قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷ - در مدح خواجه ایرانشاه
ای ز آواز و جمال تو جهان پر طربی
وز پی هر دو شده جان و دلم در طلبی
چشم و گوش همه از لحن و رخت پر در و گل
پس چرا قسمتم از هر دو عنا و تعبی
گر ز آهن دل من در کف تو گشت چو موم
ور چو یعقوب ز عشق تو کنم واهربی
ناید از خود عجبم زان که به آواز و به روی
داری از یوسف و داوود پیمبر نسبی
آنچه با این دل من چشم چو بادام تو کرد
نکند هرگز با مهره کف بوالعجبی
پس دل خون شدهٔ تافتهٔ تیرهٔ من
کو همی در دو صفت داشت ز زلفت حسبی
شد مگر حلقهای از زلف تو و شاید از آنک
خون اگر مشک شود طبع ندارد عجبی
صد دل خون به در یک شکن زلف تو هست
همچو عناب در آویخته اندر عنبی
تا همی رقص کند در چمن عشرت و عیش
ماه رقاص نهادست سپهرت لقبی
شدم از طمع وصال تو چو یک برگ از کاه
تا بر آن سیم تو دیدم زد و بیجاده لبی
بند بندم همه بگشاد چو تو زی از ماه
تا تو بر تارک خورشید ببستی قصبی
چاک ماندست دلم چون دل خرما تا تو
چاک داری ز پس و پیش ببسته سلبی
جان بابا مکن این کبر مبادا که به عدل
روزگارت کند از رنج دل من ادبی
ابلهم خوانی و گویی که به باغ آر زرم
خار ندهند تو بیسیم چه جویی رطبی
ابله اکنون تویی ای جان جهان کز پی زر
طعنه بر من زنی اکنون و بسازی شغبی
تو بدین پایه ندانی که چو این شعر برم
از سخا کار مرا خواجه بسازد سببی
ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن
که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی
آن بزرگی که ز بس فضل و کریمی نگذاشت
در مزاج فضلا از کرم خود اربی
آن کریمی کاثر سورت خمش در کون
همچو نار آمد و ارواح حسودش حطبی
آن خطیبی که به هر لحظه خطیبان فلک
جمع سازند ز آثار خصالش خطبی
ای سخا از گهر چون تو پسر با شرفی
وی سپهر از شرف چون تو بشر با طربی
شجر همت تو بیخ چنان زد که نمود
برترین چرخ بدان بیخ فروتر شعبی
گر فتد قطرهای از رای تو بر دامن روز
نگشاید پس از آن چرخ گریبان شبی
تا دو نوک قلمت فایده دارد در ملک
چرخ با چار زن از عجز بود چون عزبی
کسب کردی به کریمی و سخا نام نکو
که نبوده به دو گیتی به ازین مکتسبی
تا ضمیر تو سوی کلک تو راهی بگشاد
بسته شد مصلحت ملک هری در قصبی
نردها بازد با نطع امیدت با دهر
جانی از بنده و اقبال ز دستت ندبی
هر که او مرد بود باک ندارد ز غمی
هر که او شیر بود سست نگردد به تبی
هر که آوازهٔ کوس و دو کری یافت به گوش
کی به چشم آید او را ز یکی حبه حبی
به کهان جامه بسی دادهای این اولاتر
کاین فریضه به مهان به ز چنان مستحبی
ای خداوند یقین دان که بر مدحت تو
نیست در شاعری بنده ریا و ریبی
فکرت بنده چو معنی خوش آورد به دست
طبع زودش بر مدح تو کند منتخبی
هر که را دین شود از دوستی او موجود
چه زیان داردش از دشمنی بولهبی
حاسدان دارد و بدگوی بسی لیک همی
کی مقاسات کشد بحر دمان از مهبی
تا حیات آید از آمیزش جانی و تنی
تا تناسل بود از صحب امی و ابی
سببی سازش تا شاعر صدر تو بود
که همی شعر مرکب نبود بی سببی
تا ز پیش دو ربیع آید هر گه صفری
تا پس از هر دو جماد آید هر گه رجبی
باد حظ ولی تو ز سعادت لطفی
باد قسم عدوی تو ز شقاوت غضبی
پای احباب تو بگشاده ز بند از شرفی
دست اعدای تو بر بسته به دار از کنبی
تا چو تمساح بود راس و ذنب بر گردون
راس عز تو مبیناد ز گردون ذنبی
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶ - در مدح احمد عارف زرگر گوید که به حج رفت از بلخ و حج نیافت: ای ز عشق دین سوی بیتالحرام آورده رایقصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۸: دلا زین تیرگی زندان اگر روزی رها یابی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ز آواز و جمال تو جهان پر طربی
وز پی هر دو شده جان و دلم در طلبی
هوش مصنوعی: ای تو که به خاطر صدای دلنواز و زیباییات، جهان پر از شادی و نشاط شده است، جان و دل من در پی یافتن تو به شدت مشتاق و در جستجو هستند.
چشم و گوش همه از لحن و رخت پر در و گل
پس چرا قسمتم از هر دو عنا و تعبی
هوش مصنوعی: چشم و گوش همه از زیبایی و جذابیت تو پر شده است، اما چرا من از هر دو نعمت محرومم؟
گر ز آهن دل من در کف تو گشت چو موم
ور چو یعقوب ز عشق تو کنم واهربی
هوش مصنوعی: اگر دل من مانند آهن در دستان تو نرم و لطیف شود، یا اگر مانند یعقوب از عشق تو دچار محنت شوم، باز هم در آرزوی تو هستم.
ناید از خود عجبم زان که به آواز و به روی
داری از یوسف و داوود پیمبر نسبی
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و جذابیت تو احساس خودپسندی نمیکنم، چرا که تو از نظر صدا و چهره به یوسف و داوود پیامبر تعلق داری.
آنچه با این دل من چشم چو بادام تو کرد
نکند هرگز با مهره کف بوالعجبی
هوش مصنوعی: آنچه چشمان تو با دل من کردند، هیچ چیز دیگری هرگز نمیتواند تجربه کند.
پس دل خون شدهٔ تافتهٔ تیرهٔ من
کو همی در دو صفت داشت ز زلفت حسبی
هوش مصنوعی: دل من که پر از درد و غم است، به خاطر دو ویژگی از موهای تو، به شدت ناراحت و غمگین است.
شد مگر حلقهای از زلف تو و شاید از آنک
خون اگر مشک شود طبع ندارد عجبی
هوش مصنوعی: شاید حلقهای از موی تو شده است و شاید بهخاطر این است که اگر خون مشک شود، طبیعی است که عجبی نداشته باشد.
صد دل خون به در یک شکن زلف تو هست
همچو عناب در آویخته اندر عنبی
هوش مصنوعی: دلی پر از غم و اندوه به خاطر زلف تو دارم، مانند عناب که در خوشهاش به هم آویخته شده باشد.
تا همی رقص کند در چمن عشرت و عیش
ماه رقاص نهادست سپهرت لقبی
هوش مصنوعی: در باغ شادی و لذت، ماه به زیبایی میرقصد و در آسمان به عنوان یک رقاص شناخته شده است.
شدم از طمع وصال تو چو یک برگ از کاه
تا بر آن سیم تو دیدم زد و بیجاده لبی
هوش مصنوعی: در آرزوی رسیدن به تو، مانند یک برگ از کاه شدم، چون آن لب زیبا و درخشان تو را دیدم.
بند بندم همه بگشاد چو تو زی از ماه
تا تو بر تارک خورشید ببستی قصبی
هوش مصنوعی: هر قسمت از زندگیام بهدلیل تو آزاد شد، چون تو از ماه زیبایی و برای من همچون خورشید درخشانی.
چاک ماندست دلم چون دل خرما تا تو
چاک داری ز پس و پیش ببسته سلبی
هوش مصنوعی: دل من مانند چاک خرما باقی مانده است، چون تو هنوز برای من پیوندهایی از جلو و عقب داری.
جان بابا مکن این کبر مبادا که به عدل
روزگارت کند از رنج دل من ادبی
هوش مصنوعی: ای دل! فریب تکبر و خودبینی را نخور، مبادا که روزی در مقابل خوبی و عدل زندگیات، از درد و رنجی که به من وارد کردهای، پشیمان شوی.
ابلهم خوانی و گویی که به باغ آر زرم
خار ندهند تو بیسیم چه جویی رطبی
هوش مصنوعی: تو در حال خواندن و صحبت کردن هستی، اما در واقع به تو همانند یک گیاه زیبا در باغ رویدادی برخورد میشود که حتی از خاری هم بهرهمند نمیشود. در این حال، تو بدون هیچ وسیلهای در جستجوی آب و رطوبت هستی.
ابله اکنون تویی ای جان جهان کز پی زر
طعنه بر من زنی اکنون و بسازی شغبی
هوش مصنوعی: ای جان جهانی، تو اکنون ابلهی هستی که به خاطر طلا به من طعنه میزنی و برای خودت نقشه میکشی.
تو بدین پایه ندانی که چو این شعر برم
از سخا کار مرا خواجه بسازد سببی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که تو آنقدر در این مقام و مرتبه هستی که نمیدانی وقتی این شعر را از روی سخاوت میسرایم، باعث میشود که آقا و بزرگزادهام برای من به نوعی واسطه و سبب خیر شود.
ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن
که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی
هوش مصنوعی: نصیحتگر شاه ایران، کسی است که از نجبا و بزرگان زمانه به دنیا آمده و خدمت به کشور و مردمش را برگزیده است.
آن بزرگی که ز بس فضل و کریمی نگذاشت
در مزاج فضلا از کرم خود اربی
هوش مصنوعی: آن شخصیت بزرگ به قدری دارای فضیلت و بخشندگی بود که فضلای دیگر نتوانستند در ویژگیهای خود یا در روشهای اخلاقیشان به پای او برسند.
آن کریمی کاثر سورت خمش در کون
همچو نار آمد و ارواح حسودش حطبی
هوش مصنوعی: آن بزرگوار که ظاهری ساده دارد، در حقیقت مانند آتش توانایی و قدرت دارد و روحهای حسودش را از بین میبرد.
آن خطیبی که به هر لحظه خطیبان فلک
جمع سازند ز آثار خصالش خطبی
هوش مصنوعی: آن سخنوری که در هر لحظه میتواند دیگر سخنرانان آسمان را مجذوب خود کند، از ویژگیهای او سخنانی است که بر دلها تاثیر میگذارد.
ای سخا از گهر چون تو پسر با شرفی
وی سپهر از شرف چون تو بشر با طربی
هوش مصنوعی: ای سخا، تو مانند پسر با شرافتی هستی که گوهری گرانبها داری؛ و ای آسمان، تو به خاطر شرافتی که به خاطر وجود تو دارم، برایم شاد و با طرب هستی.
شجر همت تو بیخ چنان زد که نمود
برترین چرخ بدان بیخ فروتر شعبی
هوش مصنوعی: درخت اراده و تلاش تو ریشهای محکم در زمین دارد که به خاطر آن، بالاترین آسمان به شکل شعبهای در کنار آن قرار گرفته است.
گر فتد قطرهای از رای تو بر دامن روز
نگشاید پس از آن چرخ گریبان شبی
هوش مصنوعی: اگر یک قطره از نظر شما به چیزی بیفتد، روز دیگر دیگر دلیلی برای انتظار نخواهد بود و بخت و تقدیر چرخش خود را بر هم خواهد زد.
تا دو نوک قلمت فایده دارد در ملک
چرخ با چار زن از عجز بود چون عزبی
هوش مصنوعی: زمانی که دو نوک قلمت میتواند در جهان اثرگذار باشد، این نشاندهنده ضعف و ناتوانی در کنار شرایط دشوار زندگی است.
کسب کردی به کریمی و سخا نام نکو
که نبوده به دو گیتی به ازین مکتسبی
هوش مصنوعی: با مهربانی و سخاوت، نام نیکی بدست آوردی که در هیچ کجای این دنیا چیزی بهتر از این دستاورد وجود ندارد.
تا ضمیر تو سوی کلک تو راهی بگشاد
بسته شد مصلحت ملک هری در قصبی
هوش مصنوعی: وقتی ضمیر و ذهن تو به سوی قلم و خلاقیت تو باز شد، مصلحت و سرنوشت ملک در یک مکان کوچک به پایان رسید.
نردها بازد با نطع امیدت با دهر
جانی از بنده و اقبال ز دستت ندبی
هوش مصنوعی: بازیها و چالشهای زندگی را با امید و آرزو ادامه بده، زیرا سرنوشت و شانس به دست خودت است و تو میتوانی بر آنها تأثیر بگذاری.
هر که او مرد بود باک ندارد ز غمی
هر که او شیر بود سست نگردد به تبی
هوش مصنوعی: هر کسی که مرد باشد و از نظر روحی قوی، نگران غمها نیست. و هر کسی که دلیر و شجاع باشد، در برابر سختیها و بیماریها و ترسها ضعیف نمیشود.
هر که آوازهٔ کوس و دو کری یافت به گوش
کی به چشم آید او را ز یکی حبه حبی
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای زنگ و صدای مسخرهکردن را به گوش دیگران میرساند، دیده نمیشود مگر به خاطر یک دانهی کوچک.
به کهان جامه بسی دادهای این اولاتر
کاین فریضه به مهان به ز چنان مستحبی
هوش مصنوعی: شما لباسهای زیادی به افراد قدیمی دادهاید، اما این عمل مهمتر از این است که به کسانی که در شأن والایی هستند، از چنین فضیلتی برخوردار شوید.
ای خداوند یقین دان که بر مدحت تو
نیست در شاعری بنده ریا و ریبی
هوش مصنوعی: ای پروردگار، بدان که در ستایش تو شاعری که پر از تزویر و فریب باشد، وجود ندارد.
فکرت بنده چو معنی خوش آورد به دست
طبع زودش بر مدح تو کند منتخبی
هوش مصنوعی: اندیشۀ من در صورتی که به زیبایی بیان شود، به سرعت از دل و جانم به تحسین تو خواهد پرداخت و بهترین واژهها را برای وصف تو انتخاب خواهد کرد.
هر که را دین شود از دوستی او موجود
چه زیان داردش از دشمنی بولهبی
هوش مصنوعی: هر کسی که از محبت و دوستی کسی بهرهمند شود، دیگر از دشمنی و کینهتوزی آن فرد نگران نیست و آسیب نمیبیند.
حاسدان دارد و بدگوی بسی لیک همی
کی مقاسات کشد بحر دمان از مهبی
هوش مصنوعی: حسودان و بدگویان زیادی دارد، اما در این لحظه، مانند دریا که از ابری میجوشد، او چیزهای بزرگ و مهمی را به نمایش میگذارد.
تا حیات آید از آمیزش جانی و تنی
تا تناسل بود از صحب امی و ابی
هوش مصنوعی: زندگی به وجود میآید، وقتی که روح با جسم ترکیب میشود، و نسلها ادامه پیدا میکند از ارتباط و گفتوگوی مادر و پدر.
سببی سازش تا شاعر صدر تو بود
که همی شعر مرکب نبود بی سببی
هوش مصنوعی: به دنبال دلیلی بگرد که شاعر برتری داشته باشد، زیرا شعر خوب بدون دلیل و انگیزهای شکل نمیگیرد.
تا ز پیش دو ربیع آید هر گه صفری
تا پس از هر دو جماد آید هر گه رجبی
هوش مصنوعی: زمانی که دو فصل بهار (ربیع) شروع میشود، هر لحظه که سفر (ماه سفر) به پایان برسد، فصل رجب (ماه رجب) نیز به دنبال آن خواهد آمد.
باد حظ ولی تو ز سعادت لطفی
باد قسم عدوی تو ز شقاوت غضبی
هوش مصنوعی: باد، خوشی تو را از نعمتها و رحمتها به ارمغان آورده است، در حالی که دشمنی تو بر اثر بدبختیها و خشمهایی که در دل دارد، عذاب و رنج به همراه میآورد.
پای احباب تو بگشاده ز بند از شرفی
دست اعدای تو بر بسته به دار از کنبی
هوش مصنوعی: دوستان تو از قیود آزاد شدهاند، در حالی که دشمنانت به دار آویخته شدهاند.
تا چو تمساح بود راس و ذنب بر گردون
راس عز تو مبیناد ز گردون ذنبی
هوش مصنوعی: اگر مانند تمساح بر گردون باشید، از آنجا که سر و دم شما به هم مرتبط است، عزت شما را از گردون نمیدانند.

سنایی