گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۲ - در نکوهش و ابراز نارضایی از خود

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
چنین به چشم سرم گر چنان به چشم سرم
شکر نمایم و از زهر ناب تلخ ترم
به فعل زهرم اگر چه به قول چون شکرم
به علم صور محض ره چه دانم و چون
ز عقل خالی همچون ز جان تهی صورم
ز رازخانهٔ عصمت نشان مجو از من
که حلقه‌وار من آن خانه را برون درم
به نور حکمت آب از حجر برون آرم
نمی‌گشاید حکمت دلم عجب حجرم
برای آز و برای نیاز هر روزی
بسان مرد رسن تاب باز پی سپرم
سفر نکردمی از بهر بیشی و پیشی
اگر بسنده بدی در حضر به ما حضرم
دیم نکوتر از امروز بود و باز امسال
ز پار چون به یقین بنگرم بسی بترم
اگر چه ظاهر خود را ز عیب می‌پوشم
بر تو پردهٔ اسرار خویش اگر بدرم
ز ریگ و قطر مطر در شمر فزون آید
عیوب باطنم ار شایدی که بر شمرم
مدار میل سوی من چو تشنه سوی سراب
که آدمی صورم لیک اهرمن سیرم
سحاب بیندم از دور سایل عطشان
سحابم آری لیکن سحاب بی مطرم
صدف شمار دم از دیده پر در رو غواص
صدف شناس شناسد که سنگ بی‌گهرم
به دیدگان هنر بیندم مسافر طمع
کلنگ حکمت داند که سنگ بی‌هنرم
رفیق نور بصر خواندم به مهر و به لطف
چگونه نور بصر خواندم که بی‌بصرم
گذشت عمری تا زیر این کبود حصار
به جرم آدم عاصی مطیع و برزگرم
کبست کاشتم اندر زمین دل به طمع
بجز کبست نیاورد روزگار برم
زبان حالش با من همی سر آید نرم
که سر مگردان از من چو کاشتی بخورم
یکی عنای روان می‌خرید و می‌نالید
منال گفت عنا: دیده باز کن مخرم
ره ظفر نتوان رفت بر عدو بخرد
چو من عدوی خودم چون بود ره ظفرم
وگر ز دشمن ظاهر حذر کند عاقل
ز مکر دشمن باطن چگونه بر حذرم
عجبتر آنکه ز بهر دو روزه مستقرم
به طوع و رغبت خود سال و ماه در سفرم
ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره‌ام
ز دست چار مخالف بنای هشت درم
مرادم آنکه برون پرم از دریچهٔ جان
ولیک خصم گرفتست چار سو مفرم
ز دام کام نپرم برون چو آز و نیاز
همی برند به مقراض اعتراض پرم
رفیق رفت به الهام در سفینهٔ نوح
ز هر غریق فرومانده من غریق‌ترم
میان شورش دریای بی کران از موج
به جان از آفت این آب و باد پر خطرم
دمی ز روح به امنم دمی ز نفس بی بیم
گهی چو افسر عیسی گهی فسار خرم
«مگر» نشناختم اندر زمین دل به هوس
نرست و عمر به آخر رسید در «مگر»م
ز روزگار توقع نمی‌کنم خیری
که خیر روی بتابد ز من که محض شرم
به گلستان زمانه شدم به چیدن گل
گلی نداد و به صد خار می‌خلد جگرم
زمانه کرد مرا روی و موی چون زر و سیم
مگر شناخت که من پاسبان سیم و زرم
ندای عقل برآمد که رخت بربندید
همه جهان بشنیدند و من ز آنکه کرم
گر از کمال بتابم چو خور ز خاور اصل
بسازد اختر بهر زوال باخترم
وگر ز مردی بر هفت چرخ پای نهم
نه سر ز چنبر گردون دون برون ببرم
عجب مدار که از روزگار خسته شوم
ک او شرارهٔ شرست و من سپید سرم
ازین نفر به نفیر آمدم نفور شدم
بفر فطنت دانم که من نه زین نفرم
چرا نسازم با خاکیان درو فلک
که هم ز خاکم من ز گوهر دگرم
ز پیشوای امیر فلک به رتبت و عقل
گمان برم که به ذات و صفات پیشترم
ز نور فطنت در ظلمت شب فطرت
چو چشم اعما نومید مانده از سحرم
بدین دو ژاژ مزخرف به پیش چشم خرد
چو گنده پیری در دست بنده جلوه‌گرم
به فضله‌ای که بگویم که فضل پندارم
نیم سنایی جانی که خاک سربسرم
تنم ز جان صفت خالیست و من به صفت
به جان صورت چون چارپای جانورم
گهی چو شیر بگیرم گهی چو سگ بدرم
گهی چو گاو بخسبم گهی چو خر بچرم
نه هیچ همت جز سوی سمع و جمع درم
نه هیچ فکرت جز بهر عشق خواب و خورم
اگر چه عیبهٔ عیب و عیار عارم لیک
به بندگی سر سادات و چاکر هنرم
سپر ندارم در کف به دفع تیر فلک
چو ایمنم که طریق سداد می‌سپرم
ز چارسوی ملامت به شاهراه نجات
چهار یار پیمبر به سند راهبرم
همیشه منتظرم هدیهٔ هدایت را
ولیک مهدی در مهد نیست منتظرم
عنایت ازلی هم عنان عقلم باد
که از عنا برهاند به حشر در حشرم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
هوش مصنوعی: من به چشم تو نگاه می‌کنم، هرچند نگاه من کوتاه است، ولی هر چه که هست، به همین نگاه مختصر بسنده می‌کنم.
نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم کی هستم، چون به طور قطع نمی‌توانم بگویم که من چه کسی‌ام. همیشه در حال تأمل و نگاه به درون خود هستم و از خودم فاصله دارم.
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
چنین به چشم سرم گر چنان به چشم سرم
هوش مصنوعی: من ظاهرًا مانند یک باز سفیدی هستم، اما در باطن مثل یک زاغ سیاه. این تضاد را فقط خودم می‌دانم، در حالی که دیگران فقط آنچه را می‌بینند قضاوت می‌کنند.
شکر نمایم و از زهر ناب تلخ ترم
به فعل زهرم اگر چه به قول چون شکرم
هوش مصنوعی: من قدردانی و شکرگزاری می‌کنم، اما در درونم زهر تلخی دارم. اگرچه به ظاهر به خاطر شکرگزاری خوشحالم، با اعمالم نشان می‌دهم که این تلخی هنوز در من وجود دارد.
به علم صور محض ره چه دانم و چون
ز عقل خالی همچون ز جان تهی صورم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که به علم و دانش ظاهری چه ارتباطی دارم و وقتی که از عقل و درک خالی هستم، مثل این است که از روح و جان خود خالی باشم.
ز رازخانهٔ عصمت نشان مجو از من
که حلقه‌وار من آن خانه را برون درم
هوش مصنوعی: از من نشانی از خانهٔ راز و پاکی نخواه، چرا که من به دور این خانه مانند حلقه‌ای می‌چرخم و نمی‌توانم آن را ترک کنم.
به نور حکمت آب از حجر برون آرم
نمی‌گشاید حکمت دلم عجب حجرم
هوش مصنوعی: با روشنی عقل و دانش، می‌توانم آب را از سنگ خارج کنم، اما حکمت و فهم من نمی‌تواند به دلم راهی برای گشایش بدهد، چه عجب که دلم را چون سنگ سخت می‌بینم.
برای آز و برای نیاز هر روزی
بسان مرد رسن تاب باز پی سپرم
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر نیازها و خواسته‌هایم، مانند مردی که با قدرت و اراده‌اش در برابر چالش‌ها ایستاده، تلاش می‌کنم.
سفر نکردمی از بهر بیشی و پیشی
اگر بسنده بدی در حضر به ما حضرم
هوش مصنوعی: من به خاطر به دست آوردن مقام و جایگاه بیشتر سفر نکردم؛ اگر در محل خودم کافی و راضی بودم، نیازی به سفر نبود.
دیم نکوتر از امروز بود و باز امسال
ز پار چون به یقین بنگرم بسی بترم
هوش مصنوعی: سال گذشته بهتر از امروز بود، و امسال هم به نظر می‌رسد از پارسال بدتر است. اگر با دقت به اوضاع بنگرم، متوجه می‌شوم که وضعیت به مراتب نامساعدتر شده است.
اگر چه ظاهر خود را ز عیب می‌پوشم
بر تو پردهٔ اسرار خویش اگر بدرم
هوش مصنوعی: اگرچه من سعی می‌کنم عیب‌هایم را پنهان کنم، ولی اگر پرده از رازهای خود بردارم، واقعیت‌های زیادی از درونم را نشان می‌دهم.
ز ریگ و قطر مطر در شمر فزون آید
عیوب باطنم ار شایدی که بر شمرم
هوش مصنوعی: اگر به حساب ریگ و قطره باران بخواهی عیب‌های پنهانم را بشماری، به یقین عیوب من فراتر از این‌ها خواهد بود.
مدار میل سوی من چو تشنه سوی سراب
که آدمی صورم لیک اهرمن سیرم
هوش مصنوعی: به سوی من توجه نکنید مانند تشنه‌ای که به سمت سراب می‌رود. انسان به ظواهر و شکل‌ها توجه دارد، اما من از حقیقت و باطن سیراب می‌شوم.
سحاب بیندم از دور سایل عطشان
سحابم آری لیکن سحاب بی مطرم
هوش مصنوعی: به دور دست‌ها نگاه می‌کنم و ابرها را می‌بینم که برای تشنگان دارند باران می‌بارند. من هم مانند آن ابرها هستم، اما بدون هیچ صدایی.
صدف شمار دم از دیده پر در رو غواص
صدف شناس شناسد که سنگ بی‌گهرم
هوش مصنوعی: صدف به وجود خود افتخار می‌کند و از درون خود گوهرها را به نمایش می‌گذارد. غواصانی که به دریا می‌روند، تنها به صدف‌های باارزش توجه دارند و سنگ‌های بی‌ارزش مانند مرا که هیچ‌گونه جواهری ندارم، شناسایی نمی‌کنند.
به دیدگان هنر بیندم مسافر طمع
کلنگ حکمت داند که سنگ بی‌هنرم
هوش مصنوعی: با چشمان هنری به ناامیدی می‌نگرم، چرا که کسی که به علم و دانش آگاه است می‌داند که سنگی که هنری در آن نیست، بی‌ارزش است.
رفیق نور بصر خواندم به مهر و به لطف
چگونه نور بصر خواندم که بی‌بصرم
هوش مصنوعی: دوست و همراهی را به محبت و مهربانی نامیدم، اما چگونه می‌توانم او را همراه خود بگیرم وقتی که خودم چشم ندارم و نمی‌توانم ببینم؟
گذشت عمری تا زیر این کبود حصار
به جرم آدم عاصی مطیع و برزگرم
هوش مصنوعی: عمری را در این سرزمین تاریک گذرانده‌ام، به خاطر اینکه آدمی سرپیچی‌کننده و نافرمان بودم، اما اکنون مطیع و زحمتکش شده‌ام.
کبست کاشتم اندر زمین دل به طمع
بجز کبست نیاورد روزگار برم
هوش مصنوعی: من در دل خود، نهالی از عشق کاشتم و تنها به امید اینکه همان عشق به بار بیفتد، روزگار هیچ چیز دیگری را جز همان عشق به من نرساند.
زبان حالش با من همی سر آید نرم
که سر مگردان از من چو کاشتی بخورم
هوش مصنوعی: او به من می‌گوید که حال و روزش را با من در میان می‌گذارد و نرم و ملایم حرف می‌زند. اما می‌گوید مثل گذشته از من دور نشو، چون من نیاز دارم که با تو باشم و از محبت تو بهره‌مند شوم.
یکی عنای روان می‌خرید و می‌نالید
منال گفت عنا: دیده باز کن مخرم
هوش مصنوعی: شخصی به دنبال معشوقش بود و با دل‌دردی و شکایت او را می‌خواند. معشوق در جوابش گفت: "چشمانت را باز کن و ببین که من کجا هستم."
ره ظفر نتوان رفت بر عدو بخرد
چو من عدوی خودم چون بود ره ظفرم
هوش مصنوعی: برای رسیدن به پیروزی، نمی‌توان بر دشمن خردمندی چون خودم تکیه کرد. بنابراین، چگونه می‌توانم به راه پیروزی برسم؟
وگر ز دشمن ظاهر حذر کند عاقل
ز مکر دشمن باطن چگونه بر حذرم
هوش مصنوعی: اگر فرد عاقلی از دشمن به خاطر ظاهرش احتیاط کند، پس چگونه می‌تواند از مکر و نیرنگ‌های نهانی او در امان باشد؟
عجبتر آنکه ز بهر دو روزه مستقرم
به طوع و رغبت خود سال و ماه در سفرم
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که برای چند روز زندگی، با کمال میل و رغبت، سال‌ها و ماه‌ها در سفر هستم.
ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره‌ام
ز دست چار مخالف بنای هشت درم
هوش مصنوعی: من درگیر پیچیدگی‌های زندگی هستم و به شدت تحت تأثیر چالش‌ها و مشکلات مختلف قرار گرفته‌ام. از طرفی، در میانه این شرایط، به دنبال راهی بهتر برای رهایی از این محدودیت‌ها هستم.
مرادم آنکه برون پرم از دریچهٔ جان
ولیک خصم گرفتست چار سو مفرم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم بگویم که روح و جانم از این دریچه بیرون پرواز کرده است، اما دشمنان من در چهار سو اطرافم را گرفته‌اند و نمی‌گذارند که از این شرایط رهایی پیدا کنم.
ز دام کام نپرم برون چو آز و نیاز
همی برند به مقراض اعتراض پرم
هوش مصنوعی: من از دام خواسته‌هایم خارج نمی‌شوم، مانند کسی که درگیر آرزو و نیاز است و این احساسات او را درگیر می‌کند.
رفیق رفت به الهام در سفینهٔ نوح
ز هر غریق فرومانده من غریق‌ترم
هوش مصنوعی: دوست من به الهام الهی در کشتی نوح رفت، ولی من که غریق (در حال غرق شدن) هستم، بیشتر از او در خطرم.
میان شورش دریای بی کران از موج
به جان از آفت این آب و باد پر خطرم
هوش مصنوعی: در دل هیجان و تلاطم دریای وسیع، از حرکت امواج و آسیب‌های ناشی از این آب و هوا، به شدت احساس خطر می‌کنم.
دمی ز روح به امنم دمی ز نفس بی بیم
گهی چو افسر عیسی گهی فسار خرم
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از روح بی‌خطر و آرامی بهره‌مندم و لحظه‌ای دیگر از نفس‌های خود بی‌هیچ نگرانی. گاهی مانند تاج عیسی نورانی و گاهی در حال خوشی و شادابی.
«مگر» نشناختم اندر زمین دل به هوس
نرست و عمر به آخر رسید در «مگر»م
هوش مصنوعی: در این دنیا، دل به آرزوهایی دلبسته است، اما عمر تمام شده و هیچ‌یک از این آرزوها به واقعیت نپیوسته است.
ز روزگار توقع نمی‌کنم خیری
که خیر روی بتابد ز من که محض شرم
هوش مصنوعی: از روزگار انتظار خیر و خوبی ندارم، چون من خودم به خاطر شرم و خجالت، نمی‌توانم نیکی‌ها را نشان دهم.
به گلستان زمانه شدم به چیدن گل
گلی نداد و به صد خار می‌خلد جگرم
هوش مصنوعی: به دنیای زمانه پا گذاشتم تا زیبایی‌ها و خوشی‌ها را بچینم، اما هیچ گلی نصیبم نشد و تنها درد و زخم‌ها به قلبم رسید.
زمانه کرد مرا روی و موی چون زر و سیم
مگر شناخت که من پاسبان سیم و زرم
هوش مصنوعی: دنیا برای من ظاهری زیبا و درخشان به مانند طلا و نقره درست کرده، اما آیا نمی‌داند که من خود نگهبان و محافظ این ثروت‌ها هستم؟
ندای عقل برآمد که رخت بربندید
همه جهان بشنیدند و من ز آنکه کرم
هوش مصنوعی: صدای عقل بلند شد که از این دنیا کوچ کنید، همه به دعوت او گوش فرا دادند، اما من به دلیل جوانمردی و بزرگواری نتوانستم پاسخ دهم.
گر از کمال بتابم چو خور ز خاور اصل
بسازد اختر بهر زوال باخترم
هوش مصنوعی: اگر از کمال دور شوم مانند خورشید که از سمت شرق می‌تابد، ستاره‌ای به وجود می‌آید که برای زوال و غروب در غرب است.
وگر ز مردی بر هفت چرخ پای نهم
نه سر ز چنبر گردون دون برون ببرم
هوش مصنوعی: اگر از قدرت و ارادهٔ خود بر هفت آسمان قدم بگذارم، می‌توانم از این دایرهٔ پستی و محدودیت‌ها رها شوم.
عجب مدار که از روزگار خسته شوم
ک او شرارهٔ شرست و من سپید سرم
هوش مصنوعی: تعجب نکن که از زندگی ناامید شوم، چرا که روزگار خود آتش تند و سوزانی است و من در برابر آن تنها فردی با موهای سفید هستم.
ازین نفر به نفیر آمدم نفور شدم
بفر فطنت دانم که من نه زین نفرم
هوش مصنوعی: از این فرد، به نفرت و انزجار رسیدم، اما با درک و هوش خود می‌دانم که من از این فرد نیستم.
چرا نسازم با خاکیان درو فلک
که هم ز خاکم من ز گوهر دگرم
هوش مصنوعی: چرا باید با انسان‌های زمینی در زندگی نیاز و مشکل پیدا کنم، در حالی که آسمان و سرنوشت را هم در این باره می‌شناسم؟ من از خاک آمده‌ام، اما وجود و حقیقت دیگری نیز در وجودم هست.
ز پیشوای امیر فلک به رتبت و عقل
گمان برم که به ذات و صفات پیشترم
هوش مصنوعی: از رهبر و حکمران آسمان انتظار دارم که در مقام و عقل به من نزدیک‌تر باشد، زیرا که من بر اساس ذات و ویژگی‌هایم پیشرفت کرده‌ام.
ز نور فطنت در ظلمت شب فطرت
چو چشم اعما نومید مانده از سحرم
هوش مصنوعی: از نور فطرت در تاریکی شب، فطرت انسانی مانند چشمی است که در خواب به حال ناامیدی به صبح امیدوار است.
بدین دو ژاژ مزخرف به پیش چشم خرد
چو گنده پیری در دست بنده جلوه‌گرم
هوش مصنوعی: من با این دو حرف بی‌معنی، در برابر دیدگان خردمندی، مانند پیرمردی بزرگ و ناتوان که در دست یک بنده نمایان است، خود را معرفی می‌کنم.
به فضله‌ای که بگویم که فضل پندارم
نیم سنایی جانی که خاک سربسرم
هوش مصنوعی: من از فضیلتی که در نظر دارم ناچیز و کم‌ارزش هستم، مانند سنایی که جانم در خاک گم شده و به زمین می‌رود.
تنم ز جان صفت خالیست و من به صفت
به جان صورت چون چارپای جانورم
هوش مصنوعی: بدن من از روح و زندگی خالی است و من به اندازه‌ای که به روح نیاز دارم، مانند یک حیوان بی‌روح شبیه به جانوران هستم.
گهی چو شیر بگیرم گهی چو سگ بدرم
گهی چو گاو بخسبم گهی چو خر بچرم
هوش مصنوعی: گاهی قوت و قدرت را مثل شیر در خود حس می‌کنم، گاهی ضعف و ناتوانی را مانند یک سگ تجربه می‌کنم، گاهی خواب و بی‌تحرکی مانند یک گاو را می‌چشم و گاهی هم بی‌تابی و شتاب را مثل یک الاغ احساس می‌کنم.
نه هیچ همت جز سوی سمع و جمع درم
نه هیچ فکرت جز بهر عشق خواب و خورم
هوش مصنوعی: تنها هدف من گوش دادن و جمع‌آوری درک از دیگران است و هیچ نوع اندیشه‌ای به جز عشق و لذت خواب و خوراک ندارم.
اگر چه عیبهٔ عیب و عیار عارم لیک
به بندگی سر سادات و چاکر هنرم
هوش مصنوعی: اگرچه من عیب و نقص‌هایی دارم و از این بابت احساس شرم می‌کنم، اما به خاطر ارادت و خدمت به بزرگان و اهل هنر، افتخار می‌کنم.
سپر ندارم در کف به دفع تیر فلک
چو ایمنم که طریق سداد می‌سپرم
هوش مصنوعی: من سلاحی برای مقابله با مشکلات سرنوشت ندارم، اما چون راه درست را پیش می‌روم و از آن محافظت می‌کنم، احساس امنیت می‌کنم.
ز چارسوی ملامت به شاهراه نجات
چهار یار پیمبر به سند راهبرم
هوش مصنوعی: از هر طرف که ملامت و سرزنش می‌آید، من به سوی راه نجات می‌روم و به چهار یار پیامبر توکل می‌کنم که مرا هدایت کنند.
همیشه منتظرم هدیهٔ هدایت را
ولیک مهدی در مهد نیست منتظرم
هوش مصنوعی: همیشه منتظر هستم تا راهنمایی الهی به من برسد، اما در این دنیا مهدی (عج) حضور ندارد و من همچنان در انتظارم.
عنایت ازلی هم عنان عقلم باد
که از عنا برهاند به حشر در حشرم
هوش مصنوعی: لطفا توجهی به دقت زمان نداشته باشید. دعا می‌کنم که توجه الهی و ازلی به من کمک کند تا ذهنم از افکار ناپاک و گناهان پاک شود و در روز قیامت از عذاب و زحمت رهایی یابم.

حاشیه ها

1395/03/25 12:05
محمد عسگری - وفا -

گمان من این است که در بیت بیست و دوم، مصرع اول درست این باشد:
ره ظفر توان رفت ، یعنی با افزار و پای خرد امکان ظفر و پیروزی بر دشمن خارجی وجود دارد، اما مرا چه می شود کرد با دشمن درون، خانگی و داخلی؟! بنابراین: «نتوان» رفت، را خطای نوشتاری می انگارم. با پوزش از اهل نظر.

1398/10/27 07:12
یعقوب زارع ندیکی

با عرض سلام و پوزش
جناب وفا؛ من هم با معنی کردن این بیت مشکل دارم و نظر شما کاملا درست است ولی متاسفانه اگر "توان" را جایگزین کنیم وزن شعر مشکل پیدا میکند. شاید مثلا "بتوان" بوده است که البته فعلا بنده مستندی از سایر نسخ در این باره ندارم ولی در این صورت، معنی بیت درست میشود

1398/10/27 08:12
یعقوب زارع ندیکی

چند بیت اشتباه تایپی یا حذف و ... دارند:
به عالم صور محض... به اشتباه علم نوشته شده است.
بسان مرد رست‌تاب بازپس سپرم... رسن‌تاب وقت کار، واپس میرود.
این مصراع در بعضی نسخه‌ها به جای " اگر چه ظاهر خود را..." آمده که درست‌تر مینماید: اگرچه دوست تویی پاک پوستم بدری"
صدف شماردم از دیده پر دُرَر غواص: درر جمع دُرّ است.
کبست کاشتم اندر ... اشتباه تایپی
دمی ز روح به امنم دمی ز نفس به بیم.
همه جهان بشنیدند و من نه، زآنکه کرم
چهار یار پیمبر بسند راهبرم: به معنی کافیند...