گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸ - در مدح نصرالله بن داود سرخسی

پیش پریشان مکن از پی آشوب من
زلف گره بر گره جعد شکن بر شکن
ای ز رخت برده نور فر کلاه سپهر
وی ز لبت برده آب رنگ عقیق یمن
از لب تو شرم داشت مایهٔ مل در قدح
وز رخ تو بوی برد دایهٔ گل در چمن
جادوی استاد را پیش دو بادام تو
بسته شود پسته‌وار تیغ زبان در دهن
گردون هم عاشقست بر تو که هر صبحدم
در هوس روی تو پاره کند پیرهن
چون به دهانت رسید هیچ نبیند خرد
چون به میانت رسید بیش نماند سخن
در چمن روی تو غلتان غلتان رود
مردمک چشم من بر گل و بر یاسمن
ای ز لطف لعل تو چشمهٔ حیوان جان
وی به شرف کوی تو روضهٔ رضوان تن
ار چه نیارد برون همچو سنایی دگر
گردش این هفت مرد جنبش این چار زن
تا نشود چشم زخم خیز بگردان یکی
جان چو ما صدهزار گرد سر خویشتن
زان پس بر یاد او پردهٔ عشاق ساز
تن تننا تن تنن تن تننا تن تنن
ای که ز بس نازکی از تف روزه ترا
خشک شده سرو بن زرد شده نسترن
عیدی خواهی ز ما بیش زیادی مخواه
هیچ نباید ترا از من و مانند من
امشب وقت سحر پیش سپهر هنر
شعر سنایی بخوان زار نوایی بزن
عمدهٔ دیوان شاه نصرالله آنکه هست
وقت هنر مقتدی گاه سخن موتمن
با دم خلقش مجو مشک سیه از خطا
با سر کلکش مخواه در سپید از عدن
در شب میلاد او دایهٔ دولت چه گفت
آمد بانگ خروس «اذهب عنا الحزن»
پیش تک عزم او تنگ نماید زمین
پیش سر کلک او لنگ نماید زمن
حاسدش اندر رحم عمر بخورده چو شمع
پوست نبیند به جسم تا بنپوشد کفن
صبح زمانه فروز از پی بدخواه اوست
هم به زبان تلخ گوی هم به نفس تیغ زن
در طلب آبرو سوی درش خلق را
پای ستون سرست چشم دلیل بدن
آتش کلکش بدیل حل شده بیرون گریخت
سوی تکاب مسام خون دل نارون
دشمنش ار مرغ‌وار سوی هوا بر پرد
چرخ تنوری شود محور چون باب زن
ای به سخا دست تو ابر سعادت فشان
وی به هنر کلک تو برق ستاره فگن
گرچه به گاه سخن در بچکانم همی
سود ندارد که من عرش بسنجم به من
هفت فلک را به طبع خاصه بر اهل هنر
رسم گرفته زدن خوی دغا باختن
نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید
ورنه چه واجب کند این که به هر انجمن
زاغ فروشد ادب لک لک گوید اصول
چنگ سراید کلنگ سیم رباید زغن

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیش پریشان مکن از پی آشوب من
زلف گره بر گره جعد شکن بر شکن
هوش مصنوعی: از پریشانی و بی‌نظمی من نگران نشو، چون موهای مجعد و درهم‌ریخته‌ام گویی که در هم گره‌خورده و همچنان ظرافت و زیبایی خود را حفظ کرده است.
ای ز رخت برده نور فر کلاه سپهر
وی ز لبت برده آب رنگ عقیق یمن
هوش مصنوعی: تو با زیبایی‌ات نور و درخشش آسمان را می‌ربایی و لبانت چنانند که رنگ و جلوه سنگ عقیق یمن را از یاد می‌برند.
از لب تو شرم داشت مایهٔ مل در قدح
وز رخ تو بوی برد دایهٔ گل در چمن
هوش مصنوعی: از لبانت شرم می‌کرد مایهٔ شراب در پیاله و از چهرهٔ زیبایت بوی خوشی می‌آمد که مانند بوی گل در باغ بود.
جادوی استاد را پیش دو بادام تو
بسته شود پسته‌وار تیغ زبان در دهن
هوش مصنوعی: جادوی استاد در برابر دو بادام به قدری قوی است که زبان مثل پسته‌ای در دهان گیر می‌کند.
گردون هم عاشقست بر تو که هر صبحدم
در هوس روی تو پاره کند پیرهن
هوش مصنوعی: آسمان نیز به تو عشق می‌ورزد، چرا که هر صبح که می‌رسد، در آرزوی دیدن چهره‌ات به خود می‌پیچد و همچون پیراهنی که پاره می‌شود، به سر و صدا در می‌آید.
چون به دهانت رسید هیچ نبیند خرد
چون به میانت رسید بیش نماند سخن
هوش مصنوعی: وقتی چیزی به دهان تو می‌رسد، عقل و درک تو آن را نمی‌بیند، و وقتی که به میانت می‌رسد، دیگر سخنی برای گفتن نمی‌ماند.
در چمن روی تو غلتان غلتان رود
مردمک چشم من بر گل و بر یاسمن
هوش مصنوعی: در چمن، مردمک چشم من به خاطر زیبایی تو، همچون گل و یاسمن، در حال چرخیدن و سرگردانی است.
ای ز لطف لعل تو چشمهٔ حیوان جان
وی به شرف کوی تو روضهٔ رضوان تن
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و لطف لبانت، جان را به زندگی می‌آوری و در مقایسه با عظمت و شکوه کوی تو، بهشت نیز مانند یک باغ زیبا به نظر می‌رسد.
ار چه نیارد برون همچو سنایی دگر
گردش این هفت مرد جنبش این چار زن
هوش مصنوعی: اگرچه مانند سنایی هیچ‌کس نمی‌تواند به این زیبایی و سادگی بیان کند، اما خود این چرخش هفت‌گانه و حرکت چهار زن نشان‌دهنده‌ی آرامش و تحرک در زندگی است.
تا نشود چشم زخم خیز بگردان یکی
جان چو ما صدهزار گرد سر خویشتن
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از آسیب چشم بد، به دور خود بچرخ و از خود محافظت کن، زیرا ما همچون جان‌های پرجمعیت، در اطراف خود داریم.
زان پس بر یاد او پردهٔ عشاق ساز
تن تننا تن تنن تن تننا تن تنن
هوش مصنوعی: پس از آن، در یاد او، دل‌ها را به عشق او مشغول کن و با نغمه‌های دل‌انگیز، آنها را سرشار از احساسات کن.
ای که ز بس نازکی از تف روزه ترا
خشک شده سرو بن زرد شده نسترن
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر نازکی و لطافتت، روزه‌ات چنان تو را خشک کرده که سروها زرد شده و نسترن‌ها پژمرده‌اند.
عیدی خواهی ز ما بیش زیادی مخواه
هیچ نباید ترا از من و مانند من
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی عیدی بگیری، زیادتر از آنچه که هست نخواه، زیرا نباید توقع بیشتری از من و امثال من داشته باشی.
امشب وقت سحر پیش سپهر هنر
شعر سنایی بخوان زار نوایی بزن
هوش مصنوعی: امشب در زمان سحر، به آسمان هنر نگاهی بینداز و شعر سنایی را با صدای دلنشینی بخوان.
عمدهٔ دیوان شاه نصرالله آنکه هست
وقت هنر مقتدی گاه سخن موتمن
هوش مصنوعی: مهم‌ترین نکته در اشعار شاه نصرالله این است که در زمان هنر و بیان، باید به مقام و شخصیت کسانی که در آن موقعیت هستند احترام گذاشت.
با دم خلقش مجو مشک سیه از خطا
با سر کلکش مخواه در سپید از عدن
هوش مصنوعی: با نفس جانش، عطر مشکی را از خطا نطلب و از سر وجودش نخواه که در سپیدی از بهشت باشد.
در شب میلاد او دایهٔ دولت چه گفت
آمد بانگ خروس «اذهب عنا الحزن»
هوش مصنوعی: در شب تولد او، پرستار دولت چه گفت؟ آمد صدای خروس که «از ما غم را برگردان».
پیش تک عزم او تنگ نماید زمین
پیش سر کلک او لنگ نماید زمن
هوش مصنوعی: در برابر اراده و تصمیم قاطع او، زمین برای حرکت کردن احساس تنگی می‌کند و در مقابل نوک قلم او، زمان به نوعی ناتوان و آنگونه لنگ می‌شود.
حاسدش اندر رحم عمر بخورده چو شمع
پوست نبیند به جسم تا بنپوشد کفن
هوش مصنوعی: حسود در مدت عمرش مانند شمعی می‌سوزد و از شدت حسادت، هیچ‌گاه نمی‌تواند زیبایی واقعی خود را ببیند و در نهایت به خاطر پوشیده شده در کفن، از زندگی رانده می‌شود.
صبح زمانه فروز از پی بدخواه اوست
هم به زبان تلخ گوی هم به نفس تیغ زن
هوش مصنوعی: صبح زود که می‌رسد، نشان از این است که زمانه به دنبال دشمنی با اوست. هم در کلامش کینه‌ورزی وجود دارد و هم در رفتار و کنش‌هایش، تیزی و خشونت را به نمایش می‌گذارد.
در طلب آبرو سوی درش خلق را
پای ستون سرست چشم دلیل بدن
هوش مصنوعی: برای کسب اعتبار و آبرو، مردم همچون قاعده و بنیادی به درگاهش می‌روند و چشمانشان نشانه‌ای از وجود او و زیبایی جسمش است.
آتش کلکش بدیل حل شده بیرون گریخت
سوی تکاب مسام خون دل نارون
هوش مصنوعی: آتش آن کلک، به شکل دیگری درآمد و بیرون رفت و به سمت تکاب، مانند خون دل از درخت نارون، جاری شد.
دشمنش ار مرغ‌وار سوی هوا بر پرد
چرخ تنوری شود محور چون باب زن
هوش مصنوعی: اگر دشمنش مانند پرنده‌ای به سوی آسمان پرواز کند، به مانند محور یک چرخ بر جسم خود، به شدت و سرعت می‌چرخد.
ای به سخا دست تو ابر سعادت فشان
وی به هنر کلک تو برق ستاره فگن
هوش مصنوعی: ای کسی که دست تو مانند ابر، نعمت و خوشبختی را پراکنده می‌کند، و هنر تو مانند خطی زیبا، درخشش ستاره‌ها را به یاد می‌آورد.
گرچه به گاه سخن در بچکانم همی
سود ندارد که من عرش بسنجم به من
هوش مصنوعی: هرچند در حین گفتگو تلاش می‌کنم، ولی هیچ فایده‌ای ندارد که من مقام خود را با مقام بزرگ‌تر از خودم مقایسه کنم.
هفت فلک را به طبع خاصه بر اهل هنر
رسم گرفته زدن خوی دغا باختن
هوش مصنوعی: هفت آسمان به طور خاص برای هنرمندان فضا و شرایطی فراهم کرده‌اند و در عین حال، آنها را با رفتارهای ناپسند و حیله‌گری نیز مواجه می‌کنند.
نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید
ورنه چه واجب کند این که به هر انجمن
هوش مصنوعی: زمان آدم تمام شد و نوبت پرندگان فرا رسید، وگرنه چه نیازی به این است که در هر جمعی حضور داشته باشند.
زاغ فروشد ادب لک لک گوید اصول
چنگ سراید کلنگ سیم رباید زغن
هوش مصنوعی: زاغ در مورد ادب و تربیت صحبت می‌کند، در حالی که لک‌لک به اصول و مبانی اشاره دارد. چنگ (یک نوع ساز) می‌نوازد و کلنگ هم در کارهایی دیگر استفاده می‌شود. در نهایت، زغن به نوعی دستبرد می‌زند.

حاشیه ها

1402/04/21 17:07
امین

بیت یازدهم :))))