گنجور

شمارهٔ ۱ - کتاب الروایات(والمصائب)

روایت است که آمد برون چه از زندان
عزیز مصر و فسا گشت یوسف کنعان
برای دیدن وی همچو طالب و مطلوب
به شهر مصر ز کنعان روانه شد یعقوب
ز مصر حضرت یوسف به شوکت و اجلال
تهیه دید و برون شد برای استقبال
همین که طلعت یوسف ز دور پیدا شد
جلال و کوکبه یوسفی هویدا شد
گرفت از کف یعقوب اشتیاق عنان
پیاده شد پی تعظیم یوسف کنعان
غرور یوسف نزد پدر زیاده نشد
ولی به مصلحت سلطنت پیاده نشد
چو در پیاده‌شدن اندکی تغافل کرد
عتاب حق پی تادیب حضرتش گل کرد
ز نزد حق سوی یوسف رسید با تعجیل
چنین پیام رسانید حضرت جبریل
که این چه فعل عظیمی است کز تو شد واقع
جلال و حشت شاهی مگر شدت مانع
شده است بنده شایسته‌ام پیاده روان
تو با کمیت سبک سیر میکنی جولان
رعایت پدر پیر بود اولی تر
تو را ز مصلحت ملک و کشور و لشگر
کنون که از تو عیان گشت ترک این اولی
به حکم محکم دادار دست بگشا
گشود دست چو یوسف به امر حی غفور
برون شد از کف معجز نمایش لمعه نور
سئوال کرد که این نور چیست یا جبریل
جواب داد به یوسف امین رب جلیل
که این عمل ز تو نزد خدا نشد مقرون
به رفت نور نبوت ز صلب تو بیرون
اگر چنین بود ای دوستان بر یکتا
مقام و مرتبه و قدرت دوستان خدا
چگونه پس بستم پیشه‌گان کشور شام
نمود صبر و مدارا مهیمن علام
دمی که باعث ایجاد عالم ایجاد
سلیل خواجه لولاک سید سجاد
به هیئتی که دل انس و جان کباب نمود
گذر به جانب آن کشور خراب نمود
غلش به گردن اشگش ز دیده بر دامن
ببسته همچو اسیران دو دست او بر سن
سر غریبی و بی‌یاوری فکنده به زیر
دلش ز خنده بی‌جای شامیان دلگیر
ز دیدن سر اکبر به شور و هنگامه
ز سنگ و چوب مخالف به فرقش عمامه
ز آه روز دو عالم سیاه کرده چو شب
ز دیدن سر عریان عمه‌اش زینب
تنش نزار و رخش زرد و حالتش محزون
دلش ز دیدن اطفال دربدر پر خون
تمام شام برون آمده به حکم یزید
به پیشواز سر انوار حسین شهید
چون روز عید زن و مرد خرم و دلشاد
گرفته دست به دست از پی مبارکباد
تمام گشته فراموششان ز حق نبی
نظاره‌گر به حریم محمد عربی
به آن طریق چه آن بی‌کسان بی‌غمخوار
میان شام گذشتند از سر بازار
به کوچه گذر اهلبیت طه شد
میان کوچه یکی غرقه هویدا شد
نموده پنج زن اندر میان غرقه مقام
سیاه بخت و تبه روزگار و نافرجام
یکی عجوزه بدبخت با قدی چو کمان
فکند زینب مظلومه را شرر بر جان
همین که دیده شومش ز دیدن اسرا
فتاد بر سر پر خون سیدالشهدا
پی اذیت وی ساخت تازه نیرنگی
ببرد دست بریده به جانب سنگی
حواله کرد همان سنگ را به تارک او
شکست بار دیگر تارک مبارک او
بکش عنان سخن (صامت) از مصیبت شام
نماند تاب شنیدن نمای ختم کلام

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روایت است که آمد برون چه از زندان
عزیز مصر و فسا گشت یوسف کنعان
هوش مصنوعی: داستان می‌گوید که یوسف، پس از مدت‌ها زندانی بودن در مصر، از زندان آزاد شد و به سرزمین کنعان رفت.
برای دیدن وی همچو طالب و مطلوب
به شهر مصر ز کنعان روانه شد یعقوب
هوش مصنوعی: یعقوب برای دیدن او، مانند کسی که به دنبال چیزی ارزشمند است، از کنعان به سمت مصر سفر کرد.
ز مصر حضرت یوسف به شوکت و اجلال
تهیه دید و برون شد برای استقبال
هوش مصنوعی: از مصر، حضرت یوسف با عظمت و شکوه خارج شد تا به استقبال بیاید.
همین که طلعت یوسف ز دور پیدا شد
جلال و کوکبه یوسفی هویدا شد
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و چهره‌ی یوسف از دور نمایان شد، عظمت و شکوه یوسف نیز به وضوح آشکار گردید.
گرفت از کف یعقوب اشتیاق عنان
پیاده شد پی تعظیم یوسف کنعان
هوش مصنوعی: یعقوب به خاطر عشق و اشتیاقش به یوسف، از همه چیز دست کشید و به سمت او رفت تا او را محترم بشمارد.
غرور یوسف نزد پدر زیاده نشد
ولی به مصلحت سلطنت پیاده نشد
هوش مصنوعی: غرور یوسف نزد پدرش افزایش نیافت، اما به خاطر مصلحت سلطنت، به هیچ عنوان کم نشد.
چو در پیاده‌شدن اندکی تغافل کرد
عتاب حق پی تادیب حضرتش گل کرد
هوش مصنوعی: زمانی که او در هنگام پیاده‌شدن کمی غفلت کرد، خشم حق و توبیخ به سراغش آمد تا او را به اصلاح و تادیب برساند.
ز نزد حق سوی یوسف رسید با تعجیل
چنین پیام رسانید حضرت جبریل
هوش مصنوعی: از جانب خداوند، حضرت جبریل به سرعت به سوی یوسف آمد و پیامی را به او رسانید.
که این چه فعل عظیمی است کز تو شد واقع
جلال و حشت شاهی مگر شدت مانع
هوش مصنوعی: این چه کار بزرگ و شگفت‌انگیزی است که از تو انجام شده، جلال و هراست شاهی چگونه ممکن است، آیا شدت امر مانع این است؟
شده است بنده شایسته‌ام پیاده روان
تو با کمیت سبک سیر میکنی جولان
هوش مصنوعی: من به عنوان خدمتگزاری شایسته، در کنار تو در حال حرکت هستم و با سبکی و آرامش در میان گرد و غبار قدم می‌زنیم.
رعایت پدر پیر بود اولی تر
تو را ز مصلحت ملک و کشور و لشگر
هوش مصنوعی: بهتر است به پدر سالخورده‌ات توجه کنی و به او احترام بگذاری، این کار از هر مصلحت دیگری برای کشور و لشکر مهم‌تر است.
کنون که از تو عیان گشت ترک این اولی
به حکم محکم دادار دست بگشا
هوش مصنوعی: اکنون که روشن شد از تو جدا شدن، به فرمان محکم خدا، دستت را باز کن.
گشود دست چو یوسف به امر حی غفور
برون شد از کف معجز نمایش لمعه نور
هوش مصنوعی: دستش را مانند یوسف به فرمان خالق بخشاینده گشود و از چنگ معجزه‌ای که نشان‌دهنده نور است، خارج شد.
سئوال کرد که این نور چیست یا جبریل
جواب داد به یوسف امین رب جلیل
هوش مصنوعی: سوال کرد که این نور چیست و جبریل به یوسف گفت که این نوری از سوی پروردگار بزرگ است.
که این عمل ز تو نزد خدا نشد مقرون
به رفت نور نبوت ز صلب تو بیرون
هوش مصنوعی: این عمل تو موجب نشده تا در نزد خدا ارزش پیدا کند، زیرا نور نبوت از نسل تو به وجود نیامده است.
اگر چنین بود ای دوستان بر یکتا
مقام و مرتبه و قدرت دوستان خدا
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد، دوستان خدا در یک جایگاه و مرتبه یکسان و هم‌سطح قدرت خواهند داشت.
چگونه پس بستم پیشه‌گان کشور شام
نمود صبر و مدارا مهیمن علام
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم در برابر کاردانی و صبوری کسانی که در کشور شام هستند، سکوت کنم و صبر پیشه کنم؟
دمی که باعث ایجاد عالم ایجاد
سلیل خواجه لولاک سید سجاد
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که سبب ظهور و خلقت جهانی جدید شد، لحظه‌ای است که سید سجاد (علیه‌السلام)، فرزند امام زین‌العابدین، به وجود آمد.
به هیئتی که دل انس و جان کباب نمود
گذر به جانب آن کشور خراب نمود
هوش مصنوعی: به طرز و شکل خاصی که دل و روح را به شدت تحت تاثیر قرار داد، به سمت آن سرزمین خراب و ویران رهسپار شد.
غلش به گردن اشگش ز دیده بر دامن
ببسته همچو اسیران دو دست او بر سن
هوش مصنوعی: در این بیت، تصویرگری از کسی است که اشک‌هایش بر دامنش ریخته شده و او در حالت اسارت به نظر می‌رسد. دستانش هم به مانند کسانی که در بند هستند، به طور ناخواسته بالای سرش قرار گرفته و این وضعیت نشان‌دهندهٔ عمیق‌ترین احساسات و دردهای درونی اوست.
سر غریبی و بی‌یاوری فکنده به زیر
دلش ز خنده بی‌جای شامیان دلگیر
هوش مصنوعی: دل غریب و بی‌کس او، به خاطر شادی غیرمستحق شام‌ها، در زیر فشار قرار گرفته و غمگین شده است.
ز دیدن سر اکبر به شور و هنگامه
ز سنگ و چوب مخالف به فرقش عمامه
هوش مصنوعی: دیدن سر اکبر باعث می‌شود شور و هیجان در دل‌ها بیفتد و مخالفان با سنگ و چوب به او حمله کنند، در حالی که او عمامه‌ای بر سر دارد.
ز آه روز دو عالم سیاه کرده چو شب
ز دیدن سر عریان عمه‌اش زینب
هوش مصنوعی: ز ناله و اندوه دو جهان، حالتی تاریک و شبیه شب پیدا کرده است. این درد و غم به خاطر دیدن عمه‌اش زینب در وضعیتی سخت و عریان است.
تنش نزار و رخش زرد و حالتش محزون
دلش ز دیدن اطفال دربدر پر خون
هوش مصنوعی: بدن او نحیف و رنگ چهره‌اش زرد است و حالش خیلی ناراحت است؛ دلش به حال بچه‌های بی‌سرپرست و پر از خون می‌سوزد.
تمام شام برون آمده به حکم یزید
به پیشواز سر انوار حسین شهید
هوش مصنوعی: تمام شب، مردم به دستور یزید به استقبال سر مبارک حسین شهید آمده‌اند.
چون روز عید زن و مرد خرم و دلشاد
گرفته دست به دست از پی مبارکباد
هوش مصنوعی: در روز عید، مرد و زن شادی‌کنان و خوشحال با هم دست در دست هم به سمت تبریک و تهنیت می‌روند.
تمام گشته فراموششان ز حق نبی
نظاره‌گر به حریم محمد عربی
هوش مصنوعی: همه آن‌ها که به یاد حق بودند، حالا فراموش کرده‌اند. کسی که به حریم پیامبر عربی نگاهی می‌کند، باید درک کند که چه اهمیت و جایگاهی دارد.
به آن طریق چه آن بی‌کسان بی‌غمخوار
میان شام گذشتند از سر بازار
هوش مصنوعی: به آن روش که آن بی‌کسان و بی‌دردسران در میان شب از وسط بازار عبور کردند.
به کوچه گذر اهلبیت طه شد
میان کوچه یکی غرقه هویدا شد
هوش مصنوعی: در کوچه‌ای که اهل بیت طاها به آنجا گذر کردند، فردی ظاهر شد که به شدت در موردش توجهات جلب شده بود.
نموده پنج زن اندر میان غرقه مقام
سیاه بخت و تبه روزگار و نافرجام
هوش مصنوعی: پنج زن را در وسط یک وضعیت سخت و نامساعد می‌بینیم که درگیر مشکلاتی بزرگ و سرنوشت‌های ناخوشایند هستند. آنها در حالتی غرق در درد و رنج به سر می‌برند و به نوعی روزگارشان به خوشی نمی‌گذرد.
یکی عجوزه بدبخت با قدی چو کمان
فکند زینب مظلومه را شرر بر جان
هوش مصنوعی: زنی بدبخت و پیر، با قامت خمیده مانند کمان، به زینب مظلومه آسیب می‌زند و برای او درد و رنج به همراه می‌آورد.
همین که دیده شومش ز دیدن اسرا
فتاد بر سر پر خون سیدالشهدا
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، یاد اسرا بر من چیره شد و خاطرهٔ دردناک عاشورا و شهادت سیدالشهدا در ذهنم زنده شد.
پی اذیت وی ساخت تازه نیرنگی
ببرد دست بریده به جانب سنگی
هوش مصنوعی: به خاطر آزار او، ترفندی تازه درست کرد و دستی را که بریده شده بود، به سمت یک سنگ برد.
حواله کرد همان سنگ را به تارک او
شکست بار دیگر تارک مبارک او
هوش مصنوعی: سنگی که به سر او پرتاب شده بود، بار دیگر به سر او برخورد کرد و او با سرود و سرافرازی به این امتحان پاسخ داد.
بکش عنان سخن (صامت) از مصیبت شام
نماند تاب شنیدن نمای ختم کلام
هوش مصنوعی: گفتار خود را متوقف کن، زیرا دیگر تاب و توان شنیدن این مصیبت سخت را نداریم. بگذار که صحبت به پایان برسد.