بخش ۴۴ - غزل
باغ را رنگی و بویی ز بهارست امشب
بر ورقهای چمن نقش و نگارست امشب
گلرخان چمن از دوش صبوحی زدهاند
چشم نرگس ز چه در عین خمارست امشب
موی را شانه زد آن ماه مگر بر لب جوی
کآب پرچین و صبا غالیه بارست امشب
گرنه از حجلهٔ شب روی نماید خورشید
از چه مشاطه شب آینه دارست امشب
مگر آن شمع برین جمع گذر خواهد کرد
کز طبقهای فلک نور نثارست امشب
شکر عود و شکر با هم بپرورد
بدین ابیات دود از جم برآورد
تو در خواب خوشی، احوال بیداری چه میدانی
تو در آسایشی، تیمار بیماری چه میدانی
نداری جز دلازاری و ناز و دلبری کاری
تو غمخواری و دلجویی و دلداری چه میدانی
تو چون یک شب به سودای سر زلف پریشانش
نپیمودی، درازی شب تاری چه میدانی
برو زاهد، چه پرهیزی ز ناز و شیوه چشمش
بپرس این شیوه از مستان، تو هشیاری چه میدانی
دلا گفتم غم خود خور که کار از دست شد بیرون
ترا غم خوردنست ایدل تو غمخواری چه میدانی
شکر بگشود بر جم پرده راز
حدیث رفته با او گفت از آغاز
درید از درد و حسرت جامه در بر
همی نالید و میزد دست بر سر
بسی کرد از جفای دیده نالِش
بسی دادش به دست خویش مالِش
ز غیرت غمزهها را از پی خواب
به هم برمیزد و میبردشان آب
ز راه سرزنش سر را ادب کرد
که از بهر چه سر بالین طلب کرد
ز جور طالع وارون برآشفت
ز دوران فلک نالید و میگفت
سپهرم بر چه طالع زاد گویی
نصیبم خوشدلی ننهاد گویی
چو میشد تلخ بر من زندگانی
چو گل بر باد رفتم در جوانی
اگر طالع شدی دولت به زاری
مرا بودی به گیتی بختیاری
مرا روزی که مادر تنگ برزد
چو مشکم ناف بر خون جگر زد
مرا ایزد بلا بر سر نوشته است
چه شاید کرد اینم سرنوشت است
الا ای بخت تا کی این کسالت
ز خواب آخر نمیگیرد ملامت
مرا چون نای ننوازی به کامی
زنی هر دم چو چنگم در مقامی
ولی این خانه را چون در گشادند
اساس کار بر طالع نهادند
اگر صد سال اشک از دیده باری
نگردد شسته نقض بخت، باری
چو بلبل شب همه شب ناله میکرد
کنار برگ گل پر ژاله میکرد
چو زد زاغ شب از طاق مقوس
گه برخاستن بال مطوس
هزاران بیضه پنداری کزین طاق
فروافتاد و ریزان شد در آفاق
گرفت آفاق را یکسر سپیده
عیان شد زردهٔ خور در سپیده
سپیده بست از سیماب پرده
نمود از پرده خون آلود زرده
چو صبح از حضرت خورشید شهناز
بر جم رفت تا روشن کند راز
به شب رازی که با خورشید گفتند
به روز آن راز با جمشید گفتند
حکایت یک به یک با شاه کردند
شهنشه را ز کار آگاه کردند
چو شه دانست کان معشوق طناز
شد اندر پرده شب محرم راز
زمانی از در عشرت درآمد
چو باد صبح یکدم خوش برآمد
از او مهراب بشنید این حکایت
به دل گفتا درست است این روایت
عجب کان سرو قد از جا نرفته است
چو گل خار غمش در پا نرفته است
فرو رفت از هوایت پای در گل
بدین جانب هوایش کرد مایل
بود وقتی علاج رنج دشوار
که نشناسد طبیب احوال بیمار
علاج آنگه به آسانی توان کرد
که روشن گردد او را علت درد
بت مجلس فروز از بامدادان
به ساقی گفت جام می بگردان
بیا ساقی که طیشی دارم امروز
نشاط و تازه عیشی دارم امروز
بیاور می که این جای صبوح است
مرا میل می و رای صبوح است
برون ز اندازه میْ خواهیم خَوردن
درونها پر ز میْ خواهیم کردن
به گیتی کو خرد را بود پابند
به میدان زرش ساقی درافکند
شفق گون باده در شامی پیاله
چو شبنم در میان صبح ژاله
ز رویش عکس بر ساغر فتاده
به آب کوثر آتش درفتاده
میان آب صافی نور میدید
به روح اندر لقای حور میدید
به دریای قدح در ماه غواص
در آن دریا هزاران زهره رقاص
به هر جامی که گردانید ساقی
حریفی را بغلتانید ساقی
به یاد یار نوشین باده میخَورد
نشاط و عیش دوشین تازه میکرد
ز مجلس بانگ نوشانوش برخاست
مِیْ اندر سر نشست و هوش برخاست
بهار افروز این شعر بهاری
ادا میکرد در صوت هزاری
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باغ را رنگی و بویی ز بهارست امشب
بر ورقهای چمن نقش و نگارست امشب
هوش مصنوعی: امشب باغ به دلیل بهار، رنگ و بوی تازهای دارد و بر روی چمنها، زینتها و زیباییهایی نقش بسته است.
گلرخان چمن از دوش صبوحی زدهاند
چشم نرگس ز چه در عین خمارست امشب
هوش مصنوعی: گلرخان در باغ، در حالی که از نوشیدن صبحگاهی سرخوش است، نگاهی از چشمهای نرگس به دنیا دارد و به نظر میرسد که چشمهایش در حالت خمار و مدهوشی قرار دارند.
موی را شانه زد آن ماه مگر بر لب جوی
کآب پرچین و صبا غالیه بارست امشب
هوش مصنوعی: یک زن زیبا با شانه زدن به موی خود، چنان به نظر میرسد که گویی در کنار جوی آبی نشسته که در آن، آب نرم و لطیف در جریان است و بوی خوشی از گلهای تازه برمیخیزد. امشب، این صحنه زیبا و دلانگیز به او جلوهای خاص بخشیده است.
گرنه از حجلهٔ شب روی نماید خورشید
از چه مشاطه شب آینه دارست امشب
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از پردهٔ شب بیرون بیاید و چهرهاش را نشان دهد، باید بداند که زیباییهای شب همچون آینهای است که این نور را بازتاب میکند.
مگر آن شمع برین جمع گذر خواهد کرد
کز طبقهای فلک نور نثارست امشب
هوش مصنوعی: مگر اینکه آن شمع که در این جمع است، از روی طبقههای آسمان عبور کند که امشب نورش پراکنده شده است.
شکر عود و شکر با هم بپرورد
بدین ابیات دود از جم برآورد
هوش مصنوعی: شکر و عود با هم به وجود آمدند و از دل جمال، دودی برخواست.
تو در خواب خوشی، احوال بیداری چه میدانی
تو در آسایشی، تیمار بیماری چه میدانی
هوش مصنوعی: تو در آرامش و راحتی خوابیدهای، نمیدانی در بیداری چه حالتی وجود دارد. تو در آسایش هستی و از درد و رنج دیگران بیخبر هستی.
نداری جز دلازاری و ناز و دلبری کاری
تو غمخواری و دلجویی و دلداری چه میدانی
هوش مصنوعی: تو هیچ چیز دیگری جز زیبایی و دلربایی نداری، و وظیفهات فقط محبت و دلجویی از دیگران است. تو چه میدانی از احساسات عمیق دیگران؟
تو چون یک شب به سودای سر زلف پریشانش
نپیمودی، درازی شب تاری چه میدانی
هوش مصنوعی: تو که یک شب به خاطر آرزوی موهای آشفتهاش خواب را رها کردی، چه میدانی از تحمل شبهای طولانی و تاریک؟
برو زاهد، چه پرهیزی ز ناز و شیوه چشمش
بپرس این شیوه از مستان، تو هشیاری چه میدانی
هوش مصنوعی: ای زاهد، تو که خود را از زیبایی و ناز چشم او دور میکنی، بپرس از مستان که چطور به این شیوه عشق میورزند. تو که هشیاری، چه چیزی از این حالت میدانی؟
دلا گفتم غم خود خور که کار از دست شد بیرون
ترا غم خوردنست ایدل تو غمخواری چه میدانی
هوش مصنوعی: ای دل، به تو گفتم که درد و غم خود را تحمل کن، زیرا دیگر کاری از دست ما بیرون نیست. تو که خود درگیر غم هستی، چه میدانی که غمخواری دیگران چه معنایی دارد؟
شکر بگشود بر جم پرده راز
حدیث رفته با او گفت از آغاز
هوش مصنوعی: شکر به جم پرده را برداشت و راز داستانی را که با او شده بود، از ابتدا بازگو کرد.
درید از درد و حسرت جامه در بر
همی نالید و میزد دست بر سر
هوش مصنوعی: از شدت درد و حسرت، لباسش را پاره کرد و با نالهای کوتاه، دستانش را بر سرش زد.
بسی کرد از جفای دیده نالِش
بسی دادش به دست خویش مالِش
هوش مصنوعی: او به خاطر بیوفایی و آزردگی ناشی از نگاه محبوبش، بسیار ناراحت و شکایتزده شد و تمام داراییاش را به دست خود از دست داد.
ز غیرت غمزهها را از پی خواب
به هم برمیزد و میبردشان آب
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت چشمان زیبا، خواب را از چشمان آنها میربود و اشک آنان را جاری میکرد.
ز راه سرزنش سر را ادب کرد
که از بهر چه سر بالین طلب کرد
هوش مصنوعی: به خاطر سرزنشها، سر را خضوع و ادب آموخت که به چه دلیل سر بر بالین طلب گذاشت.
ز جور طالع وارون برآشفت
ز دوران فلک نالید و میگفت
هوش مصنوعی: از بدی سرنوشت، دچار خشم و ناراحتی شد و از گردش روزگار شکایت کرده و ناله سر داد و به این شکل احساساتش را ابراز کرد.
سپهرم بر چه طالع زاد گویی
نصیبم خوشدلی ننهاد گویی
هوش مصنوعی: آسمان بر اساس چه شرطی برای من قرار داده است که به نظر میرسد نصیبم خوشبختی و سرزندگی نیست؟
چو میشد تلخ بر من زندگانی
چو گل بر باد رفتم در جوانی
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی برای من تلخ و دشوار میشد، مانند گلی که در باد پراکنده میشود، در جوانی از این دنیا رفته و ناپدید میشدم.
اگر طالع شدی دولت به زاری
مرا بودی به گیتی بختیاری
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت تو خوشبختی را رقم بزند، من هم در دنیا خوشبختی بزرگی خواهم داشت.
مرا روزی که مادر تنگ برزد
چو مشکم ناف بر خون جگر زد
هوش مصنوعی: روزی که مادر به سختی برمن فشار آورد، مانند مشک که در آن خون جگر جاری است، فشار و سختی را حس کردم.
مرا ایزد بلا بر سر نوشته است
چه شاید کرد اینم سرنوشت است
هوش مصنوعی: به من نوشتهاند که در زندگی با مشکلات و سختیها روبهرو خواهم شد. چه کاری میتوان کرد؟ این هم بخشی از سرنوشت من است.
الا ای بخت تا کی این کسالت
ز خواب آخر نمیگیرد ملامت
هوش مصنوعی: ای سرنوشت، تا کی این بیحوصلگی و کسالت ادامه دارد؟ خواب آخر این شخص را ملامت نمیکند؟
مرا چون نای ننوازی به کامی
زنی هر دم چو چنگم در مقامی
هوش مصنوعی: اگر مرا مانند نای نوازی نکنی، هر لحظه مثل چنگی میشوم که در جای خود به یاد تو آواز سر میدهد.
ولی این خانه را چون در گشادند
اساس کار بر طالع نهادند
هوش مصنوعی: اما وقتی در این خانه را باز کردند، بنیاد ساخت و ساز را بر اساس سرنوشت گذاشتند.
اگر صد سال اشک از دیده باری
نگردد شسته نقض بخت، باری
هوش مصنوعی: اگر به مدت صد سال هم از چشمم اشکی نریزد، باز هم نمیتوانم بدبختیام را تغییر دهم.
چو بلبل شب همه شب ناله میکرد
کنار برگ گل پر ژاله میکرد
هوش مصنوعی: بلبل شبانه به طور مداوم از درد عشق میناله کرده و در کنار گل، که پر از قطرات شبنم است، حضور دارد.
چو زد زاغ شب از طاق مقوس
گه برخاستن بال مطوس
هوش مصنوعی: وقتی زاغ شب از جایی که خمیده است پرواز میکند، بالهایش را بلند میکند و به آسمان میرود.
هزاران بیضه پنداری کزین طاق
فروافتاد و ریزان شد در آفاق
هوش مصنوعی: هزاران تخم مرغ را تصور کن که از این سقف به زمین افتاده و در سراسر جهان پخش شدهاند.
گرفت آفاق را یکسر سپیده
عیان شد زردهٔ خور در سپیده
هوش مصنوعی: سپیدهدم همه جا را روشن کرد و رنگ زرد خورشید در افق نمایان شد.
سپیده بست از سیماب پرده
نمود از پرده خون آلود زرده
هوش مصنوعی: سپیده دم زیبا و درخشان از پس پردهای که به رنگ قرمز خونین است، نمایان شد.
چو صبح از حضرت خورشید شهناز
بر جم رفت تا روشن کند راز
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح از حضور خورشید زیبای شهناز در سرزمین جم میگذرد، به ضربهای میآید تا اسرار را روشن سازد.
به شب رازی که با خورشید گفتند
به روز آن راز با جمشید گفتند
هوش مصنوعی: شب رازی را با خورشید درمیان گذاشتند و در روز آن راز را به جمشید گفتند.
حکایت یک به یک با شاه کردند
شهنشه را ز کار آگاه کردند
هوش مصنوعی: داستان را یکی یکی برای شاه بیان کردند و او را از تمامی کارها و اتفاقات باخبر ساختند.
چو شه دانست کان معشوق طناز
شد اندر پرده شب محرم راز
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه فهمید که محبوبش با ناز و کرشمه در پناه شب، رازها را در دل دارد.
زمانی از در عشرت درآمد
چو باد صبح یکدم خوش برآمد
هوش مصنوعی: در یک لحظه، وقتی که زمانی شاد و خوش بود، مانند نسیم صبحگاهی خوشبو و تازه وارد شد.
از او مهراب بشنید این حکایت
به دل گفتا درست است این روایت
هوش مصنوعی: او از مهربان شنید که داستانی را روایت کردند و به دلش گفت که این روایت درست است.
عجب کان سرو قد از جا نرفته است
چو گل خار غمش در پا نرفته است
هوش مصنوعی: عجب است که قد کشیده و راستش هنوز از جایش تکان نخورده، در حالی که غم او مانند خاری زیر پا به انسان فشار میآورد.
فرو رفت از هوایت پای در گل
بدین جانب هوایش کرد مایل
هوش مصنوعی: در اثر عشق و شوق تو، پایم در گلی گیر کرده است و از آن سو، خود را به جذبه و هوای تو کشاندهام.
بود وقتی علاج رنج دشوار
که نشناسد طبیب احوال بیمار
هوش مصنوعی: زمانی دارویی برای درمان دردهای سخت وجود دارد که پزشک حال بیمار را نشناسد.
علاج آنگه به آسانی توان کرد
که روشن گردد او را علت درد
هوش مصنوعی: برای رفع درد و مشکل، باید ابتدا علت آن مشخص و روشن شود. تنها در این صورت است که میتوان به راحتی به درمان پرداخت.
بت مجلس فروز از بامدادان
به ساقی گفت جام می بگردان
هوش مصنوعی: زیبایی مجلس در صبح زود، بت زیبایی به ساقی گفت که میخواهی جام را به گردش درآوری.
بیا ساقی که طیشی دارم امروز
نشاط و تازه عیشی دارم امروز
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، امروز حس شادی و طراوتی در من وجود دارد و دلم میخواهد از نوشیدنی لذت ببرم.
بیاور می که این جای صبوح است
مرا میل می و رای صبوح است
هوش مصنوعی: بیا شراب بیاور، چون اینجا زمان شادی و سرور است و من تمایل به نوشیدن دارم.
برون ز اندازه میْ خواهیم خَوردن
درونها پر ز میْ خواهیم کردن
هوش مصنوعی: ما از حد و اندازه فراتر میرویم و میخواهیم شراب بنوشیم، درونمان را هم از شراب پر کنیم.
به گیتی کو خرد را بود پابند
به میدان زرش ساقی درافکند
هوش مصنوعی: در جهان، خرد و دانایی به راحتی قابل دسترسی نیست و به گونهای است که همچون یک میدان نبرد به نظر میرسد که در آن نوشیدنی خوشمزهای در انتظار است.
شفق گون باده در شامی پیاله
چو شبنم در میان صبح ژاله
هوش مصنوعی: در شامگاه، رنگ باده به رنگ شفق میزند، همانطور که شبنم در میان صبح به رنگ ژاله میدرخشد.
ز رویش عکس بر ساغر فتاده
به آب کوثر آتش درفتاده
هوش مصنوعی: تصویر او بر روی لیوانی افتاده که پر از آب کوثر است و این تصویر، شعلهای از عشق را در دل به وجود آورده است.
میان آب صافی نور میدید
به روح اندر لقای حور میدید
هوش مصنوعی: در میان آب زلال، نور را میدید و در روح خود، ملاقات با حوری را احساس میکرد.
به دریای قدح در ماه غواص
در آن دریا هزاران زهره رقاص
هوش مصنوعی: در دریای می، در شب ماه، غواصان غرق در شادی و زیبایی هستند و در این دریا، هزاران دختر رقصان و زیبا وجود دارند.
به هر جامی که گردانید ساقی
حریفی را بغلتانید ساقی
هوش مصنوعی: هر بار که ساقی جامی را به دوران میآورد، حریفی را تحت تأثیر میگذارد و به حالت نشئه و سرخوشی درمیآورد.
به یاد یار نوشین باده میخَورد
نشاط و عیش دوشین تازه میکرد
هوش مصنوعی: در یاد محبوب، نوشیدن شراب شادی و نشاط را برایش تازه میکند و لذت و خوشی را دوباره زنده میسازد.
ز مجلس بانگ نوشانوش برخاست
مِیْ اندر سر نشست و هوش برخاست
هوش مصنوعی: از محفل بادهنوشان صدای شاداب و سرمست بلند شد؛ جام می در سر نشسته و عقل و هوش از سر برخاست.
بهار افروز این شعر بهاری
ادا میکرد در صوت هزاری
هوش مصنوعی: بهار روح زندگی را در این شعر زنده میکند و ناگفتههایی را با صدای هزاران احساس به تصویر میکشد.