گنجور

شمارهٔ ۶ - در مدح قاسم بن الحسن(ع)

باز شد اسپهبد فرو رد را پا در رکیب
برد افسر از سردی نهیب با یک نهیب
هد هد باد بهاری بانشاط و فرو زیب
بر سلیمان حسین آمد عبیر افشان ز جیب
شاهد گل بود متواری دو روزی از حجیب
باز بهره چهره‌آرایی عیان شد از حجاب
می‌زند بی‌قاره بر چین و خطاتل و دمن
خاک بستان را بود خاصیت مشک ختن
ای نگار اگر سری داری سوی سرو چمن
هان پریر و یاسمن بویابچم سوی چمن
تا ز شوق مداح داماد حسین شبل حسن
تو کنی ملک و ملک را واله و من شیخ و شاب
سیزده سال سلیل مجتبی قاسم که هست
همچو حد و باب خود یزدانشناس حق‌پرست
و چه هست از بیش و کم خرد و کلان بالا و پست
راه پیما از طفیلش از عده شد سوی هست
بخشش وی گر بگیرد روزی ارابلیس دست
گرددش برداً سلاما صدمه سوزان شهاب
صفوت آدم در او پنهان چو انفاس مسیح
صدق ابراهیم از او پیدا چه اخلاص ذبیح
تالی ایوب اندر صبر چون یوسف صبیح
ثانی یعقوب اندر حلم و چون احمد ملیح
چابک و چالاک و دانا و جوانمرد و فصیح
فخر جده مظهر جد مونس غم جان باب
نوجوانی سرو قدی سبز خطی بر دلی
گلرخی نسرین عذاری مه جبینی مقبلی
فتنه هر انجمن غارتگر هر محفلی
کرده خلق وی خدا از خوشترین آب و گلی
در زمین تربیت نادیده چون وی حاصلی
دیده دوران ز نوع خاک و باد و نار و آب
متصل با دوحه «کنت نبیا» ریشه‌اش
متحد با مست جام «من عرف» اندیشه‌اش
باده از خمخانه توحید اندر شیشه‌اش
جبر ایمان کسر اوثان چون نیاکان پیشه‌اش
پر دلی شیری ز شیران سواد بینه‌اش
صولتش از دیده شیر فلک بر بوده خواب
بر طبر خون لبش چشم و شفای هر علیل
خنده‌اش سرچشمه «فیما تسمی سلسبیل»
در مهابت بی‌بدیل و در شجاعت بی‌عدیل
خود یتیم و مام چهار و هفت آبا را کفیل
او ذبیح و کربلا کوی منی عمش خلیل
مادر وی هاجر دلخسته بی‌صبر و تاب
بر حسین در کربلا چون شش جهت را تنگدید
سوی خونخواری خیال کوفی دلسنگ دید
یک طرف در جانفشانی فرقه یکرنگ دید
بار هستی را به دوش خود کشیدن ننگ دید
چاه اندوه دل را مختصر در جنگ دید
لیک نامد در جدل از رخصت عم کامیاب
گشت در بحر تفکر غوطه‌ور اندوخیم
تا به یادش آمد از تعویذ باب محترم
در بر عم گرامی بود آن میمون رقم
شاه گفت ای سرو نو خیز بیابان الم
صبر کن تا حجله عیشتو را بندم به هم
حال کاندر این زمین داری به قتل خود شتاب
گفت قاسم دیده گریان که ای جان عمو
با من برگشته کوکب حرف دامادی مگو
گر بود لایق عموجان سخت دارم آرزو
تا به پایت سر نهم در حشر گردم سرخ رو
از غم بی‌یاریت آمد مرا جان بر گلو
نی بدل مانده است طاقت نه به جان مانده است تاب
کرد چون شهزاده آزاد رو اندر جدال
چار پور ازرق از شمشیر وی شد پایمال
سالخوردی همچو ارزق زان جوان خردسال
گشت به بسر آنگهی آن تار قهر ذوالجلال
رخنه اندر کاخ کفر افکند و برگشت از قتال
همره فتح و ظفر در نزد شبل بوتراب
شاه بهرخلعت قاسم در آن فتح و ظفر
خاتمش اندر دهان بنهاد و شد بار دگر
بر سپاه کفر سیف شیر یزدان حمله‌ور
عاقبت بارید تیغ و تیر چون ابر مطر
آنقدر بر جسم آن رعنا جوان کاورد پر
پیکر وی چون هما و توسن وی چو نعقاب
شیبه ابن سعد زد بر سینه پاکش سنان
بر زمین افتاد از زین برکشید از دل فغان
کی عمو دریاب قاسم را که از جور خسان
شد برادرزاده‌ات محروم از جان جهان
تا نگردیده است جان از جسم صد چاکم روان
چون یتمم پا به بالینم بنه بهر ثواب
شاهرا از ناله قاسم پرید از چهره رنگ
راه را بر قاتل قاسم به میدان بست تنگ
شد به روی نعش نوداماد وی مغلوبه جنگ
شیشه امید قاسم عاقبت آمد به سنگ
پیکرش شد پایمال فرقه بی‌نام و ننگ
شد دل (صامت) چو قلب مصطفی از غم کباب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز شد اسپهبد فرو رد را پا در رکیب
برد افسر از سردی نهیب با یک نهیب
هوش مصنوعی: بازگشت فرمانده به میدان جنگ، با قدرت و اقتدار خود را نشان می‌دهد. او با حرکتی سریع و قاطع، در راس سپاه قرار دارد و بر دشمن غلبه می‌کند. با یک فرمان و صدای رسا، روحیه نیروهای خود را بالا می‌برد و از هیچ چیزی نمی‌ترسد.
هد هد باد بهاری بانشاط و فرو زیب
بر سلیمان حسین آمد عبیر افشان ز جیب
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به نام هد هد، با انرژی و شوق بهاری، با ظاهری زیبا و دل‌انگیز، به سوی سلیمان حسین پرواز کرد و بویی خوش و خوشایند را از خود پخش کرد.
شاهد گل بود متواری دو روزی از حجیب
باز بهره چهره‌آرایی عیان شد از حجاب
هوش مصنوعی: دو روز شاهد زیبایی گل بود، اما پس از آن که از پرده پنهان بودن بیرون آمد، زیبایی چهره‌اش به وضوح نمایان شد.
می‌زند بی‌قاره بر چین و خطاتل و دمن
خاک بستان را بود خاصیت مشک ختن
هوش مصنوعی: بوی مطبوع و دل‌انگیزی که از خاک باغات ختن به مشام می‌رسد، مانند عطر مشک است که در فضا پخش می‌شود و بر زیبایی و جذابیت آن می‌افزاید.
ای نگار اگر سری داری سوی سرو چمن
هان پریر و یاسمن بویابچم سوی چمن
هوش مصنوعی: ای محبوب، اگر تو مویی بلند و زیبا داری، به سوی درختان چمن برو و عطر گلابی و یاس را به من برسان.
تا ز شوق مداح داماد حسین شبل حسن
تو کنی ملک و ملک را واله و من شیخ و شاب
هوش مصنوعی: از روی شوق و محبت به مداحی داماد حسین (علیه‌السلام) و فرزندش حسن (علیه‌السلام)، تو می‌توانی اختیار ملک و مملکت را به‌دست آوری و همه را به شوق درآوری، و من نیز برای تو خواهریمی شوم.
سیزده سال سلیل مجتبی قاسم که هست
همچو حد و باب خود یزدانشناس حق‌پرست
هوش مصنوعی: سیزده سال، فرزند مجتبی قاسم زنده است و او مانند پدرش، یزدان‌شناس و حق‌پرست است.
و چه هست از بیش و کم خرد و کلان بالا و پست
راه پیما از طفیلش از عده شد سوی هست
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که هیچ فرقی بین افراد در ابعاد مختلف انسانی – از نظر دانایی یا جایی که قرار دارند – وجود ندارد، و همه‌ی آنها تحت تأثیر وجودی خاص هستند که آنها را به سمت هستی و حقیقت هدایت می‌کند.
بخشش وی گر بگیرد روزی ارابلیس دست
گرددش برداً سلاما صدمه سوزان شهاب
هوش مصنوعی: اگر روزی شیاطین دست مرا بگیرند و به سمت خود برند، به من آسیب می‌زنند و به حالت سوزان و دردناک می‌رسانند.
صفوت آدم در او پنهان چو انفاس مسیح
صدق ابراهیم از او پیدا چه اخلاص ذبیح
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که ویژگی‌های انسانی و صفات نیک در وجود او نهفته است. همچنین نشان می‌دهد که صداقت ابراهیم و فدای او در راه خدا هم از او مشهود است. در واقع، او تجسمی از اخلاص و نیت پاک است.
تالی ایوب اندر صبر چون یوسف صبیح
ثانی یعقوب اندر حلم و چون احمد ملیح
هوش مصنوعی: شخصی مانند ایوب در تحمل و صبر و به زیبایی یوسف، دومین یعقوب در بردباری و همچون احمد زیبا است.
چابک و چالاک و دانا و جوانمرد و فصیح
فخر جده مظهر جد مونس غم جان باب
هوش مصنوعی: بیت به وصف ویژگی‌های مثبت و برجسته فردی می‌پردازد. او را شخصیتی پرانرژی و باهوش، جوانمرد و سخنور می‌دانند که افتخار را از اجدادش به ارث برده و در سختی‌ها یار و همدمِ دیگران است.
نوجوانی سرو قدی سبز خطی بر دلی
گلرخی نسرین عذاری مه جبینی مقبلی
هوش مصنوعی: در این بیت، به نوجوانی با قدی بلند و زیبا اشاره شده است که خطی بر دلش نقش بسته است. این نوجوان چهره‌ای دلنشین دارد و به زیبایی نسرین، گلی با رنگی خاص، توصیف می‌شود. او همچنین دارای جبینی است که بر جذابیتش افزوده و جلوه‌ای خاص به او می‌بخشد.
فتنه هر انجمن غارتگر هر محفلی
کرده خلق وی خدا از خوشترین آب و گلی
هوش مصنوعی: حضور هر گروه یا جمعیتی می‌تواند باعث مشکلات و چالش‌هایی شود که در نهایت به نابودی و شکستن دل‌ها می‌انجامد. این در حالی است که انسان‌ها در اصل از بهترین و زیباترین ویژگی‌ها و ماهیت‌های طبیعی دارند.
در زمین تربیت نادیده چون وی حاصلی
دیده دوران ز نوع خاک و باد و نار و آب
هوش مصنوعی: انسان در زندگی خود تحت تأثیر عوامل مختلفی چون نوع خاک (محیط)، باد (شرایط اجتماعی و فرهنگی)، آتش (چالش‌ها و سختی‌ها) و آب (تأثیرات عاطفی و روحی) قرار می‌گیرد و این عوامل شکل‌دهنده به شخصیت و موفقیت او هستند.
متصل با دوحه «کنت نبیا» ریشه‌اش
متحد با مست جام «من عرف» اندیشه‌اش
هوش مصنوعی: درختی که به دوحه (بهشت) متصل است، ریشه‌اش به هم پیوسته با نوشیدنی مست‌کننده «من عرف» است. فکر و اندیشه‌اش نیز به این مسأله وابسته است.
باده از خمخانه توحید اندر شیشه‌اش
جبر ایمان کسر اوثان چون نیاکان پیشه‌اش
هوش مصنوعی: شراب عشق از میخانه‌ی یکتایی در بطری‌اش همانند قوانین سرسخت و غیرقابل تغییر ایمان، بت‌ها را می‌شکند و به سنت‌های نیاکان پایان می‌دهد.
پر دلی شیری ز شیران سواد بینه‌اش
صولتش از دیده شیر فلک بر بوده خواب
هوش مصنوعی: دل بزرگ و شجاعی مانند دل شیران دارد و قدرت او به اندازه‌ای است که حتی ستارگان در آسمان نیز به او توجه دارند و از عظمت او در خوابند.
بر طبر خون لبش چشم و شفای هر علیل
خنده‌اش سرچشمه «فیما تسمی سلسبیل»
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و تاثیر لبخند شخصی اشاره دارد که با هر لبخند خود می‌تواند به بیماری‌ها و دردها پایان دهد. لب‌های او همچون چشمه‌ای زلال و سرشار از شادابی و زندگی هستند که می‌توانند آرامش و شفا به دیگران ببخشند. در واقع، لبخند او به عنوان یک منبع زندگی و سرزندگی مطرح شده است.
در مهابت بی‌بدیل و در شجاعت بی‌عدیل
خود یتیم و مام چهار و هفت آبا را کفیل
هوش مصنوعی: در عظمت و شجاعت خود بی‌نظیر است و به شکل یتیمی، سرپرست نسل‌های چهار و هفت پیشینیان خود را بر عهده دارد.
او ذبیح و کربلا کوی منی عمش خلیل
مادر وی هاجر دلخسته بی‌صبر و تاب
هوش مصنوعی: او قربانی است و کربلا جای من است. عموی او خلیل (حضرت ابراهیم) است و مادرش هاجر، که دلbroken و بی‌تاب است.
بر حسین در کربلا چون شش جهت را تنگدید
سوی خونخواری خیال کوفی دلسنگ دید
هوش مصنوعی: در کربلا، وقتی بر حسین فشار آوردند و او را در محاصره قرار دادند، حس کرد که نیت‌های شوم و خجسته آن‌ها به خون‌ریزی و کشتن او می‌انجامد.
یک طرف در جانفشانی فرقه یکرنگ دید
بار هستی را به دوش خود کشیدن ننگ دید
هوش مصنوعی: در یک سوی ایثار و فداکاری، گروهی که همگی یکدل و همفکر هستند، بار سنگین وجود را به دوش کشیدن را ننگین می‌دانند.
چاه اندوه دل را مختصر در جنگ دید
لیک نامد در جدل از رخصت عم کامیاب
هوش مصنوعی: در دل انسان، چاهی از اندوه وجود دارد که در زمان جنگ، این احساس مختصر می‌شود، اما در جدال و مشاجره، به او اجازه نمی‌دهند که به طور کامل به پیروزی برسد.
گشت در بحر تفکر غوطه‌ور اندوخیم
تا به یادش آمد از تعویذ باب محترم
هوش مصنوعی: در عمق فکر و اندیشه‌ام غوطه‌ور شدم تا اینکه به یادم آمد که از دعای پدر محترم بهره‌برداری کنم.
در بر عم گرامی بود آن میمون رقم
شاه گفت ای سرو نو خیز بیابان الم
هوش مصنوعی: در کنار آن عم ماندگار، آن میمون با دقت گفت: ای سرو جوان و سرسبز، به دشت بیا.
صبر کن تا حجله عیشتو را بندم به هم
حال کاندر این زمین داری به قتل خود شتاب
هوش مصنوعی: صبر کن تا من لحظات شادی‌ام را بسازم و به هم متصل کنم؛ زیرا در این دنیا تو به سرانجام خود می‌رسی و بی‌ملاحظه، خود را به خطر می‌اندازی.
گفت قاسم دیده گریان که ای جان عمو
با من برگشته کوکب حرف دامادی مگو
هوش مصنوعی: قاسم با چشمانی اشکآلود به عمو می‌گوید: ای جانم، دیگر به صحبت‌های دامادی نپرداز، چرا که حالا همه چیز تغییر کرده است.
گر بود لایق عموجان سخت دارم آرزو
تا به پایت سر نهم در حشر گردم سرخ رو
هوش مصنوعی: اگر فرصتی باشد، آرزو دارم که در روز قیامت با سرافرازی به پای عموجان برسم و سر به کف بگذارم.
از غم بی‌یاریت آمد مرا جان بر گلو
نی بدل مانده است طاقت نه به جان مانده است تاب
هوش مصنوعی: از اندوه نداشتن یارت، جانم به لبم رسیده است. دیگر طاقت ندارم و قید زندگی برایم باقی نمانده است.
کرد چون شهزاده آزاد رو اندر جدال
چار پور ازرق از شمشیر وی شد پایمال
هوش مصنوعی: وقتی شاهزاده آزاد در نبرد با چهار پسر آبی روبرو شد، قدرت شمشیر او به قدری زیاد بود که آن‌ها را به راحتی شکست داد و زیر پای او افتادند.
سالخوردی همچو ارزق زان جوان خردسال
گشت به بسر آنگهی آن تار قهر ذوالجلال
هوش مصنوعی: سالیان دراز گذشت و پیری به مانند فرزندی خردسال به وجود آمد، در این زمان آن تاریکی و قهر خداوند بزرگ نیز آشکار شد.
رخنه اندر کاخ کفر افکند و برگشت از قتال
همره فتح و ظفر در نزد شبل بوتراب
هوش مصنوعی: در اینجا به داستانی اشاره شده که شخصی با شجاعت و قدرت از موانع عبور کرده و در پی پیروزی و افتخار برمی‌گردد. او توانسته است که با نفوذ به قلعه کفر و دشمن، مسیر خود را هموار کند و بر قهرمانان همچون شبل بوتراب فائق آید. این تصویر نمادی از پیروزی و از خودگذشتی در راه حق و حقیقت است.
شاه بهرخلعت قاسم در آن فتح و ظفر
خاتمش اندر دهان بنهاد و شد بار دگر
هوش مصنوعی: پادشاه به مناسبت پیروزی، لباس ویژه‌ای به قاسم داد و بار دیگر، انگشترش را در دهان وی قرار داد.
بر سپاه کفر سیف شیر یزدان حمله‌ور
عاقبت بارید تیغ و تیر چون ابر مطر
هوش مصنوعی: در میان سپاه کافران، شمشیر او همچون شیر خدا به شدت به حمله پرداخت و در نهایت، تیغ و تیر مانند باران بر آن‌ها فرود آمد.
آنقدر بر جسم آن رعنا جوان کاورد پر
پیکر وی چون هما و توسن وی چو نعقاب
هوش مصنوعی: او آنقدر بر زیبایی جسم آن نوجوان تاکید می‌کند که قامتش همچون هما (پرنده‌ای زیبا) و اسبش درخشان و استوار است.
شیبه ابن سعد زد بر سینه پاکش سنان
بر زمین افتاد از زین برکشید از دل فغان
هوش مصنوعی: شیبه ابن سعد به سینه خود زد و سنان (نیزه یا سپر) او روی زمین افتاد. او از زین اسب پایین آمد و از دل فریادی برآورد.
کی عمو دریاب قاسم را که از جور خسان
شد برادرزاده‌ات محروم از جان جهان
هوش مصنوعی: کی عموی عزیز، تو چه زمانی قاسم را نجات خواهی داد؟ او که به خاطر ظلم و ستم دیگران، متأسفانه از زندگی و جان خود محروم شده است.
تا نگردیده است جان از جسم صد چاکم روان
چون یتمم پا به بالینم بنه بهر ثواب
هوش مصنوعی: تا زمانی که جانم از بدن جدا نشده و در زندگی به مشکلات و سختی‌ها دچار هستم، همچنان برای پاداش و خوشنودی در سایه رحمت تو، به دعا و نیایش می‌نشینم.
شاهرا از ناله قاسم پرید از چهره رنگ
راه را بر قاتل قاسم به میدان بست تنگ
هوش مصنوعی: از فریاد قاسم، صدای بلند جنگ در راه طنین‌انداز شد و چهره‌ها رنگ باختند. راهی که به سمت قاتل قاسم می‌رفت، بر او تنگ و بسته شد.
شد به روی نعش نوداماد وی مغلوبه جنگ
شیشه امید قاسم عاقبت آمد به سنگ
هوش مصنوعی: در روز عروسی، عروس در برابر نعش تازه داماد قرار گرفت و همچنان که امید به آینده داشت، سرانجام با واقعیتی تلخ و ناامیدکننده مواجه شد.
پیکرش شد پایمال فرقه بی‌نام و ننگ
شد دل (صامت) چو قلب مصطفی از غم کباب
هوش مصنوعی: بدن او زیر دست گروهی بی‌نام و نشان له شد و دل (صامت) چون قلب پیامبر از غم سوزان گشت.