گنجور

۲۹۶- مولانا ابدال

اصفهانی الأصل بودست در اوایل عطاری کردی مولانای مذکور چون مدتی با من می بود. روزی ازوی پرسیدم که سبب ابدالی تو چه بود گفت در وقتی که عطاری میکردم عاشق جوانی شده بودم روزی برای جوان غزلی گفته بودم و در پیش دکان باو عرض میکردم که محصلی براتی باسم من آورد گفتم ساعتی صبر کن که این غزل را بخوانم از آنجا که انسانیت اتراک است چوبی بر من زد و جوان از مشاهده ی آن بر هم شده براه خود رفت آتش هجران در کانون سینه من شعله کشید. آتش در دکان زدم و روی بدروازه روان شدم. در بیرون شهر بقلندری برخوردم رخوت خود را بدو دادم و نمدی او را بستدم و آستینش را بریده بر سر نهادم و الف واری از دامنش بریده بر میان بستم و روی بکوی یار روان شدم چون اقوامم واقف شدند زبان نصیحت بلکه ملامت بر من گشودند، هیهات . هیهات،

آخر از نصیحت به فضیحت انجامید مرا بدار الشفا بردند و مدت سه ماه در بند کردند اما فایده ای بر آن مترتب نشد زیرا که بزرگان گفته اند . لایصلح الدواء ما افسده الدهر .

بنابر آن مرا از بند رها کردند و ترک من گفتند، بعد از آن مدت سه سال در اصفهان سر و پای برهنه می گشتم بعد از آن به تبریر رفته پنجسال دیگر بدین صورت در کنج میخانه ها با ارمنیان بسر می بردم و در آن ایام این غزل گفته بودم :

من گبر نوم میان ایشان
دارند دل خوش و ندارند
طبع بد و خاطر پریشان
بالله ندیدم از مسلمان
این طور که دیده ام از ایشان
ابدال ز بهر یک پیاله

بعد از آن توفیق الهی رفیق حالم شد و بمضمون بلاغت مشحون « یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبه نصوحا » تایپ شده و مدت دوازده سال دیگر بعبادت گذرانیدم .»

اما گاهی اندکی از جزو اعظم تناول میفرمود و از سر کیفیت تمام بشعر بگفتن مشغولی میکرد . بنابران اشعار او خالی از کیفیتی نیست اما در اواخر از آن نیز تائب شد این غزل هم زاده ی طبع اوست :

شده ام اسیر دردی که از آن بتر نباشد
چه بلاست چشم مستت که بیک نظر ز هر سو
بکشد هزار کس را که تو را خبر نباشد
بکجا بریم جانی که ز هجر او نسوزد
بچه خوش کنیم دل راغم یار اگر نباشد
چو شراب خون دل شد جگرم کباب اولی
که کباب دردمندان بجز از جگر نباشد
پی عاشقی نهادم قدمی و دانم آخر
فکند مرا بجایی که رهم بدر نباشد
همه گفته تو گویا صفت پری است ابدال

این چند مطلع نیز از اوست :

پروانه عاشق است، تو سرگرم کیستی؟
از برای جرعه ای می خادم میخانه ام
خدمت رندان کنم تا پر شود پیمانه ام
ساقیا بس بود این عشرت نوروزی ما
که شود جام می کهنه بنو، روزی ما
آمد محرم و در میخانه بسته اند
رندان باده نوش به ماتم نشسته اند
آمد صبا و غنچه گل را زهم گشود
روی دلی به بلبل خونین جگر نمود
ترک من شیوه ی بیداد نکو میداند
طور عاشق کشی آنست که او میداند
دیگر بما مگویید قول رقیب بد گو

و در مقطع این غزل تخلص او طوری واقع شده که :

او را چکار با ما، ما را چکار با او
ابدال وش بکویت شبها که سر نهادم

گاهی قصیده هم میگفت، در جواب قصیده ی ردیف « گل » مولانا کاتبی در تتبع منقبت حضرت امیر علیه الصلوه و السلام قصیده ای گفته بود این دو بیت از آنجاست :

خشتم بزیر سر بود خارم بزیر پهلو
گر کند دعوی یکرنگی از او باور کنید
ز آنکه دارد رنک آل حیدر کرار گل
چون سهیل طلعتت میافکند عکسی بر او

اطلاعات

قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اصفهانی الأصل بودست در اوایل عطاری کردی مولانای مذکور چون مدتی با من می بود. روزی ازوی پرسیدم که سبب ابدالی تو چه بود گفت در وقتی که عطاری میکردم عاشق جوانی شده بودم روزی برای جوان غزلی گفته بودم و در پیش دکان باو عرض میکردم که محصلی براتی باسم من آورد گفتم ساعتی صبر کن که این غزل را بخوانم از آنجا که انسانیت اتراک است چوبی بر من زد و جوان از مشاهده ی آن بر هم شده براه خود رفت آتش هجران در کانون سینه من شعله کشید. آتش در دکان زدم و روی بدروازه روان شدم. در بیرون شهر بقلندری برخوردم رخوت خود را بدو دادم و نمدی او را بستدم و آستینش را بریده بر سر نهادم و الف واری از دامنش بریده بر میان بستم و روی بکوی یار روان شدم چون اقوامم واقف شدند زبان نصیحت بلکه ملامت بر من گشودند، هیهات . هیهات،
هوش مصنوعی: او از اصفهان بود و در دوران جوانی‌اش در حرفه عطاری مشغول بود. روزی از او پرسیدم که چطور به این حال و روز افتاده است. او گفت که در زمان عطاری عاشق یک جوان شده بود. یک روز غزلی برای او سروده و در برابر دکانش به او عرضه می‌کرده که ناگهان جوان با دیدن او به او توهین کرد و رفت. این موضوع باعث شد که بغض و حسرت در دل او شعله‌ور شود. او به شدت ناراحت شد و به دکان آتش زد و از آنجا بیرون رفت. در خارج از شهر با یک بقال برخورد کرد و حال زار خود را برای او تعریف کرد. او دامن بقال را گرفت و تکه‌ای از آن را بر سر نهاد و لباسی از او گرفت و خودش را به سوی یار روانه کرد. وقتی خانواده‌اش متوجه شدند، شروع به نصیحت و سرزنش او کردند، اما او پشیمان نبود.
آخر از نصیحت به فضیحت انجامید مرا بدار الشفا بردند و مدت سه ماه در بند کردند اما فایده ای بر آن مترتب نشد زیرا که بزرگان گفته اند . لایصلح الدواء ما افسده الدهر .
هوش مصنوعی: سرانجام با نصیحت به وضعیت بدی افتادم و مرا به محلی برای درمان بردند و سه ماه در زندان نگه‌داشتند، اما هیچ فایده‌ای نداشت، زیرا بزرگان گفته‌اند: دارویی که زمان نابود کرده، فایده‌ای ندارد.
بنابر آن مرا از بند رها کردند و ترک من گفتند، بعد از آن مدت سه سال در اصفهان سر و پای برهنه می گشتم بعد از آن به تبریر رفته پنجسال دیگر بدین صورت در کنج میخانه ها با ارمنیان بسر می بردم و در آن ایام این غزل گفته بودم :
هوش مصنوعی: از آن زمان مرا آزاد کردند و به من گفتند که برو. بعد از آن، به مدت سه سال در اصفهان با پای برهنه قدم می‌زدم و سپس به تبریز رفتم و به مدت پنج سال دیگر در کنار ارمنی‌ها در میخانه‌ها به سر می‌بردم و در آن دوران این شعر را نوشته‌ام:
من گبر نوم میان ایشان
دارند دل خوش و ندارند
هوش مصنوعی: در میان آن‌ها، شخصی از اقلیت‌هایی که مورد تبعیض قرار می‌گیرند، با دل خوش زندگی می‌کند، در حالی که دیگران از خوشحالی بی‌بهره‌اند.
طبع بد و خاطر پریشان
بالله ندیدم از مسلمان
هوش مصنوعی: من هیچ وقت از مسلمانان طبعی بد و دل‌هایی پریشان ندیدم.
این طور که دیده ام از ایشان
ابدال ز بهر یک پیاله
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که برخی از افراد فقط برای دست‌یابی به یک فنجان نوشیدنی از خود گذشتگی می‌کنند.
بعد از آن توفیق الهی رفیق حالم شد و بمضمون بلاغت مشحون « یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبه نصوحا » تایپ شده و مدت دوازده سال دیگر بعبادت گذرانیدم .»
هوش مصنوعی: بعد از آن، کمک الهی در کنارم بود و با استناد به آیه‌ای از قرآن که می‌گوید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، به سوی خدا توبه‌ای خالصانه کنید»، به مدت دوازده سال دیگر به عبادت پرداختم.
اما گاهی اندکی از جزو اعظم تناول میفرمود و از سر کیفیت تمام بشعر بگفتن مشغولی میکرد . بنابران اشعار او خالی از کیفیتی نیست اما در اواخر از آن نیز تائب شد این غزل هم زاده ی طبع اوست :
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، او به مقدار کمی از اصل موضوع می‌پرداخت و به‌طور کامل به سرودن شعر مشغول می‌شد. به همین دلیل، اشعار او از کیفیت خوبی برخوردار بودند، اما در نهایت از آن نیز فاصله گرفت. این غزل هم نتیجه‌ی خلاقیت اوست.
شده ام اسیر دردی که از آن بتر نباشد
چه بلاست چشم مستت که بیک نظر ز هر سو
هوش مصنوعی: من در دام دردی گرفتار شده‌ام که از آن سخت‌تر وجود ندارد. چه بلایی است این چشم زیبا و مست تو که با یک نگاه از هر سو به من آسیب می‌زند.
بکشد هزار کس را که تو را خبر نباشد
بکجا بریم جانی که ز هجر او نسوزد
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم را از بین می‌برد و تو هیچ خبری از آن نخواهی داشت. اما ما به کجا برویم وقتی که دل ما از دوری او سوزان نیست؟
بچه خوش کنیم دل راغم یار اگر نباشد
چو شراب خون دل شد جگرم کباب اولی
هوش مصنوعی: اگر یارم نباشد، دل خوش کردن با بچه‌ها فایده‌ای ندارد، زیرا مانند شراب، غم و درد درونم را شعله‌ور می‌کند و حالتم را به حالت کباب دونده درمی‌آورد.
که کباب دردمندان بجز از جگر نباشد
پی عاشقی نهادم قدمی و دانم آخر
هوش مصنوعی: عاشقی و درد کشیدن جز با وجودی مانند جگر نمی‌تواند باشد. من هم در این راه گام گذاشته‌ام و می‌دانم که در پایان چه چیزی در انتظارم است.
فکند مرا بجایی که رهم بدر نباشد
همه گفته تو گویا صفت پری است ابدال
هوش مصنوعی: به جایی انداخت که دیگر نتوانم از آنجا خارج شوم. همه آنچه تو گفته‌ای، شبیه خصوصیات یک پری است.
پروانه عاشق است، تو سرگرم کیستی؟
از برای جرعه ای می خادم میخانه ام
هوش مصنوعی: پروانه به شدت عاشق است، اما تو در چه چیزی مشغول هستی؟ من به خاطر یک جرعه شراب، تمام وجودم را به میخانه تقدیم کرده‌ام.
خدمت رندان کنم تا پر شود پیمانه ام
ساقیا بس بود این عشرت نوروزی ما
هوش مصنوعی: من به رندان خدمت می‌کنم تا پیمانه‌ام پر شود. ای ساقی، این دورۀ شادی ما در نوروز کافی است.
که شود جام می کهنه بنو، روزی ما
آمد محرم و در میخانه بسته اند
هوش مصنوعی: به روزی می‌رسد که بتوانیم از شراب کهنه بهره‌مند شویم، در حالی که هم‌اکنون در ایامی هستیم که ورودی به میخانه بسته است و ما نمی‌توانیم از آن لذت ببریم.
رندان باده نوش به ماتم نشسته اند
آمد صبا و غنچه گل را زهم گشود
هوش مصنوعی: مردم خوشگذران که در حال نوشیدن شراب بودند، اکنون در حال سوگواری نشسته‌اند. ناگهان باد بهاری وزید و غنچه‌های گل را باز کرد.
روی دلی به بلبل خونین جگر نمود
ترک من شیوه ی بیداد نکو میداند
هوش مصنوعی: دلی که غمگین و بی‌تاب است، از عشق به بلبل و دردش سخن می‌گوید. ترک من با روش نادرست خویش، بر این مطلب آگاهی دارد که چه دردناک است.
طور عاشق کشی آنست که او میداند
دیگر بما مگویید قول رقیب بد گو
هوش مصنوعی: عشق به گونه‌ای است که طرف مقابل از احساسات و وضعیت ما آگاه است، بنابراین دیگر نیازی به گفتن کلمات تلخ و بد نسبت به رقیب نیست.
و در مقطع این غزل تخلص او طوری واقع شده که :
هوش مصنوعی: در این قسمت از غزل، تخلص شاعر به گونه‌ای به کار رفته که...
او را چکار با ما، ما را چکار با او
ابدال وش بکویت شبها که سر نهادم
هوش مصنوعی: او چه کاری به ما دارد و ما چه کاری به او داریم؟ این را وقتی به یاد می‌آورم که شب‌ها سر بر بالین می‌گذارم.
گاهی قصیده هم میگفت، در جواب قصیده ی ردیف « گل » مولانا کاتبی در تتبع منقبت حضرت امیر علیه الصلوه و السلام قصیده ای گفته بود این دو بیت از آنجاست :
هوش مصنوعی: گاهی او شعری نیز سروده بود، در پاسخ به قصیده‌ای که مولانا کاتبی با ردیف «گل» در وصف منقبت حضرت امیر علیه الصلوه و السلام نوشته بود. این دو بیت از آن شعر است:
خشتم بزیر سر بود خارم بزیر پهلو
گر کند دعوی یکرنگی از او باور کنید
هوش مصنوعی: آسیب و درد من زیر سرم است و خارهایی که در کنارم قرار دارند؛ اگر او ادعای یکرنگی و صداقت کند، به او باور کنید.
ز آنکه دارد رنک آل حیدر کرار گل
چون سهیل طلعتت میافکند عکسی بر او
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر زیبایی و جذابیت فردی است که به واسطه نسبتش با حضرت علي (ع) به او لقب‌هایی همچون "گل" و "طلعت" داده می‌شود. در واقع این شخص از روی زیبایی و شکوهی که دارد، توجه‌ها را جلب کرده و همچون ستاره‌ای در آسمان، درخشان و قابل مشاهده است. حضور او، مشابه با روشنایی و زیبایی یک ستاره در آسمان است که دیگران را مجذوب خود می‌کند.