شمارهٔ ۱۱ - در تعریف خر خریدن ساده لوح
ساده دلی را ز پی راه دور
گشت خری چون خرعیسی ضرور
جانب بازار چو شد جلوه گر
دید فضایی چو جهان پر ز خر
آمده دلال به وصف خران
معرکه آرا چو سخن پروران
بانگ برآورد که صاحب خرد
کو، که ز من این خر مصری خرد
خر نه، یکی آهوی صحرانورد
با تک او تندی صرصر به گرد
از فرس عمر سبکتازتر
وز خر طنبور خوش آوازتر
توشه کش راحله ی رهروان
با خر عیسی ز شرف همعنان
در دم رفتار چو موج هوا
چاردوال است برو دست و پا
بانگ ز راکب نشنیده ست سخت
چوب ندیده ست مگر بر درخت
چارستون کرسی عرش ثبات
ساق و سم او چو قلم در دوات
همچو سبو پشت و شکم بی خلل
گرد و پر او را چو صراحی کفل
عنصر بادیش همه در دماغ
خاک ز نقش سم او سنگداغ
مستمع حرف نشیب و فراز
گوش ازان کرده به هرسو دراز
گاو فلک جستی ازین خر ز جا
شاخ نداده ست ازانش خدا
کوه شکسته کمر از مشت او
پهن تر از روی زمین پشت او
شد دل سنگ از سم او لخت لخت
بس که گرفته ست برو کار سخت
از شکم و دم و خروش و صدا
صاحب طبل و علم و کرنا
عرعر او زینت باغ جهان
مغز سرش ماحضر خواجگان
چشم چو بر سوی عمودش گشاد
قاضی کیرنگ به تنبان نهاد
گر لگدافکن شود، او را ز پا
نعل رود چون مه نو بر هوا
لیک ز بس هوش، به این فن بداست
یافته محبوب لگدزن بد است
همچو عروسان ز سخن بسته لب
حلقه به بینی چو بتان عرب
کار نه با نیک و بد مردمش
به بود از ریش منافق، دمش
سوی من ای کاش که آرد گذار
آن که نگردیده بر آهو سوار
خر طلبد هرکه برای سفر
خر به ازین نیست، سخن مختصر
مرد ز دلال چو اینها شنید
مشت زری داد و خرش را خرید
حیله گری بود طلبکار خر
جلوه کنان بر سر بازار خر
دید چو آن ساده ی درویش را
شاد شد و یافت خر خویش را
مرد گرفته سر افسار خر
وز پی خر چون اجل آن حیله گر
غنچه شده از پی خر می دوید
گرچه گره بر دم خر، کس ندید
شعبده باز دگر آن پرفسون
همره خود داشت چو عشق و جنون
آن یکی افسار خر از سر کشید
بر سر خود کرد و چو خر می دوید
وان دگری برد خرش را چو باد
جانب بازار و به دلال داد
چند قدم رفت چو آن ساده دل
ماند خرش را ز قفا پا به گل
یعنی از اندیشه ی خر می دوید
خر چو نهان شد ز نظر، پا کشید
رو به قفا کرد چون آن نیک رای
حیله گر از عجز فتادش به پای
گفت که ای خضر خجسته قدم
بودم از احشام یکی محتشم
بود خری بارکش خانه ام
رونق ازو یافته کاشانه ام
گاه چو ابر از پی آبم روان
گاه چو آتش سوی هیمه دوان
باز چو گشتی ز ره آسیا
کاه کشیدی همه چون کهربا
حرص جفاکار منش هر نفس
بود دل آزارتر از خرمگس
مطلب من بود همین، بار او
کار نه با خوردن و تیمار او
آخور او چون دل صادق تهی
توبره چون کیسه ی عاشق تهی
می شدی از جوع قیامت اساس
گرد سر سنگ، چو گاو خراس
بر تنش از پوست نمانده نشان
چون خر طنبور همه استخوان
پشت وی از زخم چو میدان جنگ
پیکرش از داغ چو نطع پلنگ
گشت مکافات چو معنی نگار
صورت خر کرد ز من آشکار
شد چو پر از پیکر خر پیرهن
زد سر خر، سر ز گریبان من
رفتم ازین غصه برآرم فغان
بانگ خرم گشت بلند از دهان
شد لبم از حرف و حکایت خموش
رفت درازی ز زبان سوی گوش
غنچه صفت شد ز کفم پنجه گم
چون مه نو، ناخن من گشت سم
پا ز قفا خوشه صفت سرکشید
دم ز درازی به سم من رسید
یک نفس القصه به ناکام و کام
شد همه اسباب خریت تمام
بود مرا کار به خربنده ای
چشم به بار همه افکنده ای
بی خبر از محنت بسیار من
سخت تر از کارم، سربار من
بود به پشت من زار حزین
بار بد و نیک، چو گاو زمین
بر تن زار من ازان قلتبان
پوست چو انبان پر از استخوان
قیمتم آخر چو شدش احتیاج
برد به بازار مرا لاعلاج
تا قدم سعد تو ای مشتری
کرد خلاصم ز طلسم خری
مرد فرشته وش نیک اعتقاد
گوش صداقت چو به حرفش نهاد،
صدق شمرد آن همه گفتار را
کرد برون از سرش افسار را
گفت به یک خر، چه ز من کم شود
زین چه نکوتر که خر آدم شود
بی جدل و دعوی و بحث و نزاع
کرد چو یاران عزیزش وداع
شب همه شب مرد فرشته صفت
شکرخدا کرد ازین موهبت
زان چه خبر داشت که زین سان شده
زو خر عیسی، خر شیطان شده
راست شنو را چه خبر از دروغ
شمع کج و راست دهد یک فروغ
از لب هرکس که سخن سر کند
آینه آن را همه باور کند
صبح چو گردید در آن مرغزار
غلغله از جوش خران آشکار،
باز به بازار شد آن بی گناه
تا خر دیگر خرد از بهر راه
توسن نظاره چو هرسوی تاخت
در کف دلال خرش را شناخت
ماند ازین واقعه اندر شگفت
رفت به پیش خر و گوشش گرفت
گفت که آن بار تو بهتر شدی
باز چه کردی که همان خر شدی
آه که در حلقه ی امید و بیم
بود ز من ساده تری هم «سلیم»
گرچه کنم دعوی آزادگی
سوخت مرا حسرت این سادگی
آن که چو شیطان نبود بوالفضول
هرچه بگویی، کند آن را قبول
وان که ز جهل است گلی بر سرش
آیه ی مصحف نشود باورش
من هم از احباب به قدر نصیب
خورده ام از ساده دلی ها فریب
هرکه دل از حیله بداندیش کرد
با کس دیگر نه، که با خویش کرد
هست درین دایره ی گیر و دار
بر خر خود هرکسی آخر سوار
کاش که بر مردم این روزگار
حقه ازین گونه شود آشکار
تا ز حروفش همه خرم شوند
این گله خر، پاره ای آدم شوند
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساده دلی را ز پی راه دور
گشت خری چون خرعیسی ضرور
هوش مصنوعی: ساده دلان به دنبال راهی میروند که ممکن است بسیار دور و دشوار باشد، گاهی حتی به مانند الاغی که میخواهد از مسیرهای طولانی و سخت عبور کند.
جانب بازار چو شد جلوه گر
دید فضایی چو جهان پر ز خر
هوش مصنوعی: در بازار هنگامی که نمایان شد، فضایی را دید که مانند جهانی پر از خر است.
آمده دلال به وصف خران
معرکه آرا چو سخن پروران
هوش مصنوعی: دلال با مهارت و هنر خاصی، در توصیف خرها در این مرحله از نمایش و رقابت حضور یافته است، درست مانند افرادی که در سخنوری و بیان تاثیرگذارند.
بانگ برآورد که صاحب خرد
کو، که ز من این خر مصری خرد
هوش مصنوعی: صدایی بلند میشود که بپرسید عقل کجاست، چراکه من این خر مصری را درک نمیکنم.
خر نه، یکی آهوی صحرانورد
با تک او تندی صرصر به گرد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وصف یک آهوی زیبا و سریع اشاره میکند که در دشتها میتازد و در شرایط سخت و باد شدید، قوهی طاقتفرسای خود را به نمایش میگذارد. این تصویر نشاندهندهی شجاعت و قدرت طبیعت در برابر چالشهاست.
از فرس عمر سبکتازتر
وز خر طنبور خوش آوازتر
هوش مصنوعی: از اسب عمر، سبکتر و از خر طنبور، خوشصداتر است.
توشه کش راحله ی رهروان
با خر عیسی ز شرف همعنان
هوش مصنوعی: بار و توشهی سفر را برای راهپیمایان با خر عیسی، یعنی با ابزار و وسیلهای باارزش و محترم، همتراز میدانند.
در دم رفتار چو موج هوا
چاردوال است برو دست و پا
هوش مصنوعی: در لحظهای که مانند موج در حرکت هستی، چهار دیواری دور خود را بشکن و آزادانه دست و پا بزن.
بانگ ز راکب نشنیده ست سخت
چوب ندیده ست مگر بر درخت
هوش مصنوعی: صدا از سوارکار نشنیده است، چوب سختی را هم ندیده است؛ مگر بر روی درختی.
چارستون کرسی عرش ثبات
ساق و سم او چو قلم در دوات
هوش مصنوعی: چهار ستون کرسی عرش، نشانگر استحکام و پایداری است، مانند ساقه و سم او که به خوبی در دوات قرار گرفته و مستحکم است.
همچو سبو پشت و شکم بی خلل
گرد و پر او را چو صراحی کفل
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن تصویری از هماهنگی و زیبایی دو چیز است. در آن، سبویی به تصویر کشیده شده که از هر طرف به خوبی شکل گرفته و پر از مایه است. به عبارت دیگر، بیانگر وجودی است که از نظر ظاهری و باطنی، بدون نقص و کامل به نظر میرسد، مانند صراحی که دارای ظاهری زیبا و دلنشین است و از هر طرف به زیبایی درخشان است.
عنصر بادیش همه در دماغ
خاک ز نقش سم او سنگداغ
هوش مصنوعی: همه وجود او به خاطر تأثیری است که بر روی خاک گذاشته، بهطوری که اثر او به شدت در دل خاک عمیق و پُرحرارت است.
مستمع حرف نشیب و فراز
گوش ازان کرده به هرسو دراز
هوش مصنوعی: شنونده به نشیب و فرازهای حرفها توجه کرده و گوشش را به هر سو دراز کرده است.
گاو فلک جستی ازین خر ز جا
شاخ نداده ست ازانش خدا
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این دنیا و تغییرات آن بهگونهای است که افسری آسمانی (گاو فلک) با یک حرکت ناگهانی از این اوضاع (خر) بیرون آمده و همچنان بر روی زمین است. این تغییرات و تحولات ناشی از ارادهی خداوند است و خود را بهطور مستقیم نشان میدهد.
کوه شکسته کمر از مشت او
پهن تر از روی زمین پشت او
هوش مصنوعی: کوهی که از ضربههای او شکسته شده، از لحاظ وسعتی که دارد، حتی بیشتر از سطح زمین به نظر میرسد.
شد دل سنگ از سم او لخت لخت
بس که گرفته ست برو کار سخت
هوش مصنوعی: دل من به خاطر حضور او مثل سنگ شده و از شدت درد و سختی، به تکههای لخت و بیروح تبدیل شده است.
از شکم و دم و خروش و صدا
صاحب طبل و علم و کرنا
هوش مصنوعی: صدا و ناله و شور و هیاهو، نشانهای از وجود برگزارکنندهی جشن و مراسم است.
عرعر او زینت باغ جهان
مغز سرش ماحضر خواجگان
هوش مصنوعی: صوت و صدای او زیبایی باغ دنیا است و عمق وجودش باعث جلب توجه طلبکاران میشود.
چشم چو بر سوی عمودش گشاد
قاضی کیرنگ به تنبان نهاد
هوش مصنوعی: چشم وقتی به سمت او باز شد، قاضی کیرنگ در دامنش قرار گرفت.
گر لگدافکن شود، او را ز پا
نعل رود چون مه نو بر هوا
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو بیاحترامی کند و تو او را نادیده بگیری، به مانند ماه نو در آسمان به آرامی و زیبایی بر فراز خواهی بود.
لیک ز بس هوش، به این فن بداست
یافته محبوب لگدزن بد است
هوش مصنوعی: اما به خاطر اینکه بسیار تحت تأثیر قرار گرفتهام، فهمیدن این هنر ممکن است به من آسیب بزند و باعث عدم رضایت محبوب شود.
همچو عروسان ز سخن بسته لب
حلقه به بینی چو بتان عرب
هوش مصنوعی: مانند عروسان که سخن را در کام خود نگه داشتهاند و بیصدا هستند، با طرز صحبت کردن و رفتارهای خود، مانند بتهای عربی چشمگیر و جذاب به نظر میرسند.
کار نه با نیک و بد مردمش
به بود از ریش منافق، دمش
هوش مصنوعی: کار و رفتار افراد به خوبی یا بدی آنها وابسته نیست، بلکه مانند دم حیوانی است که در ریش منافق میافتد و نشاندهندهی واقعیات نیست.
سوی من ای کاش که آرد گذار
آن که نگردیده بر آهو سوار
هوش مصنوعی: کاش کسی به سمت من بیاید که هرگز سوار بر آهو نشده باشد.
خر طلبد هرکه برای سفر
خر به ازین نیست، سخن مختصر
هوش مصنوعی: هر کسی که برای سفر چیز بهتری از خر بخواهد، در اشتباه است؛ سخن کوتاه.
مرد ز دلال چو اینها شنید
مشت زری داد و خرش را خرید
هوش مصنوعی: مرد وقتی حرفهای دلال را شنید، پولی را به او داد و خر را خرید.
حیله گری بود طلبکار خر
جلوه کنان بر سر بازار خر
هوش مصنوعی: بازیگری به عنوان طلبکار در بازار خرها ظاهر میشود و خود را به نمایش میگذارد.
دید چو آن ساده ی درویش را
شاد شد و یافت خر خویش را
هوش مصنوعی: وقتی آن درویش ساده را دید، شاد شد و متوجه شد که الاغش را پیدا کرده است.
مرد گرفته سر افسار خر
وز پی خر چون اجل آن حیله گر
هوش مصنوعی: مردی افسار خر را در دست دارد و در پی خر میدود. او مانند کسی است که در برابر زندگی و مرگ، به دنبال راهی برای فریب دادن سرنوشت است.
غنچه شده از پی خر می دوید
گرچه گره بر دم خر، کس ندید
هوش مصنوعی: گلی که هنوز جوانه زده، به دنبال خر میدود، هرچند کسی نمیبیند که دم خر گره خورده است.
شعبده باز دگر آن پرفسون
همره خود داشت چو عشق و جنون
هوش مصنوعی: شعبدهباز دیگر آن جذابیت افسون کنندهای را که عشق و جنون باشد، با خود به همراه داشت.
آن یکی افسار خر از سر کشید
بر سر خود کرد و چو خر می دوید
هوش مصنوعی: یک نفر افسار خر را از گردنش باز کرد و به جای اینکه خر را کنترل کند، خودش مانند خر شروع به دویدن کرد.
وان دگری برد خرش را چو باد
جانب بازار و به دلال داد
هوش مصنوعی: یکی دیگر، خر او را مانند باد به سمت بازار برد و به دلال سپرد.
چند قدم رفت چو آن ساده دل
ماند خرش را ز قفا پا به گل
هوش مصنوعی: مدتی جلوتر رفت، اما او که ساده دل بود، از پشت به خر خود نگاه کرد و دید که پاهایش در گل گیر کردهاند.
یعنی از اندیشه ی خر می دوید
خر چو نهان شد ز نظر، پا کشید
هوش مصنوعی: خر که از فکر و اندیشهی خود میگریزد و به دنبال چیزی میدود، وقتی که از دید ما پنهان میشود، دیگر به دویدن ادامه نمیدهد و آرام میشود.
رو به قفا کرد چون آن نیک رای
حیله گر از عجز فتادش به پای
هوش مصنوعی: او به عقب برگشت، چون آن شخص باهوش و حیلهگر، از ناتوانی به زمین افتاد.
گفت که ای خضر خجسته قدم
بودم از احشام یکی محتشم
هوش مصنوعی: گفت: ای خضر، من هم مثل یکی از احشام باوقار و محترم قدم برمیدارم.
بود خری بارکش خانه ام
رونق ازو یافته کاشانه ام
هوش مصنوعی: در خانهام، وجود یک خر بارکش باعث رونق و شکوه آن شده است. ای کاش همیشه این نعمت در کنارم باشد.
گاه چو ابر از پی آبم روان
گاه چو آتش سوی هیمه دوان
هوش مصنوعی: گاهی مانند ابر به دنبال آب میروم و گاهی مانند آتش به سوی هیزم میدوم.
باز چو گشتی ز ره آسیا
کاه کشیدی همه چون کهربا
هوش مصنوعی: وقتی دوباره از راه تغییر و تحولات گذشتی، برای آرامش خود، تمامی زحمتهای کشیده شده را چون کاه کنار گذاشتی و آنها را به فراموشی سپردی، مثل سنگهای گرانبها که به جواهراتی درخشان تبدیل میشوند.
حرص جفاکار منش هر نفس
بود دل آزارتر از خرمگس
هوش مصنوعی: هر لحظهای که حرص به جان انسان بیفتد، مانند موجودی آزاردهنده است که بیشتر از یک مگس عذابدهنده دل را آزار میدهد.
مطلب من بود همین، بار او
کار نه با خوردن و تیمار او
هوش مصنوعی: من فقط همین را میخواستم، بار او به کار و زحمت نیازی ندارد و نیازی به تغذیه یا مراقبت هم ندارد.
آخور او چون دل صادق تهی
توبره چون کیسه ی عاشق تهی
هوش مصنوعی: آخور او که جایی برای خوراک یا استراحت است، شبیه دل صادق و خالص انسان خالی است، و کیسهای که برای عاشق در نظر گرفته شده، نیز خالی و بدون محتواست.
می شدی از جوع قیامت اساس
گرد سر سنگ، چو گاو خراس
هوش مصنوعی: اگر از گرسنگی به حالتی بیفتی که بر روی زمین به دور سنگی بچرخی، مانند گاوی از ناحیه خراسان، به خاطر گرسنگی و نیاز به غذا.
بر تنش از پوست نمانده نشان
چون خر طنبور همه استخوان
هوش مصنوعی: بر بدن او نشانهای از پوست باقی نمانده است و مانند خر طنبور فقط استخوانهایش نمایان است.
پشت وی از زخم چو میدان جنگ
پیکرش از داغ چو نطع پلنگ
هوش مصنوعی: پشت او پر از زخمهایی است مانند میدان جنگ، و بدنش مانند پوست پلنگ از داغ و آثار زخمها پوشیده شده است.
گشت مکافات چو معنی نگار
صورت خر کرد ز من آشکار
هوش مصنوعی: زمانی که عواقب کارها نمایان شد، حقیقت چهره خود را نشان داد و وضعیت من را به ناپسندی کشاند.
شد چو پر از پیکر خر پیرهن
زد سر خر، سر ز گریبان من
هوش مصنوعی: وقتی که سر پیر خر به خاطر پر بودن از غم و اندوه به سمت من آمد، من هم لباس خود را به نشان غم و ناراحتی بر تن کردم.
رفتم ازین غصه برآرم فغان
بانگ خرم گشت بلند از دهان
هوش مصنوعی: رفتم تا از این غم فریاد بزنم و صدای شاداب و خوشی از دهانم بلند شود.
شد لبم از حرف و حکایت خموش
رفت درازی ز زبان سوی گوش
هوش مصنوعی: لبهایم از گفتوگو و داستان ساکت شد و حرفهایم به جای زبان، به گوشها منتقل شدند.
غنچه صفت شد ز کفم پنجه گم
چون مه نو، ناخن من گشت سم
هوش مصنوعی: دست من مانند گل غنچه شده و جوانه زده است، اما ناخنهای من به شکل سم درآمدهاند، مانند اینکه ماه نو است.
پا ز قفا خوشه صفت سرکشید
دم ز درازی به سم من رسید
هوش مصنوعی: پای من به قدری بلند و شگفتانگیز است که از پشت میدود و به قدری سریع است که به سمهایم میرسد.
یک نفس القصه به ناکام و کام
شد همه اسباب خریت تمام
هوش مصنوعی: موضوع این بیت اشاره دارد به این که با یک نفس، تمام تلاشها و وسایل برای دستیابی به هدف و موفقیت به نتیجهای بینتیجه تبدیل شدهاند. به عبارت دیگر، همه زحمات و ابزارهایی که برای رسیدن به موفقیت به کار رفته، به نوعی بیفایده شده و نتیجهای حاصل نشده است.
بود مرا کار به خربنده ای
چشم به بار همه افکنده ای
هوش مصنوعی: من در کار دوستی با کسی بودم که همه امید و آرزوهایش را بر دوش من گذاشته بود.
بی خبر از محنت بسیار من
سخت تر از کارم، سربار من
هوش مصنوعی: من از درد و رنج زیاد خودم بی خبرم، و این وضعیت برای من از سختی کارم بدتر است.
بود به پشت من زار حزین
بار بد و نیک، چو گاو زمین
هوش مصنوعی: بر پشت من بار سنگینی از اندوه و خوشی وجود دارد، مانند بار زمین بر دوش گاو.
بر تن زار من ازان قلتبان
پوست چو انبان پر از استخوان
هوش مصنوعی: تن نحیف و بیجان من مانند کیسهای پر از استخوان به نظر میرسد.
قیمتم آخر چو شدش احتیاج
برد به بازار مرا لاعلاج
هوش مصنوعی: وقتی که به نهایت نیاز و احتیاج رسیدم، نمیتوانستم از بازار فرار کنم و به ناچار باید در آنجا حضور مییافتم.
تا قدم سعد تو ای مشتری
کرد خلاصم ز طلسم خری
هوش مصنوعی: وقتی که تو ای مشتری (کواكب) با گام نیکو و خوشحالی وارد زندگی من شدی، من از بند و طلسم مشکلات رهایی یافتم.
مرد فرشته وش نیک اعتقاد
گوش صداقت چو به حرفش نهاد،
هوش مصنوعی: مردی نیکوکار و با ایمان، هنگامی که برای گفتن حقیقت صحبت میکند، گوشهای صداقت به سخنانش attentively گوش میدهند.
صدق شمرد آن همه گفتار را
کرد برون از سرش افسار را
هوش مصنوعی: او تمام آن صحبتها را راست و صحیح دانست و با اعتقاد کامل، از ذهنش دور کرد و آنچه را که در آن فکر میکرد، به کنار گذاشت.
گفت به یک خر، چه ز من کم شود
زین چه نکوتر که خر آدم شود
هوش مصنوعی: به یک الاغ گفتند که اگر آدم بشوی، چه چیزی از من کم میشود؟ مگر اینکه تو بهتر از اینی که هستی بشوی.
بی جدل و دعوی و بحث و نزاع
کرد چو یاران عزیزش وداع
هوش مصنوعی: بدون هیچ گونه مشاجره و بحث، با دوستان عزیزش خداحافظی کرد.
شب همه شب مرد فرشته صفت
شکرخدا کرد ازین موهبت
هوش مصنوعی: در تمام شب، مردی با صفات فرشتگان، به خاطر این نعمت شکر و سپاس گزارده است.
زان چه خبر داشت که زین سان شده
زو خر عیسی، خر شیطان شده
هوش مصنوعی: از چه چیزی اطلاع داشت که در این حال، از مرکب عیسی به مرکب شیطان تبدیل شده است؟
راست شنو را چه خبر از دروغ
شمع کج و راست دهد یک فروغ
هوش مصنوعی: به راستی حقیقت را بشنو، زیرا کسی که به دروغ گوش میدهد، نمیداند که حتی نور یک شمع هم ممکن است کج و نادرست باشد.
از لب هرکس که سخن سر کند
آینه آن را همه باور کند
هوش مصنوعی: هرکس که چیزی بگوید، سخنش به گونهای است که دیگران آن را به راحتی میپذیرند و باور میکنند.
صبح چو گردید در آن مرغزار
غلغله از جوش خران آشکار،
هوش مصنوعی: صبح که شد، در دشت سبز، غوغایی به پا شد و هیجان اسبها نمایان شد.
باز به بازار شد آن بی گناه
تا خر دیگر خرد از بهر راه
هوش مصنوعی: او دوباره به بازار رفت تا اینکه برای سفر خود یک الاغ دیگر بخرد.
توسن نظاره چو هرسوی تاخت
در کف دلال خرش را شناخت
هوش مصنوعی: هر طرف که اسب رقصان حرکت میکند، دلالی که در دست اوست، او را میشناسد.
ماند ازین واقعه اندر شگفت
رفت به پیش خر و گوشش گرفت
هوش مصنوعی: از این ماجرا در حیرت مانده بود و به پیش خر رفت و گوشش را گرفت.
گفت که آن بار تو بهتر شدی
باز چه کردی که همان خر شدی
هوش مصنوعی: او گفت که تو در آن بار بهتر شده بودی، حالا چه کار کردی که دوباره به همان حالت قبلی برگشتی؟
آه که در حلقه ی امید و بیم
بود ز من ساده تری هم «سلیم»
هوش مصنوعی: آه، که در دایرهٔ امید و ترس، من از همه سادهتر بودم.
گرچه کنم دعوی آزادگی
سوخت مرا حسرت این سادگی
هوش مصنوعی: هرچند که ادعای آزادی و رهایی دارم، اما این حسرت بر من آتش میزند که چه سادگیای در دل دارم.
آن که چو شیطان نبود بوالفضول
هرچه بگویی، کند آن را قبول
هوش مصنوعی: کسی که مانند شیطان نیست و بیمورد در کار دیگران دخالت نمیکند، هر چیزی که بگویی را پذیرا خواهد بود.
وان که ز جهل است گلی بر سرش
آیه ی مصحف نشود باورش
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر نادانیاش، بر سر خود گل بگذارد، به هیچوجه نمیتواند آیات قرآن را درک کند.
من هم از احباب به قدر نصیب
خورده ام از ساده دلی ها فریب
هوش مصنوعی: من هم به اندازه خودم از دوستیها بهره بردهام و به خاطر سادگی و زودباوری، فریب خوردهام.
هرکه دل از حیله بداندیش کرد
با کس دیگر نه، که با خویش کرد
هوش مصنوعی: هر کس که به فریب و نیرنگ فکر کند، در واقع تنها به خود آسیب میزند نه به دیگران.
هست درین دایره ی گیر و دار
بر خر خود هرکسی آخر سوار
هوش مصنوعی: هر کسی در این زندگی پرپیچ و خم در نهایت بر اساس تجربیات و انتخابهای خود به مقصود میرسد.
کاش که بر مردم این روزگار
حقه ازین گونه شود آشکار
هوش مصنوعی: ای کاش که مردم در این دوران، حقایق و واقعیتها به وضوح برایشان روشن شود.
تا ز حروفش همه خرم شوند
این گله خر، پاره ای آدم شوند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی گروهی از افراد (گله خر) به جایی میرسند که از پیام یا سخن همبستگی و خوشحالی میگیرند، میتوانند به انسانهایی با احساسات و خرد تبدیل شوند. به عبارتی، ارتباط و کلام میتواند باعث تغییر و تحول در کیفیت و رفتار افراد شود.