گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰

بس که شنیدی صفت روم و چین
خیز و بیا ملک سنایی ببین
تا همه دل بینی بی حرص و بخل
تا همه جان بینی بی کبر و کین
زر نه و کان ملکی زیر دست
جو نه و اسب فلکی زیر زین
پای نه و چرخ به زیر قدم
دست نه و ملک به زیر نگین
رخت کیانی نه و او روح‌وار
تخت برآورده به چرخ برین
رسته ز ترتیب زمین و زمان
جسته ز ترکیب شهور و سنین
سلوت او خلوتی اندر نهان
دعوت او دولتی اندر کمین
بوده چو یوسف به چَه و رفته باز
تا فلک از جذبهٔ حبل‌المتین
زیر قدم کرده از اقلیم شک
تا به نهانخانهٔ عین‌الیقین
کرده قناعت همه گنج سپهر
در صدف گوهر روحش دفین
کرده براعت همه ترکیب عقل
در کنف نکتهٔ نظمش مبین
با نفسش سحر نمایان هند
در هوسش چهره گشایان چین
اول و آخر همه سر چون عنب
ظاهر و باطن همه دل همچو تین
روح امین داده به دستش چنانک
داده به مریم زره آستین
نظم همه رقیه دیو خسیس
نکتهٔ او زادهٔ روح‌الامین
کشوری اندر طلب و در طرب
از نکت رایش و او زان حزین
با دل او خاک مثال ینال
با کف او سنگ نگین تکین
حکمت و خرسندی و دینش بشست
تا چه کند ملک مکان مکین
دشت عرب را پسر ذوالیزن
خاک عجم را پسر آبتین
عافیتی دارد و خرسندیی
اینت حقیقت ملک راستین
گاه ولی گوید هست او چنان
گاه عدو گوید بود این چنین
او ز همه فارغ و آزاد و خوش
چون گل و چون سوسن و چون یاسمین
خشم نبوده‌ست بر اعداش هیچ
چشم ندیده‌ست بر ابروش چین
خشم ز دشمن بود و حلم ازو
کو ز اثیر آمده او از زمین
خشمش در دین چو ز بهر جگر
سِرکه بود تعبیه در انگبین
کی کله از سر بنهد تا بود
ابلیس از آتش و آدم ز طین
مشتی از این یاوه درایان دهر
جان کدرشان ز انا در انین
یک رمه زین دیو نژادان شهر
با همه‌شان کبر و حسد هم قرین
گه چو سرین سست مر او را سُرون
گه چو سُرون سخت مر او را سرین
بر همه پوشیده که هم زین دو حال
مهترشان زین دو صفت شد لعین
پیش کمال همه را همچو دیو
کور شده دیدهٔ ما بین بین
سوی خیال همه یکسان شده
گربهٔ چوبین و هزبر عرین
وز شره لقمه شده جمله را
مزرعهٔ دیو تکاوش انین
لاف که هستیم سنایی همه
در غزل و مرثیه سحر آفرین
آری هستند سنایی ولیک
از سرشان جهل جدا کرده سین
گرچه سوی صورتیان گاه شکل
زیر تک خامه چو دین‌ست دین
لیک در آنست که داند خرد
چشمهٔ حیوان ز نم پارگین
بس وحش آمد سوی دانا رحم
گرچه جنان آمد نزد جنین
کانچه گزیده‌ست به نزد عوام
نیست سوی خاص بر آنسان گزین
کانچه دو صد باشد سوی شمال
بیست شمارند به سوی یمین
گرچه به لاف و به تکلف چنو
نظم سرایند گه آن و گه این
این همه حقا که سوی زیرکان
گربه نگارند نه شیر آفرین

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بس که شنیدی صفت روم و چین
خیز و بیا ملک سنایی ببین
هوش مصنوعی: اگر مدت‌هاست که از زیبایی‌های روم و چین شنیده‌ای، بیا و از نزدیک زیبایی‌های سرزمین سنایی را ببین.
تا همه دل بینی بی حرص و بخل
تا همه جان بینی بی کبر و کین
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل‌های مردم را بدون حرص و طمع ببینی و تا زمانی که جان‌ها را بدون خودخواهی و دشمنی مشاهده کنی.
زر نه و کان ملکی زیر دست
جو نه و اسب فلکی زیر زین
هوش مصنوعی: زرو جواهر در دستان تو نیست، اما تو برتری و قدرتی همچون یک شاه تحت سلطه، و اسب آسمانی را زیر زین خود داری.
پای نه و چرخ به زیر قدم
دست نه و ملک به زیر نگین
هوش مصنوعی: پاهایت را بر زمین بگذار و با دستت چرخ را بچرخان، و با انگشتت بر ملک و سرزمین تسلط پیدا کن.
رخت کیانی نه و او روح‌وار
تخت برآورده به چرخ برین
هوش مصنوعی: پوشش سلطنتی و ملوکانه‌اش، مانند روحی است که بر تختی در آسمان قرار گرفته است.
رسته ز ترتیب زمین و زمان
جسته ز ترکیب شهور و سنین
هوش مصنوعی: از نظم و ترتیب دنیای مادی و زمانی فراتر رفته است و از ترکیب ماه‌ها و سال‌ها جدا شده است.
سلوت او خلوتی اندر نهان
دعوت او دولتی اندر کمین
هوش مصنوعی: حضور او در دل‌ها آرامشی پنهان است و دعوت او به حقیقت، قدرتی نهفته در سایه‌ها به شمار می‌رود.
بوده چو یوسف به چَه و رفته باز
تا فلک از جذبهٔ حبل‌المتین
هوش مصنوعی: مانند یوسف که در چاه افتاد و سپس به آسمان‌ها رسید، از آن جذبه و کشش بزرگ به سمت پیوند قوی و استوار، بازگشته است.
زیر قدم کرده از اقلیم شک
تا به نهانخانهٔ عین‌الیقین
هوش مصنوعی: زیر پای او، از مناطق تردید به دنیای یقین و حقیقت رسیده‌ام.
کرده قناعت همه گنج سپهر
در صدف گوهر روحش دفین
هوش مصنوعی: او با قناعت، تمام ثروت آسمان را در صدف روحش پنهان کرده است.
کرده براعت همه ترکیب عقل
در کنف نکتهٔ نظمش مبین
هوش مصنوعی: تمام مهارت‌های خود را در چیدمان عقل و درک نظم نهفته در آن به کار گرفته است.
با نفسش سحر نمایان هند
در هوسش چهره گشایان چین
هوش مصنوعی: او با نفس خود جادو می‌کند و زیبایی‌های هند را به نمایش می‌گذارد، در حالی که در آرزویش چهره‌ای زیبا و دل‌فریب از چین را نمایان می‌کند.
اول و آخر همه سر چون عنب
ظاهر و باطن همه دل همچو تین
هوش مصنوعی: در ابتدا و انتهای هر چیز، سر و ظاهر آن مانند انگور است، اما باطن و دل آن مانند خاک رس است.
روح امین داده به دستش چنانک
داده به مریم زره آستین
هوش مصنوعی: روح پاک و امانتداری به او سپرده شده است، مثل اینکه به مریم، زره آستین داده شده باشد.
نظم همه رقیه دیو خسیس
نکتهٔ او زادهٔ روح‌الامین
هوش مصنوعی: نظم و ترتیب همه چیز به خاطر وجود یک دیو خسیس است که نکته و راز او از روح‌الامین سرچشمه می‌گیرد.
کشوری اندر طلب و در طرب
از نکت رایش و او زان حزین
هوش مصنوعی: در یک کشور، مردم به دنبال شادی و لذت هستند و این در حالی است که کسی از غم و ناراحتی سخن می‌گوید.
با دل او خاک مثال ینال
با کف او سنگ نگین تکین
هوش مصنوعی: دل او مانند خاک است که در برابر محبت و احساساتش ناله می‌زند، اما با دست او مانند سنگی قیمتی و ارزشمند است.
حکمت و خرسندی و دینش بشست
تا چه کند ملک مکان مکین
هوش مصنوعی: خرد و خوشحالی و دینش را به کنار گذاشت تا ببیند چه کار می‌تواند با سرزمین مقدس کند.
دشت عرب را پسر ذوالیزن
خاک عجم را پسر آبتین
هوش مصنوعی: پسر ذوالیزن، دشت عرب را به دست می‌آورد و پسر آبتین، خاک عجم را به خود اختصاص می‌دهد.
عافیتی دارد و خرسندیی
اینت حقیقت ملک راستین
هوش مصنوعی: وجود آرامش و رضایت، حقیقتی است که نشان‌دهنده‌ی کشور و سرزمین واقعی است.
گاه ولی گوید هست او چنان
گاه عدو گوید بود این چنین
هوش مصنوعی: گاهی کسی می‌گوید که او چنین است، و گاهی دشمن می‌گوید که او این‌طور است.
او ز همه فارغ و آزاد و خوش
چون گل و چون سوسن و چون یاسمین
هوش مصنوعی: او از همه چیز بی‌نیاز و آزاد است و همچون گل، سوسن و یاسمین شاد و زیباست.
خشم نبوده‌ست بر اعداش هیچ
چشم ندیده‌ست بر ابروش چین
هوش مصنوعی: خشم و کینه‌ای نسبت به دشمنان وجود ندارد و هیچ‌کس تا به حال ندیده که ابروهای او خطی داشته باشد.
خشم ز دشمن بود و حلم ازو
کو ز اثیر آمده او از زمین
هوش مصنوعی: خشم از سوی دشمن نشأت می‌گیرد، اما صبر و بردباری از او به‌وجود آمده که از آسمان به زمین آمده است.
خشمش در دین چو ز بهر جگر
سِرکه بود تعبیه در انگبین
هوش مصنوعی: خشم او در دین مانند سرکه‌ای است که برای چشیدن مزه‌ی شیرینی در عسل ایجاد شده است.
کی کله از سر بنهد تا بود
ابلیس از آتش و آدم ز طین
هوش مصنوعی: کی می‌تواند سر خود را بر زمین بگذارد، در حالی که ابلیس از آتش ساخته شده و آدم از خاک؟
مشتی از این یاوه درایان دهر
جان کدرشان ز انا در انین
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به افرادی دارد که به بحث‌ها و گفتارهای بی‌اساس مشغول هستند و در واقع درونشان از حقیقت فاصله گرفته است. زندگی آنها پر است از سخنان بی‌پایه و اساس که در نهایت به معنای واقعی نمی‌رسند.
یک رمه زین دیو نژادان شهر
با همه‌شان کبر و حسد هم قرین
هوش مصنوعی: گروهی از افرادی که از دیوها زاده شده‌اند در این شهر وجود دارند که همراه با خودشان arrogance (فخر فروشی) و حسادت را نیز به همراه دارند.
گه چو سرین سست مر او را سُرون
گه چو سُرون سخت مر او را سرین
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است که او مانند یک چیز نرم و سست باشد، و در مواقعی دیگر، مانند چیزی سخت و محکم به نظر برسد.
بر همه پوشیده که هم زین دو حال
مهترشان زین دو صفت شد لعین
هوش مصنوعی: همه می‌دانند که این دو ویژگی باعث شده است که این‌گونه از آن‌ها بی‌مهری و ناپسندی بروز کند.
پیش کمال همه را همچو دیو
کور شده دیدهٔ ما بین بین
هوش مصنوعی: در برابر کمالات و خوبی‌ها، همه مانند دیوانه‌ای هستند که بینایی ندارد و نمی‌تواند آن‌ها را ببیند.
سوی خیال همه یکسان شده
گربهٔ چوبین و هزبر عرین
هوش مصنوعی: در دنیای خیال، همه چیز به یکسانی تبدیل شده و حتی گربه چوبی و شیر وحشی هم در این زمینه برابر شده‌اند.
وز شره لقمه شده جمله را
مزرعهٔ دیو تکاوش انین
هوش مصنوعی: به خاطر طمع و ولع انسان‌ها، همه به زمینی تبدیل شده‌اند که دیو آن را زیر و رو می‌کند و باعث زحمت و رنج می‌شود.
لاف که هستیم سنایی همه
در غزل و مرثیه سحر آفرین
هوش مصنوعی: ما در ادبیات و شعر، به ویژه در غزل و مراثی، توانمند و سرشار از استعداد هستیم و این توانایی ما بسیار جالب و شگفت‌انگیز است.
آری هستند سنایی ولیک
از سرشان جهل جدا کرده سین
هوش مصنوعی: بله، سنایی وجود دارند، اما از آنجا که ignorance (جهل) بر سرشان سایه افکنده، نمی‌توانند حقیقت را درک کنند.
گرچه سوی صورتیان گاه شکل
زیر تک خامه چو دین‌ست دین
هوش مصنوعی: هرچند گاهی به سادگی و زیبایی صحبت می‌کنم، اما این سخن به حقیقت مانند دینی ارزشمند است.
لیک در آنست که داند خرد
چشمهٔ حیوان ز نم پارگین
هوش مصنوعی: اما در آن است که خرد بداند که چشمهٔ زندگی حیوان از آب زلال و پاک سرچشمه می‌گیرد.
بس وحش آمد سوی دانا رحم
گرچه جنان آمد نزد جنین
هوش مصنوعی: بسیاری از وحش‌ها به سمت دانا می‌آیند؛ هرچند که بهشت نیز به نزد جنین می‌آید.
کانچه گزیده‌ست به نزد عوام
نیست سوی خاص بر آنسان گزین
هوش مصنوعی: چیزهایی که انتخاب شده‌اند، در نظر مردم عادی نیستند؛ بلکه افراد خاص بر اساس معیارهای ویژه‌ای آنها را انتخاب می‌کنند.
کانچه دو صد باشد سوی شمال
بیست شمارند به سوی یمین
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دوصد برسد، وقتی به سمت شمال می‌رود، به بیست محاسبه می‌شود و اگر به سمت راست (یمن) برود، باز هم دو عدد متفاوت به شمار می‌آید.
گرچه به لاف و به تکلف چنو
نظم سرایند گه آن و گه این
هوش مصنوعی: هر چند برخی با ادعا و تظاهر شعرهایی می‌سرایند که گاهی به این سمت می‌رود و گاهی به آن سمت،
این همه حقا که سوی زیرکان
گربه نگارند نه شیر آفرین
هوش مصنوعی: این همه حقیقت است که فقط به زیرکان می‌رسد و گربه را توصیف می‌کند، نه اینکه فقط به ستایش شیر پرداخته شود.

حاشیه ها

1389/11/31 15:01
دوست

در این شعر سنایی وسعت شعر خود را می گوید

1391/01/26 23:03
ناشناس

فصای کلی شعر عرفانی است وملک سنایی اشعار عارفانه اوست

1391/01/26 23:03
ناشناس

از گردانندگان این سایت خواهشمندم پیرامون بیت آخر این قصیده معلومات ارایه دارند .تشکر

1393/10/24 08:12
بهار

این شعر فخریه است

1398/10/07 08:01
سعید یعقوبیان

در انتهای بیتی که با روح امین آغاز می‌شود، «ز رَه» به اشتباه زره تایپ شده است.

1399/11/24 22:01
افسانه چراغی

معنی دو بیت آخر:
اگرچه از سر لاف و تکلف، نظمی می‌سرایند اما نظم آنها در مقابل شعر سنایی، مانند تصویر گربه است در مقابل شیر واقعی.