گنجور

شمارهٔ ۱۴ - در مدح اسلام خان

بهار آمد و شد نغمه ساز مرغ چمن
چراغ باده فروشان ز لاله شد روشن
چنان به دهر اثر کرد فیض ابر بهار
که دود، شد به سر شمع غنچه ی سوسن
نسیم دشت ز شوخی ست رهزن تقوی
هوای باغ ز کیفیت است توبه شکن
چو بیدمشک، ز فیض بهار نیست عجب
که نافه گل کند از شاخ آهوان ختن
چنان مدار به حرف شکوفه شد در باغ
که ذکر اره فراموش کرد نخل کهن
چو شعله جلوه کند موج لاله در آتش
چو دود سرکشد ابر سیاه از گلخن
ز بس که شوق تماشای بوستان دارد
چو نی به شاخن گل افکنده غنچه صد روزن
فروغ چهره ی گل همچو آتش زردشت
صفای صحن چمن همچو مجلس بهمن
بهار داد چمن را ز بس که کیفیت
به جویبار، چو می آب شد خمارشکن
ز باغ نیست علم، شاخ سوسن آزاد
که برفراخته طاووس بوستان گردن
ز فیض ابر، رطوبت ز بس به موج آمد
خورد ز چشمه ی خود آب، سبزه ی سوزن
چنان که صید غزالان کنند صیادان
کدو به شاخ درختان شده کمندافکن
ز جوش فیض برای دماغ خود مجنون
ز ریگ دشت چو بادام می کشد روغن
نشان ز کوچه ی سیمین تنان دهد جدول
ز موج سلسله موی و حباب غنچه دهن
سپند سوخته از دود خویش سبز شود
ز بس رطوبت ازان می چکد چو ابر چمن
ز مستی قدح لاله، کوه را نخجیر
بود چو آهوی دیبا به خواب در دامن
شد از تراوش ابر، آب آینه پنهان
به زیر سبزه ی زنگار همچو آب چمن
ز فیض پروری ابر و لطف باد بهار
ز بس که دم ز تقدس زند هوای چمن،
چو مریم از نفس جبرئیل، پنداری
به طرف جو شده بکر حباب آبستن
چه خوب ابر بهاری برآمد از گرداب
جهان کشید برون یوسف از چه بیژن
ز بس صفای جهان، دود شمع در فانوس
چو داغ لاله کشیده ست پای در دامن
چراغ غنچه دهد یاد از ستاره ی صبح
ز بس که چهره برافروخت از صفای چمن
به عزم درگه دستور روزگار به باغ
متاع لاله و گل می کند بهار به تن
جهان دانش و فضل، آفتاب جاه و جلال
وزیر مشرق و مغرب، خدایگان زمن
محیط مکرمت، اسلام خان مهرضمیر
که دیده می شود از نور جبهه اش روشن
بساط جمع کند آسمان چو نیلوفر
چو آفتاب به هرجا شود بساط افکن
سبوی ابر ز جودش چنان به سنگ آمد
که آب می برد از چشمه سار با دامن
تمام عمر گرفتار رنج باریک است
روان به پیکر خصمش چو آب در سوزن
کلید مخزن دولت به دست همت اوست
وکیل خرج زرگل بود نسیم چمن
رسیده کار ضعیفان به جایی از عدلش
که آبگینه کند جنگ سنگ با آهن
چنان که خاتم از انگشت کس برون آرند
به دست لطف کشد طوق قمری از گردن
ورق ز کلک رقم ساز او گلستانی ست
کزان چو طفل، سواد نظر شود روشن
قلم همیشه ز فولاد بوده مردم را
رقم نبوده ز فولاد، صدهزار احسن
زهی ثنای کفت ابر گلستان خیال
حدیث رای منیرت چراغ راه سخن
اگر نه پیش ضمیرت به عذر می آید
فکنده بهر چه خورشید تیغ بر گردن
به صفحه هر نقط خامه ی تو رابعه ای ست
که همچو مریم باشد به عیسی آبستن
به دفع فتنه ی اطراف مملکت، باشد
ز تیغ، کلک تو در پیش یک سر و گردن
به فتح روی زمین، بی صلاح خامه ی تو
علم فشانده گهی آستین، گهی دامن
چنان به دور تو طوفان فتنه تسکین یافت
که ماهی از تن خود دور می کند جوشن
شد از تمیز تو از بس نجابت آسوده
مقام امن گهر گشت چون صدف هاون
به بندگی تو آزادگان به گلشن هند
همه چو فاخته آیند طوق در گردن
اگر به پرتو فیض تو خصم در بندد
چو آفتاب درآید به خانه از روزن
چنان ز عدل تو کوتاه گشت دست ستم
که می گریزد آتش چو آب از روغن
خیال خشم تو در دل چو بگذرد چه عجب
که چون علم کند از تن کناره پیراهن
بر آستان تو دشمن نهد سر تسلیم
اگر چو شمع شود سر به سر رگ گردن
ثنا کنند و بود بی نیاز شوکت تو
چه احتیاج صبا چون شکفته است چمن
دعا کنند و ازان دولت تو مستغنی ست
چه اعتبار زره را به پیش رویین تن
دعای دولت تو خلق را دعای خود است
چه منت است ز کس بر تو از دعا کردن
ازان که مشعل خورشید تا فروزان است
چراغ هستی ذرات هم بود روشن
به عجز خویش ز مدح تو می کنم اقرار
که کوته است ز وصفت زبان خامه ی من
قلم ز عهده ی مدحت برون نیاید، اگر
زبان شود همه تن همچو غنچه ی سوسن
به شعر مدح تو گفتن طریق عزت نیست
کسی چگونه بسازد وضو ز آب دهن
خدایگانا! شرمنده ام ز طالع خود
ز بس لطف تو منت نهاده بر سر من
چو ابر گریه کنان هر طرف حسود از رشک
چو گل به گوش رسیده مرا ز خنده دهن
به لطف کوش که من آن نیم که گوید خصم
فلان نبود سزاوار تربیت کردن
شکست گوهر پاکم نمی تواند داد
حسود کرده چو گرداب آب در هاون
به دامن آن که ز آیینه ام غباری برد
چو صبح می دمدش آفتاب از دامن
به آب و تاب در نظم من چو بیند غیر
گهر شود چو صدف آب حسرتش به دهن
ز هر طرف پی دیدار شاهد طبعم
صد آفتاب چو آیینه شد جلای وطن
ز روی لطف بنه دست بر دل ریشم
ببین چه می کشم از دست این سپهر کهن
سبکدلم، نپسندی مرا به بند گران
که طوق فاخته هرگز نبوده از آهن
همیشه تا که بهار آید و خزان گذرد
مدام تا که ز گل تازه می شود گلشن
نهال عمر تو چون سرو باد دایم سبز
چراغ عیش تو چون لاله روز و شب روشن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهار آمد و شد نغمه ساز مرغ چمن
چراغ باده فروشان ز لاله شد روشن
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و صدای آواز بلبلان در چمن بلند شده است. چراغ کسانی که شراب می‌فروشند از لاله‌ها روشن شده است.
چنان به دهر اثر کرد فیض ابر بهار
که دود، شد به سر شمع غنچه ی سوسن
هوش مصنوعی: این بیت به تأثیرات مثبت و شگفت‌انگیز بهار اشاره دارد. در فصل بهار، بارش باران مانند فیضی بزرگ، زمین را زنده می‌کند و زندگی را به آن باز می‌گرداند. این تأثیر آن‌قدر عمیق است که حتی به غنچه‌های سوسن نیز زندگی می‌بخشد و موجب می‌شود تا به شکوفایی برسند. در این میان، وجود دودی که به وسیله شمع ایجاد می‌شود، نمادی از دوری و جدایی است که دیگر اهمیتی ندارد. در واقع، بهار با زیبایی و طراوتش تمام مشکلات و ناهنجاری‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و جایی برای آن‌ها باقی نمی‌گذارد.
نسیم دشت ز شوخی ست رهزن تقوی
هوای باغ ز کیفیت است توبه شکن
هوش مصنوعی: نسیم خوشایند دشت به خاطر شوخی و بازیگوشی‌اش، می‌تواند انسان را از مسیر تقوا منحرف کند. همچنین، هوای باغ به خاطر ویژگی‌های خاصش، فرد را به سمت شکست توبه و دوری از اصول اخلاقی سوق می‌دهد.
چو بیدمشک، ز فیض بهار نیست عجب
که نافه گل کند از شاخ آهوان ختن
هوش مصنوعی: مثل بیدمشک که به لطف بهار، عطرش در فضا پخش می‌شود، جای شگفتی نیست که گل‌ها از شاخ‌های آهوان ختن بگذارند و عطر افشانی کنند.
چنان مدار به حرف شکوفه شد در باغ
که ذکر اره فراموش کرد نخل کهن
هوش مصنوعی: چنان نگذار که صحبت گل در باغ، نخل پیر را از یاد ببرد.
چو شعله جلوه کند موج لاله در آتش
چو دود سرکشد ابر سیاه از گلخن
هوش مصنوعی: وقتی شعله آتش مانند لاله درخشان شود، ابر سیاه به‌مانند دود از کوره خارج می‌شود.
ز بس که شوق تماشای بوستان دارد
چو نی به شاخن گل افکنده غنچه صد روزن
هوش مصنوعی: به خاطر اشتیاق زیاد برای دیدن باغ، نی مانند گل‌هایی که غنچه باز کرده‌اند، به سمت بالا سر برآورده است.
فروغ چهره ی گل همچو آتش زردشت
صفای صحن چمن همچو مجلس بهمن
هوش مصنوعی: زیبایی و درخشش گل مانند آتش زردشت است و پاکی فضای چمن شبیه به شادی و نشاطی است که در مجلس جشن بهمن وجود دارد.
بهار داد چمن را ز بس که کیفیت
به جویبار، چو می آب شد خمارشکن
هوش مصنوعی: بهار با زیبایی و طراوت خود چمنی را سرشار از سرزندگی کرد، به طوری که مانند جویبار، آبش به شکلی خوشگوار و شاداب، حالتی شگفت‌انگیز و سرمست‌کننده به وجود آورد.
ز باغ نیست علم، شاخ سوسن آزاد
که برفراخته طاووس بوستان گردن
هوش مصنوعی: در باغ دانش، هیچ چیزی وجود ندارد؛ فقط شاخه‌ای از سوسن است که به شکلی آزاد بلندی می‌نهد و مانند طاووسی در باغ سر خود را به شکلی زیبا بلند کرده است.
ز فیض ابر، رطوبت ز بس به موج آمد
خورد ز چشمه ی خود آب، سبزه ی سوزن
هوش مصنوعی: به لطف باران، رطوبت به قدری افزایش یافته که مانند موجی به راه افتاده و گیاهان کوچکی که به آب چشمه خود رسیده‌اند، رشد کرده‌اند.
چنان که صید غزالان کنند صیادان
کدو به شاخ درختان شده کمندافکن
هوش مصنوعی: صیادان مانند آنچه که برای شکار غزالان انجام می‌دهند، اکنون با استفاده از کدوها، دام‌هایی را بر روی درختان قرار داده‌اند.
ز جوش فیض برای دماغ خود مجنون
ز ریگ دشت چو بادام می کشد روغن
هوش مصنوعی: مجنون از شادی و نعمت به دست آمده، مانند بادامی که از دشت بیرون می‌آید، روغن می‌کشد و می‌خورد.
نشان ز کوچه ی سیمین تنان دهد جدول
ز موج سلسله موی و حباب غنچه دهن
هوش مصنوعی: چشم انداز زیبایی از کوچه‌ای که دختران نازنینی در آن هستند، با هر موج موهای آنها و شکوفه‌های لبشان، به تصویر کشیده شده است.
سپند سوخته از دود خویش سبز شود
ز بس رطوبت ازان می چکد چو ابر چمن
هوش مصنوعی: سپند سوخته به دلیل رطوبتی که از خود ایجاد می‌کند، دوباره سبز می‌شود، همان‌طور که ابر بر روی چمن می‌چکد.
ز مستی قدح لاله، کوه را نخجیر
بود چو آهوی دیبا به خواب در دامن
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیر مستی و شراب، کوه مانند یک آهو در خواب آرام می‌گیرد و در آغوش طبیعت است. مانند آهو که در دامن دیبا خوابیده، حالتی ملایم و زیبا به خود می‌گیرد.
شد از تراوش ابر، آب آینه پنهان
به زیر سبزه ی زنگار همچو آب چمن
هوش مصنوعی: به خاطر بارش باران، آب در آینه به طور مخفی زیر چمن‌های زنگ زده جمع شده، درست مانند آب چمن.
ز فیض پروری ابر و لطف باد بهار
ز بس که دم ز تقدس زند هوای چمن،
هوش مصنوعی: برکت و نعمت‌هایی که از ابر و مهربانی باد در بهار می‌رسد، به قدری است که هوای باغ‌ها و چمنزارها پر از عطر و تقدس می‌شود.
چو مریم از نفس جبرئیل، پنداری
به طرف جو شده بکر حباب آبستن
هوش مصنوعی: مثل مریم که به وسیله جبرئیل حامله شد، گویی به سمت دنیایی نو و دست نخورده در حال حرکت است، مانند حبابی که در آب منتظر تولد و شکوفایی است.
چه خوب ابر بهاری برآمد از گرداب
جهان کشید برون یوسف از چه بیژن
هوش مصنوعی: ابر بهاری با لطافتی دلنواز از دل مشکلات و سختی‌های زندگی بیرون آمده و مانند یوسف، که نماد زیبایی و خوبی است، به روشنی و شادابی می‌رسد و از تاریکی‌ها رهایی می‌یابد.
ز بس صفای جهان، دود شمع در فانوس
چو داغ لاله کشیده ست پای در دامن
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و روشنی دنیا، شمعی که در فانوس روشن است به مانند زخم لاله‌ای در دامن خود کرده است.
چراغ غنچه دهد یاد از ستاره ی صبح
ز بس که چهره برافروخت از صفای چمن
هوش مصنوعی: چراغ غنچه به زیبایی ستاره صبح اشاره دارد، زیرا چهره‌اش از صفای چمن روشن و پرنور است.
به عزم درگه دستور روزگار به باغ
متاع لاله و گل می کند بهار به تن
هوش مصنوعی: به قصد نیایش و خواستن از سرنوشت، بهار با خود گل‌ها و لاله‌ها را به باغ می‌آورد.
جهان دانش و فضل، آفتاب جاه و جلال
وزیر مشرق و مغرب، خدایگان زمن
هوش مصنوعی: دنیا پر از علم و فضیلت است و مقام و عظمت وزیر در شرق و غرب مانند خورشید می‌درخشد و او مانند خدایی برای زمانه خود است.
محیط مکرمت، اسلام خان مهرضمیر
که دیده می شود از نور جبهه اش روشن
هوش مصنوعی: در محیطی که اسلام خان مهرضمیر حضور دارد، فضایی پر از محبت و بزرگی حاکم است و نوری که از چهره او ساطع می‌شود، همه جا را روشن کرده است.
بساط جمع کند آسمان چو نیلوفر
چو آفتاب به هرجا شود بساط افکن
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان مانند نیلوفر بسته می‌شود، تابش خورشید هر جا که باشد، بر زمین گسترده می‌شود.
سبوی ابر ز جودش چنان به سنگ آمد
که آب می برد از چشمه سار با دامن
هوش مصنوعی: ابر به خاطر سخاوت خود به قدری به زمین ضربه زد که آب چشمه ساران را با دامنش به همراه برد.
تمام عمر گرفتار رنج باریک است
روان به پیکر خصمش چو آب در سوزن
هوش مصنوعی: تمام عمر در رنج و سختی به سر می‌بریم و روح ما در تنگی و محدودیت است، همچنان که آب نمی‌تواند از میان سوزن عبور کند.
کلید مخزن دولت به دست همت اوست
وکیل خرج زرگل بود نسیم چمن
هوش مصنوعی: کلید خزانه ثروت در دستان اراده و تلاش اوست، و خرج کردن طلا و زیبایی‌ها مانند نسیم ملایم چمن است.
رسیده کار ضعیفان به جایی از عدلش
که آبگینه کند جنگ سنگ با آهن
هوش مصنوعی: ضعیفان به نقطه‌ای از عدالت رسیده‌اند که مانند شیشه‌ای در برابر سنگ و آهن قرار می‌گیرند.
چنان که خاتم از انگشت کس برون آرند
به دست لطف کشد طوق قمری از گردن
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد انگشتر را از دست دیگران خارج کند، به همین ترتیب لطف الهی می‌تواند مانند یک گردن‌بند، طوقی زیبا را از گردن طاووس بکند.
ورق ز کلک رقم ساز او گلستانی ست
کزان چو طفل، سواد نظر شود روشن
هوش مصنوعی: نوشته‌ای که با قلم هنرمندانه او به تصویر درآمده، به مانند باغی است که از آن، به اندازه یک کودک، دانایی و بینش به دست می‌آید و به روشنایی می‌رسد.
قلم همیشه ز فولاد بوده مردم را
رقم نبوده ز فولاد، صدهزار احسن
هوش مصنوعی: قلم همواره از فلز سختی ساخته شده، اما انسان‌ها به زیبایی و کمال‌هایی فزون از آن دارند.
زهی ثنای کفت ابر گلستان خیال
حدیث رای منیرت چراغ راه سخن
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی تو مانند ابری است که بر سر گلستان خیال می‌تابد و سخن‌های روشنی که از تو برمی‌آید، راه را روشن می‌کند.
اگر نه پیش ضمیرت به عذر می آید
فکنده بهر چه خورشید تیغ بر گردن
هوش مصنوعی: اگر در دل خود عذر و بهانه ای برای رفتارهایت نداری، پس چرا به سوی محبوبیت و خوشی می روی و خود را در معرض خطر قرار می دهی؟
به صفحه هر نقط خامه ی تو رابعه ای ست
که همچو مریم باشد به عیسی آبستن
هوش مصنوعی: به هر نقطه‌ای از صفحه، خطی که تو نوشته‌ای همچون رابعه است که به مریم شباهت دارد. مانند مریم، این خط نیز مانند عیسی در حال خلق شدن است.
به دفع فتنه ی اطراف مملکت، باشد
ز تیغ، کلک تو در پیش یک سر و گردن
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از آشوب و مشکلات در اطراف کشور، باید قلم تو در خط مقدم، همچون شمشیری باشد که آماده دفاع است.
به فتح روی زمین، بی صلاح خامه ی تو
علم فشانده گهی آستین، گهی دامن
هوش مصنوعی: با پیروزی بر زمین، به وسیله قلم تو علم و دانش را منتشر کرده‌ای، گاهی آستین خود را بالا می‌زنی و گاهی دامن خود را.
چنان به دور تو طوفان فتنه تسکین یافت
که ماهی از تن خود دور می کند جوشن
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که طوفان فتنه به دور تو آرام گرفت، مثل ماهی که زره خود را از بدنش جدا می‌کند.
شد از تمیز تو از بس نجابت آسوده
مقام امن گهر گشت چون صدف هاون
هوش مصنوعی: از آن‌جا که تو با نجابت و ادب خود به خوبی درک می‌کنی، زندگی‌ات مانند گوهری درون صدف به آرامی و امنیت می‌گذرد.
به بندگی تو آزادگان به گلشن هند
همه چو فاخته آیند طوق در گردن
هوش مصنوعی: در خدمت تو آزادگان مانند پرندگان خوش آواز به گلستان هند خواهند آمد و گردن‌هایشان را به زینت نشان می‌دهند.
اگر به پرتو فیض تو خصم در بندد
چو آفتاب درآید به خانه از روزن
هوش مصنوعی: اگر دشمن به سایه‌ی لطف تو اسیر شود، مانند اینکه خورشید از روزنه‌ای به داخل خانه می‌تابد.
چنان ز عدل تو کوتاه گشت دست ستم
که می گریزد آتش چو آب از روغن
هوش مصنوعی: به قدری برکت و عدالت تو تأثیرگذار است که ظلم و ستم به طور کامل از میان رفته و حتی آتش نیز مانند آب از روغن فرار می‌کند و از بین می‌رود.
خیال خشم تو در دل چو بگذرد چه عجب
که چون علم کند از تن کناره پیراهن
هوش مصنوعی: وقتی که فکر خشم تو از دل من رد شود، جای تعجب ندارد که وقتی پیراهنم را می‌کنم، به یاد تو بیفتم.
بر آستان تو دشمن نهد سر تسلیم
اگر چو شمع شود سر به سر رگ گردن
هوش مصنوعی: در برابر حضور تو، دشمن هم سر به خاک می‌ساید و تسلیم می‌شود؛ اگر تو همچون شمعی باشی که به خاطر معشوقش می‌سوزد و جانش را فدای او می‌کند.
ثنا کنند و بود بی نیاز شوکت تو
چه احتیاج صبا چون شکفته است چمن
هوش مصنوعی: مدح و ستایش دیگری را لازم ندارد؛ عظمت و شکوه تو به قدری بالاست که نیازی به کمک نسیم ندارد، زیرا چمن به خاطر تو شکفته و سرزنده است.
دعا کنند و ازان دولت تو مستغنی ست
چه اعتبار زره را به پیش رویین تن
هوش مصنوعی: اگر مردم برای تو دعا کنند و از نعمت‌های تو بی‌نیاز شوند، دیگر زره و سپر چه ارزشی دارد در مقابل بدن بی‌پناه؟
دعای دولت تو خلق را دعای خود است
چه منت است ز کس بر تو از دعا کردن
هوش مصنوعی: اگر تو برای دیگران دعا کنی، در واقع در حال دعا کردن برای خودت هستی. پس از چه کسی انتظار منت داری؟
ازان که مشعل خورشید تا فروزان است
چراغ هستی ذرات هم بود روشن
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور خورشید می‌درخشد، زندگی و وجود ذرات نیز روشن و زنده است.
به عجز خویش ز مدح تو می کنم اقرار
که کوته است ز وصفت زبان خامه ی من
هوش مصنوعی: من به ناتوانی خود در توصیف تو اعتراف می‌کنم، چرا که زبان من توانایی بیان زیبایی‌های تو را ندارد.
قلم ز عهده ی مدحت برون نیاید، اگر
زبان شود همه تن همچو غنچه ی سوسن
هوش مصنوعی: این یعنی که قلم قادر به بیان زیبایی‌های فردی نیست، حتی اگر به‌قدری توانمند باشد که تمام وجودش به زبان تبدیل شود، همچون گلبرگ‌های زیبای گل سوسن.
به شعر مدح تو گفتن طریق عزت نیست
کسی چگونه بسازد وضو ز آب دهن
هوش مصنوعی: مدح کردن تو و شعر گفتن درباره‌ات، راهی برای نشان دادن بزرگی و مقام نیست. چگونه ممکن است کسی از آب دهان وضو بسازد؟
خدایگانا! شرمنده ام ز طالع خود
ز بس لطف تو منت نهاده بر سر من
هوش مصنوعی: ای خدایا! من از سرنوشت خود شرمنده‌ام، چون به خاطر محبت فراوانی که تو به من کردی، بر من منت نهاده‌ای.
چو ابر گریه کنان هر طرف حسود از رشک
چو گل به گوش رسیده مرا ز خنده دهن
هوش مصنوعی: مانند ابری که به صورت گریه می‌کند، اطرافم پر از حسادت است. مانند گلی که به شکوفه نشسته، به گوشم خبر رسیده که بخندم و از این حسادت بی‌خیال شوم.
به لطف کوش که من آن نیم که گوید خصم
فلان نبود سزاوار تربیت کردن
هوش مصنوعی: سعی کن که من کسی نیستم که بگویم فلان دشمن، لیاقت آموزش و تربیت کردن را ندارد.
شکست گوهر پاکم نمی تواند داد
حسود کرده چو گرداب آب در هاون
هوش مصنوعی: حسود نمی‌تواند کیفیت و ارزش واقعی من را دچار آسیب کند، همان‌طور که گرداب آب نمی‌تواند در هاون تأثیری بر خرد کردن مواد داشته باشد.
به دامن آن که ز آیینه ام غباری برد
چو صبح می دمدش آفتاب از دامن
هوش مصنوعی: وقتی صبح می‌شود و آفتاب طلوع می‌کند، دامن آن کسی که غبار از آینه‌ام زدود، درخشان و روشن می‌شود.
به آب و تاب در نظم من چو بیند غیر
گهر شود چو صدف آب حسرتش به دهن
هوش مصنوعی: وقتی دیگران آثار مرا با زیبایی و جلوه خاصی می‌بینند، حسرت و درد را مانند صدفی در دهان خود احساس می‌کنند.
ز هر طرف پی دیدار شاهد طبعم
صد آفتاب چو آیینه شد جلای وطن
هوش مصنوعی: از هر سو در جستجوی دیدار معشوقم هستم، و در این راه، صدها خورشید مثل آینه‌ها درخشش وطنم را نشان می‌دهند.
ز روی لطف بنه دست بر دل ریشم
ببین چه می کشم از دست این سپهر کهن
هوش مصنوعی: به خاطر محبتی که داری، دستت را روی قلب شکسته‌ام بگذار و ببین چه دردهایی از این دنیا و سرنوشت کهن متحمل می‌شوم.
سبکدلم، نپسندی مرا به بند گران
که طوق فاخته هرگز نبوده از آهن
هوش مصنوعی: دل سبک و آزاد من نمی‌پسندد که به زنجیرهای سنگین گرفتار شود، چرا که گردن‌بند فاخته هیچ‌گاه از آهن ساخته نشده است.
همیشه تا که بهار آید و خزان گذرد
مدام تا که ز گل تازه می شود گلشن
هوش مصنوعی: در هر زمان که بهار بیاید و پاییز سپری شود، همیشه در حال تغییر و نو شدن هستیم تا باغ دوباره از گل‌های تازه پر شود.
نهال عمر تو چون سرو باد دایم سبز
چراغ عیش تو چون لاله روز و شب روشن
هوش مصنوعی: عمر تو همچون درخت سرو همیشه سبز است و روز و شب از شادابی و نشاط تو مانند لاله درخشانی می‌تابد.