۶- بدیع الزمان میرزا
ولد نجیب سلطان مذکور است. با علو طبع و هنرپروری در افواه و السنه مشهور، الحق شهزاده ای عالیمقدار و شهریار کامگار بود. در سخاوت گدای او حاتم، در شجاعت ثالث اسفندیار و رستم، اما چه فایده که بواسطه عدم موافقت بخت، از نهال تاج و تخت بر نخورد و از ناسازگاری روزگار غدار در غربت، جان شیرین بهزار حسرت سپرد، صورت احوال آنکه : بعد از وفات سلطان حسین میرزا عظمای ارکان دولت، اورا با مظفر حسین میرزا برادر کهترش در امر سلطنت شریک نمودند و از مضمون بدایع مکنون لوکان فیهما آلهه الالله لفسدتا فسبحان الله غافل شدند، اگر چه چند روزی باتفاق یکدیگر بساط سلطنت گستردند و صدای عشرت در دادند اما آخر کار بواسطه سوء تدبیر و رفتار، در امر شرکت اختلال تمام بمهام راه یافته محمد شیبانی، چون بلای ناگهانی، در اوایل محرم سنه ثلث و عشر و تسعمایه «۹۱۳» بر سر ایشان ایلغار آورده بنای جمعمیت و اتفاق ایشان را منهدم گردانید .
بدیع الزمان میرزا، بطرف زمین داور گرم سیر شد و بنابر مخالفت حکام آنجا روی باسترآباد نهاد و از آنجا متوجه عراق گشته بخدمت حضرت سلطان صاحب قران مغفور رسید. حسب الحکم در ری ساکن گردید، ثانیا هوای سلطنت کرد. با معدودی بصوب استرآباد علم کشورستانی برافراخت و از حاکم آنجا که از جمله بهادران شیبک ازبک بود شکست یافته خود را بطرف هند انداخت، و قریب بیکسال در آنجا سرگردان میگشت و در حینی که ممالک خرسان از ماهیچه رایات صاحب قران مغفور، ثالت نیرین شده بود بار دیگر بملازمت آنحضرت رسید و در رکاب ظفر انتساب به تبریزآمد و در شنب غازان ساکن گشته در سنه عشرین و تسعمایه «۹۲۰» بموافقت سلیم والی روم متوجه آن مرز و بوم گشت، بعد از چهارماه بمرض طاعون درگذشت و مصدوقه آیه وافی هدایت و «ماتدری نفس بای ارض تموت» گردید، این دو مطلع در سفینه دوران، یادگار اوست.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
از آنجا که امکان ویرایش این بخش وجود نداشت و همواره با هشدار خطای «پیش بینی نشده» روبرو شدم، ویرایش دو بیتی به شرح زیر انجام میشود:
مه من بی گل رویت دلم خون گشت چون لاله / جگر هم از غم هجران شده پَرگاله پَرگاله
چو رخسار تو از نوشیدن مِیْ لالهگون گردد / درون من صُراحیوار تا لب غرق خون گردد
معنی بیتها
ماه من! دلم بدون گل رویت چون لاله خون شد و جگرم از اندوه دوری، پاره پاره.
تا رخسار تو از نوشیدن می به رنگ لاله درمیآید، درون من همچون جام باده، لبالب از خون میشود.