گنجور

شمارهٔ ۲۵ - در مدح قمر بنی‌هاشم حضرت عباس(ع)

جهان را دایه دان و خلایق جمله طفلانش
که جای شیر باشد دائماً پر زهر پستانش
خوش آید دامن و آغوش مادر طفل را لیکن
مکن جا اندر آغوش و ز کف بگذارد دامانش
نهد چون بر لبت لبت را جهان از بهر بوسید
تو زیر چشم بنگر جانب تیزی دندانش
عجب بزمی‌ست راحت‌بخش و روح‌افزا و غم‌فرسا
ندانم تا چه می ساقی کند در جام مستانش
بدان کاین میزبان مهمان‌کش کش توئی مهمان
پر است از تیر جای بستر و بر فرش‌ الوانش
اگر با دیدهٔ تحقیق یک دم بنگری دانی
که این حلوایی از حنظل بود لبریز دکانش
چه خاک است این که باشد شحنه غم‌کار فرمایش
چه شهر است اینکه گردیده است شیر مرگ سلطانش
بود بالین بیماری حریم قرب این سلطان
که هنگام غضب گردیده گور تنگ زندانش
چه خواهد کس که تا ایمن شود از زحمت دوران
زمانی گوش دل واکن که گویم چیست درمانش
کشد رخت امان در سایهٔ امن شهنشاهی
که دارد از ازل تقدیر سر در خط فرمانش
مهین ماه بنی‌هاشم لقب مهر سپهر دین
ابوالفضلی که در فضل و شرف بگزید یزدانش
طراز گلشن شاه ولایت قد رعنایش
شعاع عارض مهر درخشان روی رخشانش
نباشد مادرش دخت پیغمبر لیک پیغمبر
به جان دارد عزیزش بل به عزت بهتر از جانش
چه عباس آنکه باشد شمع ایوان شهنشاهی
که از یکتا نزول هل‌اتی گردیده در شانش
چه عباس آنکه باشد نوگل گلزار سلطانی
که جبریل آبرو گیرد ز خاک پای دربانش
چه عباس آن که باشد قوت قلب سرافرازی
که صد چون صالح موسی شتربانست چوپانش
خداوند عدو بندی سخامندی که در بخشش
که چون یک ارزن آید در نظر ملک سلیمانش
بود هر هفت دوزخ شعله از آتش قهرش
بود هر هشت جنت نفخه از روح ریحانش
ضیاء دیده احباب خاک مرقد پاکش
سنان چشم اعدا شعله شمشیر برانش
شجاعت گشت از شاه ولایت منتهی بر وی
چنان کامد ولایت از پدر میراث خوارانش
چو گیرد رایت نصر من الله در صف هیجا
فرود آید دمادم آیت احسن ز کیوانش
شود گر آسمانها فرش زیر سم یکرانش
قضا گوید دریغ این پر هنر تنگ است میدانش
به خاک درگهش ننهد کسی سر گر به تعظیمش
نمی‌دانم به ترک سجده من کمتر ز شیطانش
چو اندر شیوه عهد و وفا ثابت قدم دیدش
دو منصب داد اندر عالم ذر حیّ سبحانش
یکی شغل علمداری شاهنشاه بی‌لشکر
یکی دیگر به دشت کربلا سقای طفلانش
چه بیرق‌دار کز شمشیر بران جدا دستش
چه سقایی که دود آمد برون از کام عطشانش
چو غش کردند طفلان حسین از تشنگی آمد
سکینه با یکی مشک پر آب از چشم گریانش
که ای جان عمو از تنشگی جانم به لب آمد
نه ما آل رسول هستیم چون شد حق احسانش
گرفت آن مشک را عباس و آمد در کنار شط
شطی اندر میان شط روان شد از دو چشمانش
به گفت ای آب پس کو یاریت بر زادهٔ زهرا
لب عطشان گذاری تا به کی در این بیابانش
اگر رحمی نباشد بر حسینت ای فرات آخر
دمی بنگر که از سوز عطش غش کرده طفلانش
در این صحرا حسین تشنه‌لب آمد به مهمانی
تو می‌خواهی که از این آمدن سازی پشیمانش
بگفت این و کفی پر کرد از آن آب با افغان
کند خاموش تا تاب عطش از کام عطشانش
مروت بین که آمد از لب خشک حسین یادش
ز سیل اشک تر شد رشک جیحون طرف دامانش
ز دریا تشنه لب پر کرد مشک آب و شد بیرون
گهی چشمش به سوی خیمه و گه سوی عدوانش
که ناگه شد هجوم آور به قصد آن سرور
سپاه شامی و کردند هر سو تیر بارانش
دو کافر از دو سو آن یک ز سمت راست آن از چپ
جدا کردند از تن بازوی چون شاخ مرجانش
ز قطع دست شد کارش ز دست و او افتاد از پا
برای خاطر اطفال شد همدست دندانش
گرفت آن مشک بر دندان و از کید قدر غافل
که باشد در کمان یک پرتاب پیکانش
شد از دست قضا تیری رها آمد به مشک وی
به خاکش ریخت آب و کرد دیگر سیر از جانش
به خود گفتا بیا عباس بگذر از ره خیمه
به راه نیستی رو کن که پیدا نیست پایانش
ندانم با چه رو دیگر بسوی خیمه رو آری
نما شرمی تو از روی حسین و از یتیمانش
ندانم در کجا بد (صامتا) شیر خدا آن دم
که نگذارد بتازند اسب کین بر جسم بی‌جانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان را دایه دان و خلایق جمله طفلانش
که جای شیر باشد دائماً پر زهر پستانش
هوش مصنوعی: جهان مانند مادری است که همه انسان‌ها فرزندان او هستند و جایی که باید شیر محبت و تأمین نیازهای آنها باشد، همواره توسط زهر تلخ و سختی‌ها پر شده است.
خوش آید دامن و آغوش مادر طفل را لیکن
مکن جا اندر آغوش و ز کف بگذارد دامانش
هوش مصنوعی: کودک به آغوش و دامن مادرش علاقه دارد و از آن لذت می‌برد، اما نباید در آغوش او بماند و باید به تدریج از او جدا شود و مستقل گردد.
نهد چون بر لبت لبت را جهان از بهر بوسید
تو زیر چشم بنگر جانب تیزی دندانش
هوش مصنوعی: وقتی لب‌های تو را به لب‌های هم می‌سایند، تمام جهان به خاطر بوسیدن تو به صف می‌آید، تو تنها به زاویه تیزی دندان او نگاه کن.
عجب بزمی‌ست راحت‌بخش و روح‌افزا و غم‌فرسا
ندانم تا چه می ساقی کند در جام مستانش
هوش مصنوعی: این جشن و میهمانی عجیبی است که هم موجب آرامش و شادی می‌شود و هم ممکن است دل‌ها را به غم بیاورد. نمی‌دانم ساقی در این جام مستانش چه چیزهایی می‌ریزد.
بدان کاین میزبان مهمان‌کش کش توئی مهمان
پر است از تیر جای بستر و بر فرش‌ الوانش
هوش مصنوعی: بدان که این میزبان به شدت خصمانه و خطرناک است و تو مهمان او هستی که در میان تیرها و چیدمان‌های رنگارنگش قرار داری.
اگر با دیدهٔ تحقیق یک دم بنگری دانی
که این حلوایی از حنظل بود لبریز دکانش
هوش مصنوعی: اگر با نگاهی عمیق و دقیق به موضوعی بنگری، متوجه خواهی شد که این شیرینی در واقع از یک چیز تلخ و ناگوار پر شده است.
چه خاک است این که باشد شحنه غم‌کار فرمایش
چه شهر است اینکه گردیده است شیر مرگ سلطانش
هوش مصنوعی: این زمین چه خاکی است که بانی غم‌هاست و چگونه شهری است که در آن، شیر مرگ بر آن حکمرانی می‌کند.
بود بالین بیماری حریم قرب این سلطان
که هنگام غضب گردیده گور تنگ زندانش
هوش مصنوعی: بیمار در بستر بیماری، در کنار این پادشاه است و این نشان دهنده‌ی نزدیکی او به مقام و محبت الهی است. اما وقتی این پادشاه خشمگین می‌شود، گور و زندانش به فضای تنگ و ناامن تبدیل می‌شود که نگران‌کننده است.
چه خواهد کس که تا ایمن شود از زحمت دوران
زمانی گوش دل واکن که گویم چیست درمانش
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد از سختی‌های زندگی راحت شود، باید به دلش توجه کند و با دقت به آنچه می‌گویم گوش فرا دهد تا بداند راه حل آن چیست.
کشد رخت امان در سایهٔ امن شهنشاهی
که دارد از ازل تقدیر سر در خط فرمانش
هوش مصنوعی: فردی که در زیر سایهٔ قدرت و امنیت پادشاهی قرار می‌گیرد، از حفاظت و آرامش برخوردار است. این پادشاه دارای تقدیری است که از زمان‌های دور برای او رقم خورده و او را در موقعیتی خاص قرار داده است.
مهین ماه بنی‌هاشم لقب مهر سپهر دین
ابوالفضلی که در فضل و شرف بگزید یزدانش
هوش مصنوعی: و ماه پرخیر و برکت بنی‌هاشم، که لقب او مهر آسمان دین است، ابوالفضل، به‌ خاطر فضیلت و بزرگواری‌اش مورد انتخاب خداوند قرار گرفته است.
طراز گلشن شاه ولایت قد رعنایش
شعاع عارض مهر درخشان روی رخشانش
هوش مصنوعی: شکوه باغ سلطنت به خاطر زیبایی، قد بلند و جذاب اوست که مانند نور خورشید بر چهره‌ی درخشانش می‌تابد.
نباشد مادرش دخت پیغمبر لیک پیغمبر
به جان دارد عزیزش بل به عزت بهتر از جانش
هوش مصنوعی: مادر او دخت پیامبر نیست، اما پیامبر جانش را برای او می‌دهد و او را خیلی عزیز می‌داند. حتی او را با عزتی بیشتر از جانش مورد احترام قرار می‌دهد.
چه عباس آنکه باشد شمع ایوان شهنشاهی
که از یکتا نزول هل‌اتی گردیده در شانش
هوش مصنوعی: چه کسی مانند عباس است که مانند شمع در دربار پادشاهی می‌درخشد و از شأن و مقام والایی برخوردار است که در شان او از آسمان نزول کرده است؟
چه عباس آنکه باشد نوگل گلزار سلطانی
که جبریل آبرو گیرد ز خاک پای دربانش
هوش مصنوعی: عباس، کسی است که همچون گلی نو در باغ سلطانی می‌درخشد، به طوری که حتی جبریل هم از خاک پای دربان او شرمنده می‌شود.
چه عباس آن که باشد قوت قلب سرافرازی
که صد چون صالح موسی شتربانست چوپانش
هوش مصنوعی: عباس فردی است که قدرت قلب و شجاعتش باعث افتخار و سربلندی او می‌شود. او به اندازه صد نفر از صالحان و رادمردان دیگر قوی و دلیر است.
خداوند عدو بندی سخامندی که در بخشش
که چون یک ارزن آید در نظر ملک سلیمانش
هوش مصنوعی: خداوند دشمنی را به بند کشیده است که در بخشش، همچون یک دانه ارزن در نظر پادشاهی مانند سلیمان به حساب می‌آید.
بود هر هفت دوزخ شعله از آتش قهرش
بود هر هشت جنت نفخه از روح ریحانش
هوش مصنوعی: هر هفت دوزخ به خاطر خشم او شعله‌ور است و هر هشت بهشت به دلیل نسیم روحانی او پر برکت است.
ضیاء دیده احباب خاک مرقد پاکش
سنان چشم اعدا شعله شمشیر برانش
هوش مصنوعی: نور چشمان دوستانش، خاک قبری که پاک است، برای دشمنانش همچون شعله‌ای از تیغ تیز است.
شجاعت گشت از شاه ولایت منتهی بر وی
چنان کامد ولایت از پدر میراث خوارانش
هوش مصنوعی: شجاعت باعث شده است که شاه به مقام و قدرت برسد و این جایگاه به او به ارث رسیده است، همچنان که دیگران نیز از پدران خود میراث می‌برند.
چو گیرد رایت نصر من الله در صف هیجا
فرود آید دمادم آیت احسن ز کیوانش
هوش مصنوعی: زمانی که پرچم نصرت خداوند بلند شود و در صف هیجان به اهتزاز درآید، به طور مداوم نشانه‌ها و نشانه‌های بهتر از آسمان بر قرار خواهد شد.
شود گر آسمانها فرش زیر سم یکرانش
قضا گوید دریغ این پر هنر تنگ است میدانش
هوش مصنوعی: اگر آسمان ها به زیر پای او فرش شود، قضا می‌گوید که افسوس، این هنرمند در میدان کوچکی قرار دارد و باید بیشتر از اینها درخشش داشته باشد.
به خاک درگهش ننهد کسی سر گر به تعظیمش
نمی‌دانم به ترک سجده من کمتر ز شیطانش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به درگاه او سر فرود نمی‌آورد، زیرا به‌خاطر عظمت او نمی‌دانم چطور می‌توانم سجده‌ام را ترک کنم، که این برای من کمتر از سجده‌کردن به شیطان نیست.
چو اندر شیوه عهد و وفا ثابت قدم دیدش
دو منصب داد اندر عالم ذر حیّ سبحانش
هوش مصنوعی: وقتی که در روش وفاداری و عهد، او را ثابت و استوار دید، خداوند به او دو مقام در عالم ذر عطا کرد.
یکی شغل علمداری شاهنشاه بی‌لشکر
یکی دیگر به دشت کربلا سقای طفلانش
هوش مصنوعی: یک نفر در جایگاه علمداری به خدمت شاهنشاه مشغول است و دیگری در دشت کربلا به عنوان آب‌پاش برای کودکان فعالیت می‌کند.
چه بیرق‌دار کز شمشیر بران جدا دستش
چه سقایی که دود آمد برون از کام عطشانش
هوش مصنوعی: این بیت به تصویرکشی از دو شخصیت می‌پردازد. یکی "بیرق‌دار" است که به واسطه‌ی قدرت و شجاعت خود، شمشیر به دست دارد ولی در عین حال به خاطر شرایط سختی که با آن مواجه است، دستش از این قدرت جدا و فارغ می‌شود. دیگری "سقا" است که برای غلبه بر تشنگی و نیاز، در جستجوی آب است، اما دود به دلیل یک آتش یا خار و خاشاک از دهانش خارج می‌شود و این تصویر به نوعی نشان‌دهنده‌ی زحمت و تلاش او برای رفع عطش است. این دو شخصیت نمادی از انسان‌های رنج‌دیده هستند که با چالش‌ها و دشواری‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند.
چو غش کردند طفلان حسین از تشنگی آمد
سکینه با یکی مشک پر آب از چشم گریانش
هوش مصنوعی: وقتی که کودکان حسین به خاطر تشنگی بی‌حال شدند، سکینه با یک مشک پر از آب و چشمانی گریان به سراغ آنها آمد.
که ای جان عمو از تنشگی جانم به لب آمد
نه ما آل رسول هستیم چون شد حق احسانش
هوش مصنوعی: ای جان عمو، از شدت رنج و درد جانم به لب رسیده است. ما از نسل پیامبر هستیم و وقتی که حق بر ما احسان کرد، چه بر ما گذشته است.
گرفت آن مشک را عباس و آمد در کنار شط
شطی اندر میان شط روان شد از دو چشمانش
هوش مصنوعی: عباس مشک را برداشت و به کنار رودخانه رفت. از چشمانش اشک‌هایی مانند جوی آب بر زمین ریخت.
به گفت ای آب پس کو یاریت بر زادهٔ زهرا
لب عطشان گذاری تا به کی در این بیابانش
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی گفته می‌شود که به آب اشاره کند و از او بپرسد که کجاست یاری که فرزند زهرا را در این بیابان با لب‌های تشنه تنها گذاشته است؟ پرسش از مدت زمان بی‌خبری و عدم کمک به اوست.
اگر رحمی نباشد بر حسینت ای فرات آخر
دمی بنگر که از سوز عطش غش کرده طفلانش
هوش مصنوعی: اگر بر حسین (ع) رحم نمی‌کنی ای فرات، لااقل یک لحظه نگاه کن که چگونه کودکانش از شدت تشنگی بی‌هوش شده‌اند.
در این صحرا حسین تشنه‌لب آمد به مهمانی
تو می‌خواهی که از این آمدن سازی پشیمانش
هوش مصنوعی: در این بیابان، حسین با لب تشنه به مهمانی تو آمده است، آیا می‌خواهی او را به خاطر حضورش پشیمان کنی؟
بگفت این و کفی پر کرد از آن آب با افغان
کند خاموش تا تاب عطش از کام عطشانش
هوش مصنوعی: او این را گفت و ظرفش را از آب پر کرد، سپس با صدای بلند فریاد زد تا تشنگی آن تشنه را که در کام اوست کم کند و آرامش بخشد.
مروت بین که آمد از لب خشک حسین یادش
ز سیل اشک تر شد رشک جیحون طرف دامانش
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه یاد حسین از لب‌های خشک او، باعث شد که اشک‌هایش بریزد و این اشک‌ها مثل جیحون، زیبا و دل‌انگیز باشد.
ز دریا تشنه لب پر کرد مشک آب و شد بیرون
گهی چشمش به سوی خیمه و گه سوی عدوانش
هوش مصنوعی: دریا را پر از آب کرده و مشک را پر می‌کند و سپس خارج می‌شود. گاهی به طرف خیمه‌اش نگاه می‌کند و گاهی به سمت دشمنانش.
که ناگه شد هجوم آور به قصد آن سرور
سپاه شامی و کردند هر سو تیر بارانش
هوش مصنوعی: ناگهان سپاه شام به سوی آن سرور حمله کردند و هر سمت را با تیر پر کردند.
دو کافر از دو سو آن یک ز سمت راست آن از چپ
جدا کردند از تن بازوی چون شاخ مرجانش
هوش مصنوعی: دو کافر از دو طرف به او حمله‌ور شدند، یکی از سمت راست و دیگری از سمت چپ، و از بدنش بازویش را به‌گونه‌ای بریدند که شبیه شاخ مرجان شده بود.
ز قطع دست شد کارش ز دست و او افتاد از پا
برای خاطر اطفال شد همدست دندانش
هوش مصنوعی: به خاطر حفظ فرزندانش، او دستش قطع شد و به همین دلیل از پا افتاد.
گرفت آن مشک بر دندان و از کید قدر غافل
که باشد در کمان یک پرتاب پیکانش
هوش مصنوعی: مشک را بر دندان گرفت و غافل بود از قدرتی که در کمان نهفته است؛ کسی که نمی‌داند هر تیر یک پرتاب دارد.
شد از دست قضا تیری رها آمد به مشک وی
به خاکش ریخت آب و کرد دیگر سیر از جانش
هوش مصنوعی: به‌دلیل حوادث غیرقابل پیش‌بینی، تیری از قضا و قسمت پرتاب شد و به مشک او اصابت کرد. آب بر روی آن ریخته شد و جانش از آنجا سیراب شد.
به خود گفتا بیا عباس بگذر از ره خیمه
به راه نیستی رو کن که پیدا نیست پایانش
هوش مصنوعی: به خود گفت: «عباس، بیا و از مسیر خیمه عبور کن، چون در این مسیر نشانی از پایان وجود ندارد.»
ندانم با چه رو دیگر بسوی خیمه رو آری
نما شرمی تو از روی حسین و از یتیمانش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چطور می‌توانی دوباره به سمت خیمه بروی، آیا از چهره حسین و یتیمان او شرمنده نیستی؟
ندانم در کجا بد (صامتا) شیر خدا آن دم
که نگذارد بتازند اسب کین بر جسم بی‌جانش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم در کجا باید در دل سکوت، به یاد شیر خدا بود، آن لحظه که اجازه نمی‌دهد اسب انتقام بر جسد بی‌جانش بتازد.

حاشیه ها

1402/11/05 07:02
سید مصطفی سامع

ازدواج با ام البنین 

اول دفتر به نام خالق جان آفرین
آن خدای واحدِ فردِ ودود بی قرین

می گشایم لب به نعتِ خسرو ذوالاحتشام
مصطفی سردار دین آن صاحب والامقام

پس از آن گویم ثنای مرتضی شاه جهان
کو بود شیرِ شجاعِ کردگارِ لامکان

می  کنم اینک روایت داستانی را چنان
از روایات موثق  گوش ده بر من زجان

رفت از دار فنا زهرای اطهر فاطمه
گشته دشوار از برای مرتضی عالم همه

گفت حیدر با عقیل نیک منسب یا اخی
یک زنی کن انتخاب از خاندان پُر دلی

خاندانش گر شجاع و پُر دلی باشد بسی
نسل آن زن هم دلیروشیر دل آید همی

بود یک مردی دلیر و نامدار اسمش حزام
نزد او آمد عقیل ولیک با صد احترام

گفت حرف از ماجرای عقد با آن نامدار
ازبرای دخت او با مرتضی شد خواستگار

اصل ونسلش بود از شیران ابنای کلاب
از یلان نامدار و پر دلِ دوران ناب


عقد او با مرتضی ‍صورت گرفت در روزگار
آمد اندر منزل شاه عرب با افتخار

از قضا بنگر که اسم او بود هم فاطمه
لیک در دل داشت مهر فاطمه بی واهمه

از ارادت او بگفتا من کنیز این درم
من کنیز خانه بانوی پاک اطهرم

نزد طفلانت مگو نام مرا از بعد این
بر کنیز خود بگویید ازوفا ام البنین

گشت چندی طی، تولد شد یل شیر علی
از قدوم حضرت عباس شد عالم جلی

وه چه زیبا نوگلی آمد به گلزار ولا
شد بهار از مقدم او گلشنِ دنیای ما

هر طرف بنگر ز یمن مولدش باشد شعف
پایکوبی کن دلا بشنو نوای ساز و دف

آمده  شاهی که از او می شود مشکل روا
او بود باب الحوایج او بود مشکل گشا

دید یک روز از قضا ام البنین آن شیررب
در بغل دارد گل زیبای خود آن خوش لقب

گاه بوسد هر دودستش  گاه بوسد چشم او
چهره مولا شده با اشک چشمش شستشو

گفت یا حیدر چه باشد عیب ونقص دلبرم
این چنین گریان تویی ای رهنما و رهبرم


گو به من عیبی بود آیا به دستان پسر
بهرچی اینسان تویی مولای من خونین جگر

گفت حیدرنیست عیبی بر دودستانش ولی
هست در دستان او یک راز پنهان و خفی

گو به من یا مرتضی  من هم شوم واقف ز راز
غم مرا در دل فراوان شد بگو ای غمگداز

گفت مولا می شود دستان طفل ما جدا
در صف کرببلا از ظلم اعدای دغا

می شود قربان مولایش حسین این باوفا
می دهد چشم و دو دست خویش در راه خدا

تا که بشنید این سخن از شیر منان  آن زمان
طفل خود را او گرفت و شد روان از آن مکان

برد در نزد حسین  آن طفل خود را با ادب
دور او دادش طواف آن بانوی نیکو نسب

گفت یا مولا حسین جانم  به قربان تو باد
جان عالم ،جان این طفلم به قربان تو باد

صد چو عباسم فدای عزت شایان تو
من خوشم اینک که عباسم شود قربان تو

صد سلام کبریا سامع براین بانو مدام
صد درود مصطفی بر شان آن والامقام

یکشنبه ۱۵-۱۱-۱۴۰۲

 

سید مصطفی سامع