غزل شمارهٔ ۴
به دست باد گهگاهی سلامی میرسان یارا
که از لطف تو خود آخر سلامی میرسد ما را
خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش
مجال خاک بوسی هست و ما را نیست آن یارا
شکایت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم
ز رقت چشمهها گردند گریان سنگ خارا را
ز رفتن راه عاجز کرد و ره را نیست پایانی
اگر کاری به سر میشد، ز سر میساختم پا را
ز شرح حال من، زلف تو طوماری است سر بسته
اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
به فردا میدهی هر دم، مرا امید و میدانم
که در شبهای سودایت، امیدی نیست فردا را
نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی
بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را؟
ور از تنهایی سلمان و حال او خبر پرسد
بگو بیجان و بیجانان، چه باشد حال تنها را؟
غزل شمارهٔ ۳: ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را غزل شمارهٔ ۵: مگسوار از سر خوان وصال خود مران ما را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به دست باد گهگاهی سلامی میرسان یارا
که از لطف تو خود آخر سلامی میرسد ما را
هوش مصنوعی: گاهگاهی باد برایم پیامی میآورد، ای دوست، که از لطف تو در نهایت، پیام خوبی به ما خواهد رسید.
خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش
مجال خاک بوسی هست و ما را نیست آن یارا
هوش مصنوعی: سحرگاهی خوشایند است که در کوی تو گاهگاهی فرصتی برای بوسیدن خاکت وجود دارد، اما ما این فرصت را نداریم، ای محبوب من.
شکایت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم
ز رقت چشمهها گردند گریان سنگ خارا را
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در کوه شکایت و شوق تو را بخوانم، آنقدر احساسات و تأثیر این کلمات عمیق است که حتی چشمهها به خاطر این حرفها شروع به گریه میکنند و سنگ سخت و محکم هم نرم میشود.
ز رفتن راه عاجز کرد و ره را نیست پایانی
اگر کاری به سر میشد، ز سر میساختم پا را
هوش مصنوعی: از رفتن خسته شدم و دیگر راه بیپایانی وجود دارد. اگر میتوانستم کاری انجام دهم، از ابتدا شروع میکردم.
ز شرح حال من، زلف تو طوماری است سر بسته
اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را
هوش مصنوعی: زلف تو داستان زندگی من را در خود دارد. اگر میخواهی از حال و روز من باخبر شوی، سر این داستان را باز کن و به آن نگاه کن.
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
هوش مصنوعی: دیگر تار موی تو به شب یلدا شباهت دارد، و جالب این است که من هرگز در روز، خود این شبهای یلدا را نمیبینم.
به فردا میدهی هر دم، مرا امید و میدانم
که در شبهای سودایت، امیدی نیست فردا را
هوش مصنوعی: تو هر روز به من امید میدهی که فردا روز بهتری است، اما میدانم که در شبهای پر از آرزویت، امیدی به فردا وجود ندارد.
نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی
بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را؟
هوش مصنوعی: اگر صبح نسیمی پیدا کردی، از کسی که به خانه لیلی میگذرد، حال مرا بپرس و از دلم که به شدت رنجور است، خبر بگیر.
ور از تنهایی سلمان و حال او خبر پرسد
بگو بیجان و بیجانان، چه باشد حال تنها را؟
هوش مصنوعی: اگر کسی از حال و روز سلمان و تنهاییاش بپرسد، بگو که حالش همچون کسی است که نه جان دارد و نه با جانانش است، پس حال تنها هیچ خوب نیست.
حاشیه ها
1394/11/31 08:01
محمّد محمودی
اوجِ کمالِ تنهاییِ ساوُجیِ بزرگ.
1401/09/18 23:12
بهار هاشمی
سلمان ساوجی شاعر سبک عراقی که توجه خاصی در سرودن غزل به سعدی و مولوی داشته و کتاب مثنوی جمشید خورشید اثر ساوجی به شیوه داستان نظامی است