گنجور

شمارهٔ ۱۷۵

آن روز که او را غم خونین کفنی بود
هر گوشه کجا در ره او همچو منی بود
تا مرغ دلم جای بکنج قفسی داشت
گویا که نپنداشت بعالم چمنی بود
گر دوش ز می تو به شکستم عجبی نیست
پیمانه ی می در کف پیمان شکنی بود
رفت از بر او هر کسی از تندی خویش
جز دل که از آن طره بپایش رسنی بود
گفتم کسم آگه نشد از راز چو دیدم
افسانه ی من قصه ی هر انجمنی بود
با مدعیانت نظری دیدم و مردم
تشریف وصال توام آخر کفنی بود
تا جان نسپردی نشد آگاه ز حالت
پنداشت (سحاب) آنچه تو گفتی سخنی بود

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن روز که او را غم خونین کفنی بود
هر گوشه کجا در ره او همچو منی بود
هوش مصنوعی: در آن روزی که او به خاطر غم خودش، به شدت ناراحت بود، هر جایی که نگاه می‌کرد، افرادی مثل من را می‌دید که در راه او هستند و در حال تحمل درد و رنج‌اند.
تا مرغ دلم جای بکنج قفسی داشت
گویا که نپنداشت بعالم چمنی بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل من در قفسی گیر کرده بود، انگار نمی‌دانست که دنیای خارج از این قفس می‌تواند مثل یک چمنزار زیبا و آزاد باشد.
گر دوش ز می تو به شکستم عجبی نیست
پیمانه ی می در کف پیمان شکنی بود
هوش مصنوعی: اگر دیشب به خاطر شراب و مستی شکستم، جای تعجب نیست؛ چون پیمانه‌ای که در دست دارم خودش نماد بی‌وفایی است.
رفت از بر او هر کسی از تندی خویش
جز دل که از آن طره بپایش رسنی بود
هوش مصنوعی: هر کس به خاطر خویشتن‌داری و تندخویی خود از او دور شده بود، اما دلش به خاطر آن موهایش هنوز به او وابسته بود و همچون ریسمانی به او گره خورده بود.
گفتم کسم آگه نشد از راز چو دیدم
افسانه ی من قصه ی هر انجمنی بود
هوش مصنوعی: به دیگران گفتم کسی از راز من باخبر نیست، اما وقتی دیدم که داستان من تبدیل به سرگذشت هر جمعی شده، فهمیدم که همه از آن باخبرند.
با مدعیانت نظری دیدم و مردم
تشریف وصال توام آخر کفنی بود
هوش مصنوعی: با معترضان تو دیداری داشتم و حالا که به وصالت رسیدم، انگار این دیدار برایم به مانند کفنی است.
تا جان نسپردی نشد آگاه ز حالت
پنداشت (سحاب) آنچه تو گفتی سخنی بود
هوش مصنوعی: تا وقتی که جان خود را فدای کسی نکردی، از حالتی که داری آگاه نمی‌شوی؛ آنچه تو گفتی، تنها یک سخن بود.