غزل شمارهٔ ۱۴۰
ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد
ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد
چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش
مست و سودا زدهام بر در خمار آورد
عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد
عشق را شور می لعل تو در کار آورد
صفت صورت روی تو به چین میکردند
صورت چین ز حسد روی به دیوار آورد
منکر باده پرستان لب لعلت چو بدید
هم به کفر خود و ایمان من اقرار آورد
خار سودای تو در دل به هوای گل وصل
بنشاندیم و همه خون جگر بار آورد
با رخ و زلف تو گفتم که به روز آرم شب
عاقبت هجر تو روزم به شب تار آورد
گوییا دود کدامین دل آشفته مرا
به کمند سر زلف تو گرفتار آورد؟
رخ ز دیدار تو یک ذره نتابد سلمان
که مرا مهر تو چون ذره پدیدار آورد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد
ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد
هوش مصنوعی: چشمان تو قدرتی دارند که حتی ناتوانی من را هم به چالش میکشد، با وجود اینکه من تلاش کردم خود را نجات دهم، اما این ناتوانی همچنان مشکلاتی را برای من به وجود میآورد.
چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش
مست و سودا زدهام بر در خمار آورد
هوش مصنوعی: چشم بدمست تو با یک نگاه از گوشهاش، مرا مست و درگیر فکر و خیال کرده و به حالت خماری انداخته است.
عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد
عشق را شور می لعل تو در کار آورد
هوش مصنوعی: عقل در برابر زیبایی و جذابیت تو به زبان نمیآید و از کار میافتد، اما عشق به خاطر لعل و زیبایی تو جان تازهای میگیرد و به فعالیت وامیدارد.
صفت صورت روی تو به چین میکردند
صورت چین ز حسد روی به دیوار آورد
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو را به خاطر حسادت به دیوار کشیدند، تا نتوانند زیباییاش را ببینند و او را از تو مخفی کنند.
منکر باده پرستان لب لعلت چو بدید
هم به کفر خود و ایمان من اقرار آورد
هوش مصنوعی: دشمنان شراب و باده وقتی لبهای زیبای تو را دیدند، ناچار شدند به اعتقادات خود شک کنند و به اعتقاد من پی ببرند.
خار سودای تو در دل به هوای گل وصل
بنشاندیم و همه خون جگر بار آورد
هوش مصنوعی: ما به خاطر عشق به تو، در دل خود آرزوی وصال گل را پرورش دادیم و این کار برای ما مانند تحمل درد و زحمت بود.
با رخ و زلف تو گفتم که به روز آرم شب
عاقبت هجر تو روزم به شب تار آورد
هوش مصنوعی: هر بار که با چهره و موهایت صحبت کردم، به تو گفتم که میخواهم روزها را به شب تبدیل کنم. اما در نهایت، دوری تو باعث شد که روزهایم به شبهای تاریک مبدل شود.
گوییا دود کدامین دل آشفته مرا
به کمند سر زلف تو گرفتار آورد؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آتش محبت و زیبایی تو مرا به دام انداخته است، انگار که دود دلهای بیقراری دیگر من را به سوی تو کشانده است.
رخ ز دیدار تو یک ذره نتابد سلمان
که مرا مهر تو چون ذره پدیدار آورد
هوش مصنوعی: صورت تو به قدری در دل من عزیز است که حتی یک لحظه نمیتوانم از دیدن آن جدا شوم؛ زیرا عشق تو در وجودم مانند ذرهای نور درخشان است که همواره خود را نمایان میسازد.
حاشیه ها
1388/08/14 01:11
mareshtani
mesraje awale beide shashom(golewasl)1
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.