گنجور

شمارهٔ ۱۲

صبح بنمود رخ از چاه افق چون بیژن
دیده ی رستم گردون ز رخش شد روشن
خسرو روم به سر مغفر رومی چو نهاد
چاک زد شاه حبش جوشن سیمین بر تن
روز افروخت یکی نیزه ی سیمینه سنان
چرخ افراشت یکی خیمه ی زرینه رسن
شد عیان موکب سلطان خور از بهر نثار
گشت گنجور فلک را تهی از زر مخزن
یا تو گوئی که درر ریخت از این نیلی ابر
یا تو گوئی که گهر بیخت ازین پرویزن
داد از محفل جم بزم جهان یاد از آنک
جام جمشید برون آمد از این نیلی دن
یا سلیمان فلک کردت گر باره به دست
خاتمی را که زدستش بربود اهریمن
آن اثر باد سحر کرد به گل های نجوم
باز تا صبح کند بزم جهان را روشن
باز تا صبح دهد بزم جهان را زینت
که به هنگام خزان باد خزان در گلشن
لعل و کان باده بر آورد ز مینایی خم
بستد این شمع و بر افروخت به فیروزه لگن
هر کسی چید بساط طرب و محفل عیش
هر کسی شد به تماشای گل و گشت چمن
گشت در باغ مقام همه چه شیخ و چه شاب
شد به گلزار مکان همه چه مرد و چه زن
عاشقی نه که نه یاری بودش در پهلو
شاهدی نه که نه دستی بودش در گردن
لعل گون جام کشید این به سرود بربط
ارغوانی قدح این زد به نوای ارغن
یک طرف ماهرخی دست زنان رقص کنان
یک طرف زهره وشی نغمه سرا دستان زن
پیش از این زمزمه ی فاخته چون نوحه ی زاغ
بر آن جلوه ی طاووس چو رفتار زغن
من به کنجی به فغان از ستم چرخ که او
چند با من ستمش پیشه بود کینش فن
دیده ام ز اشک پیاپی به زمین قطره فشان
سینه ام ز آه دمادم به فلک شعله فکن
گاه سوزان تنم از کثرت آلام و غموم
گاه نالان دلم از فرط بلایا و محن
گاه در این غم جانسوز که تا چند کند
آتش فرقت احباب به جان و دل من
آنچه هرگز نکند آتش سوزان به گیاه
آنچه هرگز نکند برق یمان با خرمن
گاه دل کرد تمنای سروری که مرا
بلکه جانی به تن افزاید و روحی به بدن
گاه اندیشه به امید نشاطی که از آن
یکزمان جان حزین را برهاند ز حزن
ناگهان سوی من از خطه ی جان پرور ریزد
قاصدی آمد چون باد صبا از گلشن
قاصدی دیدن آن هوش رباینده ز سر
قاصدی طلعت آن روح فزاینده به تن
جیبش از نامه ز بس گشته معطر گوئی
که نسیمی است گذر کرده به صحرای ختن
نامه ای داد که شد خاطر زارم خرم
نامه ای داد که شد دیده ی تارم روشن
نامه نه عقد گهر ریخته بر صفحه ی سیم
نامه نه عنبرتر بیخته بر برگ سمن
دیده ام دید از آن نامه ضیائی که ندید
دیده ی ساکن بیت الحزن از پیراهن
هم به غیرت خط مشکین نگارش ز خطوط
هم به خجلت شکن طره ی یارش ز شکن
همه حرفش به نظر نافه ای از مشک ختا
همه سطرش به مثل رشته ای از در عدن
صفحه اش حجله و الفاظ لطیفش هر یک
نو عروسی به معانی دقیق و روشن
خط او چون خط خوبان و نگارنده ی آن
فخر ارباب ذکا مفخر اصحاب فطن
میرزای متعالی نسب احمد که بود
سر احرار زمان سرور اشراف ز من
آنکه باشد کف او در سخا را دریا
آنکه آمد دل او بحر عطا را مخزن
آنکه هنگام سخط کوه شود از بیمش
آنچنان نرم که در پنجه ی داوود آهن
با ضمیرش نبرد مهر منیر اسم ضیا
با کلامش نکند در ثمین یاد ثمن
هم بیان خرد از ذکر مدیحش عاجز
هم زبان قلم از شرح بیانش الکن
چو شود پرتو رایش به سها شعشعه بخش
چو شود ابر عطایش به دمن سایه فکن
پرتو مهر شود منفعل از نورسها
خضرت ربع کند شرم ز خضرای دمن
بس گهر زای تراز بحر بود در نیسان
بس درر بارتر از ابر بود در بهمن
طبع او گاه سخاوت کف او گاه کرم
کلک او گاه نگارش لب او گاه سخن
گر غرض بذل کف بحر نظیرش نبود
کش به هنگام سخا بحر نشاید گفتن
پرورش لعل بدخش ار چه پذیرد به بدخش
تربیت در عدن ارچه گزیند به عدن
ای گشوده به چمن لاله به بستان سوسن
به دعای تو زبان و به ثنای تو دهن
ای فلک قدر فلک مرتبه ای کز مه نو
طوق فرمان تو را کرده فلک در گردن
ای که جاه تو عروسی است کز آراستگی
در خور زیور گوشش نبود عقد پرن
به خدائی که نهال قد خوبان شد از او
ثمر آور به ترنج ز نخ و سیب ذقن
به طراوت ده رخسار نکویان جوان
به ضیابخش دل خسته ی پیران کهن
به غبار قدم و خاک درت کآمده اند
توتیائی که از آن چشم خرد شد روشن
که جدا تا شده ام از سر کوی تو بود
ساحت گلشن دهرم به نظر چون گلخن
اشک من گشته گهربار تر از ابر مطیر
آه من گشته شرر بار تر از برق یمن
اشک سرخم به رخ زرد بدآنسان پیدا
که همی رویت از برگ زریری ریون
هر کس آری ز تو شد دور مدامش دل و جان
تیر غم راست هدف تیغ بلا راست مجن
و آن که آمد به پناهت بود ایمن که بود
کلبه ی وادی ایمن ز حوادث ایمن
هر که روزی به دیار تو نماید منزل
هر که چندی به جناب تو گزیند مسکن
نیست خوشدل، شودش گرچه به جنت ماوا
نیست خرم، شودش گرچه به فردوس وطن
به که کوشم به دعای تو که تطویل کلام
نبود در بر ارباب خرد مستحسن
تا که بهر امن و بیجاده ز تاثیر نجوم
پرورش داده به گل تربیت اندر معدن
اشک اعدای تو از بیم تو چون بیجاده
روی احباب تو از لطف تو بهر امن

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبح بنمود رخ از چاه افق چون بیژن
دیده ی رستم گردون ز رخش شد روشن
هوش مصنوعی: صبح با روشنایی‌اش از دامن افق جلوه‌نمایی کرد و چهره زیبای بیژن را به یاد آورد. رستم هم با دیدن این نور، به شکوه آسمان پی‌برد و روشنی دنیایش افزایش یافت.
خسرو روم به سر مغفر رومی چو نهاد
چاک زد شاه حبش جوشن سیمین بر تن
هوش مصنوعی: خسرو روم با کلاه دفاعی رومانی که بر سر داشت، به محض اینکه جوشن نقره‌ای شاه حبش را بر تن کرد، پارا شکست.
روز افروخت یکی نیزه ی سیمینه سنان
چرخ افراشت یکی خیمه ی زرینه رسن
هوش مصنوعی: یک روز، نیزه‌ای از نقره درخشید و چادر طلایی را به اهتزاز درآورد.
شد عیان موکب سلطان خور از بهر نثار
گشت گنجور فلک را تهی از زر مخزن
هوش مصنوعی: موکب خورشید به وضوح نمایان شد و به خاطر بخشش و احسانش، خزانه آسمان را از طلا خالی کرد.
یا تو گوئی که درر ریخت از این نیلی ابر
یا تو گوئی که گهر بیخت ازین پرویزن
هوش مصنوعی: یا می‌گویی که از ابر نیلی رنگ، درّی فرو ریخته است، یا این که می‌گویی که گوهرهایی از این پرویزن (نوعی پارچه یا لباس) پاشیده شده است.
داد از محفل جم بزم جهان یاد از آنک
جام جمشید برون آمد از این نیلی دن
هوش مصنوعی: فرمانروایی جمشید و شکوه بزم او در یادها مانده است، و از آن زمان تاکنون هیچ جامی به اندازه جام جمشید که پر از رازها و شگفتی‌ها بود، نمی‌تواند این یادآوری را زنده کند.
یا سلیمان فلک کردت گر باره به دست
خاتمی را که زدستش بربود اهریمن
هوش مصنوعی: آیا همچون سلیمان که آسمان را با قدرت و حکمت خود می‌کرد، تو نیز از دست اهریمن نجات یافتی و حکمت و قدرت را در دستان خود داری؟
آن اثر باد سحر کرد به گل های نجوم
باز تا صبح کند بزم جهان را روشن
هوش مصنوعی: نسیم سحرگاهی بر گل‌های شب‌نما تأثیر گذاشت و آنها را وادار کرد تا بزنند و صبح را به جشن و شادی جهان روشنایی ببخشند.
باز تا صبح دهد بزم جهان را زینت
که به هنگام خزان باد خزان در گلشن
هوش مصنوعی: تا صبح، بزم دنیا را زینت می‌بخشد، چون در فصل خزان، باد خزان در گلستان می‌وزد.
لعل و کان باده بر آورد ز مینایی خم
بستد این شمع و بر افروخت به فیروزه لگن
هوش مصنوعی: گوهر سرخ و با شکوهی، به مانند می درون یک جام شیشه‌ای، از زمین برخاست. این شمع روشن شده، درخشانی‌اش را به ظرف فیروزه‌ای منتقل کرد.
هر کسی چید بساط طرب و محفل عیش
هر کسی شد به تماشای گل و گشت چمن
هوش مصنوعی: هر کسی جشن و شادمانی خود را برپا کرده و در حال لذت بردن از زیبایی‌های گل‌ها و چمن‌هاست.
گشت در باغ مقام همه چه شیخ و چه شاب
شد به گلزار مکان همه چه مرد و چه زن
هوش مصنوعی: در باغ، مقام و جایگاهی برای همگی وجود دارد؛ چه برای پیران و چه برای جوانان. در این گلزار، همه، چه مرد و چه زن، سهم دارند.
عاشقی نه که نه یاری بودش در پهلو
شاهدی نه که نه دستی بودش در گردن
هوش مصنوعی: عاشق بودن فقط به معنی داشتن یاری در کنار یا محبوبی با ظاهری زیبا نیست. عشق واقعی فراتر از این‌هاست و به عمق احساس و رابطه‌ای عمیق اشاره دارد.
لعل گون جام کشید این به سرود بربط
ارغوانی قدح این زد به نوای ارغن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت رنگ لعل (سرخ) و بی‌نظیری جام شراب اشاره می‌کند. او به نقل از بربط (یک ساز موسیقی) می‌گوید که صدای خوشی از آن به گوش می‌رسد و در این میان، قدح (جام) ارغوانی رنگ هم به نوای دلنشین موسیقی می‌رقصد. شاعر با این تصویر به ایجاد فضایی شاداب و دلنشین در محفل می‌پردازد.
یک طرف ماهرخی دست زنان رقص کنان
یک طرف زهره وشی نغمه سرا دستان زن
هوش مصنوعی: در یک طرف، ماهرویی به زیبایی می‌رقصد و در طرف دیگر، زهره و شی به نوازندگی و آهنگ‌سازی مشغولند.
پیش از این زمزمه ی فاخته چون نوحه ی زاغ
بر آن جلوه ی طاووس چو رفتار زغن
هوش مصنوعی: قبل از این، صدای فاخته مانند نوای زاغ به نظر می‌رسید و آن زیبایی طاووس همچون رفتار زغن بود.
من به کنجی به فغان از ستم چرخ که او
چند با من ستمش پیشه بود کینش فن
هوش مصنوعی: من در گوشه‌ای با دلخوری و شکایت از ظلمی که زمان بر من می‌آورد نشسته‌ام، زیرا این زمان همیشه با من بی‌عدالتی کرده است و حالا می‌خواهم از آن شکایت کنم.
دیده ام ز اشک پیاپی به زمین قطره فشان
سینه ام ز آه دمادم به فلک شعله فکن
هوش مصنوعی: من بارها شاهد بوده‌ام که اشک‌هایم به زمین میریزد و قلبم به طور مداوم از درد و سوزش به آسمان شعله می‌افکند.
گاه سوزان تنم از کثرت آلام و غموم
گاه نالان دلم از فرط بلایا و محن
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر دردها و غم‌های زیاد، بدنم در سوز و آتش است و گاهی دل‌ام به خاطر بلاها و مصیبت‌ها ناله می‌کند.
گاه در این غم جانسوز که تا چند کند
آتش فرقت احباب به جان و دل من
هوش مصنوعی: گاهی در این غم عمیق، می‌پرسم که این آتش جدایی از دوستانم تا کی به جان و دل من سوزانده می‌شود.
آنچه هرگز نکند آتش سوزان به گیاه
آنچه هرگز نکند برق یمان با خرمن
هوش مصنوعی: آن چیزی که آتش نمی‌تواند به گیاه آسیب بزند و آنچه برق نمی‌تواند به خرمن ضرر برساند، چیزی است که به راحتی نمی‌توان آن را از بین برد.
گاه دل کرد تمنای سروری که مرا
بلکه جانی به تن افزاید و روحی به بدن
هوش مصنوعی: گاهی دل می‌خواست که مقام و منصب بلندی به دست بیاورد تا شاید به این وسیله، جانم را تقویت کند و روحی تازه به بدنم ببخشد.
گاه اندیشه به امید نشاطی که از آن
یکزمان جان حزین را برهاند ز حزن
هوش مصنوعی: گاهی به فکر می‌افتم که آیا می‌توانم با امیدی، شادی را به زندگی‌ام برگردانم و از غم رهایی یابم.
ناگهان سوی من از خطه ی جان پرور ریزد
قاصدی آمد چون باد صبا از گلشن
هوش مصنوعی: ناگهان از سرزمین جان پرور، پیامی به سمت من می‌آید، همچون نسیم صبحگاهی که از باغ عبور می‌کند.
قاصدی دیدن آن هوش رباینده ز سر
قاصدی طلعت آن روح فزاینده به تن
هوش مصنوعی: پیامبری به دیدن آن زیبایی خیره‌کننده می‌رود، که مانند روحی زندگی‌بخش و شاداب است.
جیبش از نامه ز بس گشته معطر گوئی
که نسیمی است گذر کرده به صحرای ختن
هوش مصنوعی: جیب او آن‌قدر پر از نامه‌های معطر است که انگار نسیمی از دشت‌های ختن به آن رسیده.
نامه ای داد که شد خاطر زارم خرم
نامه ای داد که شد دیده ی تارم روشن
هوش مصنوعی: نامه‌ای دریافت کردم که باعث شد قلبم غمگین شود، اما همان نامه همچنین چشمانم را هم روشن کرد.
نامه نه عقد گهر ریخته بر صفحه ی سیم
نامه نه عنبرتر بیخته بر برگ سمن
هوش مصنوعی: نامه چیزی نیست که مانند جواهرات بر روی صفحه نقره بچسبد یا مانند عطر خوشبو بر روی گل‌های معطر بپاشد.
دیده ام دید از آن نامه ضیائی که ندید
دیده ی ساکن بیت الحزن از پیراهن
هوش مصنوعی: من نوری را در نامه‌ای دیده‌ام که دیده‌ام را روشن کرده، در حالی که چشم‌های بی‌حرکت و غمگین در خانه غم، نتوانسته‌اند آن را مشاهده کنند.
هم به غیرت خط مشکین نگارش ز خطوط
هم به خجلت شکن طره ی یارش ز شکن
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت دو عنصر اشاره دارد. یکی خط زیبای سیاه و دیگری دلبری و دلربایی معشوق. شاعر از یک سو به زیبایی‌های خطی که با غیرت و احساس نوشته شده اشاره می‌کند و از سوی دیگر به حالتی شرم‌آور و دلنشینی می‌پردازد که طره‌ی موهای یار ایجاد می‌کند. در کل، شاعر از تضاد بین زیبایی و حالتی شکننده در عشق سخن به میان می‌آورد.
همه حرفش به نظر نافه ای از مشک ختا
همه سطرش به مثل رشته ای از در عدن
هوش مصنوعی: تمام سخنانش همانند بویی خوش از مشک ختاست و هر یک از جملاتش مانند رشته‌ای است که از بهشت عدن آمده.
صفحه اش حجله و الفاظ لطیفش هر یک
نو عروسی به معانی دقیق و روشن
هوش مصنوعی: این صفحه زیبایی همچون عروسی دارد و هر یک از کلماتش به دقت و روشنی مفاهیم را بیان می‌کند.
خط او چون خط خوبان و نگارنده ی آن
فخر ارباب ذکا مفخر اصحاب فطن
هوش مصنوعی: خط او همانند خط زیبا و خوشنویسان است و نویسنده‌اش به ویژه مورد افتخار صاحبان عقل و ذکاوت و هوش قرار دارد.
میرزای متعالی نسب احمد که بود
سر احرار زمان سرور اشراف ز من
هوش مصنوعی: احمد، که از نژاد شریف و بزرگ‌زادگان است، در زمان خود به عنوان یکی از بزرگ‌ترین و آزاداندیش‌ترین شخصیت‌ها شناخته می‌شود و من نیز به او افتخار می‌کنم.
آنکه باشد کف او در سخا را دریا
آنکه آمد دل او بحر عطا را مخزن
هوش مصنوعی: کسی که در بخشندگی‌اش مانند دریا است، و دلش مملو از عطایا و کرامت‌هاست، به حقیقت گنجینه‌ای از بخشش و generosity می‌باشد.
آنکه هنگام سخط کوه شود از بیمش
آنچنان نرم که در پنجه ی داوود آهن
هوش مصنوعی: آن کسی که دارای قدرت و نفوذی است که باعث می‌شود کوه‌ها از ترس او نرم و شکل‌پذیر شوند، به مانند آهنی است که در دست داوود (حضرت داوود) تغییر شکل می‌کند.
با ضمیرش نبرد مهر منیر اسم ضیا
با کلامش نکند در ثمین یاد ثمن
هوش مصنوعی: با احساسش درگیر عشق نورانی‌ام، نامش با سخنانش در دل یاد گرانبها ندارد.
هم بیان خرد از ذکر مدیحش عاجز
هم زبان قلم از شرح بیانش الکن
هوش مصنوعی: زبان عقل و بیان قلم در توصیف و ستایش او ناتوان‌اند و نمی‌توانند حق او را ادا کنند.
چو شود پرتو رایش به سها شعشعه بخش
چو شود ابر عطایش به دمن سایه فکن
هوش مصنوعی: زمانی که نور و زیبایی تو در آسمان بدرخشد، مانند ستاره‌ای درخشان می‌شود و وقتی که رحمت و نعمت تو مانند ابر بر زمین بیفتد، سایه‌ای دلپذیر بر آن می‌افکند.
پرتو مهر شود منفعل از نورسها
خضرت ربع کند شرم ز خضرای دمن
هوش مصنوعی: سایه‌ی خورشید باعث می‌شود که سبزی و طراوت بهار از گیاهان شرم کند و خجالت بکشد.
بس گهر زای تراز بحر بود در نیسان
بس درر بارتر از ابر بود در بهمن
هوش مصنوعی: در فصل نیسان، جواهراتی به اندازه‌ی دریا به وجود می‌آید و در ماه بهمن، گوهرهایی حتی با ارزش‌تر از ابرها وجود دارد.
طبع او گاه سخاوت کف او گاه کرم
کلک او گاه نگارش لب او گاه سخن
هوش مصنوعی: خوی او گاهی مانند بخشندگی و سخاوت است، گاهی همچون بزرگواری و کرم. نوشتن او شبیه به نگارش زیباست و گفتارش نیز آ peł از جوانب شیرین و دلنشین است.
گر غرض بذل کف بحر نظیرش نبود
کش به هنگام سخا بحر نشاید گفتن
هوش مصنوعی: اگر هدف از بخشش، دریا مانند آن نباشد، پس در وقت generosity نباید از دریا سخن گفت.
پرورش لعل بدخش ار چه پذیرد به بدخش
تربیت در عدن ارچه گزیند به عدن
هوش مصنوعی: اگرچه در بدخشان مروارید پرورش می‌یابد، اما اگر در بهشت هم قرار بگیرد، باز هم به خوش خویی و زیبایی‌اش ادامه می‌دهد.
ای گشوده به چمن لاله به بستان سوسن
به دعای تو زبان و به ثنای تو دهن
هوش مصنوعی: ای که در باغ لاله‌ها و سوسن‌ها به دعای تو زبان‌ها باز شده و به ستایش تو، دهان‌ها گشوده شده است.
ای فلک قدر فلک مرتبه ای کز مه نو
طوق فرمان تو را کرده فلک در گردن
هوش مصنوعی: ای آسمان، با ارزش‌ترین مقام را به تو می‌بخشم که از نور ماه، گردن‌بندی برای تو ساخته شده است.
ای که جاه تو عروسی است کز آراستگی
در خور زیور گوشش نبود عقد پرن
هوش مصنوعی: ای کسی که مقام و جایگاه تو مانند عروسی است که به قدری زیبا و آراسته است که حتی برای زینت گوشش، احتیاج به زیور ندارند.
به خدائی که نهال قد خوبان شد از او
ثمر آور به ترنج ز نخ و سیب ذقن
هوش مصنوعی: به خدایی که سرچشمه زیبایی و خوبی‌هاست، امید داشته باش و به ثمرات خوش زندگی مانند میوه‌های خوشمزه و دلپذیر از درختان الهی توجه کن.
به طراوت ده رخسار نکویان جوان
به ضیابخش دل خسته ی پیران کهن
هوش مصنوعی: نگاه جوانان زیبا، مانند نسیمی تازه، به دل خسته و کدورت‌های پیران کهن، شادابی و طراوت می‌بخشد.
به غبار قدم و خاک درت کآمده اند
توتیائی که از آن چشم خرد شد روشن
هوش مصنوعی: گرد و خاک پای تو، همچون توده‌ای از غبار، به چشمانی که از آن روشن شده، می‌ماند. این نعمت و روشنایی که به دست آمده، نتیجهٔ نزدیکی و ارتباط با توست.
که جدا تا شده ام از سر کوی تو بود
ساحت گلشن دهرم به نظر چون گلخن
هوش مصنوعی: من از مسیر تو دور شده‌ام و حالا فضای زندگیم به نظر مثل یک گلخن است، در حالی که باید یک باغ گل باشد.
اشک من گشته گهربار تر از ابر مطیر
آه من گشته شرر بار تر از برق یمن
هوش مصنوعی: گریه‌ام به اندازه‌ای ارزشمند و پرمعنا شده که مانند گوهری از ابر بارانی است و ناله‌هایم به شدت و تندی بیشتری می‌تابد که همچون درخششی از آسمان یمن می‌باشد.
اشک سرخم به رخ زرد بدآنسان پیدا
که همی رویت از برگ زریری ریون
هوش مصنوعی: چشمان پر از اشک من بر چهره‌ام واضح است، به‌گونه‌ای که صورتت به زیبایی و نرمی برگ زریبار می‌درخشد.
هر کس آری ز تو شد دور مدامش دل و جان
تیر غم راست هدف تیغ بلا راست مجن
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو دور باشد، دل و جانش همواره در غم است و این غم مانند تیر بلا به سوی او نشانه گرفته است.
و آن که آمد به پناهت بود ایمن که بود
کلبه ی وادی ایمن ز حوادث ایمن
هوش مصنوعی: هر کس به سرپناه تو پناه آورد، در امان است. همان‌طور که کلبه‌ی وادی ایمن از خطرات در امان است.
هر که روزی به دیار تو نماید منزل
هر که چندی به جناب تو گزیند مسکن
هوش مصنوعی: هرکس که روزی در سرزمین تو زندگی کند و مدتی در کنار تو اقامت کند، به آب و هوای تو و صفای وجودت عادت می‌کند.
نیست خوشدل، شودش گرچه به جنت ماوا
نیست خرم، شودش گرچه به فردوس وطن
هوش مصنوعی: هیچ کسی نیست که با دل خوش باشد، حتی اگر به بهشت برود. او خوشحال نخواهد بود، حتی اگر در بهترین سرزمین‌ها زندگی کند.
به که کوشم به دعای تو که تطویل کلام
نبود در بر ارباب خرد مستحسن
هوش مصنوعی: بهتر است که به خاطر تو تلاش کنم، چون از طولانی شدن صحبت به پیشگاه دانشمندان خوشایند نیست.
تا که بهر امن و بیجاده ز تاثیر نجوم
پرورش داده به گل تربیت اندر معدن
هوش مصنوعی: برای ایجاد یک محیط امن و بدون دغدغه، به پرورش گل از دل زمین و تأثیرات آسمانی پرداخته شده است.
اشک اعدای تو از بیم تو چون بیجاده
روی احباب تو از لطف تو بهر امن
هوش مصنوعی: اشک‌های دشمنان تو از ترس و واهمه توست، همان‌طور که دوستان تو به خاطر لطف تو در امنیت و آرامش هستند.