گنجور

قطعه شمارهٔ ۶۱

شاها مرا به اسبی موعود کرده بودی
در قول پادشاهان قیلی مگر نباشد
اسبی سیاه پیرم دادند و من برآنم
کاندر جهان سیاهی زان پیرتر نباشد
آن اسب باز دادم تا دیگری ستانم
بر صورتی که کس را زان سر خبر نباشد
اسب سیاه تا رفت رنگی دگر نیامد
آری پس از سیاهی رنگی دگر نباشد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاها مرا به اسبی موعود کرده بودی
در قول پادشاهان قیلی مگر نباشد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو به من وعده داده بودی که مرا بر اسبی خاص سوار کنی، مگر اینکه در وعده پادشاهان این وعده وجود نداشته باشد.
اسبی سیاه پیرم دادند و من برآنم
کاندر جهان سیاهی زان پیرتر نباشد
هوش مصنوعی: به من یک اسب سیاه و پیر دادند و من بر این باورم که در این دنیا چیزی به سیاهی و کهنسالی آن وجود ندارد.
آن اسب باز دادم تا دیگری ستانم
بر صورتی که کس را زان سر خبر نباشد
هوش مصنوعی: من آن اسب را واگذار کردم تا کسی دیگر را به دست آورم، به گونه‌ای که هیچ کس از آن سر (وضعیت) خبر نداشته باشد.
اسب سیاه تا رفت رنگی دگر نیامد
آری پس از سیاهی رنگی دگر نباشد
هوش مصنوعی: اسب سیاه که رفت، دیگر رنگی نخواهد داشت. یعنی وقتی چیزی به حالت خاصی می‌رسد، دیگر تغییر نخواهد کرد.

حاشیه ها

1396/05/23 11:07
دچارانه

سعدی شعری با همین قافیه دارد و در آنجا از ضرب المثل بیت چهارم این شعر به گونه ای دیگر استفاده می کند:
ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد
غیر از خیال جانان در جان و سر نباشد
در روی هر سپیدی خالی سیاه دیدم
بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد