گنجور

شمارهٔ ۳ - در مدح اعلیحضرت شاه ولایت علی علیه‌السلام

الا تا خویشتن بینی نبینی روی جانان را
بلی ابر از نظر پنهان کند خورشید تابان را
مقام وحدت است اینجا تو و جانان نمی‌گنجد
از آن مگذر که خود بینی ز خود بگذر ببین آن را
چو جویی آن صنم باز آی از دیر و حرم یعنی
ز پای جان خود بردار قید کفر و ایمان را
ز عشق آن پری ناصِح مکن منعم که می‌دانم
نبیند این سر شوریده دیگر روی سامان را
من اندر خواب زلفش دیدم و حالم پریشان شد
تو هم چون من شوی بینی گر این خواب پریشان را
وصالش جوی در محنت که توأم ساخته حکمت
طواف کعبه و پیمودن کوه و بیابان را
گر افتادی ز پا می‌رو به سر کارد برون روزی
جمال کعبه از پای دلت خار مغیلان را
ترش‌روییِ دی از پی بهاری آورد شیرین
ببینی سبز و خرم کوه و صحرا و گلستان را
به تحقیق ار گشایی دیدهٔ دل را توان دیدن
خود اندر دامن ابر سیه گل‌های خندان را
شنیدی زنده دارد آب حیوان خضر را بازی
تو هم در ظلمت گیتی طلب کن آب حیوان را
تویی آن کس که حق گوید نفخت فیه من روحی
خود ار ناخوانده‌ای می‌پرس از آن کو خوانده قرآن را
بسی جای شگفت است این چو نیکو بینی ای انسان
که با آن روح رحمانی بری فرمان شیطان را
سیه گشته است چشمت از شتاب گردش گردون
از این رو می‌نیاری دید دست چرخ گردان را
خط پرگار دوران نقطه‌ای اندر میان دارد
بجو آن نقطهٔ مرکز مشو سرگشته دوران را
اگر آن نقطه را جویی صفت زان نقطه دان دائر
مدارِ گنبدِ گردون، نظامِ مُلکِ امکان را
ز قُرب و بُعد آن نقطه است کآید در میان صحبت
بیان سازند اهل دل چو شرح وصل و هجران را
اگر آن نقطه را خواهی محل جو در دل آنان
که دیو نفس کشتند و طلب کردند یزدان را
به دست صدق دامان گروهی گیر کز صفوت
به ناپاکی و بی‌باکی نیالودند دامان را
به درویشان عالی‌رتبتی پیوند کز همت
فرو نارند سر مر تاج قیصر تخت خاقان را
سخن بی‌پرده گر خواهی ز جان شو بندهٔ آنان
که راه بندگی پویند از جان شاه مردان را
شهنشاهی که آید هر که در خیل غلامانش
به خود همدوش بیند آدم و نوح و سلیمان را
برای هرچه جز حق فرض کن آغاز و پایانی
به دست مرتضی دان امر آن آغاز و پایان را
مجو بی‌مهر او غفران حق کاندر صف محشر
به شرط مهر او دارد خدا مبذول غفران را
شها ای کوه حِلم و بحر علم و معدن حکمت
که از خو آن عطای خویش دادی لقمه لقمان را
تویی مقصود از این مطلب تویی منظور از این معنی
که حق بر صورت خود خلق فرموده است انسان را
تو روشن می‌کنی ماها چه آفاق و چه انفس را
تو روزی می‌دهی شاها چه کافر چه مسلمان را
شهنشاها تویی کت بینم اندر حیطهٔ قدرت
مسخر شش جهت هم پنج حس هم چار ارکان را
صلت خواهم بدین اشعار و آن این است کافزایی
به روح پاک پیر و باب من اکرام و احسان را
چه گویم من به وصفت با وجود اینکه می‌بینم
در اوصاف تو از قول خدا آیات قرآن را
صغیر از شرم شد خاموش آری کی بود در خور
ثنای چون تو دانایی من ناچیز نادان را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الا تا خویشتن بینی نبینی روی جانان را
بلی ابر از نظر پنهان کند خورشید تابان را
هوش مصنوعی: تا زمانی که خودت را نشناسی و نسبت به روح و جانت آگاه نباشی، هرگز نمی‌توانی زیبایی جانان را ببینی. مثل اینکه ابر، نور خورشید درخشان را از دید دور می‌کند.
مقام وحدت است اینجا تو و جانان نمی‌گنجد
از آن مگذر که خود بینی ز خود بگذر ببین آن را
هوش مصنوعی: این مکان جای ملاقات با محبوب است و در آنجا دوگانگی وجود ندارد. از این مرحله عبور نکن، زیرا در اینجا خود را فراموش کن و فقط او را مشاهده کن.
چو جویی آن صنم باز آی از دیر و حرم یعنی
ز پای جان خود بردار قید کفر و ایمان را
هوش مصنوعی: اگر به معشوق خود فکر می‌کنی، از گذشته و مکان‌های مقدس دست بردار، یعنی از بندهای وابستگی به عقاید و باورهای دینی آزاد شو.
ز عشق آن پری ناصِح مکن منعم که می‌دانم
نبیند این سر شوریده دیگر روی سامان را
هوش مصنوعی: از عشق آن پری، نصیحت نکن، زیرا می‌دانم او دیگر روی آرامش را نخواهد دید و حال دیوانه‌ام را درک نمی‌کند.
من اندر خواب زلفش دیدم و حالم پریشان شد
تو هم چون من شوی بینی گر این خواب پریشان را
هوش مصنوعی: من در خواب زلف او را دیدم و حالتم آشفته شد. تو هم اگر مانند من این خواب آشفته را ببینی، حال تو نیز چنین می‌شود.
وصالش جوی در محنت که توأم ساخته حکمت
طواف کعبه و پیمودن کوه و بیابان را
هوش مصنوعی: وصل او همچون جویابی در سختی‌هاست که حکمت تو را به دور زدن دور کعبه و پیمودن کوه‌ها و بیابان‌ها می‌کشاند.
گر افتادی ز پا می‌رو به سر کارد برون روزی
جمال کعبه از پای دلت خار مغیلان را
هوش مصنوعی: اگر زمین خوردی و نتوانستی سر پا بیایی، به کارهای خودت ادامه بده و بدان که روزی زیبایی کعبه در دل تو نمایان خواهد شد، مانند خاری که در دلت احساس می‌کنی.
ترش‌روییِ دی از پی بهاری آورد شیرین
ببینی سبز و خرم کوه و صحرا و گلستان را
هوش مصنوعی: به دنبال زمستان، بهار می‌آید؛ حالا شاهد زیبایی‌های سبز و شاداب کوه‌ها، دشت‌ها و گلستان‌ها خواهی بود.
به تحقیق ار گشایی دیدهٔ دل را توان دیدن
خود اندر دامن ابر سیه گل‌های خندان را
هوش مصنوعی: اگر واقعا چشم دل را باز کنی، می‌توانی در زیر ابرهای سیاه، گل‌های خندان را ببینی.
شنیدی زنده دارد آب حیوان خضر را بازی
تو هم در ظلمت گیتی طلب کن آب حیوان را
هوش مصنوعی: شنیدی که آب حیات، خضر را زنده نگه می‌دارد؛ تو هم در این دنیای تاریک، باید جستجوی آب حیات را آغاز کنی.
تویی آن کس که حق گوید نفخت فیه من روحی
خود ار ناخوانده‌ای می‌پرس از آن کو خوانده قرآن را
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که به راستی سخن می‌گوید. من از روح خود در تو دمیده‌ام. اگر کسی که قرآن را نخوانده از تو بپرسد، تو می‌توانی حقایق را برای او بیان کنی.
بسی جای شگفت است این چو نیکو بینی ای انسان
که با آن روح رحمانی بری فرمان شیطان را
هوش مصنوعی: این جای شگفتی است که وقتی انسان به خود و روح نیکش نگاهی می‌اندازد، میبیند که چگونه می‌تواند از دستورات شیطان پیروی کند.
سیه گشته است چشمت از شتاب گردش گردون
از این رو می‌نیاری دید دست چرخ گردان را
هوش مصنوعی: چشمانت از سرعت چرخش دنیا تیره و کدر شده است، به همین خاطر نمی‌توانی دست چرخنده تقدیر را ببینی.
خط پرگار دوران نقطه‌ای اندر میان دارد
بجو آن نقطهٔ مرکز مشو سرگشته دوران را
هوش مصنوعی: در دوران زندگی، مرکزیتی وجود دارد که همه چیز در اطراف آن می‌چرخد. به دنبال آن نقطه‌ی مرکزی باش و در سردرگمی‌های زندگی گم نمان.
اگر آن نقطه را جویی صفت زان نقطه دان دائر
مدارِ گنبدِ گردون، نظامِ مُلکِ امکان را
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آن نقطه هستی، باید بدانی که این نقطه مختص دائرۀ گنبد آسمانی و نظام پادشاهی جهان ممکنات است.
ز قُرب و بُعد آن نقطه است کآید در میان صحبت
بیان سازند اهل دل چو شرح وصل و هجران را
هوش مصنوعی: نقطه‌ای که در دل فاصله و نزدیکی قرار دارد، موضوع گفت و گو می‌شود. عارفان و اهل دل در این باره صحبت می‌کنند و از شرح ارتباط و جدایی می‌گویند.
اگر آن نقطه را خواهی محل جو در دل آنان
که دیو نفس کشتند و طلب کردند یزدان را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به جایگاهی آگاه شوی، باید به دل افرادی نگاه کنی که با نفس پلید خود مبارزه کرده‌اند و خواهان خداوند هستند.
به دست صدق دامان گروهی گیر کز صفوت
به ناپاکی و بی‌باکی نیالودند دامان را
هوش مصنوعی: به افرادی که با صداقت و پاکی زندگی می‌کنند، وابسته شو و ارتباط برقرار کن؛ زیرا آن‌ها به خاطر ویژگی‌های خوب خود، آلوده به ناپاکی و بی‌پروا بودن نشده‌اند.
به درویشان عالی‌رتبتی پیوند کز همت
فرو نارند سر مر تاج قیصر تخت خاقان را
هوش مصنوعی: این بیت به تمجید از درویشان بزرگ و با مقام می‌پردازد و می‌گوید که آنها با تلاش و اراده‌ی خود، به جایی رسیده‌اند که حتی تاج و تخت قدرت‌مندان را هم تحت‌الشعاع قرار می‌دهند. به عبارت دیگر، ارزش و مقام درویشان به قدری بالاست که برتر از قدرت‌های دنیوی به نظر می‌رسند.
سخن بی‌پرده گر خواهی ز جان شو بندهٔ آنان
که راه بندگی پویند از جان شاه مردان را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی حقیقت را بدون پرده بگویی، خود را تسلیم کسانی کن که در راه بندگی و خدمت، جان خود را فدای معشوق می‌کنند و پیروان راستین راه عشق هستند.
شهنشاهی که آید هر که در خیل غلامانش
به خود همدوش بیند آدم و نوح و سلیمان را
هوش مصنوعی: هر کسی که در بین خدمتگزاران یک پادشاه بزرگ قرار بگیرد، احساس می‌کند که در کنار آدم، نوح و سلیمان است.
برای هرچه جز حق فرض کن آغاز و پایانی
به دست مرتضی دان امر آن آغاز و پایان را
هوش مصنوعی: برای هر چیزی که جز حقیقت است، فرض کن که آغاز و پایانی به دست مرتضی است و آن مرتضی است که به این امورات خاتمه می‌دهد.
مجو بی‌مهر او غفران حق کاندر صف محشر
به شرط مهر او دارد خدا مبذول غفران را
هوش مصنوعی: بدون عشق و محبت او، نه امیدی به آمرزش الهی در روز قیامت وجود دارد. خداوند آمرزش را مشروط به محبت او قرار داده است.
شها ای کوه حِلم و بحر علم و معدن حکمت
که از خو آن عطای خویش دادی لقمه لقمان را
هوش مصنوعی: ای بزرگوار با خوی نیک و دانشی بی‌پایان، تو منبع حکمت و دانایی هستی و از وجود تو برکت و لطفی که به لقمان عطا کردی، سرچشمه می‌گیرد.
تویی مقصود از این مطلب تویی منظور از این معنی
که حق بر صورت خود خلق فرموده است انسان را
هوش مصنوعی: تو هدف این موضوعی، تویی مقصود از این معنا که خداوند انسان را به صورت خود خلق کرده است.
تو روشن می‌کنی ماها چه آفاق و چه انفس را
تو روزی می‌دهی شاها چه کافر چه مسلمان را
هوش مصنوعی: تو زندگی و آگاهی را برای ما روشن می‌کنی، چه در دنیای بیرون و چه در درون خودمان. تو روزی می‌دهی به همه، چه کسانی که به تو باور دارند و چه کسانی که ندارند.
شهنشاها تویی کت بینم اندر حیطهٔ قدرت
مسخر شش جهت هم پنج حس هم چار ارکان را
هوش مصنوعی: ای پادشاهان، تویی که در قلمرو قدرت، تمام شش طرف را تحت تسلط داری و همچنین بر پنج حس و چهار رکن عالم تسلط یافته‌ای.
صلت خواهم بدین اشعار و آن این است کافزایی
به روح پاک پیر و باب من اکرام و احسان را
هوش مصنوعی: من قصد دارم با این اشعار به کسی که روح پاکش مانند یک پیر است، احترام و محبت نشان دهم.
چه گویم من به وصفت با وجود اینکه می‌بینم
در اوصاف تو از قول خدا آیات قرآن را
هوش مصنوعی: چه چیزی می‌توانم از زیبایی‌های تو بگویم، در حالی که می‌بینم اوصاف تو در آیات قرآن بیان شده است؟
صغیر از شرم شد خاموش آری کی بود در خور
ثنای چون تو دانایی من ناچیز نادان را
هوش مصنوعی: کودک از شرم حرفی نزد، زیرا آیا کسی مانند تو را باید ستایش کرد؟ دانایی من ناچیز و نادانی من آشکار است.

حاشیه ها

1402/02/03 10:05
یزدانپناه عسکری

9- به تحقیق ارگشائی دیدهٔ دل را توان دیدن - خود اندر دامن ابر سیه گل‌های خندان را

***

[یزدانپناه عسکری *]

تعمق ژرف

دیانا یوگا (Dhyāna) که علم مراقبت (تعمق ژرف و خلسه) و با دیدهٔ دل یا با چشم سوم (trinetra) خویش دیدن است.