قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰ - در مدح بهرامشاه
نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی
زین گهر خنده نگاری و شکر بوسه شهی
زین جهانساز ظریفی و جهانسوز بتی
زین جگر خوار شگرفی و دلاویز مهی
مه که باشد که همی هر شب و هر روز کند
آفتابش زهی و کوکب سیاره خهی
دید رضوان به خرابیش ز یک روز چو گنج
به عجب گفت همی کینت نکو جایگهی
زان رخ و زلف شب و روز نماینده رخش
روز عید و شب قدر از حرکات کلهی
گفتی آن هر شکن از زلف بر آن عارض او
توبهای بود برو از همه سوها گنهی
دل نازک به یکی طفل سپردم که نماند
نیز در دستم از آن پس جز لاحوال واهی
دل و جان را زخم و حلقهٔ او با رخ او
صدهزاران ره وانگه خطر صدر رهی
از بس اندیشهٔ زلفینش به غم در پوشید
دل و چشمم ز دو زلفش سیهی بر سیهی
دیده با چهرهٔ او کرد حریفی تا من
در میان دو رخش دارم بر پادشهی
گرچه تاب گنهم نیست ولیک از پی او
دارم از محنت این دل ز محبت گنهی
چون بپیوست غمش با رحم هستی من
نیستی زادم ازو اینت قوی درد زهی
همچو جوزام بمانده ز غمش روی به روی
که نبینم همی آن روی چو مه مه به مهی
چار طبعند و نه افلاک که پایندهٔ حسن
نیست بر چهرهٔ او مر همه را پنج و دهی
گویم او را بروم گوید بر من بدو جو
ز این چنین کهدان کم گیر چو تو برگ گهی
هست چون آب زنخدانش چهی از بر اوی
کس ندیدست چنین نادره در هیچ گهی
آب دیدست همه خلق ز چه لیک به چشم
کس ندیدست بدین بلعجبی آب چهی
نور زاید همی از چاه زنخدانش نه آب
دارد آن چه مگر از چشمهٔ خورشید رهی
بسر او سنایی به نکویی و به عدل
نه چنو دیده به عالم نه چو بهرامشهی
پادشاهی که به هفت اقلیم از پنجم چرخ
همچنو دیدهٔ بهرام ندیدست شهی
ربعی از کشور او وز همه گردون حشری
رعبی از هیبت او وز همه عالم سپهی
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۹ - در جواب شعر فضل بن یحیی و عذرخواهی از رفتن و منع صاعد از آمدن: فضل یحیاست بر ضعیف و قویقصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۱ - در مدح بهرامشاه: چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی
زین گهر خنده نگاری و شکر بوسه شهی
هوش مصنوعی: دل من نه به خاطر جایی خاص، بلکه به خاطر زیبایی و لطافت یک دختر خندان که همچون مروارید میدرخشد و بوسهاش مانند شکر شیرین است، گرفته شده است.
زین جهانساز ظریفی و جهانسوز بتی
زین جگر خوار شگرفی و دلاویز مهی
هوش مصنوعی: از این هنرمند با ذوق و آتشین، مجسمهای شکل گرفته که هم دلفریب است و هم عمیقاً تاثیرگذار، و به نوعی از درون انسان میخورد و او را تحت تأثیر قرار میدهد.
مه که باشد که همی هر شب و هر روز کند
آفتابش زهی و کوکب سیاره خهی
هوش مصنوعی: ماه که در هر شب و روز به زیبایی میدرخشد و باعث روشنایی آفتاب میشود، ستارهها را هم تحت تاثیر قرار میدهد و به آنها جلوهای زیبا میبخشد.
دید رضوان به خرابیش ز یک روز چو گنج
به عجب گفت همی کینت نکو جایگهی
هوش مصنوعی: رضوان به زیبایی و خوشیهای بهشت نگاهی به خرابی و زشتیهای یک روز انسان داشت و با تعجب گفت که آیا اینجا هم مکانی خوب و شایسته برای تو نیست.
زان رخ و زلف شب و روز نماینده رخش
روز عید و شب قدر از حرکات کلهی
هوش مصنوعی: از آن چهره و موهایی که به شب و روز میدرخشد، نمایشگر چهرهات در روز عید و شب قدر است، ناشی از حرکات سر و رفتارهایت.
گفتی آن هر شکن از زلف بر آن عارض او
توبهای بود برو از همه سوها گنهی
هوش مصنوعی: تو گفتی هر شکن زلف آن معشوقه، نشانهای از توبه است. از همه جا بیفکن گناه را.
دل نازک به یکی طفل سپردم که نماند
نیز در دستم از آن پس جز لاحوال واهی
هوش مصنوعی: دل نرم و حساس خود را به دستان یک کودک سپردم، اما دیگر نتوانستم آن را نگهدارم و از آن زمان فقط با بیحالی و خیالهای توخالی سر و کار داشتم.
دل و جان را زخم و حلقهٔ او با رخ او
صدهزاران ره وانگه خطر صدر رهی
هوش مصنوعی: دل و جان من به زخم و زنجیر او گرفتار شده است و زیبایی او باعث شده که هزاران راه به سوی خطر و رنج باز شود.
از بس اندیشهٔ زلفینش به غم در پوشید
دل و چشمم ز دو زلفش سیهی بر سیهی
هوش مصنوعی: به خاطر تفکر و اندیشهای که درباره زلفهای او دارم، قلب و چشمانم به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و به نوعی با حالتی غمگین به هم پیوند خوردهاند.
دیده با چهرهٔ او کرد حریفی تا من
در میان دو رخش دارم بر پادشهی
هوش مصنوعی: چشم من به زیبایی او عادت کرده و مانند رقیبی برای من شده است، طوری که حالا در برابر دو طرف صورتش مانند پادشاهی ایستادهام.
گرچه تاب گنهم نیست ولیک از پی او
دارم از محنت این دل ز محبت گنهی
هوش مصنوعی: هرچند که توانایی تحمل سختیها را ندارم، اما به خاطر محبت او از درد و رنج دل خود جانفشانی میکنم.
چون بپیوست غمش با رحم هستی من
نیستی زادم ازو اینت قوی درد زهی
هوش مصنوعی: وقتی که نگرانیش به وجودم پیوست، من از احساس خودم فاصله گرفتم. این درد قویای است که به خاطر آن به وجود آمدهام.
همچو جوزام بمانده ز غمش روی به روی
که نبینم همی آن روی چو مه مه به مهی
هوش مصنوعی: مانند فندق ماندهام از غم او، که نمیخواهم روی او را ببینم؛ او مانند ماهی است که به ماهی دیگر نمینگرد.
چار طبعند و نه افلاک که پایندهٔ حسن
نیست بر چهرهٔ او مر همه را پنج و دهی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در میان چهار نوع خصلت و نه آسمان، هیچ چیز نمیتواند زیبایی چهره او را پایدار کند. این زیبایی، فراتر از هر چیزی است و تمامی ویژگیها را تحت تأثیر قرار میدهد.
گویم او را بروم گوید بر من بدو جو
ز این چنین کهدان کم گیر چو تو برگ گهی
هوش مصنوعی: میگویم بروم، او میگوید که بر من خوب نیست. از اینگونه دوستان کمتر پیدا کن، مانند تو که حال و هوایشان تغییر میکند.
هست چون آب زنخدانش چهی از بر اوی
کس ندیدست چنین نادره در هیچ گهی
هوش مصنوعی: چون آب، خط زنخدانش چه زیباست که هیچ کس در هیچ زمانهای مانند آن را ندیده است.
آب دیدست همه خلق ز چه لیک به چشم
کس ندیدست بدین بلعجبی آب چهی
هوش مصنوعی: همه مردم آب را دیدهاند، اما هیچکس نتوانسته است آن را به این شکل عجیب و غریب درک کند.
نور زاید همی از چاه زنخدانش نه آب
دارد آن چه مگر از چشمهٔ خورشید رهی
هوش مصنوعی: نور از چاه زنخدانش میتابد و این نور مانند آب نیست، بلکه مانند چشمهٔ خورشید است که بهجای آب، روشنی میدهد.
بسر او سنایی به نکویی و به عدل
نه چنو دیده به عالم نه چو بهرامشهی
هوش مصنوعی: در میان مردم، کسی را مانند او نمیتوان یافت که هم زیبا و خوشرفتار باشد و هم عادل. در دنیا کسی را نخواهی دید که به این خوبی و عظمت باشد.
پادشاهی که به هفت اقلیم از پنجم چرخ
همچنو دیدهٔ بهرام ندیدست شهی
هوش مصنوعی: هیچ پادشاهی در همهی سرزمینها مانند بهرام، این بینایی و قدرت را نداشته است.
ربعی از کشور او وز همه گردون حشری
رعبی از هیبت او وز همه عالم سپهی
هوش مصنوعی: کشور او تابع فرمانی است که از هیچکس جز او ترس ندارد و در تمامی آسمانها هراس و قدرت او را میتوان دید. در کل جهان هم، هیچکس جرات مقابله با او را ندارد.

سنایی