شمارهٔ ۳ - در تنبیه و گریز به مصیبت حضرت عباس(ع)
دلا نبود ثباتی پایه این چرخ کیهان را
چو خوش بگرفته سخت این بنای سست بنیان را
از این سوادی بیسود جهان صرف نظر بنما
کز این سودا در آخر کس ندیده غیر خسران را
مده سرمایه نقد حیات خویش را از کف
مخور جانا فریب نفس و تسویلات شیطان را
بود سرمایه عمرت پی آمال روز و شب
کند سرقت ز تو هر دم متاع دین و ایمان را
مشو پایند این قید تعلقهای جسمانی
ازین آب و گل هستی بیفشان دست و دامان را
مجرد شو که تا اسزی مقام قرب حق حاصل
بزن این شاخ هجران و بکن این بیخ حرمان را
به زندان جهالت از ضلالت داده ماوا
تو آن عقلی کز او باید عبادت کرد رحمان را
کمال آدمی جو کز ملک دادت شرف یزدان
چو بر تشریف کرمنا مشرف کرد انسان را
به شکر اینکه اندر سفره داری لقمه نانی
به هنگام توانایی بجو حال ضعیفان را
ز (یوماً کان شر امستطیرا) گرامان خواهی
پذیر از «یطعمون» ایتام و مسکین و اسیران را
نخواهی برد زین دنیای فانی جز عمل چیزی
اگر باشد تو را تخت جم و ملک سیلمان را
خوری مال حرام خلق را آخر نمی بینی
که گرگ مرگ کرده بهر جانت تیز دندان را
دمی از روی عبرت سوی قبرستان نظر بنما
ببین در خاک ذلت پیکر پاک عزیزان را
چسان کرده اجل پامال خاک حسرت و محنت
قد سرو جوانان ماه روی نوعروسان را
تو را بس دردها باشد چرا بنشسته غافل
برای چاره دردت مهیا ساز درمان را
بزن دست توسل بر ولای شبل شیر حق
که شست از دست دست و داد در راه خدا جان را
ابوالفضل که باشد در لقب ماه بنیهاشم
که نورش کرده روشن شمع بزم آل عمران را
بود ماه دو هفته خوشه چین خرمن حسنش
دهد فیض تجلی از جمالش مهر رخشان را
جهان فضل و بحر علم و حلم و معدن بخشش
که ز کمتر سخایش داده رونق ملک امکان را
سپهر معرفت را طلعت وی نیز اعظم
ز نور چهر خود تابان نموه ماه تابان را
ز فرط رتبه و جاه و جلال و عز و زیب و فر
به کمتر پایه قدرش خود بنشاند کیوان را
کند سطح زمین را تنگ از بس دست و سر ریزد
بره روز رزم گر گیرد یه کف شمشیر بران را
چنان در وعده روز الستش بود پابرجا
که سر داد از وفا و برد بر سر عهد و پیمان را
نمود از جان قبول یاری فرزند پیغمبر
علمداری و سقائی و سرداری طفلان را
چو دید از چار سو بر شاهدین بستند و بگشودند
ره آب و در کفر و نفاق و بغی و عدوان را
جهان چو نچشم دشمن تنگ شد بر چشم حقبینش
چو بشنید از عطش فریاد و افغان یتیمان را
به کف بگرفت تیغ آبدار و مشک خشکیده
چو گردون خمش دوزد بوسه پای شاه خوبان را
که ای جان برادر زندگی دشوار شد بر من
نظر کن خاطر افسرده و حال پریشان را
دگر مپسند بر عباس درد و محنت دنیا
که نتوانم کشم بار غم هجران یاران را
بده ذانم که شاید گیرم از این قوم دون آبی
نشانم از عطش سوز دل اطفال عطشان را
گرفت اذن جهاد از اشه و روآورد در میدان
زبان پند بگشود و بگفت آن کفر کیشان را
که ای بیرحم مردم بر حریم مصطفیرحمی
نوازید از وفا در این دیار غم غریبان را
حدیث اکرم الضیف از نبی گر هست بر خاطر
چشد پس حق اکرام و کجا شد رسم احسان را
شما را دعوی اسلام و آل مصطی مهمان
مسلمان بر لب دریا کشد کی تشبه مهمان را
بود لب تشنه سبط احمد مرسل شهنشاهی
که جوید خضر از جوی وصالش آب حیوان را
حسینی را که روی بال بردش جبرئیل از فرش
منور ساخت از قنداقه خود عرش یزدان را
بدل داغی نهادید از غم مرگ جوانانش
که سوزد آه دلسوزدش دل گبر و مسلمان را
دهید آبی که از سوز عطش غش کرده اطفالش
که تا تسکین دهد از تشنگی اطفال گریان را
چو دید از حرف حق نبود اثر بر قلب دور از حق
به آه دل بود حرف نصیحت مشت و سند آن را
زبان از پبند بست و همچو شیران پور شیر حق
کشید از قهر تیغ آبدار شعله افشان را
ز بس افکند مرد و مرکب و بس ریخت دست و سر
که توسن کرد گم از فرط کشته راه جولان را
چو زور بازوش را دید خسم اندر صف هیجا
دو اسبه کردطی از ضرب تیغش راه نیران را
صفوف کفر را از هم درید و سوی شط آمد
نظر بر آب افکند و کشید از سینه افغان را
کفی پر آب کرد و خواست تر سازد لب خشکش
به یاد آورد کام تشنه شاه شهیدان را
نخورد آب ولی پر کرد مشک و شد ز شط بیرون
که بارید از عدو تیر بلا چو ابر باران را
برای حفظ مشک آب پیش حمله عدوان
خریداری به جان میکرد نوک تیر و پیکان را
تنش چو نبرک شد چاک چاک از ناوک دشمن
ز پیکر مرغ روحش کرد میل کوی جانان را
فکندند از یسار و از یمین آخر به تیغ کین
ز جسم نازنینش دست همچون شاخ مرجان را
تنش خالی ز خون گشت و ولی بدمشک پرآبش
به شکر آب میکردی سپاس حی سبحان را
که ناگه از کمانگاه قدرتیری ز کین آمد
قضا بر مشک بنشانید تا پر تیر پران را
چو آبش ریخت افتاد و ندا زد سوی شاهدین
که دریاب ای برادر این شهید زار و نالان را
در این هنگام رفتن بر سر این کشته راهت
بنه پایی که تا سازم نثار مقدمت جان را
مبر در خیمهام تا جان بود برجسم بیتابم
که نتوانم ز شرم آب ببینم روی طفلان
گذشت از این جهان و از غم بیدستش (حاجب)
مجدد کرد در عالم ز سیل اشک طوفان را
شمارهٔ ۲ - در تنبیه و گریز به مصیبت حضرت علی اصغر: تا توانی ای دل از وضع جهان بنما کنارشمارهٔ ۴ - ورود اسرا در شام خراب: چو کرد قافله به یکسان به شام ورود
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلا نبود ثباتی پایه این چرخ کیهان را
چو خوش بگرفته سخت این بنای سست بنیان را
هوش مصنوعی: ای دل، پایدار نیست وضعیت این جهان، مانند اینکه این ساختمان سست را با قدرت در آغوش گرفتهاند.
از این سوادی بیسود جهان صرف نظر بنما
کز این سودا در آخر کس ندیده غیر خسران را
هوش مصنوعی: از این دانش و آگاهی که هیچ سودی ندارد، چشم بپوش. زیرا از این نوع تمایلات تنها زیان به دست میآید، و هیچکس جز خسارت را تجربه نکرده است.
مده سرمایه نقد حیات خویش را از کف
مخور جانا فریب نفس و تسویلات شیطان را
هوش مصنوعی: زندگیات را با پرداختن به خواستهها و فریبهای شیطانی هدر نده. مراقب باش که قبل از آنکه چیزهای ارزشمند را از دست بدهی، تصمیمهای نادرستی نگیری.
بود سرمایه عمرت پی آمال روز و شب
کند سرقت ز تو هر دم متاع دین و ایمان را
هوش مصنوعی: عمر تو صرف آرزوها و امیدهای روز و شب میشود و هر لحظه ممکن است که دارایی اصلیات، یعنی دین و ایمان را از دست بدهی.
مشو پایند این قید تعلقهای جسمانی
ازین آب و گل هستی بیفشان دست و دامان را
هوش مصنوعی: به خودت اجازه نده که به دلبستگیهای مادی و جسمانی وابسته باشی. از این دنیای مادی بگذر و دست و دامن خود را آزاد کن.
مجرد شو که تا اسزی مقام قرب حق حاصل
بزن این شاخ هجران و بکن این بیخ حرمان را
هوش مصنوعی: از تعلقات و وابستگیها دور شو تا بتوانی به مقام نزدیکی به خدا دست یابی. این شاخهای جدایی را بشکن و ریشههای ناامیدی را از بین ببر.
به زندان جهالت از ضلالت داده ماوا
تو آن عقلی کز او باید عبادت کرد رحمان را
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده است که ما در زندان نادانی و گمراهی قرار داریم و باید به آن دانشی که منجر به عبادت خداوند رحمان میشود، پناهن دهیم. این اشاره به اهمیت عقل و دانش در راه رسیدن به حقایق و پرستش خدا دارد.
کمال آدمی جو کز ملک دادت شرف یزدان
چو بر تشریف کرمنا مشرف کرد انسان را
هوش مصنوعی: به دنبال کمال انسانی باش، زیرا خداوند از طریق بخشش و کرم خود، انسان را به مقام شرافت و عظمت رسانده است.
به شکر اینکه اندر سفره داری لقمه نانی
به هنگام توانایی بجو حال ضعیفان را
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در سفرهات لقمه نانی داری، در زمان توانایی و برخورداری، حال و احوال افراد ضعیف را فراموش نکن.
ز (یوماً کان شر امستطیرا) گرامان خواهی
پذیر از «یطعمون» ایتام و مسکین و اسیران را
هوش مصنوعی: در چنین روزی که شر بر افراشته است، بزرگان از تو میخواهند که یتیمان و مسکینان و اسیران را سیر کنی.
نخواهی برد زین دنیای فانی جز عمل چیزی
اگر باشد تو را تخت جم و ملک سیلمان را
هوش مصنوعی: از این دنیای زودگذر و فنا، جز کردار و عمل خود چیزی نخواهی داشت، حتی اگر تو تخت جمشید و ملک سلیمان را هم داشته باشی.
خوری مال حرام خلق را آخر نمی بینی
که گرگ مرگ کرده بهر جانت تیز دندان را
هوش مصنوعی: به اموال و حقوق دیگران توجه نکن و آنها را نخور، زیرا در نهایت عواقب بدی در انتظار توست. همانطور که گرگ، که نماد خطر و مرگ است، به دنبال طعمهاش میگردد، سرنوشت تو نیز به همین شکل خواهد بود.
دمی از روی عبرت سوی قبرستان نظر بنما
ببین در خاک ذلت پیکر پاک عزیزان را
هوش مصنوعی: لحظهای با عبرت به قبرستان نگاه کن و ببین که چگونه بدنهای پاک افراد عزیز در خاک زاولت و ذلت تهنشین شدهاند.
چسان کرده اجل پامال خاک حسرت و محنت
قد سرو جوانان ماه روی نوعروسان را
هوش مصنوعی: چگونه مرگ، خاک و حسرت و رنج را بر روی شادی و زیبایی جوانان و نوعروسان قرار داده است؟
تو را بس دردها باشد چرا بنشسته غافل
برای چاره دردت مهیا ساز درمان را
هوش مصنوعی: چرا بیخبر نشستهای و به فکر چاره دردهایت نیستی؟ باید برای درمان مشکلاتت آماده شوی.
بزن دست توسل بر ولای شبل شیر حق
که شست از دست دست و داد در راه خدا جان را
هوش مصنوعی: به یاری خود، بر قدرت و حکمت ولی و راهنمای بزرگوار تکیه کن و از هر مانع و دشواری بگذر؛ چون او با دست خود در راه خداوند، جانش را فدا کرده است.
ابوالفضل که باشد در لقب ماه بنیهاشم
که نورش کرده روشن شمع بزم آل عمران را
هوش مصنوعی: ابوالفضل کیست که در لقب ماه بنیهاشم قرار دارد و درخشندگیاش مانند نوری است که شمع مهمانی آل عمران را روشن کرده است؟
بود ماه دو هفته خوشه چین خرمن حسنش
دهد فیض تجلی از جمالش مهر رخشان را
هوش مصنوعی: او مانند ماهی است که در دو هفته زیبا میدرخشد و درختان خوشههایش را برداشت میکنند. از زیباییاش، نور و صفا به دیگران میبخشد و چهرهاش مانند خورشید درخشان است.
جهان فضل و بحر علم و حلم و معدن بخشش
که ز کمتر سخایش داده رونق ملک امکان را
هوش مصنوعی: دنیای ما پر از فضیلت، دانش، شکیبایی و بخشش است؛ به گونهای که از کمتر سخاوتی، رونق و شکوه سرزمین ممکنات به وجود آمده است.
سپهر معرفت را طلعت وی نیز اعظم
ز نور چهر خود تابان نموه ماه تابان را
هوش مصنوعی: در آسمان دانش، نور چهره او از هر چیزی درخشانتر است، مانند روشنی ماه تابان که در آسمان میدرخشد.
ز فرط رتبه و جاه و جلال و عز و زیب و فر
به کمتر پایه قدرش خود بنشاند کیوان را
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و بزرگی و عظمت و زیبایی و شکوهش، حتی کیوان (زحل) را نیز در پایینتر از خودش قرار داده است.
کند سطح زمین را تنگ از بس دست و سر ریزد
بره روز رزم گر گیرد یه کف شمشیر بران را
هوش مصنوعی: زمین از شدت جنگ و نبرد به تنگی میرسد، زیرا دستان و سرها به طور مداوم بر روی آن ریخته میشود. اگر یک فرد شمشیر تیزی را به دست بگیرد، در این معرکه کار را دشوارتر میکند.
چنان در وعده روز الستش بود پابرجا
که سر داد از وفا و برد بر سر عهد و پیمان را
هوش مصنوعی: او به قدری در پیمان روز الست خود محکم و پایدار بود که برای وفای به عهدش فریاد زد و مسئولیت عهد و پیمان را به دوش گرفت.
نمود از جان قبول یاری فرزند پیغمبر
علمداری و سقائی و سرداری طفلان را
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگیهای برتر و مقام والا یاریکننده فرزند پیامبر اشاره دارد. او در سختیها و مبارزات، نقشهای مهمی مانند رهبری، تامین آب و دفاع از کودکان را بر عهده دارد. این صفات نشاندهنده تعهد و مسئولیتپذیری او در راه حق است.
چو دید از چار سو بر شاهدین بستند و بگشودند
ره آب و در کفر و نفاق و بغی و عدوان را
هوش مصنوعی: وقتی که از همه جوانب به زیباییها و شاهدان نگاه کردند، راه را برای آب، و همچنین برای کفر، نفاق، ظلم و ستم باز کردند.
جهان چو نچشم دشمن تنگ شد بر چشم حقبینش
چو بشنید از عطش فریاد و افغان یتیمان را
هوش مصنوعی: وقتی دنیا بر چشم حقبینش تنگ میشود و او فریاد و ناله یتیمان را به خاطر عطش میشنود، درک میکند که مشکلات و مصائب دیگران چگونه بر زندگی آنها تأثیر میگذارد.
به کف بگرفت تیغ آبدار و مشک خشکیده
چو گردون خمش دوزد بوسه پای شاه خوبان را
هوش مصنوعی: شخصی شمشیر در دست دارد و مشک خشکیده در حالتی است که مانند گردون (آسمان) به آرامی بوسه به پای پادشاه زیبارویان میزند.
که ای جان برادر زندگی دشوار شد بر من
نظر کن خاطر افسرده و حال پریشان را
هوش مصنوعی: ای برادر عزیز، زندگی برای من سخت و تلخ شده است. به حال من نگاه کن و ببین چقدر غمگین و ناراحت هستم.
دگر مپسند بر عباس درد و محنت دنیا
که نتوانم کشم بار غم هجران یاران را
هوش مصنوعی: دیگر از عباس، درد و رنج این دنیا را نپسند؛ زیرا که من توان آن را ندارم که بار غم جدایی دوستان را به دوش بکشم.
بده ذانم که شاید گیرم از این قوم دون آبی
نشانم از عطش سوز دل اطفال عطشان را
هوش مصنوعی: به دیگری بگو که شاید از این افراد پست کمی آب به من بدهد، تا شاید از عطش دلهای آتشین بچههای تشنه کم کنم.
گرفت اذن جهاد از اشه و روآورد در میدان
زبان پند بگشود و بگفت آن کفر کیشان را
هوش مصنوعی: مجوز ورود به جنگ را از خداوند گرفت و به میدان رفت. در آنجا زبان به نصیحت گشود و گفت: آن کافران را...
که ای بیرحم مردم بر حریم مصطفیرحمی
نوازید از وفا در این دیار غم غریبان را
هوش مصنوعی: ای بیرحم، مردم، بر حرمت محبّت و رحمت مصطفی (ص)، رحم کنید و از وفا در این دیار، غم تنهایی غریبان را تسکین دهید.
حدیث اکرم الضیف از نبی گر هست بر خاطر
چشد پس حق اکرام و کجا شد رسم احسان را
هوش مصنوعی: اگر سخن از احترام به میهمان در کلام پیامبر وجود دارد، پس چگونه است که حق احترام و نیکی به میهمان نادیده گرفته میشود؟
شما را دعوی اسلام و آل مصطی مهمان
مسلمان بر لب دریا کشد کی تشبه مهمان را
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به اینکه فردی که ادعای مسلمان بودن دارد، نمیتواند تنها به ظاهر اسلام بسنده کند و باید درونیات و رفتارهایش نیز نشاندهنده ایمان واقعیاش باشد. همچنین اشاره به این دارد که مانند مهمانی که در کنار دریا بر لب آب نشسته، چنین ادعایی ممکن است سطحی و ناپایدار باشد.
بود لب تشنه سبط احمد مرسل شهنشاهی
که جوید خضر از جوی وصالش آب حیوان را
هوش مصنوعی: سبط پیامبر احمد، با لب تشنه، به دنبال خضر است تا از جوی عشق او آب حیات را بیابد.
حسینی را که روی بال بردش جبرئیل از فرش
منور ساخت از قنداقه خود عرش یزدان را
هوش مصنوعی: حسینی که جبرئیل او را به آسمان برد، از دامن پاک مادرش به عرش خداوندی دستیابی یافت.
بدل داغی نهادید از غم مرگ جوانانش
که سوزد آه دلسوزدش دل گبر و مسلمان را
هوش مصنوعی: شما با دل داغداران جوانان که از مرگشان غمگین هستند، احساسی را ایجاد کردهاید که دل هر دو مسلمان و کافر را به سوگ و سوز میآورد.
دهید آبی که از سوز عطش غش کرده اطفالش
که تا تسکین دهد از تشنگی اطفال گریان را
هوش مصنوعی: به کسانی که به شدت تشنهاند و از شدت عطش بیحال شدهاند، آبی بدهید تا بتوانند کمی آرام بگیرند و تسکین پیدا کنند.
چو دید از حرف حق نبود اثر بر قلب دور از حق
به آه دل بود حرف نصیحت مشت و سند آن را
هوش مصنوعی: وقتی که مشاهده کرد از گفتار حقیقت تأثیری بر دل فردی دور از حق نیست، دلش به خاطر این موضوع پر از آه و حسرت میشود، زیرا نصیحت کردن و یادآوری کردن مثل سند و دلیل برای او بیفایده است.
زبان از پبند بست و همچو شیران پور شیر حق
کشید از قهر تیغ آبدار شعله افشان را
هوش مصنوعی: زبان از بند آزاد شد و مانند شیران، با قدرت و شجاعت از قهر شمشیر درخشانی که شعلهور است استفاده کرد.
ز بس افکند مرد و مرکب و بس ریخت دست و سر
که توسن کرد گم از فرط کشته راه جولان را
هوش مصنوعی: به دلیل شدت جنگ و درگیری، مرد و اسب به شدت آسیب دیده و از حال رفتهاند، به گونهای که توانایی ادامه مسیر و جنگیدن را از دست دادهاند و دیگر نمیتوانند در میدان نبرد حاضر شوند.
چو زور بازوش را دید خسم اندر صف هیجا
دو اسبه کردطی از ضرب تیغش راه نیران را
هوش مصنوعی: هنگامی که دشمن قدرت بازوی او را مشاهده کرد، در میدان جنگ بهخاطر ضربهای که با شمشیرش زده بود، دو اسب را به میدان آورد.
صفوف کفر را از هم درید و سوی شط آمد
نظر بر آب افکند و کشید از سینه افغان را
هوش مصنوعی: او دستههای کافران را شکافت و به سمت رودخانه رفت. نگاهی به آب انداخت و از دلش نالهای برآمد.
کفی پر آب کرد و خواست تر سازد لب خشکش
به یاد آورد کام تشنه شاه شهیدان را
هوش مصنوعی: دستش را پر از آب کرد و تصمیم داشت که لب خشک خود را تر کند، اما یادش آمد که شاه شهیدان نیز در تشنگی بود.
نخورد آب ولی پر کرد مشک و شد ز شط بیرون
که بارید از عدو تیر بلا چو ابر باران را
هوش مصنوعی: آب نخورده ولی مشک خود را پر کرد و از رودخانه خارج شد، زیرا تیرهای بلا مانند باران از دشمن فرود آمد.
برای حفظ مشک آب پیش حمله عدوان
خریداری به جان میکرد نوک تیر و پیکان را
هوش مصنوعی: برای نگهداری از مشک آب، فردی به جان خود آماده شد و از خود دفاع کرد، حتی اگر لازم بود با تیر و پیکانی به مصاف دشمن برود.
تنش چو نبرک شد چاک چاک از ناوک دشمن
ز پیکر مرغ روحش کرد میل کوی جانان را
هوش مصنوعی: وقتی که تنش به قطعاتی تقسیم شد و زخمهای عمیق بر تنش پدید آمد، روحش به عشق و شوق دیدن جانان میل پیدا کرد.
فکندند از یسار و از یمین آخر به تیغ کین
ز جسم نازنینش دست همچون شاخ مرجان را
هوش مصنوعی: در آخر، با کینهای عمیق، از دو طرف به او حمله کردند و دستش که همچون شاخ مرجان بود، را با تیغ بریدند.
تنش خالی ز خون گشت و ولی بدمشک پرآبش
به شکر آب میکردی سپاس حی سبحان را
هوش مصنوعی: بدنش خالی از خون شد، اما او با شیرینی خاصی به شکر و نعمتهای الهی شکرگزاری میکرد.
که ناگه از کمانگاه قدرتیری ز کین آمد
قضا بر مشک بنشانید تا پر تیر پران را
هوش مصنوعی: ناگهان قضا و تقدیر مانند تیر قویتری از کمان، به سوی مشک آمد و آن را پر از تیر کرد.
چو آبش ریخت افتاد و ندا زد سوی شاهدین
که دریاب ای برادر این شهید زار و نالان را
هوش مصنوعی: زمانی که او آبش را ریخت، به زمین افتاد و به گواهان صدایش را بلند کرد و گفت: «ای برادران، این تجربه شده را که در حال ناله و زاری است، نجات دهید.»
در این هنگام رفتن بر سر این کشته راهت
بنه پایی که تا سازم نثار مقدمت جان را
هوش مصنوعی: در این لحظه که به رفتن فکر میکنی، پاهایت را بر روی این زمین گذاشته و قدمی جلو بگذار، تا با تمام وجود خودم را فدای تو کنم.
مبر در خیمهام تا جان بود برجسم بیتابم
که نتوانم ز شرم آب ببینم روی طفلان
هوش مصنوعی: در خیمهام نمان، تا زمانی که زندهام، مضطرب و نگران هستم، چون نمیتوانم به خاطر شرم، چهرهی بچهها را وقتی آب میستند، ببینم.
گذشت از این جهان و از غم بیدستش (حاجب)
مجدد کرد در عالم ز سیل اشک طوفان را
هوش مصنوعی: او از این دنیا و غم بیدستش گذشت و دوباره در عالم به خاطر سیل اشک خود، طوفانی به راه انداخت.