گنجور

شمارهٔ ۱۷ - و برای او

ای که نموده ترک سر بهره کلاه سروری
می‌ترسد به سروری هیچ سری به سر سری
بیهده هیچکس نشد شحنه شهر مهتری
با ملک ار ترا بسر هست هوای همسری
ترک نماز جان و دل شیوه نفس پروری
جغد صفت نشسته‌ای خوش به خرابه بدن
بسته‌ای آشیانه را سخت به شاخسار تن
در ره تست منتظر دیده مردم وطن
خیز وز شهر اغنیا خیمه به ملک فقر زن
تا بسپهر برکشی ماهیچه توانگری
ره تبری به منزلی تا کنی سفر ز خود
می‌طلبی ز گمرهی از دگری خبر ز خود
خواهی اگر که خویش را جوی تو راهبر ز خود
ساغر بزم بیخودی در کش و در گذر ز خود
تا کندت به آسمان ماه دو هفته ساغری
طی طریق بندگی نیست به لشکر و سپه
در سرلشگر و سپه عمر چه می‌کنی تبه
جانب همرهان خود از چه نمی‌کنی نگه
منزل یار را بود وادی نفس نیمره
کی برسی بیار خودگر که ز خویش نگذری
نوبت خسروی زند چرخ به آشیان تو
از فلک و ملک بسی آمده پاسبان تو
بنده نقش می‌شود کو نکشد کمان تو
با همه کبر و سرکشی هست ز چاکران تو
آن که تو بسته‌ای کمر بر در او به چاکری
باغ و بهشت و عجب مفت ز دست هشته‌ای
از سر خانمانتاز بی‌خبری گذشته‌ای
گرد حریم قرب حق یک نفسی نگشته‌ای
ای که ز پست فطرتی مرکب دیو گشته‌ای
کوش که با فلک زنی طنطعنه برابری
گرد حلاوت جهان هرگز مگرد چون مگس
محتسب حساب خود باش و بدرد خود برس
کوس رحیل کاروان بشنو و ناله جرس
توشه راه خویش کن تا نگرفته راه پس
عاریه‌های خویش را از تو سپهر چنبری
دوری نمی‌کنی چرا ساغر بیهشی ز لب؟
طالب راحتی اگر منزل عافیت طلب
نماد معاد خویش کن دانه اشک نیمه شب
قافله وقت صبحدم رفت و تو مانده عقب
بر سر راه منتظر راهزنان لشگری
لوح ضمیر خویش کن صاف ز نقش مهر کین
پند طبیب گوش کن پس به شفای او ببین
به بودت ز درد دان شور شراب درد دین
تن به بر هیست بس سمین گرک فناش در کمین
از پی قوت خصم خود این به را چه پروری
تیر تغافل امل تا به کمان تو بود
طعم طعام خود سری تا به دهان تو بود
چون بره‌ای تو فی‌المثل گرگ شبان تو بود
نفس هواپرست تو دشمن جان تو بود
بیهده ظن دشمنی بر دگران چرا بری
عمر عزیز تو تلف در سر روزگار شد
دست امید کوته و پای طلب فکار تو
قافله رفت (صامتا) خیز که وقت بار شد
هر که بدیدم او حدی رهرو کوی یار شد
از همه مانده‌ای بجا خود مگر از که کمتری

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که نموده ترک سر بهره کلاه سروری
می‌ترسد به سروری هیچ سری به سر سری
هوش مصنوعی: ای کسی که از تاج و لباسی که نشانگر مقام و رهبری است، دست کشیده‌ای، نگران نباش! هیچ کس در مقام رهبری از تو برتر نیست.
بیهده هیچکس نشد شحنه شهر مهتری
با ملک ار ترا بسر هست هوای همسری
هوش مصنوعی: هیچ‌کس بی‌دلیل شغف و عشق را احساس نمی‌کند. اگر به مقام و قدرتی رسیده‌ای و از آن بهره‌مند هستی، پس هرچه در دل داری، احتمالاً نشانه‌ای از خواست و نیاز به عشق و همسری است.
ترک نماز جان و دل شیوه نفس پروری
هوش مصنوعی: ترک نماز و دوری از خدا باعث پرورش نفس و تمایلات نادرست می‌شود.
جغد صفت نشسته‌ای خوش به خرابه بدن
بسته‌ای آشیانه را سخت به شاخسار تن
هوش مصنوعی: شما به عنوان یک جغد، در خرابه‌ای نشسته‌اید و به شدت به بدن خود وابسته‌اید، در حالی که لانه‌تان به سختی بر روی شاخه‌های وجود شما قرار گرفته است.
در ره تست منتظر دیده مردم وطن
خیز وز شهر اغنیا خیمه به ملک فقر زن
هوش مصنوعی: در مسیر تو، مردم وطن چشم انتظارند. به جایش از شهر ثروتمندان، چادر خود را در ملک فقر برپا کن.
تا بسپهر برکشی ماهیچه توانگری
هوش مصنوعی: به آسمان بخشی از قدرت خود را برای موفقیت و توانمندی برسانی.
ره تبری به منزلی تا کنی سفر ز خود
می‌طلبی ز گمرهی از دگری خبر ز خود
هوش مصنوعی: برای به مقصد رسیدن در مسیر سخت و پرخطر، باید از خودت دور شوی و به دنبال نشانه‌هایی از دیگران بگردی. در این سفر، از گمراهی خود آگاه‌تر شو و نشانه‌های دیگران را بیاب.
خواهی اگر که خویش را جوی تو راهبر ز خود
ساغر بزم بیخودی در کش و در گذر ز خود
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی خودت را پیدا کنی، باید از خودت فاصله بگیری. در این مسیر، خود را به بزم بی‌خودی بسپار و از خودت عبور کن.
تا کندت به آسمان ماه دو هفته ساغری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای رسیدن به اوج آرامش و شادی، کافیت که مدت کوتاهی به زندگی زیبا و لذت‌های آن بپردازیم. این مدت کوتاه می‌تواند ما را به بالاترین قله‌های خوشی برساند.
طی طریق بندگی نیست به لشکر و سپه
در سرلشگر و سپه عمر چه می‌کنی تبه
هوش مصنوعی: برای رسیدن به بندگی و خدمت به خدا، نیازی به لشکر و فرماندهی نیست. عمر خود را در این راه به باطل نگذران.
جانب همرهان خود از چه نمی‌کنی نگه
منزل یار را بود وادی نفس نیمره
هوش مصنوعی: چرا به دوستان خود توجه نمی‌کنی؟ آیا مشاهده نمی‌کنی که در این مسیر پر از نفس، محل زندگی محبوب چه حال و هوایی دارد؟
کی برسی بیار خودگر که ز خویش نگذری
هوش مصنوعی: هرگاه به خودت برسی و خودت را بشناسی، به دیگران هم کمک خواهی کرد و از خودت عبور نخواهی کرد.
نوبت خسروی زند چرخ به آشیان تو
از فلک و ملک بسی آمده پاسبان تو
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ زمان به نفع تو بچرخد و به خانه‌ات برسد، بسیاری از پاسبانان آسمانی و زمین برای حفظ و حمایت از تو آمده‌اند.
بنده نقش می‌شود کو نکشد کمان تو
با همه کبر و سرکشی هست ز چاکران تو
هوش مصنوعی: بنده به مظهری تبدیل می‌شود که اگر کمان تو نکشد، با تمام خودخواهی و مغروری که دارد، باید در خدمت و اطاعت تو بماند.
آن که تو بسته‌ای کمر بر در او به چاکری
هوش مصنوعی: کسی که تو او را به خدمت گرفته‌ای و به او دستور می‌دهی، در واقع به تو وابسته است.
باغ و بهشت و عجب مفت ز دست هشته‌ای
از سر خانمانتاز بی‌خبری گذشته‌ای
هوش مصنوعی: باغ و بهشت و نعمت‌های فراوان را از دست داده‌ای و در حالی که از آنچه بر تو گذشته خبر نداری، خود را در خوشی‌های زودگذر غرق کرده‌ای.
گرد حریم قرب حق یک نفسی نگشته‌ای
ای که ز پست فطرتی مرکب دیو گشته‌ای
هوش مصنوعی: اگر در نزدیکی حقیقت و قرب خدا نبوده‌ای، بدان که این به خاطر پستی روح توست که تو را به موجودی شیطانی تبدیل کرده است.
کوش که با فلک زنی طنطعنه برابری
هوش مصنوعی: تلاش کن تا در برابر آسمان و سرنوشت، خودت را نشان دهی و به رقابت برخیزی.
گرد حلاوت جهان هرگز مگرد چون مگس
محتسب حساب خود باش و بدرد خود برس
هوش مصنوعی: به دنیا و زیبایی‌های آن مانند مگس نزدیک نشو و خود را به آن آلوده نکن. بلکه باید بر روی مشکلات و مسئولیت‌های خود تمرکز کنی و در پی حل آن‌ها باشی.
کوس رحیل کاروان بشنو و ناله جرس
توشه راه خویش کن تا نگرفته راه پس
هوش مصنوعی: صدای کوس حرکت کاروان را بشنو و ناله جرس را بشنید. توشه‌ی سفر خود را فراهم کن تا راه بازگشت به تو گرفته نشود.
عاریه‌های خویش را از تو سپهر چنبری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که او از آسمان و طبیعت الهام می‌گیرد و زیبایی‌های خود را از آن‌ها به دست می‌آورد. بازی و تأثیرات موجود در جهان پیرامونش را به خاطر دارد و به نوعی از آن‌ها بهره می‌گیرد.
دوری نمی‌کنی چرا ساغر بیهشی ز لب؟
طالب راحتی اگر منزل عافیت طلب
هوش مصنوعی: چرا از نوشیدن جام بی‌خبری دوری نمی‌کنی؟ اگر دنبال آرامش هستی، باید به دنبال دنیای امن و آسایش باشی.
نماد معاد خویش کن دانه اشک نیمه شب
قافله وقت صبحدم رفت و تو مانده عقب
هوش مصنوعی: به نشانه معاد و بازگشت، مثل دانه اشکی در دل شب، بیدار باش که در لحظه صبح، زمان به حرکت درآمد و تو هنوز عقب مانده‌ای.
بر سر راه منتظر راهزنان لشگری
هوش مصنوعی: در مسیر، منتظر نیروهای دزدان هستم.
لوح ضمیر خویش کن صاف ز نقش مهر کین
پند طبیب گوش کن پس به شفای او ببین
هوش مصنوعی: صفحه ذهن خود را از آثار و نشانه‌های کینه پاک کن و به نصیحت پزشک گوش ده؛ سپس به نتایج شفا بخشی او توجه کن.
به بودت ز درد دان شور شراب درد دین
تن به بر هیست بس سمین گرک فناش در کمین
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به بیان احساسات عمیق و دردهای وجودی خود پرداخته است. او به اهمیت وجود خود و یافتن آرامش در دل سختی‌ها اشاره می‌کند. همچنین، شاعر به نوعی به فنا و زوال اشاره دارد و بیان می‌کند که در کنار دردها و مشکلات، تلاش برای رسیدن به آرامش و معنویت الزامی است. در نهایت، این دل نگرانی‌ها در کنار تلاش برای درک و تجربه زندگی، بخشی از مسیر حیات انسان به شمار می‌رود.
از پی قوت خصم خود این به را چه پروری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای مقابله با دشمن خود، چرا باید به پرورش یا تقویت چیزی بپردازیم که به آن نیاز داریم؟ به نوعی نشان می‌دهد که باید به دنبال قدرت و قوا باشیم تا بتوانیم بر چالش‌ها فائق آییم.
تیر تغافل امل تا به کمان تو بود
طعم طعام خود سری تا به دهان تو بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که تیر غفلت آرزو به دست تو باشد، طعم غذا تنها برای تو و در دهان توست.
چون بره‌ای تو فی‌المثل گرگ شبان تو بود
نفس هواپرست تو دشمن جان تو بود
هوش مصنوعی: اگر تو همچون بره‌ای باشی، در این صورت نفس تو که به دنبال خواسته‌های دنیوی است، همانند گرگی است که می‌خواهد تو را ببلعد و در واقع دشمن جان تو به حساب می‌آید.
بیهده ظن دشمنی بر دگران چرا بری
هوش مصنوعی: چرا بدون دلیل به دیگران بدگمان باشی؟
عمر عزیز تو تلف در سر روزگار شد
دست امید کوته و پای طلب فکار تو
هوش مصنوعی: عمر ارزشمند تو در جریان زندگی هدر رفت و امیدت به شدت کم شده و توانایی‌ات برای تلاش نیز محدود گشته است.
قافله رفت (صامتا) خیز که وقت بار شد
هر که بدیدم او حدی رهرو کوی یار شد
هوش مصنوعی: کاروان حرکت کرد و در سکوت رفت، برخیز که وقت سفر رسیده است. هر کسی که دیدم، به حدی رسیده که در مسیر عشق و دوست قرار گرفته است.
از همه مانده‌ای بجا خود مگر از که کمتری
هوش مصنوعی: تو از همه‌ی افراد باقی‌مانده‌ای، مگر اینکه از کسی کمتر باشی.