گنجور

شمارهٔ ۵

زاهدا کمتر نصیحت کن من دیوانه را
در من افسون در نگیرد بس کن این افسانه را
مدتی شد بی نصیب از سنگ اطفالم دریغ
امتیازی نیست دیگر عاقل و دیوانه را
از جدائی نی عجب گر من چو نی دارم نوا
هرج اندر ناله آرد استن حنانه را
آشنا کن خود به اهل دل که در بحر وجود
نیست غیر از دل صدف آن گوهر یکدانه را
یافت وصل شمع چون پروانه از خود درگذشت
درگذر از جان تو هم جوئی اگر جانانه را
پای تا سر ز آتش حسرت بسوزی همچو شمع
دانی اندر سوختن گر لذت پروانه را
روی و مو هرگاه آرایش دهد دلدار من
بوسم و بویم گهی آئینه گاهی شانه را
نازم آن ابروی محرابی که برد از خاطرم
مسجد و دیر و کنشت و کعبه و بتخانه را
پنجه زر پاش خور بگرفته از عالم زمام
زر فشان و رام کن هم خویش و هم بیگانه را
این نوا دارد صغیر از عشق حیدر گر هزار
دارد از سودای گل آن نالهٔ مستانه را
دل بود پیمانه و مهر علی می‌ دورهاست
تا که من لبریز دارم زان می این پیمانه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زاهدا کمتر نصیحت کن من دیوانه را
در من افسون در نگیرد بس کن این افسانه را
هوش مصنوعی: ای زاهد، کمتر به من نصیحت کن؛ چون من دیوانه‌ام و افسون‌ها و حرف‌های تو به من تأثیری نخواهد گذاشت. پس لطفاً این داستان‌ها را بس کن.
مدتی شد بی نصیب از سنگ اطفالم دریغ
امتیازی نیست دیگر عاقل و دیوانه را
هوش مصنوعی: مدتی است که از محبت و عشق بی‌بهره‌ام و افسوس که هیچ امتیازی برایم باقی نمانده است، حتی عقل‌مندان و دیوانگان نیز در این موضوع یکسان‌اند.
از جدائی نی عجب گر من چو نی دارم نوا
هرج اندر ناله آرد استن حنانه را
هوش مصنوعی: از جدایی نباید تعجب کرد که من هم مانند نی نوا دارم. هر گاه در ناله‌ام فریاد می‌شود، صدای عشق را در خود احساس می‌کنم.
آشنا کن خود به اهل دل که در بحر وجود
نیست غیر از دل صدف آن گوهر یکدانه را
هوش مصنوعی: خود را با انسان‌های با دل آشنا کن، زیرا در عمق وجود تنها دل است که مانند صدف، آن گوهر ارزشمند را در خود دارد.
یافت وصل شمع چون پروانه از خود درگذشت
درگذر از جان تو هم جوئی اگر جانانه را
هوش مصنوعی: پروانه برای رسیدن به شمع، از خود و جانش می‌گذرد. تو هم اگر می‌خواهی به محبوب خود نزدیک شوی، باید از جان خود بگذری.
پای تا سر ز آتش حسرت بسوزی همچو شمع
دانی اندر سوختن گر لذت پروانه را
هوش مصنوعی: اگر تمام وجودت از آتش حسرت بسوزد مانند شمع، می‌دانی که در سوختن چه لذتی برای پروانه وجود دارد.
روی و مو هرگاه آرایش دهد دلدار من
بوسم و بویم گهی آئینه گاهی شانه را
هوش مصنوعی: هرگاه محبوب من خود را آرایش کند و به خود بپردازد، من او را می‌بوسم و بو می‌کنم، گاهی او را در آینه می‌بینم و گاهی هم به شانه‌اش نگاه می‌کنم.
نازم آن ابروی محرابی که برد از خاطرم
مسجد و دیر و کنشت و کعبه و بتخانه را
هوش مصنوعی: من به آن ابروی خوش فرم و زیبا افتخار می‌کنم که تمامی مکان‌های مذهبی و مقدس را از یادم برده است.
پنجه زر پاش خور بگرفته از عالم زمام
زر فشان و رام کن هم خویش و هم بیگانه را
هوش مصنوعی: دستت را با طلا بپوشان و از دنیای خودت استفاده کن؛ ثروت و قدرتت را بگستر و هر دو خودی و غیرخودی را به طریقه‌ی دلخواهت تحت تاثیر قرار بده.
این نوا دارد صغیر از عشق حیدر گر هزار
دارد از سودای گل آن نالهٔ مستانه را
هوش مصنوعی: این آهنگ، صدای عشق به حیدر را از کوچکترها می‌شنود، حتی اگر هزار بار در آرزوی گل باشند، آن نالهٔ شاداب و خوش را از دل برمی‌آورند.
دل بود پیمانه و مهر علی می‌ دورهاست
تا که من لبریز دارم زان می این پیمانه را
هوش مصنوعی: دل مانند یک پیمانه است و عشق علی به دور از آن است تا زمانی که من از این عشق سرشار شده‌ام.