گنجور

شمارهٔ ۱ - در مدح سلطان اویس

ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا
خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا
رایت رایت، به پیروزی چو چتر آفتاب
سایه بر ربع ربیع انداخت از «بیت الشتا»
باز چتر سایه‌ بر نسرین چرخ انداخته
فرخ و میمون شده، فی ظله بال هما
آفتابت در رکاب، و مشتری در کوکبه
آسمان زیر علم، ماه علم خورشید سا
با غبار نعل شبذیر تو می‌ارزد کنون
خاک آذربایجان، مشگ ختن را خون بها
شهر تبریز از قدوم موکب سلطان اویس
چون مقام مکه از پیغمبر آمد با صفا
این بشارت در چمن هر دم که می‌آرد نسیم
می‌نهد اشجار سرها بر زمین، شکرانه را
می‌نهد بر خوان دولتخانه گل صد گونه برگ
می‌زند بر روی مهر آن رود بلبل صد نوا
ای ز فیض خاطرات آب سخن کوثر ذهاب!
وی ز ابر همتت باغ امل طوبی نما!
سایه لطف خدایی، تا جهان پاینده است
بر جهان پاینده باد این سایه لطف خدا!
ملک لطفت راست آن نعمت که در ایران زمین
عطف ذیل عاطفت می‌گستراند بر خطا
وصف لطفت در چمن می‌کرد ابر نوبهار
سوسن و گل را عرق بر چهره افتاد از حیا
در افق مهر از نهیبت روی تابد، ور به کین
بازگردانی افق را نیز ننماید قفا
دور رای استوارت کافتابش نقطه‌ایست
در کشید از استقامت، خط به خط استوا
غنچه‌ای بودی به نسبت بر درخت همتت
گنبد نیلوفری گرداشتی رنگ و نما
رایت عزم شریفت دولتی بی‌انقلاب
سده قدر رفیعت سدره بی‌منتها
در نهاد آب شمشیرت قضای مبرم است
بر سر شوم عدویت خواهد آمد این قضا
در شب هیجا سپاه فتح را تیغت دلیل
در ره تدبیر، پیر عقل را کلکت عصا
آفتاب از عکس شمشیر تو می‌گیرد فروغ
آسمان از بار احسان تو می‌گردد دو تا
در جهانداری، دو آیت داری از تیغ و قلم
کاسمان خواند همی آن را صبا، این را مسا
گردی از کهل سپاهت بر فلک رفت، آفتاب
کردش استقبال و گفت: ای روشنایی مرحبا!
ابر اگر آموزد از طبع تو رسم مردمی
در زمین دیگر نرویاند به جز مردم گیا
پیش چترت آن مقدم بر سمات اندر سمو
جبهه و اکلیل را بر ارض می‌ساید، سما
اطلسی بر قد قدرت در ازل می‌دوختند
وصله‌ای افتاد از آن اطلس، فلک را شد قبا
صد ره ار با صخره صما کند امرت خطاب
جز «سمعنا و اطعنا» نشنود سمع از صدا
هر کجا تیغت همی گرید، همی خندد اجل
هر کجا کلکت همی نالد، همی نالد سخا
تا شبانگاه امل می‌گردد ایمن از زوال
گر به چترت می‌کند چون سایه خورشید التجا
طبع گیتی راست شد در عهد تو ز انسان که باز
نشنود صوت مخالف هیچکس زین چار تا
کاهی از ملکت نیارد برد خصمت، گرچه گشت
از نهیب تیغ مینایین، چو رنگ کهربا
دشمنت بیمار و شمشیرت طبیب حاذق است
بر سرش می‌آید و می‌سازدش در دم دوا
هر که رو بر در گهت بنماد کارش شد چو زر
خاک درگاهت مگر دارد خواص کیمیا
هرکه چون دل در درون دارد هوای حضرتت
در یسارست او همه وقتی و دارد صدر جا
هست مستغنی، بحمد الله، ز اعوان درگهت
گر به درگاهت نیاید شوربختی، گو: میا
تیره باد آن روز و سال و مه که دارد بر سپهر
چشمه خورشید چشم روشنایی از سها
خویش را بیگانه می‌دارد ز مدحت طبع من
زآنکه دریای زاخر نیست جای آشنا
چون ز تقدیر بیانت عاجز آمد طبع من
این غزل سر زد درون دل، در اثنای ثنا
در فراقت گرچه بگذشت آب چشم از سر مرا
بر زبان هرگز نراندم سرگذشت و ماجرا
شمع وارم، روزگار از جان شیرین دور کرد
باز دارد آنگه به دست دشمنم سر رشته را
تا مگر وصل تو یکدم وصله کارم شود
در فراقت پیرهن را ساختم در بر قبا
من به بویت کرده‌ام با باد خو در همرهی
لاجرم بی باد یک دم بر نمی‌آید مرا
هست دایی بی‌دوا در جان من از عشق تو
بود و خواهد بود بر جان من این غم دائما
در میان چشم و دل گردی است دور از روی تو
خیز و بنشین در میان هر دو، بشنو ماجرا
خاصه این ساعت که دلها را صفایی حاصل است
از غبار موکب جمشید افریدون لقا
آن جهانگیری، جهانداری، جهان بخشی که هست
تیغ و کلک او جهان را مایه خوف و رجا
دولتت چون آفتاب و نور و کوه و سایه‌اند
آفتاب از نور و کوه از سایه چون گردد جدا
پادشاها هشت مه نزدیک شد تا کرده‌است
دور از آن حضرت، بلای درد پایم مبتلا
درد پای ماست همچون ما، به غایت پایدار
در ثبات و پایداری درد آرد پای ما
نی که پایم پای بر جا تر ز درد آمد که درد
هر زمان می‌جنبد و پایم نمی‌جنبد ز جا
شرح این درد مفاصل را مفصل چون کنم؟
کی شود ممکن به شرح این قیام آنگه مرا
ضعف پایم کرد چون نرگس چنان کز عین ضعف
سرنگون بر پای می‌خیزم به یاری عصا
درد پایم کرد منع از خاک بوس درگهت
خاک بر سر می‌کنم هر ساعتی از درد پا
اندرین مدت که بود از درد غم صباح من عشا
گفته‌ام حقا دعایت، در صباح و در مسا
مرکبی از روشنی نگذشت بر من تا که من
همره ایشان نکردم کاروانی از دعا
تا چو باد نوبهاری مژده گل می‌دهد
لاله می‌اندازد از شادی کله را بر هوا
هم هوا گردد چو چشم عاشقان گوهر فشان
هم زمین باشد چو صحن آسمان انجم نما
گل گشاید سفره پر برگ بهر عندلیب
صبح خیزان را زند بر سفره گلبانگ صلا
تاج نرگس را بیاراید به زر هر شب، سحاب
آتش گل را بر افروزد به دم هر دم صبا
روضه عمرت که هست آن ملکت باغ بهار
باد چون دارالبقا آسوده از باد فنا
عالم فرسوده از جور سپهر آسوده باد
جاودان در سایه این رایت گیتی گشا
باد ماه روزه‌ات میمون و هر ساعت زنو
ابتدای دولتی کان را نباشد انتها

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا
خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا
هوش مصنوعی: ای غبار موکب تو، چشم آسمان را خوشامد می‌گویم و از تو استقبال می‌کنم، خوش آمدی!
رایت رایت، به پیروزی چو چتر آفتاب
سایه بر ربع ربیع انداخت از «بیت الشتا»
هوش مصنوعی: داستان از این حکایت می‌کند که در زمان پیروزی، چتر آفتاب بر زمین می‌افتد و سایه‌ای به نام «ربع ربیع» ایجاد می‌کند که نشانی از خوشبختی و رونق است. در اینجا، پیروزی مانند یک چتر بزرگ و نورانی است که همه‌جا را روشن می‌کند و سایه آن، آرامش و سرسبزی به ارمغان می‌آورد.
باز چتر سایه‌ بر نسرین چرخ انداخته
فرخ و میمون شده، فی ظله بال هما
هوش مصنوعی: چتر سایه بر گل نسرین افکنده و این حالت به یک فضای شاد و خوشایند تبدیل شده است. در سایه آن، مانند پرنده‌ای با بال‌های زیبا آرامش برقرار است.
آفتابت در رکاب، و مشتری در کوکبه
آسمان زیر علم، ماه علم خورشید سا
هوش مصنوعی: خورشید در کنار و ناظر بر توست، و سیاره مشتری در اوج آسمان، زیر پرچم علم و دانش، همچون ماهی که در نور خورشید می‌درخشد.
با غبار نعل شبذیر تو می‌ارزد کنون
خاک آذربایجان، مشگ ختن را خون بها
هوش مصنوعی: به خاطر غبار نعل اسب تو، حالا خاک آذربایجان ارزش بیشتری پیدا کرده و بوی خوش ختن به عنوان بهایی خون در نظر گرفته می‌شود.
شهر تبریز از قدوم موکب سلطان اویس
چون مقام مکه از پیغمبر آمد با صفا
هوش مصنوعی: شهر تبریز به خاطر ورود کاروان سلطان اویس، مانند مقام مکه به خاطر حضور پیامبر، زیباتر و با صفا شده است.
این بشارت در چمن هر دم که می‌آرد نسیم
می‌نهد اشجار سرها بر زمین، شکرانه را
هوش مصنوعی: نسیم هر لحظه در چمن خبر خوشی را می‌آورد و در نتیجه درختان به نشانه شکرگزاری سرهایشان را به زمین می‌گذارند.
می‌نهد بر خوان دولتخانه گل صد گونه برگ
می‌زند بر روی مهر آن رود بلبل صد نوا
هوش مصنوعی: در باغی که نماد خوشبختی و ثروت است، گل‌های مختلفی به زیبایی قرار داده شده‌اند و بر روی آن‌ها، پرندگان با صدای دلنشین خود آواز می‌خوانند.
ای ز فیض خاطرات آب سخن کوثر ذهاب!
وی ز ابر همتت باغ امل طوبی نما!
هوش مصنوعی: ای که از نعمت یادها و یادگاری‌ها همچون آب پاکی برای سخن می‌باشی! ای که از تلاش و همتت همچون ابر، باغ آرزوها را به بار می‌آوری و میوه‌های خوشبختی را نمایان می‌کنی!
سایه لطف خدایی، تا جهان پاینده است
بر جهان پاینده باد این سایه لطف خدا!
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان پابرجاست، سایه‌ی رحمت خدا بر آن باقی بماند.
ملک لطفت راست آن نعمت که در ایران زمین
عطف ذیل عاطفت می‌گستراند بر خطا
هوش مصنوعی: ملک محبت تو همان نعمتی است که در سرزمین ایران، با مهربانی و عشق به معصیت‌ها رسیدگی می‌کند.
وصف لطفت در چمن می‌کرد ابر نوبهار
سوسن و گل را عرق بر چهره افتاد از حیا
هوش مصنوعی: ابر بهاری لطافت و زیبایی گل‌ها و سوسن‌ها را توصیف می‌کرد و از حیا، عرق بر چهره‌اش نشسته بود.
در افق مهر از نهیبت روی تابد، ور به کین
بازگردانی افق را نیز ننماید قفا
هوش مصنوعی: در کنار تو، خورشید با زیبایی‌ات می‌درخشد و اگر بخواهی به خاطر کینه‌ات، افق را تاریک کنی، آن‌قدر قوی هستی که حتی خورشید هم پشت نخواهد کرد.
دور رای استوارت کافتابش نقطه‌ایست
در کشید از استقامت، خط به خط استوا
هوش مصنوعی: این بیت به زبان ساده می‌گوید که دورنمایی که از قدرت و قیادت استوارت می‌بینیم، مانند نقطه‌ای از نور در آسمان است که به دلیل استقامت و سخت‌کوشی، به صورت متوالی و پیوسته در امتداد خط استوا قرار گرفته است. این تصویر نشان‌دهنده‌ی ثبات و روشنی در مسیر طولانی زندگی و راهنمایی است.
غنچه‌ای بودی به نسبت بر درخت همتت
گنبد نیلوفری گرداشتی رنگ و نما
هوش مصنوعی: تو مانند یک غنچه بودی که به نسبت درخت بزرگی که داری، زیبا و رنگینی چون گنبد نیلوفری را به خود جذب کرده‌ای.
رایت عزم شریفت دولتی بی‌انقلاب
سده قدر رفیعت سدره بی‌منتها
هوش مصنوعی: وقتی به اراده و تصمیم قوی تو فکر می‌کنم، می‌بینم که حکومت تو به شکلی بی‌نظیر و بدون هر گونه شورش و سرکشی برقرار است و مقام والای تو همچون درختی بزرگ و بی‌پایان است که همه چیز به دور آن می‌چرخد.
در نهاد آب شمشیرت قضای مبرم است
بر سر شوم عدویت خواهد آمد این قضا
هوش مصنوعی: در طبیعت آب، قدرت و سرنوشت نهایی تو نهفته است. دشمنی تو به زودی به سرنوشت خود خواهد رسید.
در شب هیجا سپاه فتح را تیغت دلیل
در ره تدبیر، پیر عقل را کلکت عصا
هوش مصنوعی: در شب هیجانی، نیروی پیروزی را با شمشیرت نشان بده و در مسیر هوشمندی، عصای حکمت را از بزرگ‌تر بگیر.
آفتاب از عکس شمشیر تو می‌گیرد فروغ
آسمان از بار احسان تو می‌گردد دو تا
هوش مصنوعی: نور خورشید از بازتاب شمشیر تو تأثیر می‌گیرد و آسمان نیز به خاطر لطف و احسان تو روشنایی بیشتری پیدا می‌کند.
در جهانداری، دو آیت داری از تیغ و قلم
کاسمان خواند همی آن را صبا، این را مسا
هوش مصنوعی: در قدرت و مدیریت جهان، تو دو نشانه داری: یکی تیغ که نشانگر جنگ و زور است و دیگری قلم که نماد دانش و ادب به شمار می‌رود. صبا، باد ملاطفت، این دو را به هم پیوند می‌زند.
گردی از کهل سپاهت بر فلک رفت، آفتاب
کردش استقبال و گفت: ای روشنایی مرحبا!
هوش مصنوعی: پاره‌ای از نیروی سپاه تو به آسمان رفت و خورشید به او خوش آمد گفت و گفت: ای روشنی، خوش آمدی!
ابر اگر آموزد از طبع تو رسم مردمی
در زمین دیگر نرویاند به جز مردم گیا
هوش مصنوعی: اگر ابر از ویژگی‌های تو درس بگیرد، دیگر در زمین هیچ گیاهی نمی‌روید جز انسان.
پیش چترت آن مقدم بر سمات اندر سمو
جبهه و اکلیل را بر ارض می‌ساید، سما
هوش مصنوعی: در زیر چتر تو، آن مقدم بر سمات در آسمان، جبهه و تاج را بر زمین می‌ساید، آسمان.
اطلسی بر قد قدرت در ازل می‌دوختند
وصله‌ای افتاد از آن اطلس، فلک را شد قبا
هوش مصنوعی: در آغاز آفرینش، پارچه‌ای از جنس اطلس به خاطر زیبایی و قدرت انسان‌هایی که در آنجا بودند، بافته شد. اما از این پارچه، تکه‌ای جدا شد و بر اثر آن، آسمان به نوعی پوشش و زیبایی تازه‌ای دست یافت.
صد ره ار با صخره صما کند امرت خطاب
جز «سمعنا و اطعنا» نشنود سمع از صدا
هوش مصنوعی: هر بار که با صخره‌ای سخت و بی‌احساس مواجه شود، فقط صدای اطاعت و شنیدن را می‌شنود و چیز دیگری نمی‌تواند بشنود.
هر کجا تیغت همی گرید، همی خندد اجل
هر کجا کلکت همی نالد، همی نالد سخا
هوش مصنوعی: هر کجا که شمشیر تو به ذوق و شوق می‌خورد، مرگ با خنده به تماشا می‌نشیند و هر کجا که دست بخشش تو به کمک می‌آید، سخاوت نیز با ناله و آه خود به تو پاسخ می‌دهد.
تا شبانگاه امل می‌گردد ایمن از زوال
گر به چترت می‌کند چون سایه خورشید التجا
هوش مصنوعی: تا شامگاه، امید در امان از نابودی است اگر زیر سایه تو قرار گیرد، مانند سایه‌ای که خورشید ایجاد می‌کند.
طبع گیتی راست شد در عهد تو ز انسان که باز
نشنود صوت مخالف هیچکس زین چار تا
هوش مصنوعی: در دوران تو، طبیعت جهان به گونه‌ای متعادل و راست‌راست است که انسان دیگر نمی‌تواند صدای مخالفی از کسی بشنود.
کاهی از ملکت نیارد برد خصمت، گرچه گشت
از نهیب تیغ مینایین، چو رنگ کهربا
هوش مصنوعی: گاهی دشمن تو نمی‌تواند از سرزمینت چیزی برباید، حتی اگر از ضربه‌ی تیز شمشیر در عذاب باشد، مثل رنگ کهربا که در اثر ضربه تغییر می‌کند.
دشمنت بیمار و شمشیرت طبیب حاذق است
بر سرش می‌آید و می‌سازدش در دم دوا
هوش مصنوعی: دشمنت در حال رنج و بیماری است و شمشیر تو مانند یک پزشک ماهر عمل می‌کند. او را در لحظه‌ای که به او حمله می‌کنی، درمان می‌کند.
هر که رو بر در گهت بنماد کارش شد چو زر
خاک درگاهت مگر دارد خواص کیمیا
هوش مصنوعی: هر کسی که به درایت و مقام تو توجه کند، کارهایش مانند زر خالص می‌شود و در حقیقت، ارزش پیدا می‌کند. اما تنها کسانی که ویژگی‌های خاص دارند، می‌توانند از این ارزش بهره‌مند شوند.
هرکه چون دل در درون دارد هوای حضرتت
در یسارست او همه وقتی و دارد صدر جا
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش عشق و محبت تو وجود دارد، همیشه افکار و آرزوهایش معطوف به توست و همواره جایگاه خاصی در دلش برای تو دارد.
هست مستغنی، بحمد الله، ز اعوان درگهت
گر به درگاهت نیاید شوربختی، گو: میا
هوش مصنوعی: کسی که به لطف خدا نیازی به یاری دیگران ندارد، اگر بدبختی به درگاهت نرسد، بگو که نیا.
تیره باد آن روز و سال و مه که دارد بر سپهر
چشمه خورشید چشم روشنایی از سها
هوش مصنوعی: باد در آن روز و سال و ماه تیره و تار است، که در آسمان چهره خورشید، نور و روشنی را از ستاره‌ای درخشان می‌گیرد.
خویش را بیگانه می‌دارد ز مدحت طبع من
زآنکه دریای زاخر نیست جای آشنا
هوش مصنوعی: من خود را از ستایش دور نگه‌می‌دارم زیرا مانند دریا نیستم که هر کس بتواند به راحتی از آن بهره‌برداری کند.
چون ز تقدیر بیانت عاجز آمد طبع من
این غزل سر زد درون دل، در اثنای ثنا
هوش مصنوعی: وقتی که طبع من از بیان تقدیر ناتوان شد، این غزل به طور ناخواسته در دل من سرود شد، در حین ستایش.
در فراقت گرچه بگذشت آب چشم از سر مرا
بر زبان هرگز نراندم سرگذشت و ماجرا
هوش مصنوعی: هرچند برای دوری تو اشک‌هایم فرو ریخته، اما هرگز ماجرای عشق و جداییم را بر زبان نیاوردم.
شمع وارم، روزگار از جان شیرین دور کرد
باز دارد آنگه به دست دشمنم سر رشته را
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که روزگار مرا از زندگی و آرامش دور کرده و حالا دشمنم به دست خودم رشته زندگی‌ام را در اختیار دارد.
تا مگر وصل تو یکدم وصله کارم شود
در فراقت پیرهن را ساختم در بر قبا
هوش مصنوعی: من امیدوارم که برای یک لحظه هم که شده، وصالت باعث شود کارهایم به سامان برسد. در غیبت تو، من لباس خود را از تن درآورده و به آن قبا تبدیل کرده‌ام.
من به بویت کرده‌ام با باد خو در همرهی
لاجرم بی باد یک دم بر نمی‌آید مرا
هوش مصنوعی: من به عطر تو عادت کرده‌ام و در آغوش نسیم تو زندگی می‌کنم، بنابراین بدون حضور تو حتی یک لحظه هم نمی‌توانم زندگی کنم.
هست دایی بی‌دوا در جان من از عشق تو
بود و خواهد بود بر جان من این غم دائما
هوش مصنوعی: عشق تو در وجود من مانند بیماری‌ای است که درمانی ندارد و همیشه در عمق جان من باقی خواهد ماند. این غم ناشی از عشق تو همواره با من خواهد بود.
در میان چشم و دل گردی است دور از روی تو
خیز و بنشین در میان هر دو، بشنو ماجرا
هوش مصنوعی: میان چشم و دل رابطه‌ای وجود دارد که به خاطر دوری تو به وجود آمده است. حرکت کن و در همان‌جا که این دو قرار دارند، بنشین و داستان را بشنو.
خاصه این ساعت که دلها را صفایی حاصل است
از غبار موکب جمشید افریدون لقا
هوش مصنوعی: این لحظه خاص است چرا که دل‌ها از تمام غبارها پاک شده و روشنایی و صفایی به دست آورده‌اند، و این نتیجه‌ی ملاقات با جمشید و افریدون است.
آن جهانگیری، جهانداری، جهان بخشی که هست
تیغ و کلک او جهان را مایه خوف و رجا
هوش مصنوعی: این متن به توصیف شخصی می‌پردازد که دارای قدرت و تسلط بر جهان است. او با شمشیر و قلمی که در دست دارد، توانسته است دنیا را تحت تأثیر قرار دهد و همزمان در دل‌ها امید و ترس ایجاد کند. این فرد به عنوان یک حاکم جهانی شناخته می‌شود که نفوذ او می‌تواند هم باعث ترس مردم از قدرتش و هم مایه امید به تغییرات مثبت باشد.
دولتت چون آفتاب و نور و کوه و سایه‌اند
آفتاب از نور و کوه از سایه چون گردد جدا
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمت تو مانند آفتاب، نور و کوه است که همیشه به هم وابسته‌اند. همان‌طور که آفتاب از نور و کوه از سایه جدا نمی‌شود، این نعمت‌ها نیز از یکدیگر جدا نخواهند شد.
پادشاها هشت مه نزدیک شد تا کرده‌است
دور از آن حضرت، بلای درد پایم مبتلا
هوش مصنوعی: ای پادشاه، هشت ماه از دوری تو گذشته و من به شدت در رنج و درد پایم گرفتار شده‌ام.
درد پای ماست همچون ما، به غایت پایدار
در ثبات و پایداری درد آرد پای ما
هوش مصنوعی: درد ما همانند خود ما است و در ثبات و استواری به شدت پایدار است، در واقع این درد است که ما را به پایداری و استقامت می‌رساند.
نی که پایم پای بر جا تر ز درد آمد که درد
هر زمان می‌جنبد و پایم نمی‌جنبد ز جا
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساس انسانی می‌پردازد که در مواجهه با درد و رنج قرار دارد. شاعر به نوعی از بی‌حرکتی و سکون اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که درد و رنج هر لحظه او را به جنبش و حرکت وامی‌دارد، اما او از جایش تکان نمی‌خورد و در این سکون، حس عمیق‌تری را احساس می‌کند. به نوعی، درون‌نگری و درک عمیق‌تر از وضعیت خویش را به تصویر می‌کشد.
شرح این درد مفاصل را مفصل چون کنم؟
کی شود ممکن به شرح این قیام آنگه مرا
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم این دردهای چندگانه را به طور کامل توضیح دهم؟ کی ممکن است که بتوانم این قیام را به طور مفصل توصیف کنم، در حالی که این وضعیت برای خودم دشوار است؟
ضعف پایم کرد چون نرگس چنان کز عین ضعف
سرنگون بر پای می‌خیزم به یاری عصا
هوش مصنوعی: به دلیل ضعف در پاهایم، حالتی شبیه به نرگس دارم و از آنجا که به خاطر ناتوانی‌ام به زمین افتاده‌ام، با کمک عصا دوباره روی پای خود می‌ایستم.
درد پایم کرد منع از خاک بوس درگهت
خاک بر سر می‌کنم هر ساعتی از درد پا
هوش مصنوعی: درد پایم باعث شده که نتوانم به خاک مقدست سر بگذارم، اما هر لحظه از شدت درد پا، خاک را بر سر می‌ریزم.
اندرین مدت که بود از درد غم صباح من عشا
گفته‌ام حقا دعایت، در صباح و در مسا
هوش مصنوعی: در این مدت که به خاطر اندوه، روزم شب شده است، حقیقتاً دعا کرده‌ام برایت، هم در صبح و هم در شب.
مرکبی از روشنی نگذشت بر من تا که من
همره ایشان نکردم کاروانی از دعا
هوش مصنوعی: تا زمانی که من همراه با یک کاروان از دعا نبودم، هیچ‌گاه نور و روشنی به سراغم نیامد.
تا چو باد نوبهاری مژده گل می‌دهد
لاله می‌اندازد از شادی کله را بر هوا
هوش مصنوعی: همچون باد بهاری که خبر آمدن گل‌ها را می‌دهد، لاله به نشانه شادی سر خود را بلند می‌کند و به آسمان می‌برد.
هم هوا گردد چو چشم عاشقان گوهر فشان
هم زمین باشد چو صحن آسمان انجم نما
هوش مصنوعی: وقتی نگاه عاشقان به همدیگر می‌افتد، این عشق تمام دنیا را زیبا و دل‌فریب می‌کند، به‌طوری‌که زمین نیز به مانند آسمان پر ستاره جلوه‌گر می‌شود.
گل گشاید سفره پر برگ بهر عندلیب
صبح خیزان را زند بر سفره گلبانگ صلا
هوش مصنوعی: گل‌ها با طراوت و زیبایی سفره‌ای پر از برگ را برای قناری‌ها باز می‌کنند و صبح زود با صدای دلنشین خود، قناری‌ها را به مهمانی فرامی‌خوانند.
تاج نرگس را بیاراید به زر هر شب، سحاب
آتش گل را بر افروزد به دم هر دم صبا
هوش مصنوعی: هر شب، گلابی زیبا که شبیه تاج نرگس است، با طلا زینت داده می‌شود و هر لحظه، باد با دمش آتش گل را روشن می‌کند.
روضه عمرت که هست آن ملکت باغ بهار
باد چون دارالبقا آسوده از باد فنا
هوش مصنوعی: زندگی تو مانند باغی سرسبز و زیباست که در بهار خود شکوفا شده، به‌گونه‌ای که در آن، آرامش و ثبات وجود دارد و از گزند زوال و فنا در امان است.
عالم فرسوده از جور سپهر آسوده باد
جاودان در سایه این رایت گیتی گشا
هوش مصنوعی: جهان از ظلم و ستم آسمان خسته شده است، امیدوارم همیشه در سایه این پرچم که به گشایش دنیا کمک می‌کند، آرامش یابد.
باد ماه روزه‌ات میمون و هر ساعت زنو
ابتدای دولتی کان را نباشد انتها
هوش مصنوعی: باد ماه روزه‌ات خوش و مبارک باشد و هر لحظه‌ای که از آن می‌گذرد، نشان‌دهنده‌ی شروع برکتی است که هیچ‌گاه پایان نخواهد داشت.