گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۵

ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
به هر جایی که جویمت این به علم ای عالم آن جایی
به هرچ انفاسها داند تو آن انفاس میدانی
به هر چه ارواحها داند به خوبی هم تو اعلایی
هر آن کاری که شد دشوار آسانی ز تو جوید
هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی
بدانی هر چه اسرارست اندر طبع هر بنده
ببینی هر چه پنهان تو درین اجسام پیدایی
همه ملکی زوال آید زوالی نیست ملکت را
هم خلقان بفرسایند و تو بی‌شک نفرسایی
که آمرزد خداوندا رهی را گر تو نامرزی
که بخشاید درین بیدادمان گر تو نبخشایی
چراغی گر شود تیره مر او را هم تو افروزی
شعاعی گر فرو میرد مر آن را هم تو افزایی
فروغ از تست انجم را برین ایوان مینوگون
شعاع از تست مر مه را برین گردون مینایی
بدایع را به گیتی در به حکمتها تو بر سازی
کواکب را به گردون بر به قدرتها تو آرایی
هیولا را تو دادستی به حکم عنصر و جوهر
مر اسطقسات را پستی گهی و گاه بالایی
بسان تخت جمشیدی تو گردون را کنی جلوه
بسان تاج نوشروان زمینها را بپیرایی
ز خار ار چاکری جوید همی گل تو برون آری
به بحر ار بنده‌ای جوید همی در تو بپیمایی
تو آن حیی خداوندا که از الهامها دوری
تو آن فردی خداوندا که خود را هم تو می‌شایی
جهاندارا جهانداری که عالم مر ترا شاید
خداوندا خداوندی که خود را می تو بستایی
فرستی گر یکی مرغی بگیرد ملک پرویزی
وگر یک پشه را گویی بگیرد ملک دارایی
شکیبا را به حکم تست جبارا شکیبایی
توانا را به امر تست ستارا توانایی
همی ترسیم از عدلت امید ماست بر فضلت
از آن شادیم ما جمله که تو آخر مکافاتی
ز عدلت بود هر عدلی که آن می‌کرد نوشروان
ز گنجت بود هر گنجی که دادی حاتم طایی
صبوری هست از جمعی بدی آرند بسیاری
نهایت نیست از دشمن پدید آرند غوغایی
خلیلت را به آتش در فکندند آزمایش را
ندانستند از فضلت ز رعنایی و رسوایی
فراوان ناکسی کردند هر کس در جهان از خود
نهان گشتند سر تا سر حسودان و تو بر جابی
پیاپی تا کند ظالم فراوان ظلم بر هر کس
چو بی حد گشت ظلم او پس آن گه جانش بربایی
نبودند کافی الاکبر سپهداران گیتی زان
به خاک تیره‌شان کردی ملیک‌الملک مولایی
پدید آرندهٔ خورشید و ماه و کوکب سیار
نهان دارندهٔ گوگرد سرخ و شخص عنقایی
قدیم حال گردانی رحیم و راحم و ارحم
بصیر و مفضل و منعم خدای دین و دنیایی
اگر طاعت کند بنده خدایا بی‌نیازی تو
وگر عصیان کند بنده به عذری باز بخشایی
یکی اعدات پیل آورد زی کعبه فراوان را
یکی از کرکسان آورد بر گردنت پیمایی
تولا کردای نهمار بر افلاک و بر گردن
ز خود برخیز یک چندی اگر مرد تولایی
زمستان آری و حله بپوشانی جهان را در
بهار آری بیارایی چنان جنات حورایی
ز ابر تیره بارانی به هر جایی همی لولو
به باغ و راغ از آن لولو نمایی لاله حمرایی
ز خشکی داده‌ای یارب همیشه طبع من تری
چون من گریان مضطر را فراوان نعمت طایی
به فضلت کوهها گردد بسان عرش بلقیسی
ز حکمت باغها گردد چنان چون جان ببخشایی
ایا چشمی که پیوسته طلبکار جمالی تو
ایا دستی که روز و شب بروی رطلها مایی
اگر تیغی به فرق آید گمانی بر که جرجیسی
اگر ارت به سر آید گمانی بر زکریایی
برندت گر سوی زندانی گمانی بر که صدیقی
وگر رانندت از شهرت گمانی بر که تنهایی
وگر در راحتی افتی گمان بر کابن یامینی
وگر بهتان سرایندت چنان می‌دان مسیحایی
به دنیا در نگر ایدون که تا دل در نبندی هیچ
اگر مردی تو دامن را به دنیا در نیالایی
نثار درگه آثار همه شبهت به کامه زر
نثار درگه عالی پشیمانی به هر رایی
کسی کو دامن از عالم کشید ای دوست نتواند
کجا داند نمود از جیب هرگز ید بیضایی
تنت را اژدهایی کن برو بنشین تو چون مردان
وگرنه دوری از اقصای عالم درد سینایی
شبی نفروختی هرگز چراغی بهر یزدانت
همه روزت همی بینم که در مهر تجلایی
به نزد زمرهٔ آدم همی تازی پی روزی
کی آید ناقد مردان به طبایی و طیایی
ز خلقان گر همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت
مترس از خار و خس هرگز اگر بر طمع حلوایی
نمانی زنده در دنیا اگر ماهی و خورشیدی
بخاید مرگ ناچارت اگر آهن همی خایی
اگر ترسیت از مرگت طلب کن آب حیوان را
تو از مرگی شوی ایمن اگر نزدیک ما آیی
خضروار ار همی گردی به دست آری نشان من
سکندروار صحرا را شب و روز ار بپیمایی
ایا راوی ببر شعر من و در شهرها می‌خوان
به پیش کهتر و مهتر سزد گر دیر بستایی
چنان کاین آسمان هرگز ز کشت خود نیاساید
تو نیز از خواندن توحید شاید گر نیاسایی
خداوندا جهاندارا سنایی را بیامرزی
بدین توحید کو کردست اندر شعر پیدایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
هوش مصنوعی: چقدر تو بزرگ و بی‌نظیری که هیچ مشابهی نداری و ما از درک عظمتت دور هستیم.
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
هوش مصنوعی: از توهماتی که از عقل و خرد سرچشمه می‌گیرند دوری کن. همچنین از رای (نظر)هایی که ناشی از خواسته‌های نفسانی و هوای نفس هستند نیز پرهیز کن. در نتیجه، از دید آن نظرات و رای‌ها دور باش.
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
به هر جایی که جویمت این به علم ای عالم آن جایی
هوش مصنوعی: دل به خاطر تو ناراحت و پشیمان است، زیرا که تو از رازها و ناگفته‌ها باخبر هستی. هر جا که تو را جستجو کنم، تو با علم و دانشت آنجا هستی.
به هرچ انفاسها داند تو آن انفاس میدانی
به هر چه ارواحها داند به خوبی هم تو اعلایی
هوش مصنوعی: هر چیزی که نفس‌ها بدانند، تو هم آن را می‌دانی؛ و هر چیزی که ارواح بدانند، تو نیز به خوبی از آن آگاهی.
هر آن کاری که شد دشوار آسانی ز تو جوید
هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی
هوش مصنوعی: هر کاری که سخت و دشوار می‌شود، سراغ تو می‌آید تا آسان شود و هر مشکلی که پیچیده و گره‌خورده باشد، تو هستی که آن را باز می‌کنی.
بدانی هر چه اسرارست اندر طبع هر بنده
ببینی هر چه پنهان تو درین اجسام پیدایی
هوش مصنوعی: هرچه به عنوان اسرار در وجود هر انسان وجود دارد، تو می‌توانی آن را در قالب این اجسام ببینی و درک کنی.
همه ملکی زوال آید زوالی نیست ملکت را
هم خلقان بفرسایند و تو بی‌شک نفرسایی
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا از بین رفتنی است، اما ملک و سلطنت جاودانه نیست. مردم می‌توانند آن را از بین ببرند و تنها تو هستی که هرگز از بین نمی‌روی.
که آمرزد خداوندا رهی را گر تو نامرزی
که بخشاید درین بیدادمان گر تو نبخشایی
هوش مصنوعی: خدایا، اگر تو مرا نادیده بگیری و نبخشی، آیا می‌توانی در این زمانه پر از ظلم و ستم، کسی را ببخشی؟
چراغی گر شود تیره مر او را هم تو افروزی
شعاعی گر فرو میرد مر آن را هم تو افزایی
هوش مصنوعی: اگر چراغی خاموش شود، تو می‌توانی آن را روشن کنی و اگر نوری کم شود، تو می‌توانی آن را دوباره بیشتر کنی.
فروغ از تست انجم را برین ایوان مینوگون
شعاع از تست مر مه را برین گردون مینایی
هوش مصنوعی: روشنی و درخشش تو همچون ستارگان در این ایوان زیبا است و نور تو همچون ماه در این آسمان زیادی درخشان است.
بدایع را به گیتی در به حکمتها تو بر سازی
کواکب را به گردون بر به قدرتها تو آرایی
هوش مصنوعی: در این دنیا، تو با حکمت، چیزهای تازه و نو را خلق می‌کنی و ستاره‌ها را در آسمان به قدرت و اراده‌یت مرتب می‌کنی.
هیولا را تو دادستی به حکم عنصر و جوهر
مر اسطقسات را پستی گهی و گاه بالایی
هوش مصنوعی: هیولا را به حکم اجزا و ویژگی‌هایش شکل داده‌ای، و در این میان، برخی چیزها پایین‌تر و برخی دیگر بالاتر از آن قرار دارند.
بسان تخت جمشیدی تو گردون را کنی جلوه
بسان تاج نوشروان زمینها را بپیرایی
هوش مصنوعی: تو باید به آسمان زیبایی ببخشی همان‌طور که تخت جمشید به زمین زیبایی داده است و همچون تاج نوشروان، زمین‌ها را زینت ببخشی.
ز خار ار چاکری جوید همی گل تو برون آری
به بحر ار بنده‌ای جوید همی در تو بپیمایی
هوش مصنوعی: اگر از خار و تلخی‌ها خدمتگزاری طلب کنی، تو می‌توانی از دل آن‌ها گل زیبایی بیرون بیاوری. و اگر کارگری در دریاست، تو همچنین می‌توانی به عمق وجودش نفوذ کنی.
تو آن حیی خداوندا که از الهامها دوری
تو آن فردی خداوندا که خود را هم تو می‌شایی
هوش مصنوعی: ای خداوند، تو آن شخصیت زنده و با نشاطی هستی که از الهام‌های دیگران دوری می‌کنی و از خود، برترین خود را نشان می‌دهی.
جهاندارا جهانداری که عالم مر ترا شاید
خداوندا خداوندی که خود را می تو بستایی
هوش مصنوعی: ای فرمانروای جهان، تو که شایسته پرستش هستی. ای خداوندی که می‌توانی خودت را بستا و ستایش کنی.
فرستی گر یکی مرغی بگیرد ملک پرویزی
وگر یک پشه را گویی بگیرد ملک دارایی
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای را به کسی بدهی، به او سلطنت و قدرت می‌دهی، و اگر بگویی که یک پشه را بگیرد، به او ثروت و دارایی‌اش را می‌دهی.
شکیبا را به حکم تست جبارا شکیبایی
توانا را به امر تست ستارا توانایی
هوش مصنوعی: تحمل و صبر تو نتیجه ارادهٔ قوی و فرمانی است که در تو نهفته است؛ تو به خاطر این توانایی و استعدادت به ستاره‌ای درخشان تبدیل شده‌ای.
همی ترسیم از عدلت امید ماست بر فضلت
از آن شادیم ما جمله که تو آخر مکافاتی
هوش مصنوعی: ما به امید عدل تو زندگی می‌کنیم و از فضلت خوشحالیم؛ چون در پایان، انتظار جزای خوبی از تو داریم.
ز عدلت بود هر عدلی که آن می‌کرد نوشروان
ز گنجت بود هر گنجی که دادی حاتم طایی
هوش مصنوعی: هر عدلی که انجام می‌گرفتی، ناشی از انصاف تو بوده و هر ثروتی که بخشیده‌ای، از خزانه‌ات سرچشمه می‌گیرد.
صبوری هست از جمعی بدی آرند بسیاری
نهایت نیست از دشمن پدید آرند غوغایی
هوش مصنوعی: صبوری و بردباری باعث می‌شود که از جمعی که به ما بدی می‌کنند، آثار منفی زیادی به وجود نیاید. در نهایت، آنچه از دشمنان برمی‌خیزد، فقط سروصدا و هیاهو است و نمی‌تواند تأثیر عمیق یا دائمی بگذارد.
خلیلت را به آتش در فکندند آزمایش را
ندانستند از فضلت ز رعنایی و رسوایی
هوش مصنوعی: دوستانت او را در آتش انداختند، ولی هیچ‌کدام از بزرگواری و زیبایی‌اش درک نکردند و نفهمیدند که چقدر او با فضیلت است و چقدر برتری دارد.
فراوان ناکسی کردند هر کس در جهان از خود
نهان گشتند سر تا سر حسودان و تو بر جابی
هوش مصنوعی: بسیاری از انسان‌ها به خاطر نقص‌ها و ضعف‌هایشان خود را پنهان کرده‌اند و در دنیای اطراف، حسادت در میان آنها به وفور دیده می‌شود، اما تو در جای خود باقی مانده‌ای.
پیاپی تا کند ظالم فراوان ظلم بر هر کس
چو بی حد گشت ظلم او پس آن گه جانش بربایی
هوش مصنوعی: ظالم مدام به ظلم و ستم خود ادامه می‌دهد و بر هر کس که بخواهد، ظلم می‌کند. وقتی که ظلم او به حد زیادی رسید، در نهایت جانش را خواهد گرفت.
نبودند کافی الاکبر سپهداران گیتی زان
به خاک تیره‌شان کردی ملیک‌الملک مولایی
هوش مصنوعی: در عالم، فرماندهان بزرگ و قدرتمند از نظر تعداد کافی نبودند، به همین دلیل تو، پادشاه بزرگ، سرزمینی را که به خاک سیاه رفته بود، دوباره زنده کردی.
پدید آرندهٔ خورشید و ماه و کوکب سیار
نهان دارندهٔ گوگرد سرخ و شخص عنقایی
هوش مصنوعی: خالق خورشید و ماه و ستاره‌های درخشان، در دل خود گوگرد سرخ و شخصیت منحصر به فردی را پنهان کرده است.
قدیم حال گردانی رحیم و راحم و ارحم
بصیر و مفضل و منعم خدای دین و دنیایی
هوش مصنوعی: خدایی که در گذشته همیشه مهربان و بخشنده بوده است، بینا و پرفیض است و نیکی‌هایش دنیای ما را پر می‌کند.
اگر طاعت کند بنده خدایا بی‌نیازی تو
وگر عصیان کند بنده به عذری باز بخشایی
هوش مصنوعی: اگر بندهٔ تو از فرمان تو پیروی کند، به این معناست که او به بی‌نیازی تو پی برده است. و اگر او نافرمانی کند، تو با توجه به عذر او، او را می‌بخشی.
یکی اعدات پیل آورد زی کعبه فراوان را
یکی از کرکسان آورد بر گردنت پیمایی
هوش مصنوعی: یک نفر در پیله‌ای بزرگ، از کعبه چیزهای زیادی آورد، اما یکی از کرکس‌ها هم در گردن توست که علامت پیوندی است.
تولا کردای نهمار بر افلاک و بر گردن
ز خود برخیز یک چندی اگر مرد تولایی
هوش مصنوعی: اگر تو انسان بزرگی هستی و می‌خواهی به اوج برسیدی، باید از خودخواهی و غرور گام برداری و درنگی هرچند کوتاه داشته باشی. به آسمان‌ها نگاه کن و احساس عظمت کن، چرا که تو از نیرویی برتر برخاسته‌ای.
زمستان آری و حله بپوشانی جهان را در
بهار آری بیارایی چنان جنات حورایی
هوش مصنوعی: در زمستان، دنیا را با پوششی سرد و یکنواخت می‌پوشانی، اما در بهار، با زیبایی‌هایی زنده و رنگارنگ آن را زینت می‌دهی، همچون باغ‌های بهشتی.
ز ابر تیره بارانی به هر جایی همی لولو
به باغ و راغ از آن لولو نمایی لاله حمرایی
هوش مصنوعی: از ابر سیاه بارانی به هر جایی می‌بارد و این باران مانند مرواریدی است که در باغ و باغچه‌ها نمایان می‌شود و لاله‌های قرمز را زیباتر می‌کند.
ز خشکی داده‌ای یارب همیشه طبع من تری
چون من گریان مضطر را فراوان نعمت طایی
هوش مصنوعی: ای کاش خدایا همیشه طبع من نرم و تر باشد، مثل کسی که در ناراحتی و اضطراب به سر می‌برد و از نعمت‌های فراوان برخوردار است.
به فضلت کوهها گردد بسان عرش بلقیسی
ز حکمت باغها گردد چنان چون جان ببخشایی
هوش مصنوعی: به برکت و فضیلت تو، کوه‌ها همانند عرش بلقیس خواهند شد و به سبب حکمت تو، باغ‌ها چنان خواهند شد که جان می‌بخشند.
ایا چشمی که پیوسته طلبکار جمالی تو
ایا دستی که روز و شب بروی رطلها مایی
هوش مصنوعی: آیا چشمی هست که همواره در جستجوی زیبایی تو باشد؟ آیا دستی وجود دارد که روز و شب در تلاش برای رسیدن به تو باشد؟
اگر تیغی به فرق آید گمانی بر که جرجیسی
اگر ارت به سر آید گمانی بر زکریایی
هوش مصنوعی: اگر بر سر کسی ضربه یا آسیبی وارد شود، مردم به اشتباه فکر می‌کنند که او از خاندان جرجیس (پیامبر) است. و اگر او به چهره و وضعیتی برود که شبیه زکریا (پیامبر) شود، باز هم همین تصور به ذهن‌ها می‌رسد.
برندت گر سوی زندانی گمانی بر که صدیقی
وگر رانندت از شهرت گمانی بر که تنهایی
هوش مصنوعی: اگر تو را به زندان ببرند، بر این باور نباش که تو راستگو هستی و اگر از مردم دورت کنند، فکر نکن که تنها مانده‌ای.
وگر در راحتی افتی گمان بر کابن یامینی
وگر بهتان سرایندت چنان می‌دان مسیحایی
هوش مصنوعی: اگر در آرامش و راحتی قرار بگیری، گمان نکن که همیشه این طور خواهد بود؛ و اگر به تو نسبت‌های نادرست بدهند، دانسته بگذار که مثل مسیحایی هستی که می‌تواند بر سختی‌ها فائق آید.
به دنیا در نگر ایدون که تا دل در نبندی هیچ
اگر مردی تو دامن را به دنیا در نیالایی
هوش مصنوعی: به دنیا نگاه کن و ببین که تا زمانی که دلت را به آن گره نزنی، هیچ اشکالی ندارد. اگر مردی، نباید دامن خود را به دنیا بچسبانی.
نثار درگه آثار همه شبهت به کامه زر
نثار درگه عالی پشیمانی به هر رایی
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نوعی از فداکاری و تقدیم کردن خود به عمق و بلندی مقام‌های بزرگ اشاره دارد. او می‌گوید که با تمام وجود، نشانه‌ها و آثار خود را به درگاه کسی که برتری و شأنی بالا دارد، تقدیم می‌کند. این عمل باعث می‌شود که همگان از اشتباهات و پشیمانی‌های ناشی از قضاوت‌های نادرست در زندگی، درس بگیرند. در واقع، شاعر به ارزش سوگواری و شناخت مقام‌های والای انسانی می‌پردازد و به اهمیت درک عمیق‌تر از زندگی اشاره می‌کند.
کسی کو دامن از عالم کشید ای دوست نتواند
کجا داند نمود از جیب هرگز ید بیضایی
هوش مصنوعی: کسی که از دنیا و مسائل آن دست بکشد، ای دوست، هرگز نمی‌تواند بفهمد که چه چیزهایی از او دور شده و چه برکاتی از او خارج شده است.
تنت را اژدهایی کن برو بنشین تو چون مردان
وگرنه دوری از اقصای عالم درد سینایی
هوش مصنوعی: بدن خود را قوی و نیرومند کن و به مانند مردان رفتار کن. وگرنه، دوری از سختی‌های زندگی تو را به زحمت خواهد انداخت.
شبی نفروختی هرگز چراغی بهر یزدانت
همه روزت همی بینم که در مهر تجلایی
هوش مصنوعی: هرگز در شب چراغی برای یزدان نفروختی، اما هر روز را می‌بینم که در پرتو عشق و محبت روشن است.
به نزد زمرهٔ آدم همی تازی پی روزی
کی آید ناقد مردان به طبایی و طیایی
هوش مصنوعی: در بین افراد انسانی، کی به دنبال روزی می‌گردد، زمانی که نقد و بررسی افراد شجاع و نیک‌سرشت آغاز شود؟
ز خلقان گر همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت
مترس از خار و خس هرگز اگر بر طمع حلوایی
هوش مصنوعی: اگر از مردم می‌ترسی و نمی‌خواهی با نالایقان در ارتباط باشی، از خار و علف نیز نترس. هرگز به خاطر طمع شیرینی‌ها، از مواجهه بپرهیز.
نمانی زنده در دنیا اگر ماهی و خورشیدی
بخاید مرگ ناچارت اگر آهن همی خایی
هوش مصنوعی: در زندگی، اگر خواهان روشنایی و زیبایی همچون ماه و خورشید هستی، نباید از مرگ بترسی، حتی اگر آهن هم بخوری، باز هم ناچار به مرگ خواهی رسید.
اگر ترسیت از مرگت طلب کن آب حیوان را
تو از مرگی شوی ایمن اگر نزدیک ما آیی
هوش مصنوعی: اگر از مرگ خود می‌ترسی، باید دنبال آب حیات بگردی؛ زیرا با آمدن به نزد ما، می‌توانی از مرگ در امان بمانی.
خضروار ار همی گردی به دست آری نشان من
سکندروار صحرا را شب و روز ار بپیمایی
هوش مصنوعی: اگر به سبک خضر(ع) به جستجو بپردازی، نشان من را به دست خواهی آورد. مانند اسکندر که در شب و روز به سفر و ماجراجویی می‌پرداخت، اگر جستجوی خود را ادامه دهی، به آنچه می‌خواهی خواهی رسید.
ایا راوی ببر شعر من و در شهرها می‌خوان
به پیش کهتر و مهتر سزد گر دیر بستایی
هوش مصنوعی: ای راوی، شعر من را ببر و در شهرها بخوان. سزاوار است اگر زمانی دیرتر این کار را انجام دهی، که همگان آن را بشنوند، از کوچک و بزرگ.
چنان کاین آسمان هرگز ز کشت خود نیاساید
تو نیز از خواندن توحید شاید گر نیاسایی
هوش مصنوعی: این آسمان هرگز از زمین و کشت خود بی‌نیاز نمی‌شود، تو هم باید از خواندن و شناخت توحید غافل نشوی؛ شاید اگر غافل شوی، از هدایت و رشد باز بمانی.
خداوندا جهاندارا سنایی را بیامرزی
بدین توحید کو کردست اندر شعر پیدایی
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، ای فرمانروای جهان، سنایی را بیامرز که در اشعارش این یگانگی تو را به روشنی بیان کرده است.