قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۷
راه دین پیداست لیکن صادق دیندار کو
یک جهان معشوق بینم عاشق غمخوار کو
عالمی پر ذوالخمارست از خمار خواجگی
ای دریغا در جهان یک حیدر کرار کو
دیو مردم بین که خود را چون ملایک ساختند
با چنین دیوان بگو بند سلیمانوار کو
گر به بوی و رنگ گویی چون گلم پس همچو گل
مر ترا پایی پر از خاک و سری پر خار کو
معلف اسبان تازی را خران بگرفتهاند
در چنین تشویش ملک ای زیرکان افسار کو
گشت پر طوفان ز نااهلان زمانه چون کنم
آن دعای نوح و آن کشتی دریا بار کو
هست پنجه سال تا تو لاف مردی میزنی
پس چو مردان یک دمت بیزحمت اغیار کو
طور هست و «لن ترانی» لیک چون موسی ترا
آن تجلای جلال و وعدهٔ دیدار کو
پیش ازین در راه دین بد صدهزار اسفندیار
گرد هفت اقلیم اکنون یک سپهسالار کو
یک جهان بوبکر و عثمان و علی بینم همی
آن حیا و حلم و عدل و صدق آن هر چار کو
در ره هل من مزید عاشقی مرجانت را
آن اناالحق گفتن و آن دجله و آن دار کو
گر به جنت در به دوزخ رخت بنهی پس ترا
سینه و دیده گهی پر نور و گه پر نار کو
هم ز وصل و هم ز محنت چون محبان هر زمان
چهره همچون لالهزار و دیده لولو بار کو
بی رجا و خوف گر گویی که هستی خاک و باد
پس بجای باد و خاک آرامش و رفتار کو
هو دج از معشوق و ربع از عاشقان خالی بماند
در دیار دردمندان یک در و دیار کو
زین سخن چندان که خواهی خواندهام در گوش عقل
لیکن اندر دهر مردی عاقل و هشیار کو
رفت گبری پیش گبری گفت هم کیش توام
گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو
تو همی گویی که شب تا روز اندر طاعتم
پس نشان طاعتت بر روی چون دینار کو
طرفه مرغان بر درخت دین همی نالند زار
اندر آن گلزار جانت را نوای زار کو
چشم موسی تار شد بر طور غیرت ز انتظار
جلوهٔ توحید و برق خرمن اشرار کو
او ریا گر دم فرو بر بست از اسرار شوق
از لب داوود صوتی به ز موسیقار کو
سالها شد تا چو بلبل جملگی گفتی نکرد
پس چو باز آخر دمی کردار بیگفتار کو
کی نهی در راه هستی تو زمام نیستی
مردهٔ زنده کجا و خفتهٔ بیدار کو
گیرمت بوبکر نامت چون نداری صدق او
باری آن دندان مار و زخم آن در غار کو
چون همی خواهی که عماری بوی بر ساق عرش
در ره اسلام عشق بوذر و عمار کو
با فرشته صلح کردی ای رفیق مدعی
پس به دارالملک دین با اهرمن پیکار کو
ور ز راه نیکبختی خلوتی بگزیدهای
چون سنایی پس تنت بیکار و جان در کار کو
هم بدین وزن ای پسر پور خطیب گنجه گفت:
«نوبهار آمد نگارا بادهٔ گلنار کو»
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
راه دین پیداست لیکن صادق دیندار کو
یک جهان معشوق بینم عاشق غمخوار کو
هوش مصنوعی: راه دین مشخص و واضح است، اما کجا میتوانم انسانی را پیدا کنم که به راستی در ایمان خود صادق باشد؟ در حالی که من در دنیا عاشقانی را میبینم که برای معشوق خود غمخوار هستند.
عالمی پر ذوالخمارست از خمار خواجگی
ای دریغا در جهان یک حیدر کرار کو
هوش مصنوعی: در دنیایی پر از نیکوکاران و کسانی که قدرت و علم دارند، واقعا کاش کسی مانند حیدر کرار باشد که بتواند در این شرایط راه را نشان دهد و به مردم کمک کند.
دیو مردم بین که خود را چون ملایک ساختند
با چنین دیوان بگو بند سلیمانوار کو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بعضی از افراد، به ظاهر بسیار زیبا و با فضیلت به نظر میرسند، اما در واقع همانند دیوان یا موجودات بد و خبیث هستند. گویا شاعر به این نکته اشاره میکند که اگر کسی این چنین افرادی را ببیند، باید بپرسد که چه چیز آنها را به این حالت درآورده و چگونه میتوان آنطور که سلیمان در برابر دیوان مدیریت میکرد، به رفتار این افراد رسیدگی کرد.
گر به بوی و رنگ گویی چون گلم پس همچو گل
مر ترا پایی پر از خاک و سری پر خار کو
هوش مصنوعی: اگر در بوی و رنگ خود مثل گل میگویید، پس مانند گل، پای شما پُر از خاک و سرتان پر از خار است.
معلف اسبان تازی را خران بگرفتهاند
در چنین تشویش ملک ای زیرکان افسار کو
هوش مصنوعی: نویسندهی اسبهای تازی را غم و ناراحتی فرا گرفته است. در این حال و روز، ای صاحبان خرد، افسار خود را کجا گذاشتهاید؟
گشت پر طوفان ز نااهلان زمانه چون کنم
آن دعای نوح و آن کشتی دریا بار کو
هوش مصنوعی: در زمانهای پرآشوب و نااهل، چگونه میتوانم همچون نوح دعا کنم و کشتیای بسازم که مرا از مشکلات و بلاها نجات دهد؟
هست پنجه سال تا تو لاف مردی میزنی
پس چو مردان یک دمت بیزحمت اغیار کو
هوش مصنوعی: تو سالهاست که از خودت ادعای مردانگی میکنی، اما حالا که مردان واقعی در کارند، به راحتی میخواهی از زحمت دیگران بهرهبرداری کنی.
طور هست و «لن ترانی» لیک چون موسی ترا
آن تجلای جلال و وعدهٔ دیدار کو
هوش مصنوعی: کوه طور وجود دارد و وعدهای هست که تو را نخواهند دید، اما مانند موسی، آن نمایش باعظمت و وعدهٔ ملاقات تو کجاست؟
پیش ازین در راه دین بد صدهزار اسفندیار
گرد هفت اقلیم اکنون یک سپهسالار کو
هوش مصنوعی: در گذشته، در راه حفظ دین، هزاران اسفندیار و قهرمانان بزرگ تلاش کردند و در سراسر جهان جنگیدند. اما اکنون تنها یک فرمانده و رهبر در میدان هست که بتواند این راه را ادامه دهد.
یک جهان بوبکر و عثمان و علی بینم همی
آن حیا و حلم و عدل و صدق آن هر چار کو
هوش مصنوعی: من در دنیا افرادی مانند بوبکر، عثمان و علی را میبینم که در وجودشان حیا، بردباری، عدالت و صداقت وجود دارد؛ این چهار ویژگی را در آنها مییابم.
در ره هل من مزید عاشقی مرجانت را
آن اناالحق گفتن و آن دجله و آن دار کو
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، همواره به دنبال افزودن بر احساسات و تجربهها هستی. در این راه، جواهرات عشق و عواطف عمیق، همچون آن اعترافات عارفانه و رودهایی که به سمت حقیقت جریان دارند، میدرخشند.
گر به جنت در به دوزخ رخت بنهی پس ترا
سینه و دیده گهی پر نور و گه پر نار کو
هوش مصنوعی: اگر به بهشت بروی و چهرهات به دوزخ بیفتد، پس سینه و چشمانت گاهی پر از نور و گاهی پر از آتش خواهد بود.
هم ز وصل و هم ز محنت چون محبان هر زمان
چهره همچون لالهزار و دیده لولو بار کو
هوش مصنوعی: محبان در هر حالتی از خوشی و غم، چهرهای زیبا چون لاله و چشمانی پرزلال همچون مروارید دارند.
بی رجا و خوف گر گویی که هستی خاک و باد
پس بجای باد و خاک آرامش و رفتار کو
هوش مصنوعی: اگر بدون نگرانی و ترس بگویی که فقط از خاک و باد هستی، پس به جای اینکه تنها به این عناصر فکر کنی، باید به آرامش و رفتار خود توجه کنی.
هو دج از معشوق و ربع از عاشقان خالی بماند
در دیار دردمندان یک در و دیار کو
هوش مصنوعی: در دیاری که پر از درد و رنج است، عشق و محبت از معشوق و عاشقها بینصیب میماند و کوی عشق خالی میشود.
زین سخن چندان که خواهی خواندهام در گوش عقل
لیکن اندر دهر مردی عاقل و هشیار کو
هوش مصنوعی: این صحبتها را تا حد زیاد و به خوبی در ذهنم ثبت کردهام، اما در این دنیا، آیا واقعاً مردی عاقل و هوشیار وجود دارد؟
رفت گبری پیش گبری گفت هم کیش توام
گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو
هوش مصنوعی: مردی زرتشتی به هم کیش خود نزدگراشته و گفت که من هم مانند تو هستم. زرتشتی دیگری پاسخ داد که اگر واقعاً مثل من هستی، چرا به خودت زنجیر نزنیدهای؟
تو همی گویی که شب تا روز اندر طاعتم
پس نشان طاعتت بر روی چون دینار کو
هوش مصنوعی: تو میگویی که از صبح تا شب در حال عبادت و طاعت هستی، پس نشانهای از عبادتت بر چهرهات مانند دینار (سکه طلا) کجاست؟
طرفه مرغان بر درخت دین همی نالند زار
اندر آن گلزار جانت را نوای زار کو
هوش مصنوعی: پرندگان درخت دین به طور غمانگیزی نالان هستند و در این باغ روحانی به حالت افسردگی به سر میبرند. کجاست صدای گریهی دلِ تو؟
چشم موسی تار شد بر طور غیرت ز انتظار
جلوهٔ توحید و برق خرمن اشرار کو
هوش مصنوعی: چشم موسی به خاطر شوق و انتظار نمایان شدن وحدت، بر کوه طور که نمادی از غیرت است، تار شد و از دیدن نور و زیبایی آن سرزمین پر از گناه و زشتی، ناامید گردید.
او ریا گر دم فرو بر بست از اسرار شوق
از لب داوود صوتی به ز موسیقار کو
هوش مصنوعی: او که به تظاهر و ریا میپرداخت، از بیان احساسات واقعیاش خودداری کرد. از این رو، صدای دلنشینی که شوق و عشق را بیان کند، به گونهای فقط از لب داوود (که نماد هنرمندی و موسیقی است) شنیده میشود و نه از کسی دیگر.
سالها شد تا چو بلبل جملگی گفتی نکرد
پس چو باز آخر دمی کردار بیگفتار کو
هوش مصنوعی: سالیان درازی گذشت که مانند بلبل همه چیز را با عشق و زیبایی گفتی و از سکوت خارج نشدی، اما در نهایت در آخرین لحظه، مثل باز که بیصدا شکار میکند، به عمل بپرداز.
کی نهی در راه هستی تو زمام نیستی
مردهٔ زنده کجا و خفتهٔ بیدار کو
هوش مصنوعی: آیا تو میتوانی در مسیر وجود خود کنترل امور را به دست بگیری؟ مردهای که زنده به نظر میرسد کجا و خواب آشفتهای که بیدار است کجاست؟
گیرمت بوبکر نامت چون نداری صدق او
باری آن دندان مار و زخم آن در غار کو
هوش مصنوعی: تو را به نام ابوبکر میگیرم، زیرا صداقت او را نداری. آن دندان مار و زخم در غار را فراموش نکن.
چون همی خواهی که عماری بوی بر ساق عرش
در ره اسلام عشق بوذر و عمار کو
هوش مصنوعی: هرگاه میخواهی که بویی از عماری به فضای بالا و آسمانی برسد، در راه عشق و ایمان، بوذر و عمار را فراموش نکن.
با فرشته صلح کردی ای رفیق مدعی
پس به دارالملک دین با اهرمن پیکار کو
هوش مصنوعی: ای دوست که با فرشتهها صلح کردهای، پس حالا در پایتخت دین باید با شیطان مبارزه کنی.
ور ز راه نیکبختی خلوتی بگزیدهای
چون سنایی پس تنت بیکار و جان در کار کو
هوش مصنوعی: اگر در مسیر خوشبختی به تنهایی روی آوردهای مانند سنایی، پس بدن تو بیکار است و جان تو در تلاش و فعالیت مشغول است.
هم بدین وزن ای پسر پور خطیب گنجه گفت:
«نوبهار آمد نگارا بادهٔ گلنار کو»
هوش مصنوعی: ای پسر! سخنران گنجه به تو میگوید: «بهار آمده، دوست من! آیا بادهای از گل انار هم داری؟»

سنایی