گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳

روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است
در دل خورشید و مه، زان روز تاب، افتاده است
دیده من تا به روی توست، روشن، خانه‌ای است
مردم چشم مرا، در خانه آب، افتاده است
بس که بارید از هوا، باران محنت، بر سرم
کش به اطراف زجاجی، آفتاب افتاده است
غمزه‌ات دل می‌برد، چشم توام، خون می‌خورد
روز و شب آن در شکار، این در شراب، افتاده است
کرد چشمت، فتنه‌ای پیدا و در هر گوشه‌ای
عالمی بر فتنه بختم به خواب، افتاده است
شد دل بیمار و می‌خواهد ز لعلت، شربتی
رحمتی فرما، که این مسکین، خراب افتاده است
آفتابی، از من خاکی، جدا خواهد شدن
لاجرم چون ذره، دل در اضطراب، افتاده است
برمتاب از من، عنان، آخر که یکسر کار من
رفته است از دست و در پا چون رکاب، افتاده است
تا من افتادم ز کویت در حسابی نیستم
ز آنکه در کویت چو سلمان، بی‌حساب افتاده است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است
در دل خورشید و مه، زان روز تاب، افتاده است
هوش مصنوعی: روزی بر چهره‌ات، گویی یک طرف نقاب افتاده و در دل خورشید و ماه، نوری تابیده و روشنایی را به وجود آورده است. از آن روز، درخشندگی و تابش به وجود آمده است.
دیده من تا به روی توست، روشن، خانه‌ای است
مردم چشم مرا، در خانه آب، افتاده است
هوش مصنوعی: چشم من در تماشای تو روشن و پرنور است، اما در دل این خانه، غم و اندوهی مانند آب وجود دارد که به خاطر آن‌ها مردم چشم مرا به تسلیم و انتظار وا داشته‌اند.
بس که بارید از هوا، باران محنت، بر سرم
کش به اطراف زجاجی، آفتاب افتاده است
هوش مصنوعی: باران غم و اندوه چنان بر سرم باریده که گویی درون یک محیط شیشه‌ای محصور شده‌ام و در این حال، نور آفتاب به دور و برم چهره‌نمایی می‌کند.
غمزه‌ات دل می‌برد، چشم توام، خون می‌خورد
روز و شب آن در شکار، این در شراب، افتاده است
هوش مصنوعی: نگاه و اشاره‌های تو دل را می‌رباید، چشمانت همچون شکارچی‌ای هستند که روز و شب در پی فریبند. این چشم‌ها در میان می‌خمار افتاده‌اند و به جانِ دل می‌ریزند.
کرد چشمت، فتنه‌ای پیدا و در هر گوشه‌ای
عالمی بر فتنه بختم به خواب، افتاده است
هوش مصنوعی: چشم تو حرمتی را به هم زده و در هر گوشه و کنار، افرادی به خاطر این آشوبی که به وجود آمده، در خواب غفلت فرو رفته‌اند.
شد دل بیمار و می‌خواهد ز لعلت، شربتی
رحمتی فرما، که این مسکین، خراب افتاده است
هوش مصنوعی: دل بیمار من خواستار نوشیدنی از لبهای توست، پس ای مهربان، برای این بیچاره که به شدت در حال رنج و گسستگی است، رحم کن.
آفتابی، از من خاکی، جدا خواهد شدن
لاجرم چون ذره، دل در اضطراب، افتاده است
هوش مصنوعی: خورشید، از من انسان خاکی، ناگزیر جدا خواهد شد. به همین خاطر، ذره‌ای از وجودم در نگرانی و اضطراب است.
برمتاب از من، عنان، آخر که یکسر کار من
رفته است از دست و در پا چون رکاب، افتاده است
هوش مصنوعی: از من دور نشو و از کنترل من خارج نشو، زیرا همه چیز در زندگی‌ام به دردسر افتاده و نتوانسته‌ام خودم را نگه‌دارم. مثل دوتا پا که رکاب را رها کرده و بی‌هدف مانده‌اند.
تا من افتادم ز کویت در حسابی نیستم
ز آنکه در کویت چو سلمان، بی‌حساب افتاده است
هوش مصنوعی: من وقتی از عشق و زیبایی تو دور افتادم، برای کسی اهمیتی ندارم، چرا که مانند سلمان، عاشق واقعی، در عشق تو بی‌حساب و بی‌نظیر افتاده‌ام.

حاشیه ها

1388/08/11 22:11
mareshtani

rafta ast as dasto?1
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1388/08/12 22:11
mareshtani

beide hashtom mesraje dowom