بخش ۱۵ - نصیحت
الا ایکه داری امید وصال
به یکبارگی از جدایی مثال
فراق و وصال است عیش و اجل
در این هردو هستند یاس و امل
امید وصال است در اشتیاق
ولی در وصال است بیم فراق
امید نعیم است و بیم جحیم
به هر حال امید بهتر که بیم
فراق است مشاطه روی عشق
نهد بر رخ شاهدان موی عشق
شب تیره را هست امید بام
ولی بام را در کمی است شام
اگرچه وصال است خوش بر مذاق
نیرزد به تلخی روز فراق
دلا گر نه تلخی هجران بدی
کجا لذت وصل پیدا شدی
مراد از دلارام عشق است و بس
ز وصلت شود که هوی و هوس
جدایی کند عشق را تیزتر
بود خنجر هجر خون ریزتر
لب وصل شیرین کند کام دل
حرام است بر عاشق آرام دل
کمال ات مر عاشقان را وصال
جدایی جهان را بر آرد کمال
مجو آنچه کام تو حاصل کند
ز چیزی که مقصود باطل کند
جوانی جوانبخت و خورشید چهر
شنیدم که بام مه رخی داشت مهر
چو مژگان خود در تمنای او
همی ریخت گوهر به بالای او
شب و روز از مهر چون ماه و خور
فشاندی بر آن ماهرو سیم و زر
نصیبی ازو جز خیالی نداشت
مرادی به غیر از وصالی نداشت
گل اندام دامن از او میکشید
بر او سایه سروش نمیگسترید
چو نرگس نمیکرد در وی نظر
سر اندر نیاورد با او به زر
خراباتی بیسر و پا و مست
به یکبارگی داده طاقت ز دست
به سودای دلدار دل بسته داشت
ز هجران رویش دلی خسته داشت
بدان سرو سیمین هوایی نمود
به آتش هوا بیشتر میل بود
نمیجست جز عشق کامی ز دوست
از او خواست مغز حقیقت نه پوست
چو باز آید آب وصالش به جو
فرو میرود آتش تیز او
یکی کرد از آن ماه پیکر سوال
که با من بگو ای جهان جمال
جوانی بدین حسن و رای و خرد
که هر موی او دل به جایی خرد
چراش آنچنان خوار بگذاشتی؟
سر ناسزایی برافراشتی
نگارین صنم خوش جوابیش گفت
به الماس یاقوت در نوش سفت
که من همچو خورشیدم و چون هلال
نمیجوید از من به جز اتصال
جوان همچو بدر است و من خور مثال
نمیجوید از من جز از اتصال
ز دوری من گرچه کاهد چو ماه
در آخر به وصلم پناهد چو ماه
همین کاجتماعی فتد بعد ازآن
از آن نور مهرش نماند نشان
ولی میکند این پراکنده حال
ز من نور مهرش طلب چون هلال
ز من هر زمانی شود دورتر
درونش ز عشق است مهجورتر
همین تا کند مهر کارش تمام
از او نور خواهند مردم بوام
چو می گرچه تلخ است طعم فراق
ازو شکرین است جان را مذاق
به خسرو لب لعل شیرین رسید
ولی لذت عشق فرهاد دید
به پولاد فرهاد خارا شکافت
مراد دل خود در آن سنگ یافت
همه روز خسرو پی وصل تاخت
خنک جان آن کس که با هجر ساخت
کسی دولت کعبه عشق دید
که رنج بیابان هجران کشید
از آن نیست در عشق خسرو قوی
که میجست در عاشقی خسروی
ز پرویز فرهاد از آن بر گذشت
کزین پیر فرهاد کش درگذشت
یکی گفت مجنون چو مجنون شدی
سرو سرور عاشقان چون شدی؟
بود بخت عاشق ز وصل حبیب
از این قسم هرگز نبودت نصیب
شود کار عاشق ز صحبت تمام
تو را یار هرگز نبخشید کام
بس آشفته میبینم این کار تو
چرا شد چنین گرم بازار تو؟
چنین داد پاسخی که من اتصال
نجستم ز معشوق در هیچ حال
ز لیلی مرا آرزو هجر بود
در عشق بر من ز هجران گشود
اگر دیگری وصل جوید ز دوست
مراد من از دوست سودای اوست
مبارک زمانس است دور وصال
به شرطی که افزون بود اتصال
دل ار قیمت هجر بشناختی
به وصل از فراقش نپرداختی
نگویی که دل خستهام در فراق
که با دوست پیوستهام در فراق
ز دوری سخن گشت روز دراز
کنون خواهم آمد از راز باز
اگر شرح دوری دهم بر دوام
نخواهد شد این قصه هرگز تمام
نگویم که سلمان تویی کم ز کم
گرفتم که بیشی ز هوشنگ و جم
بین تا از آن پایه سروری
چه بردند ایشان تو نیز آن بری
اگر نردبانی نهی بر فلک
به قصر فلک بر شوی چون ملک
از آن قصر دوران به زیر آردت
چو آهو به چنگال شیر آردت
اگر شیر یا اژدهایی به زور
سرانجام خواهی شدن صید گور
اگر خواجهای ور امیر اجل
نیابی رهایی ز تیر اجل
اگر رستمی و خود بمردی و نام
وگر زال زر هستی از تخم سام
مبین تا که بختت فزون میشود
ببین تا سرانجام چون میشود
مجو کام کاین جایگه کام نیست
سفر کن که اینجای آرام نیست
اقامت چه سازی؟ بدر میروی
از اینجا به جای دگر میروی
چرا خفتهای خیز کاری بساز
که خود در پی تست خوابی دراز
چه میآیی ای دل بدین خوان فرو؟
که میآید این خان ویران فرو
چنان زی که در راحت آباد جان
بر آسایی از رحمت آن جهان
الی به خاصان درگاه تو
تن و جان فدا کرده در راه تو
به عرفان معروف سر سری
که پایان کارم به خیر آوری
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الا ایکه داری امید وصال
به یکبارگی از جدایی مثال
هوش مصنوعی: مراقب انتظار وصال یکباره باش که امید به آن میتواند به جداییهای طولانی ختم شود.
فراق و وصال است عیش و اجل
در این هردو هستند یاس و امل
هوش مصنوعی: جدایی و دیدار هر کدام لحظاتی از شادی و زندگی را به همراه دارند و در هر دو وضعیت، احساس ناامیدی و امید در وجود انسان وجود دارد.
امید وصال است در اشتیاق
ولی در وصال است بیم فراق
هوش مصنوعی: در انتظار رسیدن به معشوق، امیدی بزرگ نهفته است، اما زمانی که به او میرسیم، ترس جدایی و فاصله بین ما وجود دارد.
امید نعیم است و بیم جحیم
به هر حال امید بهتر که بیم
هوش مصنوعی: امید به نعمت و خوشی است و ترس از آتش دوزخ، اما در هر صورت امید بهتر از ترس است.
فراق است مشاطه روی عشق
نهد بر رخ شاهدان موی عشق
هوش مصنوعی: فراق باعث زیبایی و دلربایی عشق میشود و این زیبایی به چهرهی معشوقان جلوه میکند.
شب تیره را هست امید بام
ولی بام را در کمی است شام
هوش مصنوعی: شب تاریک امیدی برای صبح روشن وجود دارد، اما در حال حاضر صبحی وجود ندارد که به آن امیدوار باشیم.
اگرچه وصال است خوش بر مذاق
نیرزد به تلخی روز فراق
هوش مصنوعی: هرچند که رسیدن به معشوق لذتبخش است، اما این خوشی نمیتواند تلخی ایام جدایی را جبران کند.
دلا گر نه تلخی هجران بدی
کجا لذت وصل پیدا شدی
هوش مصنوعی: ای دل، اگر تلخی دوری وجود نداشت، چگونه میتوانستیم لذت وصال را تجربه کنیم؟
مراد از دلارام عشق است و بس
ز وصلت شود که هوی و هوس
هوش مصنوعی: عشق تنها چیزی است که دل را آرام میکند و با وصال آن، هوس و خواستههای دیگر از بین میروند.
جدایی کند عشق را تیزتر
بود خنجر هجر خون ریزتر
هوش مصنوعی: جدایی عشق را بیشتر میآزارد و درد ناشی از دوری انسان را شدیدتر میکند.
لب وصل شیرین کند کام دل
حرام است بر عاشق آرام دل
هوش مصنوعی: طعم شیرین وصال محبوب، برای عاشقانی که دلشان ناآرام است، ممنوع و ناپسند است.
کمال ات مر عاشقان را وصال
جدایی جهان را بر آرد کمال
هوش مصنوعی: کمال عشق، اتصال عاشقان به یکدیگر است و جدایی از جهان، آنها را به کمال میرساند.
مجو آنچه کام تو حاصل کند
ز چیزی که مقصود باطل کند
هوش مصنوعی: به چیزی که به خواستهات نمیرسد و هدفش بیارزش است، دل خوش نکن.
جوانی جوانبخت و خورشید چهر
شنیدم که بام مه رخی داشت مهر
هوش مصنوعی: در مورد جوانی خوششانس و زیبایی که چهرهاش مانند خورشید میدرخشد، شنیدم که بر بام خانهای درخشان و ماهرو قرار دارد.
چو مژگان خود در تمنای او
همی ریخت گوهر به بالای او
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و دلنشین او به خاطر آرزوی محبوبش اشک میریزد، و این اشکها مانند جواهراتی بر روی صورتش میدرخشند.
شب و روز از مهر چون ماه و خور
فشاندی بر آن ماهرو سیم و زر
هوش مصنوعی: شب و روز با محبت و عشق، همچون ماه و خورشید، بر آن زیبا روی نازنین، زر و سیم میبارید.
نصیبی ازو جز خیالی نداشت
مرادی به غیر از وصالی نداشت
هوش مصنوعی: بندش فقط در خیال و اندیشه بود و هیچ دستاوردی جز پنداری از وصال و ارتباط واقعی نداشت.
گل اندام دامن از او میکشید
بر او سایه سروش نمیگسترید
هوش مصنوعی: دختر زیبایی که دامنش را از گل درست کرده بود، بر او سایهای از نعمت و خوشبختی نمیافکند.
چو نرگس نمیکرد در وی نظر
سر اندر نیاورد با او به زر
هوش مصنوعی: زمانی که نرگس به او نگاه نکرد، سرش را در برابر او نیاورد تا طلا را به او نشان دهد.
خراباتی بیسر و پا و مست
به یکبارگی داده طاقت ز دست
هوش مصنوعی: یک ولگرد حریص و بیپروا، ناگهان به نقطهای رسیده که طاقت و توانش را از دست داده است.
به سودای دلدار دل بسته داشت
ز هجران رویش دلی خسته داشت
هوش مصنوعی: دل به عشق محبوبش داده بود و به خاطر دوری او، دلی آزرده و خسته داشت.
بدان سرو سیمین هوایی نمود
به آتش هوا بیشتر میل بود
هوش مصنوعی: بدان درخت زیبا و خوش قامت، تمایل بیشتری به گرمای آتش نشان میدهد.
نمیجست جز عشق کامی ز دوست
از او خواست مغز حقیقت نه پوست
هوش مصنوعی: او جز عشق و محبت از دوست چیزی نمیخواست و از او تنها حقیقت را طلب میکرد نه ظواهر و پوستهها.
چو باز آید آب وصالش به جو
فرو میرود آتش تیز او
هوش مصنوعی: وقتی آب وصالش دوباره به جوش میآید، آتش تند او خاموش میشود.
یکی کرد از آن ماه پیکر سوال
که با من بگو ای جهان جمال
هوش مصنوعی: یک نفر از آن ماه زیبا پرسید که ای جهان زیبایی، با من صحبت کن.
جوانی بدین حسن و رای و خرد
که هر موی او دل به جایی خرد
هوش مصنوعی: جوانی با این زیبایی و اندیشه و عقل، که هر تار موی او دل هر کسی را میرباید.
چراش آنچنان خوار بگذاشتی؟
سر ناسزایی برافراشتی
هوش مصنوعی: چرا او را اینقدر ناچیز میشماری؟ چرا به خاطر او به زشتی سخن گفتی؟
نگارین صنم خوش جوابیش گفت
به الماس یاقوت در نوش سفت
هوش مصنوعی: عزیز و محبوب من، با لبخندی دلنشین گفت که زیباییاش از الماس و یاقوت هم بیشتر است.
که من همچو خورشیدم و چون هلال
نمیجوید از من به جز اتصال
هوش مصنوعی: من مانند خورشید هستم و همچون هلال که به جز ارتباط و پیوستگی چیزی نمیطلبد.
جوان همچو بدر است و من خور مثال
نمیجوید از من جز از اتصال
هوش مصنوعی: جوان مانند ماه کامل است و من مانند خورشید به او نزدیک نمیشوم، جز از طریق ارتباط با او.
ز دوری من گرچه کاهد چو ماه
در آخر به وصلم پناهد چو ماه
هوش مصنوعی: اگرچه دوری من موجب کمرنگ شدن عشق تو میشود، اما در نهایت به وصال من پناه خواهی آورد، مانند ماه که در پایان شب روشن میشود.
همین کاجتماعی فتد بعد ازآن
از آن نور مهرش نماند نشان
هوش مصنوعی: بعد از آنکه جامعه در هم ریخت، نشانی از نور محبت او باقی نماند.
ولی میکند این پراکنده حال
ز من نور مهرش طلب چون هلال
هوش مصنوعی: او در حالی که حال من را پراکنده کرده است، همچون ماه هلال، از من نور محبتش را درخواست میکند.
ز من هر زمانی شود دورتر
درونش ز عشق است مهجورتر
هوش مصنوعی: هر زمانی که از من دورتر میشود، در دلش عشق به من بیشتر پنهان میشود.
همین تا کند مهر کارش تمام
از او نور خواهند مردم بوام
هوش مصنوعی: به زودی کار او به پایان میرسد و مردم از او نور و روشنی خواهند گرفت.
چو می گرچه تلخ است طعم فراق
ازو شکرین است جان را مذاق
هوش مصنوعی: هرچند بادهای که مینوشیم طعم تلخی داشته باشد، اما جدایی از آن باعث میشود جان انسان مزهای شیرین را تجربه کند.
به خسرو لب لعل شیرین رسید
ولی لذت عشق فرهاد دید
هوش مصنوعی: به خسرو، لبهای شیرین و قرمز رسید، اما او لذت واقعی عشق را فقط در فرهاد دید.
به پولاد فرهاد خارا شکافت
مراد دل خود در آن سنگ یافت
هوش مصنوعی: فرهاد با چکش پولادی خود کوه را شکافت و به آرزوی دلش رسید و سنگ را شکست.
همه روز خسرو پی وصل تاخت
خنک جان آن کس که با هجر ساخت
هوش مصنوعی: هر روز خسرو به دنبال ارتباط و وصالی میشتابد و چه خوب است حال کسی که با جدایی و دوری از معشوقش کنار آمده است.
کسی دولت کعبه عشق دید
که رنج بیابان هجران کشید
هوش مصنوعی: کسی که محبت و عشق واقعی را تجربه کرده، درد و سختی دوری را نیز تحمل کرده است.
از آن نیست در عشق خسرو قوی
که میجست در عاشقی خسروی
هوش مصنوعی: در عشق و محبت، عشق خسرو قوی وجود ندارد، زیرا او به دنبال عشق و عاشقی از نوع خسرو بود.
ز پرویز فرهاد از آن بر گذشت
کزین پیر فرهاد کش درگذشت
هوش مصنوعی: پرویز از فرهاد عبور کرد، چون فرهاد از زندگی پیر فرهاد گذشت.
یکی گفت مجنون چو مجنون شدی
سرو سرور عاشقان چون شدی؟
هوش مصنوعی: یکی از افراد از مجنون پرسید که وقتی دیوانه عشق شدی، حالا که خودت را به عنوان پادشاه عاشقان معرفی میکنی، چطور این تغییر را تجربه کردی؟
بود بخت عاشق ز وصل حبیب
از این قسم هرگز نبودت نصیب
هوش مصنوعی: بخت عاشق به خاطر وصال محبوبش هرگز به این شکل به تو نخواهد رسید.
شود کار عاشق ز صحبت تمام
تو را یار هرگز نبخشید کام
هوش مصنوعی: عاشق فقط با صحبت و دیدار تو به آرامش میرسد و هیچگاه نمیتواند از این احساس رضایت دست بکشد.
بس آشفته میبینم این کار تو
چرا شد چنین گرم بازار تو؟
هوش مصنوعی: من میبینم که کارهای تو چقدر آشفته و پیش آمده است. چرا اینقدر بازار کارت اینگونه داغ و پرجنب و جوش شده است؟
چنین داد پاسخی که من اتصال
نجستم ز معشوق در هیچ حال
هوش مصنوعی: پاسخی که او به من داد به من فهماند که هیچ گونه ارتباطی با معشوق در هیچ وضعیتی نتوانستم برقرار کنم.
ز لیلی مرا آرزو هجر بود
در عشق بر من ز هجران گشود
هوش مصنوعی: از عشق لیلی در دل من آرزوی جدایی جا گرفته است و به خاطر این جدایی، دلم گشوده و آزاد شده است.
اگر دیگری وصل جوید ز دوست
مراد من از دوست سودای اوست
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به وصال محبوب برسد، من تنها آرزویم این است که به یاد او باشم.
مبارک زمانس است دور وصال
به شرطی که افزون بود اتصال
هوش مصنوعی: زمانی که به وصال (دیدار و نزدیکی) میرسد، خوشبختانه این زمان مبارک است، به شرط اینکه ارتباط و پیوند بین عاشق و معشوق بیشتر و قویتر شود.
دل ار قیمت هجر بشناختی
به وصل از فراقش نپرداختی
هوش مصنوعی: اگر دل ارزش و قیمت جدایی را میشناخت، هرگز به امید وصال از فراق آن نمیگذشت.
نگویی که دل خستهام در فراق
که با دوست پیوستهام در فراق
هوش مصنوعی: نمیگویی که دلم از دوری خسته شده، در حالی که من همیشه از دوری با دوستم رنج میبرم.
ز دوری سخن گشت روز دراز
کنون خواهم آمد از راز باز
هوش مصنوعی: به خاطر دوری، روزها طولانی شده است. اکنون میخواهم درباره رازی که دارم، صحبت کنم و به آن پایان دهم.
اگر شرح دوری دهم بر دوام
نخواهد شد این قصه هرگز تمام
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره درد دوری صحبت کنم، این موضوع آنقدر طولانی خواهد شد که هرگز به پایان نمیرسد.
نگویم که سلمان تویی کم ز کم
گرفتم که بیشی ز هوشنگ و جم
هوش مصنوعی: نمیگویم که تو از سلمان کمتر هستی، چون از هوشنگ و جم هم بیشتر دارم.
بین تا از آن پایه سروری
چه بردند ایشان تو نیز آن بری
هوش مصنوعی: نگاه کن که آنان از آن اساس رهبری چه بهرهبرداری کردند، تو نیز باید همانند آنها بهرهبرداری کنی.
اگر نردبانی نهی بر فلک
به قصر فلک بر شوی چون ملک
هوش مصنوعی: اگر نردبانی به آسمان بگذاری، به مانند یک پادشاه وارد قصر آسمان میشوی.
از آن قصر دوران به زیر آردت
چو آهو به چنگال شیر آردت
هوش مصنوعی: اگر به آن قصر افسانهای بیافتید، همچون آهو که در چنگال شیر گرفتار میشود، در چنگال مشکلات و گرفتاریها خواهید افتاد.
اگر شیر یا اژدهایی به زور
سرانجام خواهی شدن صید گور
هوش مصنوعی: اگر جنگی بزرگ و خطرناک را به جان بخری، در نهایت به هدفی که میخواهی میرسی.
اگر خواجهای ور امیر اجل
نیابی رهایی ز تیر اجل
هوش مصنوعی: اگر فردی با مقام و منزلت بالا هم باشی، باز هم از سرنوشت و مرگ نمیتوانی فرار کنی.
اگر رستمی و خود بمردی و نام
وگر زال زر هستی از تخم سام
هوش مصنوعی: اگر تو رستم هستی و خودت به مرگ تن سپردی، نام و آوازهات هم مانند زال و طلا است چون از نسل سام به دنیا آمدهای.
مبین تا که بختت فزون میشود
ببین تا سرانجام چون میشود
هوش مصنوعی: تا زمانی که شانس و اقبال تو بیشتر میشود، توجه کن که در نهایت وضعیت به چه سمتی میرود.
مجو کام کاین جایگه کام نیست
سفر کن که اینجای آرام نیست
هوش مصنوعی: به دنبال لذت و خوشی نباش، زیرا این مکان برای رسیدن به آرزوها مناسب نیست. باید سفر کنی، چرا که اینجا جای مناسبی برای آرامش نیست.
اقامت چه سازی؟ بدر میروی
از اینجا به جای دگر میروی
هوش مصنوعی: به کجا میروی که اینجا نمیمانی؟ با دلی پر از آرزو، به جایی دیگر میروی.
چرا خفتهای خیز کاری بساز
که خود در پی تست خوابی دراز
هوش مصنوعی: چرا در حال استراحت هستی؟ بلند شو و کاری انجام بده که اگر خواب عمیقی داری، ارزشش را داشته باشد.
چه میآیی ای دل بدین خوان فرو؟
که میآید این خان ویران فرو
هوش مصنوعی: ای دل، چرا به این مهمانی که خالی و بیمهمان است می آئی؟ چه کسی به این خانهی خراب و ویران میآید؟
چنان زی که در راحت آباد جان
بر آسایی از رحمت آن جهان
هوش مصنوعی: به گونهای زندگی کن که با آرامش در دنیای خود، از خیر و رحمت دنیای دیگر بهرهمند شوی.
الی به خاصان درگاه تو
تن و جان فدا کرده در راه تو
هوش مصنوعی: تنها کسانی که به تو نزدیک هستند، جان و دل خود را در راه تو فدای میکنند.
به عرفان معروف سر سری
که پایان کارم به خیر آوری
هوش مصنوعی: من به دانشی از عرفان دست یافتهام، اما امیدوارم که پایان کارم به خوشی و خیر باشد.
حاشیه ها
1394/11/12 20:02
محمدم
در بیت اول مصرع دوم، گویا مثال غلط است و صحیح تر این بود که منال قرار می گرفت.
به نظر می رسه غلط املایی رخ داده