شمارهٔ ۴۱
گر از حبیب طلب میکنی سوای حبیب
برو برو که نیی لایق لقای حبیب
من و هر آنچه که باشد فدای آن عاشق
که کرد غیر حبیب آنچه به فدای حبیب
کسان که محو حبیبند نیستند آگه
نه از جفای حبیب و نه از وفای حبیب
من از حبیب نخواهم جز او وگر خواهم
نخواهم آنچه نباشد در آن رضای حبیب
نمانده غیر دلی بهر من بجا وین هم
نگاهدارمش از آنکه هست جای حبیب
چنان شدم که اگر بودمی دوصد سر و جان
بدوستی قسم افشاندمی بپای حبیب
برو چراغ محبت بدل فروز آنگاه
چو آفتاب ببین روی دلربای حبیب
من آن صغیر که بودم نیم بمردم وداد
حیات تازه مرا لعل جانفزای حبیب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر از حبیب طلب میکنی سوای حبیب
برو برو که نیی لایق لقای حبیب
هوش مصنوعی: اگر از محبوب چیزی میخواهی و جز او را میطلبی، بهتر است که بروی، چرا که شایسته ملاقات او نیستی.
من و هر آنچه که باشد فدای آن عاشق
که کرد غیر حبیب آنچه به فدای حبیب
هوش مصنوعی: من و هر چیزی که دارم، برای عشق و محبت آن معشوق فدای او میشود، حتی اگر این فداکاری برای کسی غیر از محبوب باشد.
کسان که محو حبیبند نیستند آگه
نه از جفای حبیب و نه از وفای حبیب
هوش مصنوعی: افرادی که در عشق معشوق غرق شدهاند، نه از ظلم و خیانت او آگاهند و نه از محبت و وفای او.
من از حبیب نخواهم جز او وگر خواهم
نخواهم آنچه نباشد در آن رضای حبیب
هوش مصنوعی: من از محبوبم چیزی نمیخواهم جز خود او و اگر چیزی بخواهم، آن چیزی نیست که در آن رضایت محبوب وجود نداشته باشد.
نمانده غیر دلی بهر من بجا وین هم
نگاهدارمش از آنکه هست جای حبیب
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز دل من برای تو باقی نمانده و من میخواهم آن را حفظ کنم، زیرا این دل تنها جایگاه محبوب من است.
چنان شدم که اگر بودمی دوصد سر و جان
بدوستی قسم افشاندمی بپای حبیب
هوش مصنوعی: به قدری به دوستی محبوبم وابسته شدم که اگر دوصد سر و جان داشتم، همگی را به پای او نثار میکردم.
برو چراغ محبت بدل فروز آنگاه
چو آفتاب ببین روی دلربای حبیب
هوش مصنوعی: برو و عواطف دوستیت را در دل روشن کن، سپس مانند نور خورشید چهره زیبای محبوبت را مشاهده خواهی کرد.
من آن صغیر که بودم نیم بمردم وداد
حیات تازه مرا لعل جانفزای حبیب
هوش مصنوعی: من در دوران کودکیام، نزدیک بود که بمیرم، اما لبهای شیرین محبوبم زندگی تازهای به من بخشید.

صغیر اصفهانی