن مانی حلال از گفتهٔ ترسا
هوش مصنوعی: برای حفظ دین، هر چیز حرامی را از دستور خداوند ترک می‌کنی، اما برای رضایت بدنت، چیزی را که بی‌ دینان حلال می‌دانند، پذیرفته‌ای.
گرت نزهت همی باید به صحرای قناعت شو
که آنجا باغ در باغست و خوان در خوان و وا در وا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از زندگی‌ات لذت ببری و آرامش یابی، باید به دنیای قناعت و رضایت نفس برسی، زیرا در آنجا خیری بزرگ و فراوانی وجود دارد.
گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت
که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا
هوش مصنوعی: اگر از زحمت و سختی می‌ترسی، به همراهی نااهلان پایان بده. چون پرنده‌ای که از دام‌های پست و کوچک آزاد شده، به آرامش و تنهایی پناه می‌برد.
مرا باری بحمدالله ز راه رافت و رحمت
به سوی خطهٔ وحدت برد عقل از خط اشیا
هوش مصنوعی: خوشبختانه، با لطف و مهربانی خداوند، عقل من از مسیر موجودات به سمت سرزمین اتحاد راه یافته است.
به دل نندیشم از نعمت نه در دنیا نه در عقبا
همی خواهم به هر ساعت چه در سرا چه در ضرا
هوش مصنوعی: من به دل مشغول نیستم که از نعمت‌ها چه در دنیا و چه در آخرت فکر کنم، بلکه هر لحظه می‌خواهم از زندگی‌ام در خوشی و خوشبختی بهره‌مند شوم.
که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا
هوش مصنوعی: خدایا، به سنایی چنین دانشی عطا کن که روح بوعلی سینا از آن به شگفتی بیفتد.
مگردانم درین عالم ز بیش آزی و کم عقلی
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
هوش مصنوعی: در این دنیا، نه به خاطر زیادتی یا کمبود عقل، دیوانه‌وار رفتار می‌کنم. مانند عاشقانی که در عشق خود شور و شوق دارند و همچون افرادی که در حالت بیداری، دچار شیدایی هستند، اقدام من نیز همین‌گونه است.
ز راه رحمت و رافت چو جان پاک معصومان
مرا از زحمت تن‌ها بکن پیش از اجل تنها
هوش مصنوعی: از راه مهربانی و رحمت، ای جان پاک معصومان، مرا از زحمت‌های جسمی آزاد کن قبل از آنکه مرگ به سراغم بیاید.
زبان مختصر عقلان ببند اندر جهان بر من
که تا چون خود نخوانندم حریص و مفسد و رعنا
هوش مصنوعی: زبان خود را کوتاه کن و در این دنیا در مورد من سخن بگو که نکند مثل خودم مرا طمع‌کار و فاسد و زیبا بگویند.
مگردان عمر من چون گل که در طفلی شود کشته
مگردان حرص من چون مُل که در پیری شود برنا
هوش مصنوعی: عمر من را مانند گلی که در جوانی از بین می‌رود، نابود نکن. همچنین حواسم را هم به چیزهایی که در سن پیری به دست می‌آورم، مشغول نکن.
بحرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا
هوش مصنوعی: اگر من از آب خنکی نوشیدم، مرا سرزنش نکن که کار بدی کرده‌ام. در آن زمان، بیابان و فصل تابستان بود و تشنگی بر من غلبه کرده بود.
به هرچ از اولیا گویند «ارزُقنی» و «وفِّقنی»
به هرچ از انبیا گویند «آمنّا» و «صدَّقنا»
هوش مصنوعی: هر یک از اولیا از خدا می‌خواهند که به آنان روزی دهد و توفیق عطا کند، در حالی که پیامبران ایمان آورده و تایید کرده‌اند.

حاشیه ها

1387/03/03 06:06
ناشناس

بیت آخر "رزقنی" به جای"زرقنی" باید درست باشد
---
پاسخ: پیشنهاد شما اعمال شد.

1387/04/29 20:06
ناشناس

این قصیده ای مشهوراست ومفاهیم بسیار بلند وزیبائی دارد بعنوان مثال از بیت دوم چنین برداشت میشود که هرچه ترا از راه دور کند فرق نمکند که حرف کفر باشدیا ایمان وآنچه از دوست ترا وادارد چه نقشی زشت باشد یا زیبا بیبینید که چگونه غایت وهدف را نشانه رفته وبه ظاهر سخنان ونقشهارا بی اهمیت دانسته ودر بیت پنجم بازاشاره دارد به اینکه اگر از روی دین سخن بگوئی فرق نمیکند که به مرام عبرانی یا سریانی باشد وخلاصه همه ابیات این قصیده خواندنی است
مولوی توجه خاصی به سنائی داشته وگاه ابیات اورا عنوان مطالب خود قرارداده ازجمله بیت 14 این قصیده را وپیدا کردن تمام موارد استنادش نیاز به بررسی دارد مولوی راجع به سنائی وعطارگفته:
عطارروح بود وسنائی دو چشم او
ما از پس سنائی وعطارآمدیم
ضمنااز بعضی ابیات سنائی که جای ذکرش نیست معلوم میشود که شیعی مذهب بوده است

1388/02/01 13:05

مصرع دوم بیت 58 از آن فرخی سیستانی است (این قصیده).

1389/09/17 18:12
منوچهر مشکوة

بیت سوم با توجه به مفهوم شعر باید چنین باشد:
گواه عاشق آن باشد که سردش یابی از دوزخ
نشان رهرو آن باشد که خشکش بینی از دریا
باتوجه به تناسب عشق با آتش و سوختن وتناسب رهرو وگذشتن از دریا.
---
پاسخ: دوستانی که به نسخ چاپی دسترسی دارند درستش را اطلاع دهند.

1389/12/01 08:03
ناشناس

بیت آخر "ارزقنی" درست است یعنی روزی ده مرا

1390/11/10 22:02
mowjehasti

با عرض سلام
بیت هشتم ، آخر مصرع دوم ، (پس از نور الوهیت به الله آی ز الا) روشن است که ( از الاّ ) صحیح است. یعنی ( از ) با الف
متشکرم

1390/11/10 22:02
mowjehasti

(ترا ترسا همی گوید که در صفرا مخور خلوا)
خلوا اشتباهاً با خ نقطه دار نوشته شده که صحیح : حلوا می باشد.
(همی خواهم به هر ساعت چه در سرا چه رد ضرا)
کلمه (در) قبل از ضرا اشتباه نوشته شده و جای دال و راء برعکس شده .
لطفاً تصحیح شود.
باز هم متشکرم

که تا پستست خاک اینجا همه نفعست لیک آن گه
بلای دیده‌ها گردد، چو بالا گیرد از نکبا
نکبا:باد نامساعد
معنی:انسان باید چون خاک باشد افتاده و لجام گسیختگی شهوانی را ترک کند.خاک تا موقعی که افتاده است به نفع انسان است ولی هنگامی که باد نامساعد آن را از روی زمین بلند می کند ،در چشم انسان ها فرو رفته بلای جانشان می گردد.انسانی که تحت تاثیر باد نامساعد آز و شهوات تحریک می شود و دست به عملی می زند بلای جان همگان خواهد شد.

1393/02/26 05:04
رضا مرندی

کلمه رزقنی درست است چون اصل ان ارزقنی است یعنی خدایا روزیم کن به خاطر شعر حرف ا افتاده است.

1394/01/22 17:03
آریا

شرح لغات و عبارات مشکل
حرف نهنگ‌آسا = «لا» در «لا اله الاّ الله»، از آن که جز الله، کل هستی به آن نفی شود، به «نهنگ» تشبیه فرموده، که دریاآشام است.
شمشیر بویحیی = تیغ اجل (بویحیی کنیت عزرائیل است.)
پهنه = نوعی چوگان که سر آن چون کفچه پهن است.
بسم الله مجراها = اشاره به آیه‌ی 41 سوره‌ی هود
نَکبا = در اینجا یعنی بادِ بد و نامناسب
محرور = تندخو
بطحاء = مکه و سرزمین‌های اطرافش
مِزهَر = (ساز موسیقی) عود
هیجا = جنگ
روهینا = آهنِ بی‌غشّ
رسیلی کردن = با دیگری هم‌آواز شدن
بر عمیا = کورکورانه
بودردا = از صحابه که به حکمت و زهد و شجاعت معروف بوده
چاکری = ملازمت
تو پنداری که بر بازی است... = اشاره به آیه‌ی 38 سوره‌ی دخان
کمر گشادن = متوقف شدن، سر باز زدن
عِنّین = آن که ضعف جنسی دارد
وا = با، آش
وادروا = پرطعام
زبون‌گیر = عاجزکُش
سرّاء و ضرّاء = آسانی و سختی (برگرفته از آیه‌ی 134 آل عمران)
رزّقنی و وفّقنی = مرا روزی کن، مرا توفیق ده
آمَنّا و صدّقنا = ایمان آوردیم و باور کردیم

1394/12/09 07:03
ندا

مرحوم انوری ابیوردی در یکی از قطعات مشهورش که حافظ بیت اخرش را تضمین کرده، این بیت از این قصیده را تضمین می نماید:
که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا
و بر مرحوم سنائی غزنوی خرده می گیرد که به آرزو کردن محض کار حل نمی شود و برای رستگاری، سخن از سه گانه ی استعداد، تلاش و اخلاص می گوید.
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - فی‌الحکمة/
روح هر سه شاعر یاد شده، شاد.

1395/01/25 04:03
امیرعباس علیزاده

عنوان یکی از کتاب های هوشنگ گلشیری، داستان نویس نامی معاصر،که شامل مجموعه مقالات ایشان است برگرفته از یکی از ابیات همین قصیده است:
گرت نزهت همی باید به صحرای قناعت شو
که آن جا باغ در باغ است و خوان در خوان و وا در وا...
«وا» یعنی آش. «با» هم می گویند. «با» در شوربا همین «با» است.

1395/02/06 22:05
کاظم

چون اعتقاد بر اینست که جسم اینجا و جان آنجاست و به ضرورت وزن شعر فکر میکنم مصرع دوم از بیت اول باید به این ترتیب باشد: قدم زین هردو بیرون نه نه اینجا باش ونه آنجا

1395/10/12 03:01
آرام نوبری نیا

با درود فراوان؛
طبق اصلاحیه استاد مرتضی الهی قمشه ای ، لازم دانستم مورد اشتباه را به عرض برسانم.
مصرع دوم از بیت شماره 36، عبارت “فضای” بجای “صدای”.
خوش آوازت همی دارد فضای گنبد خضرا
پاینده باشید.

1397/04/22 13:07
شهلا

با پوزش چون صحبت از آواز است، همان صدا صحیح است و اشاره به صداهایی دارد در جو لامکان که ما قبلاً شنیده ایم و خرد ازلی ما آنها را بیاد دارد. مولانا نیز در این باره اشعاری سروده اند ودلیل لذت بردن مارا از موسیقی خاطره اصواتی میداند که در ازل شنیده ایم

1397/05/29 00:07
سهیل

کاربر محترمی در بالا در معنی "زبون گیر"، معنی "عاجزکُش" را پیشنهاد دادند که به لحاظ لفظی بسیار متین است. ولی در اینجا من گمان میکنم با مضمون این بیت و خصوص اینکه عنقا در عزلت جا گرفته باشد نمیخواند. چون عنقا خویشتن را زبون و عاجز نمیپندارد تا بخواهد از ترس عاجزکُشان در عزلت جا بگیرد. "رَسته" در لغتنامه ها در حالت اسم مفعولی در معنی رها شده و نجات یافته آمده. اما شاید در اینجا با ضمه ی اول باشد به معنی روییده، و یعنی عنقا در عزلت روییده است که کنایه از جای گرفتن او در آنجا باشد. بنده در اساطیر ندیده ام که عنقا اول در میان مردم بوده باشد و بعد به عزلت رفته باشد، لذا در اینجا رُسته بهتر از رَسته به نظر میرسد، بدین معنی که او از ابتدا در همان عزلت بود نه آنکه راهی آنجا شده باشد. اما "زبون گیران" را من تصور میکنم در اینجا به معنای کسانی باشد که دل در گرو چیزهای خوار نهاده اند، یعنی دوستداران چیزهای دون و خوار و زبون. کسانی که چیزی زبون همچون پیرزن سیه پستان دنیا را به دوستی خود گرفته اند.

1397/08/18 13:11
جعفر

چو علم آموختی آنگه بترس از علم کاندرشب........
علم را از حرص نمی آموزند و رابطۀ حرص با مصرع بعدی بی معنی است.

1398/05/05 19:08
عطااله حواری‌نسب

دوست داشتم بیت اول قصیده این گونه بود:

مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، نه پایین باش نه بالا
که با دون و والا هم تناسب دارد و لف و نشر مرتب نیز پدید می آید.

1398/08/02 20:11
استقلالی

دوست داشتم بیت اول قصیده این گونه بود:
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، نه پایین باش نه بالا
که با دون و والا هم تناسب دارد و لف و نشر مرتب نیز پدید می آید.

در این صورت وزن شعر به هم می خورد...

1398/09/18 12:12
رحیم غلامی

به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که در منزل
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا
دیوان قائمیات - ص 50

1399/04/19 05:07
سعید سید حنایی

به نظرم مصرع" جو علم آموختی از حرص ترس کاندر شب"....باید بجای حرص یکی از آفتهای علم میآمد. مثلا کبر.
جو علم آموختی از کبر ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
که البته ثقیل هست .
ولی به هرحال بین این دو مصرع بر اساس کلمه حرص ارتباط معنایی مناسبی برقرار نیست.

1399/08/12 20:11
رضا صادقی

با سلام
در مورد مصرع
که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا
یه سری از لغت نامه ها واضح توضیح دادن عنقا پرنده ای است که بالا نشین است و در دام شکارچیانی که تله روی زمین میگذارند (زبون گیران) گرفتار نمیشه واژه عزلت میتونه 2 معنی داشته باشه یکی فاصله داشتن تله روی زمین و پرنده و دومی ممکنه پرنده ای باشه که از انسان فراری است فاصله میگیره
البته نظر دوستان ادیب محترم منه کمترین فقط نظر شخصی دادم

1399/11/15 12:02
احمد جوانمهر

که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
کلمه یلدا چه ماجرائی را تداعی میکند و رابطه اش با عیسی چیست؟ لطفا ادبا بفرمایند

1402/10/01 06:01
Hamed Salehi

یلدا زود روز میترا است که مسیحیان آن را  جاگذین میلاد عیسی کردن و بنام جشن کریسمس جشن میگیرند. جشن کریسمس که امروزه تقریبا در ۸۰ درصد کشور های جهان جشن گرفته میشه همان شب چله و یا شب یلدا است 

1399/11/15 16:02
nabavar

گرامی زرکش
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
یلدا یکی از یاران عیسی ست که منظور شاعر معروف شدن اوست در پیوند با عیسی

1399/12/27 21:02
مرتضی پیران ق

چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
برای یک غیر ادبیاتی این معانی هم قابل تصور هست:
1- وقتی حرص معلم تو گشت، بترس،چون طمعکار چیز نفیس تری خواهد دزدید.
2- وقتی از روی طمع، علم آموختی، بترس. چون عالم طمعکار چیزهای نفیس تری خواهد دزدید.
3- وقتی علم آموختی، از حرص(صفت شیطانی) بترس، چون شیطان(دزد با چراغ) ایمان عالمان(کالای گزیده) را میبرد.
4- وقتی علم آموختی، از اینکه حریص و طماع هم باشی بترس! چون حریصی که علم هم داشته باشد اژدها می شود.

1400/02/28 14:04
مهتاب خوبدل

نه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره
نه حرف از بهر آن آمد، که دزدی چادر زهرا
میگوید بیرون از خود را جستجو نکن و به درونیات خود بپرداز. من از تو کارهای عجیب و غریب نمیخواهم از تو نمیخواهم دیگران را از چیزی منع کنی مثلا چادر دختر پیامبر را بدزدی یا ستاره زهره را بگویی که نباید خنیاگری کنی. یعنی شریعت از تو چیزهای عجیب و غریب نمیخواهد از شما تزکیه نفس و مبارزه با نفسانیات را می خواهد(جهاد اکبر) اگر تو نخواهی نفس خود را بکشی به آنچه که تو را به جاودانگی می رساند نخواهی رسید.

1400/02/28 14:04
مهتاب خوبدل

بنه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره
نه حرف از بهر آن آمد، که دزدی چادر زهرا
اصلاح بفرمایید زَهره ی زُهره

1402/05/23 14:07
یزدانپناه عسکری

14- بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی - که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما 

***

[رساله الانوار] (1)

مراد از مرگ بزرگ موت ارادی است که پیش از موت طبیعی «که مرگ کوچک است» سالکان را باید دست دهد زیرا صفات بشری بر اثر همین موت از سالک مضمحل می شود.

[یزدانپناه عسکری]

از دست دادن شکل انسانی و دور انداختن فهرست

_________

(1) - ترجمه رساله الانوار و رساله ای به امام رازی ، محیی الدین ابن عربی ، نجیب مایل هروی – تهران : مولی 1385 - ص 5

موتوا قبل أن تموتوا  - 300 299 266 177 141 :5+2        12:265

1402/07/26 16:09
بهار نارنج

سلام

بنظر غزل الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها نیز هم وزن و هم قافیه با این شعر است