گنجور

شمارهٔ ۴ - در بی‌وفایی زن و فرزند

شنیده‌ستم که شاپور ذوالاکناف
خصومت داشت با شاهی ز اسلاف
به شه گردید از شاپور در جنگ
ز بس جنگ خصومت عرصه شد تنگ
ز میدان جدال آمد فراری
به حصن شهر سلطان شد حصاری
بزد شاپور دور شهر آن شاه
پی بگرفتن آن شهر خرگاه
نرفت از لشکر و سرخیل و سردار
به قدر چهار سال از پیش او کار
یکی روز از قضا شاپور دلگیر
به گرد شهر گشتی بهر تسخیر
شه آن شهر زیبا دختری داشت
به چرخ حسن رخشان اختری داشت
سپاه حسن او دوران گرفته
به خوبی باج از خوبان گرفته
به سیر لشگر شاپور آنجا
ز بام قلعه بود اندر تماشا
نظر باز قضا افکند از دور
نگاه آن پری بر روی شاپور
بشد آن دختر شیرین شمایل
به طاق ابرویِ شاپور مایل
به پنهانی سوی او داد پیغام
که گر شاپور می‌بخشد مرا کام
بکوشم درحصول مدعایش
به فتح قلعه گردم رهنمایش
دل شاپور از آن پیغام شد شاد
نوید وصل بر دختر فرستاد
به تمهیدی که می‌دانست دختر
سوی شهر پدر سر داد لشگر
نخستین کار کان لشگر نمودند
پدر را در برش بی‌سر نمودند
ره بیداد بر روی رعیت
گشودند از برای قتل و غارت
هر آن دادی که باید داد داند
غبار شهر را بر باد دادند
چو شد شاپور ز آن جنگ و جدل فرد
همان دختر به عقد خود درآورد
صباحی دید شه بر روی بستر
به خون آلوده سر تا پای دختر
تفحص کرد چون معلوم گردید
یکی برگ گل اندر بسترش دید
که از غلطیدن آن ماه منظر
شده از برگ گل مجروح پیکر
تعجب کرد شاپور و بپرسید
که ای نیکو نهال باغ امید
پدر همچون تو سرو نو رسیده
مگر اندر چه بستان پروریده
غذایت را به طفلی از چه داده
لطافت از چه در طبعت نهاده
بگفتا زردهٔ تخمی نوا داد
ز مغز بره و مرغم غذا داد
شراب صافیم قوت روان کرد
که جسمم را چه یاقوت روان کرد
غضب آلوده شد شاپور بر وی
بدان بی‌مهر نارعنا بزد هی
که ای در بی‌وفایی شهره شهر
نباید از تو ایمن بود در دهر
پدر را کاین همه وصفش شمردی
به چون من دشمنی آخر سپردی
یقین دارم که ای مکار پر فن
از او بهتر نخواهی بود با من
ببستش بر سم توسن دو گیسوی
روان بنمود در هر شهر و هر کوی
بلی (صامت) وفای دهر اینست
زن و فرزند را یاری چنین است

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیده‌ستم که شاپور ذوالاکناف
خصومت داشت با شاهی ز اسلاف
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که شاپور ذوالاکناف با یکی از پادشاهان نیاکانش دشمنی داشت.
به شه گردید از شاپور در جنگ
ز بس جنگ خصومت عرصه شد تنگ
هوش مصنوعی: در جنگی که شاپور به راه انداخت، به قدری جبهه تنگ و محدود شد که دیگر جای جنگیدن باقی نماند.
ز میدان جدال آمد فراری
به حصن شهر سلطان شد حصاری
هوش مصنوعی: کسی از میدان جنگ فرار کرده و به دژ شهر پناه آورده است و در آنجا به عنوان محافظی برای سلطان در می‌آید.
بزد شاپور دور شهر آن شاه
پی بگرفتن آن شهر خرگاه
هوش مصنوعی: شاپور با قاطعیت اطراف شهر آن شاه را محاصره کرد تا آن شهر را به تصرف خود درآورد.
نرفت از لشکر و سرخیل و سردار
به قدر چهار سال از پیش او کار
هوش مصنوعی: هیچ‌کدام از فرماندهان و سرداران لشکر به مدت چهار سال نتوانستند از او جلو بیفتند یا کارهایی انجام دهند.
یکی روز از قضا شاپور دلگیر
به گرد شهر گشتی بهر تسخیر
هوش مصنوعی: روز عجیبی پیش آمد که شاپور با دلگیری و ناراحتی، در اطراف شهر گشت و به دنبال تصرف آن بود.
شه آن شهر زیبا دختری داشت
به چرخ حسن رخشان اختری داشت
هوش مصنوعی: در آن شهر زیبا، دختری بود که چهره‌اش مانند ستاره‌ای درخشان می‌درخشید.
سپاه حسن او دوران گرفته
به خوبی باج از خوبان گرفته
هوش مصنوعی: سپاهی از حسن و زیبایی به خوبی گردآوری شده و از خوبی‌ها بهره‌برداری شده است.
به سیر لشگر شاپور آنجا
ز بام قلعه بود اندر تماشا
هوش مصنوعی: در آنجا، از بالای قلعه، لشگر شاپور را به تماشا نشسته بودند.
نظر باز قضا افکند از دور
نگاه آن پری بر روی شاپور
هوش مصنوعی: نگاه عاشقانه‌ای از دور به شاپور افتاد که گویی تقدیر آن را رقم زده بود و این نگاه جادوگرانه از چشمان پری‌مانند او نشأت می‌گرفت.
بشد آن دختر شیرین شمایل
به طاق ابرویِ شاپور مایل
هوش مصنوعی: آن دختر زیبا و دلنشین، با ابروانش که به شکل طاقی شبیه ابروی شاپور است، به شدت مورد توجه قرار گرفت.
به پنهانی سوی او داد پیغام
که گر شاپور می‌بخشد مرا کام
هوش مصنوعی: به طور مخفیانه به او پیام داد که اگر شاپور به من لطف کند، من از او بهره‌مند می‌شوم.
بکوشم درحصول مدعایش
به فتح قلعه گردم رهنمایش
هوش مصنوعی: تلاش می‌کنم تا به هدفش برسم، به گونه‌ای که به پیروزی دست یابم و او راهنمای من باشد.
دل شاپور از آن پیغام شد شاد
نوید وصل بر دختر فرستاد
هوش مصنوعی: دل شاپور از دریافت آن خبر خوشحال شد و پیام شادی را برای دختر فرستاد.
به تمهیدی که می‌دانست دختر
سوی شهر پدر سر داد لشگر
هوش مصنوعی: دختر با تدبیری که می‌دانست، فریادی به سمت شهر پدرش سر داد و به این ترتیب لشکری را به حرکت درآورد.
نخستین کار کان لشگر نمودند
پدر را در برش بی‌سر نمودند
هوش مصنوعی: نخستین اقدامی که آن سپاه انجام دادند این بود که پدر را در آغوش گرفتند و سرش را قطع کردند.
ره بیداد بر روی رعیت
گشودند از برای قتل و غارت
هوش مصنوعی: راه ظلم و ستم به‌روی مردم عادی باز شده است تا آنها را بکشند و سرشان را به غارت ببرند.
هر آن دادی که باید داد داند
غبار شهر را بر باد دادند
هوش مصنوعی: هرچه که باید داده شود، به خوبی شناخته شده است و غبار شهر به راحتی در باد پراکنده گردید.
چو شد شاپور ز آن جنگ و جدل فرد
همان دختر به عقد خود درآورد
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاپور از جنگ و نزاع پیروز شد، همان دختر را به همسری خود برگزید.
صباحی دید شه بر روی بستر
به خون آلوده سر تا پای دختر
هوش مصنوعی: در صبح، پادشاه را دید که بر روی تختخواب، به طور خونین و غرق در خون دختر جوانی قرار دارد.
تفحص کرد چون معلوم گردید
یکی برگ گل اندر بسترش دید
هوش مصنوعی: او به جستجو پرداخت و هنگامی که متوجه شد، در بسترش یکی از گلبرگ‌ها را دید.
که از غلطیدن آن ماه منظر
شده از برگ گل مجروح پیکر
هوش مصنوعی: از حرکت و چرخش آن ماه که در آسمان می‌تابد، جلوه‌ای زیبا مانند برگ گل آسیب‌دیده به نمایش درآمده است.
تعجب کرد شاپور و بپرسید
که ای نیکو نهال باغ امید
هوش مصنوعی: شاپور به شدت متعجب شد و از خود پرسید: ای نهال زیبا در باغ آرزوها، چه خبر است؟
پدر همچون تو سرو نو رسیده
مگر اندر چه بستان پروریده
هوش مصنوعی: پدر تو مانند یک سرو جوان و تازه‌رسیده است. آیا در چه باغی به پرورش رسیده است؟
غذایت را به طفلی از چه داده
لطافت از چه در طبعت نهاده
هوش مصنوعی: غذایت را به بچه‌ای بده که از لطافت چه چیزی برایش گذاشته‌ای و در نهادش چه ویژگی‌هایی وجود دارد.
بگفتا زردهٔ تخمی نوا داد
ز مغز بره و مرغم غذا داد
هوش مصنوعی: او گفت زردهٔ تخم مرغ به جوانه‌ای شبیه نواخت و از گوشت بره و مرغ به او غذا داد.
شراب صافیم قوت روان کرد
که جسمم را چه یاقوت روان کرد
هوش مصنوعی: شراب خالص باعث قوت و نشاط روح من شد و جسمم را نیز به حالت جذاب و درخشان همچون یاقوت درآورد.
غضب آلوده شد شاپور بر وی
بدان بی‌مهر نارعنا بزد هی
هوش مصنوعی: شاپور به خاطر عدم محبت و بی‌احترامی به او، حالتی خشمگین پیدا کرد و به نارعنا حمله کرد.
که ای در بی‌وفایی شهره شهر
نباید از تو ایمن بود در دهر
هوش مصنوعی: ای کسی که در ناخوش‌وفایی معروف شهر شده‌ای، در این دنیا نباید از تو مطمئن بود.
پدر را کاین همه وصفش شمردی
به چون من دشمنی آخر سپردی
هوش مصنوعی: چرا این‌قدر از پدر تعریف کردی، در حالی که در نهایت به من که دشمن تو هستم، سپردی؟
یقین دارم که ای مکار پر فن
از او بهتر نخواهی بود با من
هوش مصنوعی: من مطمئنم که تو، با تمام فریبندگیت، هرگز نمی‌توانی از من بهتر باشی.
ببستش بر سم توسن دو گیسوی
روان بنمود در هر شهر و هر کوی
هوش مصنوعی: او دو گیسوی بلند و نرم خود را بر پشت اسبش آویخته و در هر شهر و هر کوی خود را نمایان می‌کند.
بلی (صامت) وفای دهر اینست
زن و فرزند را یاری چنین است
هوش مصنوعی: بله، وفای زمانه به این شکل است که تنها زن و فرزند را یاری می‌دهد.

حاشیه ها

1398/08/02 23:11

شنیدستم.......ذوالاکتاف----خصومت......با شاهی....----سپاه حسن.....----بخوبی باج از....----به فتح قلعه....----هر ان.....باید داد دادند---- نباید از تو ایمن.....----درست است