گنجور

شمارهٔ ۳۸۸

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید
همین متاع ز ملک خراب می‌آید
مپرس مرغ چمن را که سوخته‌ست ای گل؟
ز آتش تو چو بوی کباب می‌آید
ز فوت تشنه‌لبان ره تو در گوشم
صدای گریه ز آواز آب می‌آید
به روز حشر ترا دادخواه چندان است
که خون ما ز کجا در حساب می‌آید
سوار چون شوی از باغ تا سر بازار
گل پیاده ترا در رکاب می‌آید
چراغ داغ ز عشق تو می‌شود روشن
به جوی زخم ز تیغ تو آب می‌آید
علاج درد دل ما ز توست ای ساقی
کز آب دست تو بوی گلاب می‌آید
ز شوق مرگ، نشاط از ملال نشناسم
که هوش نیست کسی را که خواب می‌آید
سلیم این قدر از توبهٔ تو می‌دانم
که از دهان تو بوی شراب می‌آید!

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید
همین متاع ز ملک خراب می‌آید
هوش مصنوعی: از دل، غباری بر چشم اشک‌آور می‌نشیند؛ همین کالا و نعمت از سرزمین ویران به دست می‌آید.
مپرس مرغ چمن را که سوخته‌ست ای گل؟
ز آتش تو چو بوی کباب می‌آید
هوش مصنوعی: ای گل، چرا از مرغ چمن می‌پرسی که چرا سوخته است؟ به‌خاطر آتشی است که تو به پا کرده‌ای و بوی کباب از آن برمی‌خیزد.
ز فوت تشنه‌لبان ره تو در گوشم
صدای گریه ز آواز آب می‌آید
هوش مصنوعی: به خاطر از دست رفتن کسانی که تشنه بودند، در گوشم صدای گریه‌ای به گوش می‌رسد که مانند آواز آب است.
به روز حشر ترا دادخواه چندان است
که خون ما ز کجا در حساب می‌آید
هوش مصنوعی: در روز قیامت، شکایت از ما بسیار زیاد خواهد بود و این سؤال پیش می‌آید که خون ما از کجا محاسبه می‌شود.
سوار چون شوی از باغ تا سر بازار
گل پیاده ترا در رکاب می‌آید
هوش مصنوعی: وقتی سوار بر اسب می‌شوی، از باغ تا بازار گل، گل‌ها به عنوان همراهت در کنار تو خواهند بود.
چراغ داغ ز عشق تو می‌شود روشن
به جوی زخم ز تیغ تو آب می‌آید
هوش مصنوعی: عشق تو باعث روشن شدن چراغی داغ می‌شود و زخم‌هایی که از تیغ تو می‌خورم، آب را به جوی می‌آورد.
علاج درد دل ما ز توست ای ساقی
کز آب دست تو بوی گلاب می‌آید
هوش مصنوعی: درمان غم و درد دل ما فقط از توست، ای ساقی، که از دست‌های تو بوی خوش گل‌گاوزبان می‌آید.
ز شوق مرگ، نشاط از ملال نشناسم
که هوش نیست کسی را که خواب می‌آید
هوش مصنوعی: از شوق مرگ، به گونه‌ای خوشحالم که دیگر ملال و ناراحتی را نمی‌شناسم، زیرا کسی که خوابش می‌آید، دیگر به هوش نیست و نمی‌تواند احساسات را درک کند.
سلیم این قدر از توبهٔ تو می‌دانم
که از دهان تو بوی شراب می‌آید!
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای دربارهٔ توبه‌ات می‌دانم که خودت را با نوشیدن شراب در حال فریب دیگران نشان می‌دهی.