گنجور

شمارهٔ ۲ - حمایت در فریب دنیا

یکی بیچاره‌ای محنت رسیده
به دوران کور و محروم از دو دیده
نهان در پرده عصمت زنی داشت
چو شیطان بلکه دزد رهزنی داشت
به افسون و حیل دایم شب و روز
زدی بر قلب شوهر تیر دلدوز
دمادم عشوه‌ای بنیاد کردی
به این افسانه‌اش دلشاد کردی
که صد حیف از چنین حسن یگانه
شدی محروم از دور زمانه
دریغا گر تو را چشمی به سر بود
به رخسار و جمال من نظر بود
اگر یک ره به رویم دیده بودی
گل از گلزار حسنم چیده بودی
ز شوق طلعتم از بس که نیکوست
نگنجیدی بسان مغز در پوست
بدیدی گر که سیب غبغبم را
کنار چشمهٔ نوش لبم را
شدی یکباره بیرون از سرت هوش
نمودی چشمه حیوان فراموش
سواد زلف جعد مشک بویم
بیاض طلعت روی نکویم
به چشم حور و غلمان سرمه داده
به رضوان روزن جنت گشاده
چون من همخوابه در نیکویی طاق
ندیده است و نبیند چشم آفاق
بدان مکارهٔ پرحیله و فن
بگفتا مرد کور از قلب روشن
گر از نظاره چشمم ناامید است
ولی از عقل این مطلب بعید است
تو را با این رخ زیبا که داری
بدین سرو قد رعنا که داری
کجا با چون منی همراز بودی
به این کوری مرا دمساز بودی
گرفتم کز حقیقت با من کور
تو را رسم وفا می‌بود منظور
به گِرد ما در این آباد کشور
بسی هستند رندان قلندر
که چون بر سر به رندی تاج گیرند
ز ماه آسمانی باج گیرند
چه دیدندی جمال دل‌فریبت
چه گوهر در کف مفلس غریبت
به ساعت دست غارت می‌گشودند
تو را از دامن من می‌ربودند
غرض از این سخن بی‌قیل و قالست
برای عشوهٔ دنیا مثال است
شود اندر جهان کی مرد عاقل
به نیرنگ عجوز دهر مایل
اگر زال زمانه باوفا بود
زمانی یار مردان خدا بود
نبودش گر طریق بی‌وفایی
چرا می‌کرد از خوبان جدایی
ز وصل وی نباشد شاد و مسرور
مگر چشمی که فی الواقع بود کور
مگو (صامت) برای دیگران پند
برو خود را برون بنما از این بند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی بیچاره‌ای محنت رسیده
به دوران کور و محروم از دو دیده
هوش مصنوعی: در این بیت به فردی اشاره شده که در زندگی به مشکلات و سختی‌های زیادی دچار شده و به عبارتی کیفیت زندگی‌اش به شدت تحت تاثیر قرار گرفته است. او به نوعی در تاریکی و نداشتن بصیرت گرفتار شده و از نعمت‌های زندگی محروم است.
نهان در پرده عصمت زنی داشت
چو شیطان بلکه دزد رهزنی داشت
هوش مصنوعی: زنی داشت که در پس پرده عفت و پاکی‌اش، مانند شیطان وجود داشت، همچنین دزد و رهزنی نیز در درون او نهفته بود.
به افسون و حیل دایم شب و روز
زدی بر قلب شوهر تیر دلدوز
هوش مصنوعی: با روش‌ها و فریب‌های متعدد، به‌طور مداوم در روز و شب بر دل شوهر ضربه‌ای دلخراش زدی.
دمادم عشوه‌ای بنیاد کردی
به این افسانه‌اش دلشاد کردی
هوش مصنوعی: هر لحظه با ناز و دلربایی خود، داستانی را به وجود آوردی که دل‌ها را شاد کردی.
که صد حیف از چنین حسن یگانه
شدی محروم از دور زمانه
هوش مصنوعی: چقدر تاسف‌آور است که این زیبایی بی‌نظیر از نعمت زمان دور افتاده است.
دریغا گر تو را چشمی به سر بود
به رخسار و جمال من نظر بود
هوش مصنوعی: ای کاش اگر چشمی داشتی که بر سر من بود، به چهره و زیبایی‌ام نگاه می‌کردی.
اگر یک ره به رویم دیده بودی
گل از گلزار حسنم چیده بودی
هوش مصنوعی: اگر یک بار به من نگاه می‌کردی، از زیبایی‌ام گلی می‌چیدی.
ز شوق طلعتم از بس که نیکوست
نگنجیدی بسان مغز در پوست
هوش مصنوعی: از شدت شوق و خوشحالی‌ام، مثل مغز که در پوست جایی ندارد، دیگر در خودم نمی‌گنجم.
بدیدی گر که سیب غبغبم را
کنار چشمهٔ نوش لبم را
هوش مصنوعی: اگر تو دیده باشی که سیب سرخ روی گردن من کنار چشمهٔ نوش چه زیباست، لب من هم همین‌قدر جذاب و وسوسه‌انگیز است.
شدی یکباره بیرون از سرت هوش
نمودی چشمه حیوان فراموش
هوش مصنوعی: ناگهان دچار حالتی شدی که دیگر چیزی از خودت متوجه نمی‌شوی و در این حالت، به یاد حیوانات می‌افتی و فراموش می‌کنی که انسان هستی.
سواد زلف جعد مشک بویم
بیاض طلعت روی نکویم
هوش مصنوعی: رنگ سیاه زلف‌های وزیبانم با بوی خوش مشک، و چهره روشنم مانند سفیدترین چیزهاست.
به چشم حور و غلمان سرمه داده
به رضوان روزن جنت گشاده
هوش مصنوعی: در چشمان زیبا و دلربا، زیبایی و جذابیتی خاص وجود دارد که نشان از بهشتی بودن آن‌ها دارد و به همین دلیل دروازه‌های بهشت به روی آن‌ها گشوده شده است.
چون من همخوابه در نیکویی طاق
ندیده است و نبیند چشم آفاق
هوش مصنوعی: من همچون همخوابه‌ای هستم که زیبایی را در هیچ چیز ندیده و چشم‌های دنیا نیز هرگز نخواهند دید.
بدان مکارهٔ پرحیله و فن
بگفتا مرد کور از قلب روشن
هوش مصنوعی: می‌گوید که کسی که دارای تدبیر و زیرکی زیادی است، مانند مردی نابینا است که با وجود دیدن با قلبی روشن و خردمندانه تصمیم می‌گیرد، به عبارتی توانایی درک و فهم عمیق‌تری دارد اگرچه ممکن است از دید ظاهری چیزی را نبیند.
گر از نظاره چشمم ناامید است
ولی از عقل این مطلب بعید است
هوش مصنوعی: اگرچه از نگاه چشمم ناامید شده‌ام، اما عقل من چیز دیگری می‌گوید.
تو را با این رخ زیبا که داری
بدین سرو قد رعنا که داری
هوش مصنوعی: تو با این چهره زیبا و این قامت بلند و دلربا که داری، واقعاً بی‌نظیری.
کجا با چون منی همراز بودی
به این کوری مرا دمساز بودی
هوش مصنوعی: کجا پیدا می‌شود کسی مثل من که با تو همدل و همزبان باشد، در حالی که تو به این شدت بی‌خبر از حال من هستی؟
گرفتم کز حقیقت با من کور
تو را رسم وفا می‌بود منظور
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که از حقیقت دوری و برای تو وفاداری با من بی‌معناست.
به گِرد ما در این آباد کشور
بسی هستند رندان قلندر
هوش مصنوعی: در این سرزمین پر رونق، افراد بسیاری وجود دارند که آزاداندیش و بی‌پروا هستند.
که چون بر سر به رندی تاج گیرند
ز ماه آسمانی باج گیرند
هوش مصنوعی: وقتی که رندانی بر سر خود تاجی از زیبایی و لطافت دارند، از ماه آسمان طلب کمک و پشتیبانی می‌کنند.
چه دیدندی جمال دل‌فریبت
چه گوهر در کف مفلس غریبت
هوش مصنوعی: اگر زیبایی دلربایت را می‌دیدند، چه جواهری در دستان تنگ‌دست غریبی می‌افتاد.
به ساعت دست غارت می‌گشودند
تو را از دامن من می‌ربودند
هوش مصنوعی: دل من را با ترفندهای زمان می‌دزدیدند و تو را از آغوش من می‌گرفتند و می‌بردند.
غرض از این سخن بی‌قیل و قالست
برای عشوهٔ دنیا مثال است
هوش مصنوعی: این صحبت‌ها بی‌مقدمه و بدون حاشیه‌پردازی بیان شده تا نشان دهد که زیبایی‌های دنیا، فقط مانند یک جلوه‌گری است.
شود اندر جهان کی مرد عاقل
به نیرنگ عجوز دهر مایل
هوش مصنوعی: در جهان، چه کسی است که مرد خردمندی به فریبندگی‌های دنیا و دسیسه‌های آن دل ببندد؟
اگر زال زمانه باوفا بود
زمانی یار مردان خدا بود
هوش مصنوعی: اگر زمانه به وفاداری معروف بود، زمانی که رفقای واقعی و شجاع در کنار مردان خدا قرار می‌گرفتند.
نبودش گر طریق بی‌وفایی
چرا می‌کرد از خوبان جدایی
هوش مصنوعی: اگر او در مسیر بی‌وفایی نبود، پس چرا از میان نیکان و خوبان فاصله می‌گرفت؟
ز وصل وی نباشد شاد و مسرور
مگر چشمی که فی الواقع بود کور
هوش مصنوعی: جز کسانی که واقعاً نابینایند، هیچ‌کس از وصل او شاد و خوشحال نخواهد بود.
مگو (صامت) برای دیگران پند
برو خود را برون بنما از این بند
هوش مصنوعی: سخنی نگو که دیگران را نصیحت کنی، بلکه خودت ابتدا باید از این قید و بندها آزاد شوی.

حاشیه ها

1398/08/02 22:11

زدی بر قاب شوهر تیر دلدوز---بدیدی گر که سیب غبغبم را----چه گوهر در کف مفلس....----به نیرنگ عجوز.....----درست است