گنجور

بخش ۸۰ - غزل

بی گل رویت ندارد رونقی بستان ما
بی حضورت هیچ نوری نیست در ایوان ما
گر به سامان سر کویش رسی، ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سر و سامان ما
شرح سودایش که دل با جان مرکب کرده است
برنمی‌آید به نوک کلک سرگردان ما
در دل ما خار غم بشکست، غم در دل بماند
چیست یاران چاره غمهای بی پایان ما؟
دوستان گویند دل را صبر فرمایید، صبر
چون کنم ای دوست چون دل نیست در فرمان ما؟
در فراقش چیست یارب زندگانی را سبب
سخت روییِ فلک، یا سستی پیمان ما؟
چو افسر زخمه جمشید بشنید
دمیده سبزه گرد سوسنش دید
به پای مور فرش گل سپرده
به موران مهر جمشیدی سترده
چو خط این تازه شعر روح پرورد
ز طبع نازک او سر بر آورد
خطت هر روز رسمی نو درآرد
به خون من براتی دیگر آرد
کشد لشکر ز چین زلف بر روم
سپاه شب به گرد مه درآرد
ز هندستان زلفت طوطی آمد
که در منقار تنگ شکر آرد
به شوخی سر بر آورده‌ست مگذار
خطت را گر بدینسان سر درآرد
چو سودای خیال خال و زلفت
جهان را بر من خاکی سر آرد
تن پر حسرت ما خاک گردد
ز خاکم باد گرد عنبر آرد
نباتی کز سُویْدایم بروید
ز جنتت حبةالسودا برآرد
چو بشنید این سخنهای دلاویز
ملک را شد لب شیرین شکر ریز
زبان بگشاد و دُر بر افسر افشاند
به وصف افسر این مطلع فروخواند
ای آفتاب جرعهٔ رخشنده جام تو
مه ساقی مدامی دور مدام تو
ای در سواد شام دو زلفت هزار چین
تا حد نیمروز کشیده‌ست شام تو
خورشید پادشاه سریر سپهر باد
فرمانبر غلام تو، ای من غلام تو
تا بر زرست نام تو هرجا که خسرویست
بر سر نهاده افسری از زر به نام تو
به سر مستی ملک را گفت افسر
چه می خواهی، بخواه از سیم، از زر
تو فرزندی مرا از من مکن شرم
تو خورشیدی مرا با من برا گرم
فدایت می‌کنم چندانکه خواهی
ز تخت و گنج و ملک و پادشاهی
ملک بنهاد سر در پای افسر
بدو گفت ای سر من جای افسر
به اقبال تو ما را هیچ کم نیست
به رویت خاطر شادم دژم نیست
ولی خواهم که بهر جان‌درازی
کنی بیچارگان را چاره سازی
اسیران را ز غم گردانی آزاد
دل غمگین غمگینان کنی شاد
به زندانت مرا جانی است محبوس
مگردانم ز جان خویش مأیوس
دلم را داشتن در بند تا چند؟
برون آور دل و جان من از بند»
جهان بانو نهاد انگشت بر چشم
بدو گفت: «ای به جای نور در چشم
دل و جان در تن از بهر تو دارم
به جان و دل همه کارت بر آرم»
به نازش در کنار آورد افسر
نهادش بوسه‌ها بر چشم و بر سر
بدو می‌گفت دانی این چه بوس است
کنار مادر زیبا عروس است
ستون سیم کردش حلقه در گوش
فکند این دُر ز نظمش در بن گوش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی گل رویت ندارد رونقی بستان ما
بی حضورت هیچ نوری نیست در ایوان ما
هوش مصنوعی: بغیر از زیبایی تو، گل‌های باغ ما هیچ جذابیتی ندارند و بدون حضور تو، در خانه‌مان هیچ نوری وجود ندارد.
گر به سامان سر کویش رسی، ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سر و سامان ما
هوش مصنوعی: اگر به درست و مرتب به خانه او برسی، ای باد صبح، حال بی‌خبر و پریشان ما را برای او بگو.
شرح سودایش که دل با جان مرکب کرده است
برنمی‌آید به نوک کلک سرگردان ما
هوش مصنوعی: توضیح دادن عشق او که دل را با تمام وجود درگیر کرده، با قلم سرگردان ما ممکن نیست.
در دل ما خار غم بشکست، غم در دل بماند
چیست یاران چاره غمهای بی پایان ما؟
هوش مصنوعی: در دل ما درد و غم از بین رفت، اما این سوال باقی است که یاران برای غم‌های بی‌پایان ما چه کرده‌اند؟
دوستان گویند دل را صبر فرمایید، صبر
چون کنم ای دوست چون دل نیست در فرمان ما؟
هوش مصنوعی: دوستان می‌گویند به دل صبر بدهید، اما من به آنها می‌گویم چگونه می‌توانم صبر کنم در حالی که دل خودم تحت کنترل من نیست؟
در فراقش چیست یارب زندگانی را سبب
سخت روییِ فلک، یا سستی پیمان ما؟
هوش مصنوعی: در نبود او، چه چیز باعث شده که زندگی برایم دشوار باشد؟ آیا این سختی به خاطر چهره‌ی ناملایم روزگار است یا به خاطر ضعف پیمان و وعده‌های ما؟
چو افسر زخمه جمشید بشنید
دمیده سبزه گرد سوسنش دید
هوش مصنوعی: وقتی افسر جمشید را شنید، سبزه‌ای را دید که در زیر نور خورشید درخشش داشت.
به پای مور فرش گل سپرده
به موران مهر جمشیدی سترده
هوش مصنوعی: بر پای مور، فرشی از گل گسترده شده که به موران نشان از مهر و محبت جمشید می‌دهد.
چو خط این تازه شعر روح پرورد
ز طبع نازک او سر بر آورد
هوش مصنوعی: این شعر تازه و زیبا از خالقش برخاسته و به زندگی و روح انسان جلوه می‌بخشد. خلاقیت و لطافت احساسات او در این اثر به وضوح دیده می‌شود.
خطت هر روز رسمی نو درآرد
به خون من براتی دیگر آرد
هوش مصنوعی: هر روز نوشته‌ات طرحی تازه به خود می‌گیرد و این در حالی است که من همچنان به خاطر عشق و احساساتم، دلیلی دیگر برای رنج و غم دارم.
کشد لشکر ز چین زلف بر روم
سپاه شب به گرد مه درآرد
هوش مصنوعی: زلف‌های چین‌دار معشوق، مانند لشکری هستند که با خود زیبایی و جذابیت را به همراه دارند. شب مانند سپاهی به دور ماه می‌چرخد و این تصویر نشان‌دهنده‌ی جذابیت و قدرت تأثیرگذاری عشق است.
ز هندستان زلفت طوطی آمد
که در منقار تنگ شکر آرد
هوش مصنوعی: از هند، زلف‌های تو، طوطی‌ای به‌سویی آمده که در منقار خود شکر را با سختی حمل می‌کند.
به شوخی سر بر آورده‌ست مگذار
خطت را گر بدینسان سر درآرد
هوش مصنوعی: به طور شوخی و جالب به تو اشاره می‌کند که نگذار خط و نشان‌هایت، کسی را به خود مشغول کند، چون اگر اینگونه رفتار کنی، ممکن است عواقب جالبی داشته باشد.
چو سودای خیال خال و زلفت
جهان را بر من خاکی سر آرد
هوش مصنوعی: وقتی که به یاد و خیالت درباره خال و زلفت می‌افتم، تمام دنیا برایم به یک دنیای خاکی و ساده تبدیل می‌شود.
تن پر حسرت ما خاک گردد
ز خاکم باد گرد عنبر آرد
هوش مصنوعی: تن و بدن ما که پر از حسرت‌ها و آرزوهاست، روزی به خاک می‌پیوندد، اما از خاک من، بادی خوشبو چون مشک به باد برمی‌خیزد.
نباتی کز سُویْدایم بروید
ز جنتت حبةالسودا برآرد
هوش مصنوعی: نباتی که از اشتیاق من می‌روید، از بهشت تو دانه‌ای سیاه به همراه می‌آورد.
چو بشنید این سخنهای دلاویز
ملک را شد لب شیرین شکر ریز
هوش مصنوعی: وقتی که ملک این سخنان زیبا و دلنشین را شنید، لبهایش به شیرینی شکر گون شد.
زبان بگشاد و دُر بر افسر افشاند
به وصف افسر این مطلع فروخواند
هوش مصنوعی: زبانش را باز کرد و جواهرات را بر تاج پراکنده کرد و به توصیف تاج این شعر را خواند.
ای آفتاب جرعهٔ رخشنده جام تو
مه ساقی مدامی دور مدام تو
هوش مصنوعی: ای خورشید، قطره‌ای از زیبایی تو مانند جامی است که آبی روشن و درخشان دارد، همچنان که خمره‌ات همیشه پر است و مدام می‌جوشد.
ای در سواد شام دو زلفت هزار چین
تا حد نیمروز کشیده‌ست شام تو
هوش مصنوعی: ای معشوقه‌ی من که در سیاه‌چادر شام زلف‌های تو هزار چین دارد، به اندازه‌ای که به نیمروز می‌رسد، زیبایی تو در دل شب تابناک است.
خورشید پادشاه سریر سپهر باد
فرمانبر غلام تو، ای من غلام تو
هوش مصنوعی: خورشید که نماد سلطنت و قدرت است، در آسمان به مانند پادشاهی می‌درخشد و فرمانبردار توست. من نیز به عنوان خدمتگزار و غلام تو هستم.
تا بر زرست نام تو هرجا که خسرویست
بر سر نهاده افسری از زر به نام تو
هوش مصنوعی: هر جا که پادشاهی وجود دارد، نام تو بر روی طلا نقش بسته است و بر سر او خود را با تاجی زینت داده‌اند که به نام تو شهرت دارد.
به سر مستی ملک را گفت افسر
چه می خواهی، بخواه از سیم، از زر
هوش مصنوعی: ملک در حال مستی از افسر خواست که هر چیزی می‌خواهد بخواهد، و به او گفت که می‌تواند از طلا و نقره انتخاب کند.
تو فرزندی مرا از من مکن شرم
تو خورشیدی مرا با من برا گرم
هوش مصنوعی: تو فرزندی و نگذارید که من خجالت بکشم، تو مانند خورشیدی هستی که به من گرما می‌دهی.
فدایت می‌کنم چندانکه خواهی
ز تخت و گنج و ملک و پادشاهی
هوش مصنوعی: هرچقدر که بخواهی، برایت فدای تخت، ثروت، سرزمین و مقام پادشاهی‌ام می‌شوم.
ملک بنهاد سر در پای افسر
بدو گفت ای سر من جای افسر
هوش مصنوعی: ملک سرش را به پای افسر گذاشت و به او گفت: ای سر من، تو جایگاه افسر را داری.
به اقبال تو ما را هیچ کم نیست
به رویت خاطر شادم دژم نیست
هوش مصنوعی: به خاطر خوشبختی تو، ما هیچ کمبودی احساس نمی‌کنیم و دیدن چهره‌ات باعث شادی و خوشحالی من است و هیچ غمی در دل ندارم.
ولی خواهم که بهر جان‌درازی
کنی بیچارگان را چاره سازی
هوش مصنوعی: ولی من می‌خواهم که برای طولانی‌تر شدن زندگی، به کمک و درمانده‌ها بپردازی و برایشان راه حلی پیدا کنی.
اسیران را ز غم گردانی آزاد
دل غمگین غمگینان کنی شاد
هوش مصنوعی: شما می‌توانید با محبت و مهربانی، کسانی را که در غم و اندوه هستند، آزاد کنید و دل‌های غمگین را شاد کنید.
به زندانت مرا جانی است محبوس
مگردانم ز جان خویش مأیوس
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از احساس اسارت و وابستگی خود به کسی صحبت می‌کند. او می‌گوید که به دلایل مختلف، روح یا جانش در زندان عشق آن فرد محبوس است و امیدوار است که هرگز از این عشق ناامید نشود و روحش را از این وابستگی جدا نکند. به نوعی، شاعر به ارزش و اهمیت این احساس اعتراف می‌کند و آن را قسمتی جدایی‌ناپذیر از وجود خود می‌داند.
دلم را داشتن در بند تا چند؟
برون آور دل و جان من از بند»
هوش مصنوعی: دل من را تا کی در قید و بند نگاه خواهید داشت؟ آن را از این بندها آزاد کن و جان من را نیز رها ساز.
جهان بانو نهاد انگشت بر چشم
بدو گفت: «ای به جای نور در چشم
هوش مصنوعی: جهان بانو انگشتش را بر روی چشم‌ها گذاشت و به او گفت: «ای کسی که جای نور در چشم‌ها قرار داری...».
دل و جان در تن از بهر تو دارم
به جان و دل همه کارت بر آرم»
هوش مصنوعی: من برای تو دل و جانم را در وجودم دارم و به خاطر تو با تمام وجودم هر کاری که لازم باشد انجام می‌دهم.
به نازش در کنار آورد افسر
نهادش بوسه‌ها بر چشم و بر سر
هوش مصنوعی: در کنار او، افسر با محبت و ناز و کرشمه، بوسه‌هایی به چشم و سر او می‌زند.
بدو می‌گفت دانی این چه بوس است
کنار مادر زیبا عروس است
هوش مصنوعی: او به او می‌گوید که آیا می‌دانی این چه نوع بوسه‌ای است؟ این بوسه کنار مادر، شبیه بوسه‌ای است که برای عروس زیبا می‌زنند.
ستون سیم کردش حلقه در گوش
فکند این دُر ز نظمش در بن گوش
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت یک زن می‌پردازد. شاعر بیان می‌کند که گیسوی او مانند ستونی از سیم است و گوشواره‌ای که در گوشش آویزان شده، به زیبایی درخشان و دلنشین است. در واقع، زیبایی او با نظم و ترتیب خاصی به نمایش درآمده و به نظاره‌گران احساس شگفتی می‌بخشد.