گنجور

بخش ۷۶ - قطعه

آن شنیده‌ستی که ارباب تجارت گفته‌اند
مهر بر دختر منه ور خود بود چون ماه و هور
مایه شر و فساد اهل عالم دختر است
گر بود شیرین چه خواهد خاست از وی غیر شور‌‌؟!
خوابگاه دختر پاکیزه روی پارسا
یا کنار شوی باید یا میان خاک گور
مهی بگزین و جفتش ساز با خور
طلب کن بهر وی شویی فراخور
چو افسر دید کان در غنچهٔ راز
بدو خواهد نمودن راز دل باز
دمی خوش چون صبا می‌کرد در کار
در آورد این سخن او را به گفتار
جوابش داد کای صورتگر چین
سخن‌هایت همه خوب است و شیرین
همانا نامزد گشت آن گل اندام
به شادی‌شاه، پور خسرو شام
مرا امروز قیصر مژده‌ای داد
که فردا می‌رسد از راه داماد
نه من خواهم این وصلت نه دختر
نمی‌دانم چه خواهد کرد اختر
مرا چون دل دهد کان روشنایی
کند روزی ز چشم من جدایی‌؟
سخن را بر سخندان باز شد در
زبان بگشاد مهراب سخنور
زمین بوسید و گفتا: «ای خداوند
تو با شخصی گزین خویشی و پیوند
که باشد سایه‌وش یکرنگ و یک‌بوی
نه گاهی همچو موم و گاه چون روی
شما را این صنم جان‌ست در تن
کسی خود چون سپارد جان به دشمن‌؟»
بدانست افسر رومی که بر چیست
حدیث چینی و مقصود او کیست
سخن پرسید باز از حال جمشید
که: «با من باز گوی احوال جمشید
بیا اصلش بگو تا از کیان است
که او با فر و فرهنگ کیان است
یقین دانم که او بازارگان نیست
که او را شیوه بازاریان نیست
قدم یک ره ز کژی بر کران نه
حکایت راست با من در میان نه
برافکند از طبق مهراب سرپوش
برون زد دیگ رازش را ز سر جوش
چو مهراب این حکایت را فروخواند
خجل گشت افسر و حیران فروماند
زمانی خیره گشت از حال جمشید
فرو شد ساعتی در فکر خورشید
سخن باز از سخن گستر نپرسید
از آن خاموشی‌اش مهراب ترسید
زمانی منفعل بنشست و برخاست
از آن خلوت بَرِ جمشید شد راست
که شاها درج دل را برگشادم
بر افسر دُرِ پنهان عرضه دادم
دوا، زهر هلاهل بود، خَوردم
علاج، آخرین داغ است‌، کردم
فکندم کشتی‌یی در بحر خونخوار
ندانم چون برآید آخر کار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شنیده‌ستی که ارباب تجارت گفته‌اند
مهر بر دختر منه ور خود بود چون ماه و هور
هوش مصنوعی: شاید شنیده‌اید که تاجران می‌گویند سعی کن از دخترانی که مانند ماه و ستاره زیبا هستند، دوری کنی.
مایه شر و فساد اهل عالم دختر است
گر بود شیرین چه خواهد خاست از وی غیر شور‌‌؟!
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شر و فساد در دنیا از وجود دختران ناشی می‌شود و حتی اگر دختران شخصیت شیرینی هم داشته باشند، باز هم چیزی جز ناآرامی و دردسر از آنها برنخواهد خاست.
خوابگاه دختر پاکیزه روی پارسا
یا کنار شوی باید یا میان خاک گور
هوش مصنوعی: سرنوشت دختر با شخصیت و پاک‌دامن این است که یا در کنار همسرش زندگی کند یا در آغوش عشق واقعی‌اش باشد، و در غیر این صورت به خاک سپرده می‌شود.
مهی بگزین و جفتش ساز با خور
طلب کن بهر وی شویی فراخور
هوش مصنوعی: ماه زیبایی را برگزین و جفتی برای او بیاب، سپس به خاطر او چیزی از خورشید بخواه که شایسته او باشد.
چو افسر دید کان در غنچهٔ راز
بدو خواهد نمودن راز دل باز
هوش مصنوعی: وقتی تاجی را مشاهده کند که در گوشهٔ غنچه‌ای پنهان است، دلش می‌خواهد راز درونش را به او بگوید.
دمی خوش چون صبا می‌کرد در کار
در آورد این سخن او را به گفتار
هوش مصنوعی: چند لحظه‌ای مانند نسیم خوش صحبت کرد و این سخن را به زبان آورد.
جوابش داد کای صورتگر چین
سخن‌هایت همه خوب است و شیرین
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: ای هنرمند چهره‌سازی، سخنانت همه زیبا و شیرین است.
همانا نامزد گشت آن گل اندام
به شادی‌شاه، پور خسرو شام
هوش مصنوعی: به راستی که آن دختر زیبا برای شادی شاه و فرزند خسرو شام مورد توجه قرار گرفته است.
مرا امروز قیصر مژده‌ای داد
که فردا می‌رسد از راه داماد
هوش مصنوعی: امروز قیصر خبری را به من داد که فردا دامادی به شهر می‌آید.
نه من خواهم این وصلت نه دختر
نمی‌دانم چه خواهد کرد اختر
هوش مصنوعی: من نه به این ازدواج تمایل دارم و نه می‌دانم دختر چه سرنوشتی خواهد داشت.
مرا چون دل دهد کان روشنایی
کند روزی ز چشم من جدایی‌؟
هوش مصنوعی: چرا دل مرا روشنایی می‌دهد در حالی که این روشنایی باعث جدایی از چشمانم می‌شود؟
سخن را بر سخندان باز شد در
زبان بگشاد مهراب سخنور
هوش مصنوعی: گفت‌وگو در میان اهل سخن بر افراشته شد و چهره‌ی گوینده با برکت و برانگیزاننده‌ی کلام گشوده گردید.
زمین بوسید و گفتا: «ای خداوند
تو با شخصی گزین خویشی و پیوند
هوش مصنوعی: زمین با احترام بوسید و گفت: «ای خداوند، تو با افرادی که به دلخواه خود انتخاب می‌کنی و آنها را به خود نزدیک می‌کنی، چه پیوندی داری.»
که باشد سایه‌وش یکرنگ و یک‌بوی
نه گاهی همچو موم و گاه چون روی
هوش مصنوعی: کسی را تصور کن که همیشه ثابت و یکسان است، نه اینکه گاهی مانند موم نرم و تغییرپذیر باشد و گاهی مثل چهره‌ای متفاوت و ناپایدار.
شما را این صنم جان‌ست در تن
کسی خود چون سپارد جان به دشمن‌؟»
هوش مصنوعی: این محبوب دل‌ربا چطور می‌تواند جان کسی را در بدن دیگری قرار دهد، در حالی که خود جانش را به دشمن می‌سپارد؟
بدانست افسر رومی که بر چیست
حدیث چینی و مقصود او کیست
هوش مصنوعی: افسر رومی فهمید که موضوع ماجرای چینی چیست و هدف او چه کسی است.
سخن پرسید باز از حال جمشید
که: «با من باز گوی احوال جمشید
هوش مصنوعی: سوال دوباره‌ای از وضعیت جمشید کرد و گفت: «لطفاً دوباره درباره احوال جمشید برای من بگو.»
بیا اصلش بگو تا از کیان است
که او با فر و فرهنگ کیان است
هوش مصنوعی: بیا روشن بگو که این شخص از کجا آمده است، زیرا او با عظمت و فرهنگ کیان مرتبط است.
یقین دانم که او بازارگان نیست
که او را شیوه بازاریان نیست
هوش مصنوعی: می‌دانم که او مانند یک تاجر نیست و رفتارش شبیه به روش‌های تجاری نیست.
قدم یک ره ز کژی بر کران نه
حکایت راست با من در میان نه
هوش مصنوعی: وقتی که قدمی ناموزون بر لبه می‌گذارم، سخن راست و درستی بین ما وجود ندارد.
برافکند از طبق مهراب سرپوش
برون زد دیگ رازش را ز سر جوش
هوش مصنوعی: از بالای مهراب، سرپوش دیگ راز را کنار زد و محتویات آن پرخروش بیرون آمد.
چو مهراب این حکایت را فروخواند
خجل گشت افسر و حیران فروماند
هوش مصنوعی: وقتی مهراب این داستان را خواند، تاجدار خجالت‌زده شد و در حیرت باقی ماند.
زمانی خیره گشت از حال جمشید
فرو شد ساعتی در فکر خورشید
هوش مصنوعی: در یک زمان، جمشید به دلیل وضعیتی که داشت لحظاتی به فکر خورشید فرو رفت و دچار حیرت شد.
سخن باز از سخن گستر نپرسید
از آن خاموشی‌اش مهراب ترسید
هوش مصنوعی: دوست گوینده به خاطر سکوتش، از او سؤالی نپرسید، زیرا آن سکوت برایش ترسناک و نگران‌کننده به نظر آمد.
زمانی منفعل بنشست و برخاست
از آن خلوت بَرِ جمشید شد راست
هوش مصنوعی: مدت زمانی در حالتی بی‌تحرک نشسته و سپس از آن مکان دور شد و به سمت جمشید رفت.
که شاها درج دل را برگشادم
بر افسر دُرِ پنهان عرضه دادم
هوش مصنوعی: من حالتی را که در دل داشتم، بر روی تاجی که با دُرهای پنهان تزئین شده بود، نمایان کردم.
دوا، زهر هلاهل بود، خَوردم
علاج، آخرین داغ است‌، کردم
هوش مصنوعی: من دارویی تلخ و کشنده خوردم که به عنوان درمان به حساب می‌آمد، ولی در نهایت این آخرین درد و رنجی است که تحمل کردم.
فکندم کشتی‌یی در بحر خونخوار
ندانم چون برآید آخر کار
هوش مصنوعی: من کشتی‌ای را در دریاى خونی انداختم، نمی‌دانم در نهایت چه نتیجه‌ای خواهد داشت.