شمارهٔ ۱
مدتی بود در سرای وجود
چشم من خیره بر لقای وجود
داشتم خوش به دیدهٔ عبرت
سیر بستان با صفای وجود
میشکفتم چون غنچه میدیدم
هر گل از باغ دلگشای وجود
میرسیدم به گوش جان هر دم
نغمهٔ دلربا ز نای وجود
روز و شب گوش هوش خود از شوق
داشتم باز بر نوای وجود
اندک اندک کشید میل دلم
جانب بانی بنای وجود
گفتم البته بایدم دانست
که بود صاحب سرای وجود
نزد پیرمغان شدم گفتم
ای وجود منت فدای وجود
در پس پرده دست قدرت کیست
که بپا دارد این لوای وجود
ریخت جام میم به کام و بگفت
گوش دل دار بر ندای وجود
آن زمان این ترانهٔ دلکش
بشنیدم ز ذرههای وجود
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
نقطهئی مایهٔ حروف هجاست
خواهی ار امتحان کنی تورواست
چون سر خامه روی نامه نهی
زیر آن خامه نقطهئی پیداست
چون قد یارش ار کشی الف است
که قد او به سرو ماند راست
چون قد ما گرش کشی دالست
که قد ما ز بار عشق دوتاست
الغرض نقطه مایه ایجاد
بهر هر حرف از الف تا یاست
شود از نقطه حرفها ظاهر
پس به ترکیب حرفها اسماست
همچنین نقطه وجود علی
بهر ایجاد منشا و مبداست
نقطه وحدتی که این کثرت
از وجود شریف او برپاست
نقطه ثابتی که غیر از آن
همه گر محو گردد او برجاست
کارهای خدا بدست وی است
دست وی بیگزاف دست خداست
هرچه میآید از عدم به وجود
به لسانی بدین سخن گویاست
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
نیست جز عشق بیبدل ز عدم
به وجود آورندهٔ عالم
عشق آمر بود به ارض و سما
عشق حاکم بود به لوح و قلم
عشق آرد مواصلت بمیان
تا همی زاید آدم از آدم
عشق باشد بهر کسی مونس
عشق باشد بهر دلی همدم
شور عشق است اینکه مینگری
در کلیسا و در کنشت و حرم
کس نرفته است بر مقام رفیع
تا نکرده است عشق را سلم
هیچ کاری نمیرود از پیش
ننهد عشق اگر به پیش قدم
کار عشق است کارهای جهان
همه از جزء و کل ز بیش و ز کم
لاجرم از نسیم عشق نگر
بوستان وجود را خرم
مطلبم در بیان عشق اینجاست
عشق کل مرتضی بود فافهم
گفتم اینها مگر شوی ای دوست
تو به اسرار این سخن محرم
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
روز و شب مدح بوالحسن گویم
مدح مولای خویشتن گویم
وصف آن جان پاک احمد را
تا که جان باشدم بتن گویم
نیست کارم بخلق روی زمین
همه زان خسرو ز من گویم
همه ز آنشاه ذوالکرم خوانم
همه زان سر ذوالمنن گویم
نزنم دم ز غیر او که خطاست
حق از وثن گویم
تا بود خاک درگهش بیجاست
گر من از نافهٔ ختن گویم
خواهم از رزم گر سخن رانم
همه زان میرصف شکن گویم
خواهم از بزم گر کنم صحبت
همه زان شمع انجمن گویم
وصف آن راز دان سر و علن
گه به سرگاه در علن گویم
او به ارض و سما بود خالق
وین سخن گفت خود نه من گویم
این بگفتم ز قول او که بعید
ننماید چو این سخن گویم
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
بگذر از جسم تا به جان برسی
این رهاساز تا به آن برسی
این مکان زیر پای همت نه
تا به اقلیم لامکان برسی
این قفس جای چون تو بلبل نیست
پر گشا تا به آشیان برسی
ای به ره مانده غافل از رهزن
جهد کن تا به کاروان برسی
راست رو بر نشان اهل طریق
تا بدان یار بینشان برسی
چون صباره به پا و سر طی کن
تا بکویش کشان کشان برسی
تا بهار است برگ عیشی چین
زود باشد که بر خزان برسی
خویش را امتحان نمازان پیش
که به میزان امتحان برسی
در گذر از جهان و جهدی کن
که به دارندهٔ جهان برسی
ساز کامل یقین خود که اگر
به یقین روزی ار گمان برسی
نیست حاجت بدین که من گویم
خویش بر کشف این بیان برسی
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
گویمت از مقام درویشان
تا کنی احترام درویشان
از مقاماتشان یک این که بود
توسن نفس رام درویشان
کامشان هست چون رضای خدا
چرخ گردد به کام درویشان
مرغ دولت به بامداد الست
کرد منزل به بام درویشان
آسمان بلند راست قیام
به طفیل قیام درویشان
بر دوام جهان بود علت
ذکر و فکر مدام درویشان
چشم دل برگشای تا نگری
شوکت و احتشام درویشان
خواهی از هر بلا امان یابی
حرز خود ساز نام درویشان
ور به دارین خواجگی جوئی
باش از جان غلام درویشان
فارغ آئی ز کثرت ار نوشی
می وحدت ز جام درویشان
بر تو این نکته واضح و روشن
گردد ار اهتمام درویشان
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
بستهٔ روی و موی جانانم
فارغ از قید کفر و ایمانم
هست عمری که آن پری دارد
همچو گیسوی خود پریشانم
گاه مسرورم و گهی غمگین
گاه خندان و گاه گریانم
گاه دیوانه و گهی عاقل
گاه آزاد و گه به زندانم
گاه مدهوشم و گهی هشیار
گاه خاموش و گه در افغانم
گاه در وصلم و گهی در هجر
گاه معمور و گاه ویرانم
گر تودانی صلاح خود خوشباش
من که در کار خویش حیرانم
لیک شادم که در همه احوال
به علی ولی ثنا خوانم
دارم امید این که در دارین
بنوازد علی ز احسانم
بدو کونم همین بس است صغیر
که غلامی ز شاه مردانم
باری از آنچه بایدم دانست
دانم این و جز این نمیدانم
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مدتی بود در سرای وجود
چشم من خیره بر لقای وجود
هوش مصنوعی: مدتی است که در دنیای وجود، چشمانم به تماشای تو خیره مانده است.
داشتم خوش به دیدهٔ عبرت
سیر بستان با صفای وجود
هوش مصنوعی: در حال تماشا و لذت بردن از زیباییهای باغ بودم و به عبرت از آنچه میدیدم فکر میکردم.
میشکفتم چون غنچه میدیدم
هر گل از باغ دلگشای وجود
هوش مصنوعی: هر بار که گل زیبایی را در باغ وجودم میدیدم، مثل غنچهای که در حال شکفتن است، شاداب و خوشحال میشدم.
میرسیدم به گوش جان هر دم
نغمهٔ دلربا ز نای وجود
هوش مصنوعی: زمانی به احوالات درونیام میپرداختم و هر لحظه صدای دلانگیزی از وجودم به گوشم میرسید.
روز و شب گوش هوش خود از شوق
داشتم باز بر نوای وجود
هوش مصنوعی: من همیشه در طول روز و شب با شوق و ذوق، به صدا و نغمه وجودم گوش میدادم.
اندک اندک کشید میل دلم
جانب بانی بنای وجود
هوش مصنوعی: به آرامی، دل من به سمت کسی که هستی و وجودم را شکل داده است، کشیده میشود.
گفتم البته بایدم دانست
که بود صاحب سرای وجود
هوش مصنوعی: گفتم که حتماً باید بدانم که چه کسی صاحب این دنیا و هستی است.
نزد پیرمغان شدم گفتم
ای وجود منت فدای وجود
هوش مصنوعی: به نزد مردی عالم و با تجربه رفتم و به او گفتم: ای موجود باارزش، جانم فدای وجود تو.
در پس پرده دست قدرت کیست
که بپا دارد این لوای وجود
هوش مصنوعی: در پشت صحنه، چه نیروی قدرتمندی وجود دارد که باعث میشود زندگی و هستی ادامه پیدا کند؟
ریخت جام میم به کام و بگفت
گوش دل دار بر ندای وجود
هوش مصنوعی: جام می را به کام ریخت و گفت: ای دل، گوش به ندا و پیام وجود بسپار.
آن زمان این ترانهٔ دلکش
بشنیدم ز ذرههای وجود
هوش مصنوعی: در آن زمان، این آواز زیبا را از ذرات وجودم شنیدم.
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
هوش مصنوعی: هیچکس جز علی بر این پایه و اساس وجود انسان به خوبی بنا نکرده و ساختار آن را مستحکم نساخته است.
نقطهئی مایهٔ حروف هجاست
خواهی ار امتحان کنی تورواست
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حروف و الفبا را بهخوبی بشناسی، کافی است به یک نقطه توجه کنی؛ آن نقطه کلید درک اوست.
چون سر خامه روی نامه نهی
زیر آن خامه نقطهئی پیداست
هوش مصنوعی: زمانی که بر روی نامهات قلم را به عنوان امضا میگذاری، زیر آن امضا یک نقطه کوچک وجود دارد که مشخص میکند این امضا متعلق به توست.
چون قد یارش ار کشی الف است
که قد او به سرو ماند راست
هوش مصنوعی: اگر قامت محبوب را بکشانی، الف خواهد بود که قامت او مانند سرو راست و بلند است.
چون قد ما گرش کشی دالست
که قد ما ز بار عشق دوتاست
هوش مصنوعی: اگر قد ما را در نظر بگیری، به اندازهای است که بر اثر عشق، دو برابر شده است.
الغرض نقطه مایه ایجاد
بهر هر حرف از الف تا یاست
هوش مصنوعی: تمامی حروف الفبا از نقطهای خاص نشأت میگیرند و این نقطه، منشأ و اساسی برای تشکیل هر کدام از آنهاست.
شود از نقطه حرفها ظاهر
پس به ترکیب حرفها اسماست
هوش مصنوعی: از نقطهای مفاهیم و کلمات نمایان میشوند و پس از آن، با ترکیب این کلمات، نامها شکل میگیرند.
همچنین نقطه وجود علی
بهر ایجاد منشا و مبداست
هوش مصنوعی: وجود علی به عنوان یک منبع و مبدأ برای آفرینش و وجود من است.
نقطه وحدتی که این کثرت
از وجود شریف او برپاست
هوش مصنوعی: محل اتصال و یگانگی که این همه تنوع و کثرت به واسطه وجود والای او شکل گرفته است.
نقطه ثابتی که غیر از آن
همه گر محو گردد او برجاست
هوش مصنوعی: نقطهای وجود دارد که همیشه ثابت و پابرجاست و اگرچه همه چیز دیگر ممکن است محو و ناپدید شود، آن نقطه همچنان باقی میماند.
کارهای خدا بدست وی است
دست وی بیگزاف دست خداست
هوش مصنوعی: کارهای خدا به دست او انجام میشود و دست او بدون هیچ دلیلی، همان دست خداست.
هرچه میآید از عدم به وجود
به لسانی بدین سخن گویاست
هوش مصنوعی: هرچه از نیستی به هستی میآید، به زبان خاصی میتواند صحبت کند.
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
هوش مصنوعی: هیچکس جز علی، پایهگذار و معمار واقعی وجود نیست.
نیست جز عشق بیبدل ز عدم
به وجود آورندهٔ عالم
هوش مصنوعی: عشق خالص و بینظیر تنها چیزی است که از عدم به هستی میآورد و جهان را میسازد.
عشق آمر بود به ارض و سما
عشق حاکم بود به لوح و قلم
هوش مصنوعی: عشق، فرمانروای همه چیز در زمین و آسمان است؛ عشق بر همه چیز ثبت شده در لوح و نوشتهها حاکم است.
عشق آرد مواصلت بمیان
تا همی زاید آدم از آدم
هوش مصنوعی: عشق باعث میشود که ارتباط و نزدیکی میان انسانها برقرار شود و این ارتباط، موجب تولد آدمی نو از دل آدمی دیگر میگردد.
عشق باشد بهر کسی مونس
عشق باشد بهر دلی همدم
هوش مصنوعی: عشق برای هر شخصی میتواند همدم و همراهی باشد و برای هر قلبی میتواند تسلی و آرامش بیاورد.
شور عشق است اینکه مینگری
در کلیسا و در کنشت و حرم
هوش مصنوعی: اینکه تو به معابد و مکانهای مقدس نگاه میکنی، نشان از شور و شوق عمیق عشق در وجود توست.
کس نرفته است بر مقام رفیع
تا نکرده است عشق را سلم
هوش مصنوعی: به هیچکس نتوانسته است به مرتبه بالای معنوی و روحانی دست یابد، مگر اینکه عشق را تجربه کرده باشد و به آن تسلیم شود.
هیچ کاری نمیرود از پیش
ننهد عشق اگر به پیش قدم
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمیتواند جلو برود و نتیجهای بگیرد، مگر اینکه عشق در قدم اول باشد.
کار عشق است کارهای جهان
همه از جزء و کل ز بیش و ز کم
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که تمامی فعالیتها و کارهای دنیا به عشق وابسته است و هر چیزی از اجزا و کلیتش تحت تأثیر عشق قرار میگیرد، چه مثبت و چه منفی. به طور کلی، عشق به عنوان نیرویی اصلی در شکلدهی به دنیا و واقعیتها معرفی میشود.
لاجرم از نسیم عشق نگر
بوستان وجود را خرم
هوش مصنوعی: از نسیم عشق، گلستان وجود را شاداب و سرسبز ببین.
مطلبم در بیان عشق اینجاست
عشق کل مرتضی بود فافهم
هوش مصنوعی: موضوع من در بیان عشق همین جاست؛ عشق، تمام وجود مرتضی (علی) است، پس بفهم!
گفتم اینها مگر شوی ای دوست
تو به اسرار این سخن محرم
هوش مصنوعی: به تو گفتم که آیا تو از راز این حرفها باخبری، ای دوست؟
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
هوش مصنوعی: جز علی کسی دیگری نیست که بنیان وجود را بنا کند و مایه عمران و آبادانی آن باشد.
روز و شب مدح بوالحسن گویم
مدح مولای خویشتن گویم
هوش مصنوعی: هر روز و شب در مورد بوالحسن سخن میگویم و از او به نیکی یاد میکنم.
وصف آن جان پاک احمد را
تا که جان باشدم بتن گویم
هوش مصنوعی: من آنقدر از روح پاک احمد میگویم که حتی زمانی که جان دارم، نمیتوانم به طور کامل توصیفش کنم.
نیست کارم بخلق روی زمین
همه زان خسرو ز من گویم
هوش مصنوعی: من در این دنیا هیچ علاقهای به دیگران ندارم و تمام صحبتهایم به خاطر عشق به آن خسرو است.
همه ز آنشاه ذوالکرم خوانم
همه زان سر ذوالمنن گویم
هوش مصنوعی: من همه را به خاطر آن پادشاه بزرگوار میخوانم و از آن سراینده پرنعمت سخن میگویم.
نزنم دم ز غیر او که خطاست
حق از وثن گویم
هوش مصنوعی: من درباره هیچکس جز او صحبت نمیکنم، زیرا این کار نادرستی است. حق را از بت نمیگویم.
تا بود خاک درگهش بیجاست
گر من از نافهٔ ختن گویم
هوش مصنوعی: تا زمانی که خاک درگاه او وجود دارد، من حرفی از گیسوی ختن نخواهم زد.
خواهم از رزم گر سخن رانم
همه زان میرصف شکن گویم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره جنگ صحبت کنم، فقط از آن دلاور سخن خواهم گفت.
خواهم از بزم گر کنم صحبت
همه زان شمع انجمن گویم
هوش مصنوعی: میخواهم در جمع دوستان درباره آن شمعی که زینتبخش مجلس بود صحبت کنم.
وصف آن راز دان سر و علن
گه به سرگاه در علن گویم
هوش مصنوعی: میگوید که آن راز را که تنها عارفان و اهل علم میشناسند، گاهی در مکانهای عمومی نیز بیان میکنم.
او به ارض و سما بود خالق
وین سخن گفت خود نه من گویم
هوش مصنوعی: او خالق آسمانها و زمین است و این سخن را او میگوید، نه من.
این بگفتم ز قول او که بعید
ننماید چو این سخن گویم
هوش مصنوعی: من این را از زبان او میگویم که بعید نیست، اگر چنین چیزی بگویم.
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
هوش مصنوعی: تنها علی است که بنیاد وجود را میسازد و روی آن عمارت میافرازد.
بگذر از جسم تا به جان برسی
این رهاساز تا به آن برسی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت و معنای عمیقتر، باید از موارد ظاهری و مادی فاصله بگیری و به جنبههای روحی و معنوی توجه کنی. این حرکت مانند رهایی است که تو را به مقصد نهایی میرساند.
این مکان زیر پای همت نه
تا به اقلیم لامکان برسی
هوش مصنوعی: این مکان و موقعیت تحت تأثیر تلاش و اراده تو است و تنها با کوشش میتوانی به جایی که فراتر از مرزهای جغرافیایی و امکانات معمول است، دست یابی.
این قفس جای چون تو بلبل نیست
پر گشا تا به آشیان برسی
هوش مصنوعی: این قفس جای تو نیست، پر خود را باز کن تا به آشیانهات برسی.
ای به ره مانده غافل از رهزن
جهد کن تا به کاروان برسی
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر زندگی گمراه است و از خطرات آن آگاه نیست، باید تلاش کند تا به مقصد مورد نظرش برسد.
راست رو بر نشان اهل طریق
تا بدان یار بینشان برسی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به معشوقی که شناخته شده نیست، باید به راه و روش اهل راه توجه کنی و به درستی گام برداری.
چون صباره به پا و سر طی کن
تا بکویش کشان کشان برسی
هوش مصنوعی: هنگامی که با شتاب و شوق به پیش میروی، مانند فردی که مست است، آرزو داشته باش که با سر و پا به کوی محبوبت برسی و او را در آغوش بگیری.
تا بهار است برگ عیشی چین
زود باشد که بر خزان برسی
هوش مصنوعی: تا زمانی که بهار در حال حاضر است و زندگی با شادابی ادامه دارد، باید از فرصت لذت ببری. اما به زودی، دوران خزان و ناپدید شدن این شادی نیز فرا خواهد رسید.
خویش را امتحان نمازان پیش
که به میزان امتحان برسی
هوش مصنوعی: اول خودت را بسنج و آزمون کن، سپس به نتایج و معیارهایی که به آن رسیدهای، توجه کن.
در گذر از جهان و جهدی کن
که به دارندهٔ جهان برسی
هوش مصنوعی: در زندگی خود تلاش کن تا به خالق و صاحب این جهان دست پیدا کنی.
ساز کامل یقین خود که اگر
به یقین روزی ار گمان برسی
هوش مصنوعی: به معنای این است که انسان باید به یقین و باور خود اهمیت بدهد و اگر به شک و گمان رسید، باید به یاد بیاورد که به یقین دست یافته است. به عبارتی دیگر، این بیت به اهمیت ثبات در باورها و اجتناب از تردید اشاره دارد.
نیست حاجت بدین که من گویم
خویش بر کشف این بیان برسی
هوش مصنوعی: نیازی نیست که من بگویم تو خودت به راز این سخن پی بردهای.
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
هوش مصنوعی: هیچکس جز علی نمیتواند ساختار وجود را بسازد و آن را آباد کند.
گویمت از مقام درویشان
تا کنی احترام درویشان
هوش مصنوعی: به تو میگویم که از جایگاه و مقام درویشان آگاه باش تا به آنها احترام بگذاری.
از مقاماتشان یک این که بود
توسن نفس رام درویشان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از ویژگیهای درویشان یکی این است که نفس خود را مانند اسب تسکین یافتهای در اختیار دارند و بر آن تسلط پیدا کردهاند.
کامشان هست چون رضای خدا
چرخ گردد به کام درویشان
هوش مصنوعی: آرزوها و خواستههای آنها مانند رضایت خداوند است، بنابراین سرنوشت و روزگار به نفع فقرا نیز تغییر خواهد کرد.
مرغ دولت به بامداد الست
کرد منزل به بام درویشان
هوش مصنوعی: پرندهی خوشبختی در صبح روز الست، در خانهی درویشان جا گرفت.
آسمان بلند راست قیام
به طفیل قیام درویشان
هوش مصنوعی: آسمان بلند به خاطر ایستادگی درویشان راست و قاطع است.
بر دوام جهان بود علت
ذکر و فکر مدام درویشان
هوش مصنوعی: دلیل یاد و تفکر مداوم درویشان، برای پایداری و استمرار جهان است.
چشم دل برگشای تا نگری
شوکت و احتشام درویشان
هوش مصنوعی: چشمانت را بگشای و ببین که درویشان چگونه با شکوه و عظمت زندگی میکنند.
خواهی از هر بلا امان یابی
حرز خود ساز نام درویشان
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از تمام بلاها در امان باشی، نام درویشان را به عنوان محافظ خود انتخاب کن.
ور به دارین خواجگی جوئی
باش از جان غلام درویشان
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی مقام و ثروت هستی، باید از دل و جان خود برای خدمت به درویشان و افراد نیازمند مایه بگذاری.
فارغ آئی ز کثرت ار نوشی
می وحدت ز جام درویشان
هوش مصنوعی: اگر از دنیای پرهیاهو و کثرتها رها شوی و به شادی و آرامش برسى، میتوانی از شراب یکدلی و اتحاد که در جام درویشان قرار دارد، بهرهمند شوی.
بر تو این نکته واضح و روشن
گردد ار اهتمام درویشان
هوش مصنوعی: اگر توجه و دقت در کار درویشان داشته باشی، این نکته برای تو روشن و واضح خواهد شد.
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
هوش مصنوعی: هیچ کس جز علی، پایهگذار و سازنده وجود نیست.
بستهٔ روی و موی جانانم
فارغ از قید کفر و ایمانم
هوش مصنوعی: دربارهٔ زیبایی و جذابیت معشوقم، هرگونه قید و بندی از اعتقاد و کفر برایم بیمعناست.
هست عمری که آن پری دارد
همچو گیسوی خود پریشانم
هوش مصنوعی: عمر من به اندازهٔ یک پری است که گیسوانش به هم ریخته و نامنظم است.
گاه مسرورم و گهی غمگین
گاه خندان و گاه گریانم
هوش مصنوعی: گاهی خوشحالم و گاهی ناراحت، گاهی میخندم و گاهی اشک میریزم.
گاه دیوانه و گهی عاقل
گاه آزاد و گه به زندانم
هوش مصنوعی: گاهی دیوانه هستم و گاهی عاقل، گاهی آزاد هستم و گاهی در بند.
گاه مدهوشم و گهی هشیار
گاه خاموش و گه در افغانم
هوش مصنوعی: گاهی بیخبر و تحت تأثیر هستم و گاهی هوشیار و با آگاهی. گاهی سکوت میکنم و گاهی با صدای بلند صحبت میکنم.
گاه در وصلم و گهی در هجر
گاه معمور و گاه ویرانم
هوش مصنوعی: گاهی در کنار محبوبم و گاهی از او دورم؛ گاهی زندگیام پر از نشاط و شادی است و گاهی خالی و بیبرکت.
گر تودانی صلاح خود خوشباش
من که در کار خویش حیرانم
هوش مصنوعی: اگر تو بدانید چه برای خود بهترین است، خوشحال باش. چون من در کار خودم در سردرگمی هستم.
لیک شادم که در همه احوال
به علی ولی ثنا خوانم
هوش مصنوعی: اما خوشحالم که در تمام شرایط، به علی ولی ستایش میکنم.
دارم امید این که در دارین
بنوازد علی ز احسانم
هوش مصنوعی: امیدوارم که در دنیای دیگر، علی برخاسته از مهربانیام به من لطف کند و به من رسیدگی نماید.
بدو کونم همین بس است صغیر
که غلامی ز شاه مردانم
هوش مصنوعی: من فقط به خاطر سن کمم مطرح نیستم، بلکه همین که غلامی از بزرگترین مردان هستم، برای من کافی است.
باری از آنچه بایدم دانست
دانم این و جز این نمیدانم
هوش مصنوعی: به هر حال، از آنچه باید بدانم، تنها همین را میدانم و بیشتر از این نمیدانم.
که بنای وجود را بانی
نیست غیر از علی عمرانی
هوش مصنوعی: هیچ کس جز علی، پایهگذار و سازندهی وجود نیست.