گنجور

مثنوی عقل و عشق

مرغ‌ عشقم‌ باز در پرواز شد
باب‌ عشقم‌ باز بر دل باز شد
نغمه‌ای دیگر در این‌ ره ساز کرد
داستان عشق‌ و عقل‌ آغاز کرد
گوش جان بگشا گرت‌ دل مرده نیست‌
حالت‌ از سرمای هجر افسرده نیست‌
عشق‌ و عقل‌ عاشقان را گوش کن‌
حالشان را پیشوای هوش کن‌
عاشقی‌ کو را به‌ جان زد برق عشق‌
جانش از پا تا به‌ سر شد غرق عشق
عقل‌ محتاط آید اندر اهتزاز
کآردش در راه فرق و امتیاز
گوید او را عشق‌ بر خود کامی‌ است‌
کار او رسوایی‌ و بدنامی‌ است‌
چون روی دنبال عشق‌ خانه‌ سوز
می‌شوی بی‌خانمان و تیره روز
عشق‌ چون بیند که‌ عقل‌ بی‌ نشاط
کرده عاشق‌ را اسیر احتیاط
بر سریر دل نشیند شاه وار
عقل‌ را آرد به‌ بند اضطرار
گویدش کاین‌ شیوه بر تمییز نیست‌
کار عشق‌ اندیشه‌ و پرهیز نیست‌
هرکه‌ شاد آمد به‌ ما ناشاد رفت‌
سوخت‌ پس‌ خاکسترش بر باد رفت‌
عقل‌ گوید زین‌ خرابی ‌ها چه‌ سود
عشق‌ گوید تا شود کامل‌ وجود
عقل‌ گوید عاشقی‌ دیوانگی‌ است‌
عشق‌ گوید عقل‌ بر بیگانگی‌ است‌
عقل‌ گوید بندة درگاه باش
عشق‌ گوید بند بگسل‌ شاه باش
عقل‌ گوید عاشقی‌ جز ننگ‌ نیست‌
عشق‌ گوید نامها جز رنگ‌ نیست‌
همچنین‌ در کربلا سلطان عشق‌
چون روان گردید بر میدان عشق‌
عقل‌ آمد راه او را سخت‌ بست‌
عشق‌ آمد از دو کونش‌ رخت‌ بست‌
عقل‌ نرمی‌ کرد و با پرهیز رفت‌
عشق‌ گرمی‌ کرد و آتش‌ ریز رفت‌
عقل‌ برهان گفت‌ و استدلال یافت‌
عشق‌ مستی‌ کرد و استقلال یافت‌
عقل‌ راهش‌ از ره قانون گرفت‌
عشق‌ کامش‌ بر نشان خون گرفت‌
عقل‌ گفت‌ این‌ عزم بی‌ هنگام چیست‌
عشق‌ گفت‌ این‌ حرف‌ را هنگام نیست‌
عقل‌ گفتا زین‌ رهت‌ مقصود چیست‌
عشق‌ گفت‌ این‌ راه را مقصود نیست‌
عقل‌ گفتا تخم‌ ناکامی‌ مپاش
عشق‌ گفتا بند ناکامی‌ مباش
عقل‌ گفت‌ از جوع طفلان و عطش‌
عشق‌ گفت‌ از وقت‌ وصل‌ و عیش‌خَوش
عقل‌ گفت‌ از اهل‌ بیت‌ و راه شام
عشق‌ گفت‌ از صبح‌ وصل‌ و دور جام
عقل‌ از زنجیر و آن بیمار گفت‌
عشق‌ از سودای زلف‌ یار گفت‌
عقل‌ گفت‌ از زینب‌(س) و شهر دمشق‌
عشق‌ گفت‌ از شهریار و شهر عشق‌
عقل‌ گفت‌ از بزم بیداد یزید
عشق‌ گفت‌ از حظ‌ّ و دیدار مزید
عقل‌ گفتا از اسیری سرگذشت‌
عشق‌ گفتا آب‌ها از سر گذشت‌
عقل‌ گفت‌ از جان گذشتن‌ خواری است‌
عشق‌ گفتا ترک جان سرداری است‌
عقل‌ گفتا روح بر تن‌ مایل‌ است‌
عشق‌ گفتا روح را تن‌ حائل‌ است‌
عقل‌ گفت‌ اینسان که‌ جان را کرد خوار
عشق‌ گفتا آنکه‌ خواهد وصل‌ یار
عقل‌ گفتا چون کنی‌ با این‌ عیال
عشق‌ گفت‌ از جمله‌ باید انفصال
عقل‌ گفتا از ملامت‌ کن‌ حذر
عشق‌ گفتا شو ملامت‌ را سپر
عقل‌ از اهل‌ و عیالش‌ بیم‌ داد
عشق‌ بر کف‌ جامش‌ از تسلیم‌ داد
عقل‌ گفتا رو برون زین‌ کارزار
عشق‌ گفتا راه ها را بست‌ یار
عقل‌ گفتا صلح‌ کن‌ با این‌ سپاه
عشق‌ گفتا جنگ‌ ریزد زآن نگاه
عقل‌ گفت‌ از فتنه‌ بیزار است‌ دوست‌
عشق‌ گفت‌ این‌ فتنه‌ها از چشم‌ اوست‌
عقل‌ گفتا کن‌ سلامت‌ اختیار
عشق‌ گفتا گر گذارد چشم‌ یار
عقل‌ گفتا محنت‌ از هر سو رسید
عشق‌ گفت‌ آغوش بگشا کو رسید
عقل‌ گفتا کار آمد رو به‌ خویش‌
عشق‌ گفتا یار آمد رو به‌ پیش‌
عقل‌ گفت‌ از زخم‌ بسیارم غم‌ است‌
عشق‌ گفت‌ ار او نهد مرهم‌ کم‌ است‌
عقل‌ آمد از در الصلح‌ خیر
عشق‌ گفتا خیر و شر نبود ز غیر
عقل‌ گفتا نیست‌ شرّ در فعل‌ دوست‌
عشق‌ گفتا نیست‌ شرّی جمله‌ اوست‌
عقل‌ گفت‌ از نوک تیر و ناوکش‌
عشق‌ گفت‌ از غمزه های چابکش‌
عقل‌ گفت‌ از تشنه‌ کامی‌ و تبش‌
عشق‌ گفت‌ از لعل‌ جانان بر لبش‌
عقل‌ گفتا هوش بگشا بهر او
عشق‌ گفت‌ آغوش بگشا بهر او
عقل‌ بنمودش شماتت‌های عام
عشق‌ بستودش ز یار خوش کلام
عقل‌ گفت‌ از جور خصم‌ غافلش‌
عشق‌ گفت‌ از لطف‌ یار یکدلش‌
عقل‌ محکم‌ کرد بنیاد قیاس
عشق‌ برهم‌ ریخت‌ بنیاد و اساس
عقل‌ طرح هستی‌ از لولاک ریخت‌
عشق‌ بر چشم‌ مطرح خاک ریخت‌
عقل‌ آمد از در تقوی و شرع
عشق‌ در هم‌ کوفت‌ بیت‌ اصل‌ و فرع
عقل‌ حرف‌ از مصلحت‌ گفت‌ و مآل
عشق‌ برد از مصلحت‌ وقت‌ و مجال
عقل‌ آوردش به‌ هوش از بعد و قبل‌
عشق‌ آوردش بجوش از بانگ‌ طبل‌
عقل‌ گفتا با بلا نتوان ستیز
عشق‌ گفتا زین‌ بلا نتوان گریز
عقل‌ گفتا بر بلا کس‌ رو نکرد
عشق‌ گفتا غیر شیر و غیر مرد
عقل‌ گفت از تن‌ کجا سازی وطن‌
عشق‌ گفت‌ آنجا که‌ نبود جان و تن‌
عقل‌ تا می‌ دید بهر او صلاح
عشق‌ بردش سوی میدان ذوالجناح
باز آنجا عقل‌ دست‌ و پای کرد
بهر خویش‌ اثبات‌ عزم و رای کرد
گفت‌ در جنگ‌ عدو تأخیر کن‌
وصف‌ خود را ز آیت‌ تطهیر کن‌
تا که‌ بشناسندت‌ این‌ قوم دو دل
بل‌ شوند از کردة خود منفعل‌
عشق‌ گفتا زین‌ شناسایی‌ چه‌ سود
من‌ تو را نیکو شناسم‌ ای ودود
جد تو بر ماسوا پیغمبر است‌
مادرت‌ زهرا و بابت‌ حیدر است‌
تو خود آن شاهی‌ که‌ در روز الست‌
حق‌ به‌ عشق‌ خویش‌ پیمان تو بست‌
مر تو را از ماسوا ممتاز کرد
باز بر دل عقده های راز کرد
عهد تو ثبت‌ است‌ در طومار عشق‌
عارف‌ و معروف‌ نبود یار عشق‌
تیغ‌ برکش‌ عهد را تکمیل‌ کن‌
در فنای خویشتن‌ تعجیل‌ کن‌
گوش کن تا گویمت‌ پیغام دوست‌
ای حمام حق‌ نشین‌ بر بام دوست‌
نهی‌ منکر گر خرد گوید درشت‌
تو نه‌ فاروقی‌ بیفکن‌ سوی پشت‌
کرد مرآت‌ تو را رخسار خویش‌
دید در مرآت‌ رویت‌ ذات‌ خویش‌
عشق‌ با حسن‌ تو از روی تو باخت‌
دل به‌ خویش‌ از وجه‌ نیکوی تو باخت‌
نیست‌ پیدا غیر او ز آئینه‌ات‌
کی‌ دهد ره غیر را در سینه‌ات‌
پای تا سر هیکلت‌ مرآت‌ اوست‌
جزء جزئت‌ آیت‌ اثبات‌ اوست‌
بر تن‌ اندر جنگ‌ پیراهن‌ مپوش
در مقام وصل‌ از ما تن‌ مپوش
پیرهن‌ خواهم‌ تو را از خون کنند
وقت‌ مرگ از پیکرت‌ بیرون کنند
تا چنان کت‌ دل به‌ ما واصل‌ شود
هم‌ تنت‌ را کام جان حاصل‌ شود
گر تنت‌ گردد لگدکوب‌ ستور
باشد افزون لذت‌ جان در حضور
از در دیگر درآمد باز عقل‌
تا کند او را به‌ خود دمساز عقل‌
یکسر از منقول بر معقول رفت‌
عرض را بنهاد و سوی طول رفت‌
گفت‌ گر تو مظهر ذات‌ اللّهی‌
در صفات‌ ذات‌ مرآت‌ اللّهی‌
اوست‌ بی‌تبدیل‌ و بی‌تغییر هم‌
رتبه‌ مظهر نگردد بیش‌ و کم‌
خلقت‌ اشیاء به‌ حق‌ عاید نشد
رتبه‌ ای از بهر او زاید نشد
کی‌ مقامی‌ را ظهورش فاقد است‌
کز شهادت‌ مر مقامش‌ زائد است‌
ور نباشی‌ مظهر ذات‌ وجود
از شهادت‌ می‌ نیابی‌ آن شهود
زآنکه‌ اشیاء خود به‌ ترتیب‌ حدود
جمله‌ موجودند بر نفس‌ وجود
عشق‌ گفتا این‌ دلیل‌ فلسفی‌ است‌
در مقام ما دلایل‌ منتفی‌ است‌
عقل‌ گو کن‌ تیغ‌ برهان را غلاف‌
در مقام عاشقی‌ حکمت‌ مباف‌
مظهر حق‌ خالق‌ بیش‌ و کم‌ است‌
هر کمی‌ از وی فزون در عالم‌ است‌
زآن مقاماتی‌ که‌ ذاتش‌ مالک‌ است‌
این‌ مقام و این‌ شهادت‌ هم‌ یک‌ است‌
بهر عقل‌ ا ست‌ این‌ و گر نه ‌واصلی‌
نه‌ مقامی‌ داند و نه‌ منزلی‌
عقل‌ گفتا در دلایل‌ خستگی‌ است‌
گر کمال عشق‌ در وارستگی‌ است‌
زین‌ مقامی‌ هم‌ که‌ داری رسته‌ شو
بی‌ مقامی‌ را یکی‌ شایسته‌ شو
جان مده بر باد و حفظ‌ خویش‌ کن‌
ترک این‌ هنگامه‌ و تشویش‌ کن‌
گر کمالست‌ این‌ تو بگذر از کمال
تا مجرد باشی‌ از هجر و وصال
عشق‌ گفتا این‌ تجرد ای همام
می‌شود ثابت‌ به‌ حفظ‌ این‌ مقام
ا ین‌ مقام آخر مقام سالک‌ است‌
بر مراتب‌ها ی مادون مالک‌ است‌
لیک‌ عاشق‌ زین‌ مراتب‌ مطلق‌ است‌
نه‌ به‌ اطلاق و تقیّد ملحق‌ است‌
نه‌ خبر دارد ز قید و بستگی‌
نه‌ بود آگاه از وارستگی‌
بل ‌عشیق‌ از خلق‌ و خالق‌ فارغ‌ است‌
از تجرد وز علایق‌، فارغ‌ است‌
بهر مفهوم است‌ این‌ در سِیر عشق‌
ورنه‌ نبود عقل‌ِ کامل‌ غیر عشق‌
چون عشیق‌ از جام وحدت‌ مست‌ شد
عقل‌ با عشق‌ آمد و همدست‌ شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرغ‌ عشقم‌ باز در پرواز شد
باب‌ عشقم‌ باز بر دل باز شد
هوش مصنوعی: عشق من دوباره پرواز کرد و دروازه‌ دل من به روی عشق باز شد.
نغمه‌ای دیگر در این‌ ره ساز کرد
داستان عشق‌ و عقل‌ آغاز کرد
هوش مصنوعی: آهنگی تازه در این مسیر ایجاد شد و داستان عشق و عقل آغاز گردید.
گوش جان بگشا گرت‌ دل مرده نیست‌
حالت‌ از سرمای هجر افسرده نیست‌
هوش مصنوعی: با دقت به صدای جان خود گوش کن، اگر قلبت مرده نیست و احساساتت از جدایی تلخ و سرد نیست.
عشق‌ و عقل‌ عاشقان را گوش کن‌
حالشان را پیشوای هوش کن‌
هوش مصنوعی: عشق و عقل عاشقان را بشنو و حال و روزشان را برای دیگران روشن کن.
عاشقی‌ کو را به‌ جان زد برق عشق‌
جانش از پا تا به‌ سر شد غرق عشق
هوش مصنوعی: عاشقی که به شدت تحت تأثیر عشق قرار گرفته است، با تمام وجود و هستی‌اش در عشق غرق شده و از سر تا پا احساس می‌کند که این عشق بر او تأثیر عمیقی گذاشته است.
عقل‌ محتاط آید اندر اهتزاز
کآردش در راه فرق و امتیاز
هوش مصنوعی: عقل محتاط و باهوش به هنگام تصمیم‌گیری و تحلیلی دقیق وارد عمل می‌شود، زیرا در این مسیر توانایی تشخیص تفاوت‌ها و ویژگی‌های خاص را دارد.
گوید او را عشق‌ بر خود کامی‌ است‌
کار او رسوایی‌ و بدنامی‌ است‌
هوش مصنوعی: عشق او را به خود می‌کشاند، اما نتیجه‌اش رسوایی و شهرت بدی برای او خواهد بود.
چون روی دنبال عشق‌ خانه‌ سوز
می‌شوی بی‌خانمان و تیره روز
هوش مصنوعی: زمانی که به دنبال عشق می‌روی، خود را دچار دردی می‌کنی که باعث می‌شود بی‌خانه و با روزهای تیره و ناراحت مواجه شوی.
عشق‌ چون بیند که‌ عقل‌ بی‌ نشاط
کرده عاشق‌ را اسیر احتیاط
هوش مصنوعی: وقتی عشق ببیند که عقل بی‌حوصله و ساکت شده، عاشق را به احتیاط و محافظه‌کاری وادار می‌کند.
بر سریر دل نشیند شاه وار
عقل‌ را آرد به‌ بند اضطرار
هوش مصنوعی: عقل مانند پادشاهی بر دل فرمانروایی می‌کند و در شرایط سخت و نیاز، آن را به تسخیر خود در می‌آورد.
گویدش کاین‌ شیوه بر تمییز نیست‌
کار عشق‌ اندیشه‌ و پرهیز نیست‌
هوش مصنوعی: می‌گوید که این روش برای تمایز دادن نیست؛ کار عشق به فکر و احتیاط نیاز ندارد.
هرکه‌ شاد آمد به‌ ما ناشاد رفت‌
سوخت‌ پس‌ خاکسترش بر باد رفت‌
هوش مصنوعی: هر کسی که با شادی و خوشحالی به ما آمد، در نهایت غمگین و ناراحت رفت. حسرت او پس از رفتن مانند خاکستر در باد پراکنده شد.
عقل‌ گوید زین‌ خرابی ‌ها چه‌ سود
عشق‌ گوید تا شود کامل‌ وجود
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید از این ویرانی‌ها چه بهره‌ای می‌توان برد، اما عشق بر این باور است که فقط با این تجربیات می‌توان به کمال وجود دست یافت.
عقل‌ گوید عاشقی‌ دیوانگی‌ است‌
عشق‌ گوید عقل‌ بر بیگانگی‌ است‌
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که عاشق بودن کار دیوانگان است، اما عشق پاسخ می‌دهد که عقل تنها باعث جدایی از واقعیات می‌شود.
عقل‌ گوید بندة درگاه باش
عشق‌ گوید بند بگسل‌ شاه باش
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که باید در خدمت و بندگی باشی، اما عشق به تو می‌گوید که زنجیرها را پاره کن و مثل یک پادشاه آزاد باش.
عقل‌ گوید عاشقی‌ جز ننگ‌ نیست‌
عشق‌ گوید نامها جز رنگ‌ نیست‌
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که عاشقی فقط موجب شرم و ننگ است، اما عشق بر این باور است که نام‌ها تنها ظاهر و رنگین‌اند و در عمق، برتری خاصی ندارند.
همچنین‌ در کربلا سلطان عشق‌
چون روان گردید بر میدان عشق‌
هوش مصنوعی: در کربلا، پادشاه عشق به سویی رفت و خودش را در میدان عشق نشان داد.
عقل‌ آمد راه او را سخت‌ بست‌
عشق‌ آمد از دو کونش‌ رخت‌ بست‌
هوش مصنوعی: عقل مسیر او را به طرز دشواری مسدود کرد، اما عشق از هر دو طرف او را آزاد کرد و راهش را هموار کرد.
عقل‌ نرمی‌ کرد و با پرهیز رفت‌
عشق‌ گرمی‌ کرد و آتش‌ ریز رفت‌
هوش مصنوعی: عقل با احتیاط و حوصله پیش می‌رود و از چیزهای خطرناک دوری می‌کند، در حالی که عشق با شور و حرارت به دنبال احساسات و جذابیت‌ها می‌رود و به درون چالش‌ها و هیجان‌ها می‌غلتد.
عقل‌ برهان گفت‌ و استدلال یافت‌
عشق‌ مستی‌ کرد و استقلال یافت‌
هوش مصنوعی: عقل با استدلال و برهان، حقایق را می‌شناخت و به حقیقت‌های خوبی دست می‌یافت، اما عشق به گونه‌ای دیگر عمل کرد و در حالتی از شوق و آزادی قرار گرفت.
عقل‌ راهش‌ از ره قانون گرفت‌
عشق‌ کامش‌ بر نشان خون گرفت‌
هوش مصنوعی: عقل مسیر خود را از طریق قوانین پیدا کرد، در حالی که عشق خواسته‌اش بر اثر زخم‌ها و دردها به دست آمد.
عقل‌ گفت‌ این‌ عزم بی‌ هنگام چیست‌
عشق‌ گفت‌ این‌ حرف‌ را هنگام نیست‌
هوش مصنوعی: عقل گفت: این تصمیم در این زمان چه معنایی دارد؟ عشق پاسخ داد: این موضوع زمانی برای بحث ندارد.
عقل‌ گفتا زین‌ رهت‌ مقصود چیست‌
عشق‌ گفت‌ این‌ راه را مقصود نیست‌
هوش مصنوعی: عقل گفت: هدف تو از این مسیر چیست؟ عشق پاسخ داد: این راه هدفی ندارد.
عقل‌ گفتا تخم‌ ناکامی‌ مپاش
عشق‌ گفتا بند ناکامی‌ مباش
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که دانه‌های ناامیدی را نپاش، اما عشق می‌گوید که در بند ناامیدی نباش.
عقل‌ گفت‌ از جوع طفلان و عطش‌
عشق‌ گفت‌ از وقت‌ وصل‌ و عیش‌خَوش
هوش مصنوعی: عقل به مشکل گرسنگی کودکان اشاره می‌کند و عشق از زمان وصل و شادی سخن می‌گوید.
عقل‌ گفت‌ از اهل‌ بیت‌ و راه شام
عشق‌ گفت‌ از صبح‌ وصل‌ و دور جام
هوش مصنوعی: عقل از کسانی که در کنار معشوق هستند و راهی که به شام می‌رسد صحبت می‌کند، در حالی که عشق به صبح وصال و دوری از می‌گوید.
عقل‌ از زنجیر و آن بیمار گفت‌
عشق‌ از سودای زلف‌ یار گفت‌
هوش مصنوعی: عقل از قید و زنجیر رها شده است و آن شخص بیمار، درباره عشق و محبت به زیباروی محبوبش سخن می‌گوید.
عقل‌ گفت‌ از زینب‌(س) و شهر دمشق‌
عشق‌ گفت‌ از شهریار و شهر عشق‌
هوش مصنوعی: عقل به زینب (س) و شهر دمشق اشاره می‌کند، اما عشق به شهریار و شهر عشق سخن می‌گوید.
عقل‌ گفت‌ از بزم بیداد یزید
عشق‌ گفت‌ از حظ‌ّ و دیدار مزید
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که از مهمانی ظلم و فساد یزید دوری کن، اما عشق می‌گوید که باید از لذت و دیدار بیشتر بهره‌مند شوی.
عقل‌ گفتا از اسیری سرگذشت‌
عشق‌ گفتا آب‌ها از سر گذشت‌
هوش مصنوعی: عقل گفت که تو در دام عشق گرفتار شده‌ای، اما عشق پاسخ داد که آب‌ها از سر گذشتند و دیگر نمی‌توان به گذشته بازگشت.
عقل‌ گفت‌ از جان گذشتن‌ خواری است‌
عشق‌ گفتا ترک جان سرداری است‌
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید از جان گذشتن نشان ضعف و زبونی است، اما عشق پاسخ می‌دهد که رها کردن جان یعنی رها کردن شجاعت و بزرگی.
عقل‌ گفتا روح بر تن‌ مایل‌ است‌
عشق‌ گفتا روح را تن‌ حائل‌ است‌
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که روح به بدن علاقه‌مند است، اما عشق پاسخ می‌دهد که بدن مانعی برای روح است.
عقل‌ گفت‌ اینسان که‌ جان را کرد خوار
عشق‌ گفتا آنکه‌ خواهد وصل‌ یار
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که این رفتار باعث بی‌احترامی به روح و جان انسان می‌شود، اما عشق پاسخ می‌دهد که تنها کسی می‌تواند به وصال محبوبش برسد که این احساس را داشته باشد.
عقل‌ گفتا چون کنی‌ با این‌ عیال
عشق‌ گفت‌ از جمله‌ باید انفصال
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید: چطور می‌توانی با این وابستگی‌ها و عشق‌ت زندگی کنی؟ ولی عشق پاسخ می‌دهد: برای این کار، باید از همه چیز جدا شوی و آزاد باشی.
عقل‌ گفتا از ملامت‌ کن‌ حذر
عشق‌ گفتا شو ملامت‌ را سپر
هوش مصنوعی: عقل به من هشدار داد که از سرزنش و ملامت دوری داشته باشم، اما عشق به من گفت که باید ملامت را مانند سپری برای خود بپذیری.
عقل‌ از اهل‌ و عیالش‌ بیم‌ داد
عشق‌ بر کف‌ جامش‌ از تسلیم‌ داد
هوش مصنوعی: عقل از ترس خانواده و وابستگانش به عشق روی آورد و با تسلیم شدن در برابر آن، به سختی دل را به دست عشق سپرد.
عقل‌ گفتا رو برون زین‌ کارزار
عشق‌ گفتا راه ها را بست‌ یار
هوش مصنوعی: عقل گفت که باید از این میدان عشق بیرون بروی، اما عشق پاسخ داد که راه‌ها به روی تو بسته است.
عقل‌ گفتا صلح‌ کن‌ با این‌ سپاه
عشق‌ گفتا جنگ‌ ریزد زآن نگاه
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که با این سپاه عشق صلح کن، اما عشق پاسخ می‌دهد که جنگی از آن نگاه آغاز می‌شود.
عقل‌ گفت‌ از فتنه‌ بیزار است‌ دوست‌
عشق‌ گفت‌ این‌ فتنه‌ها از چشم‌ اوست‌
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که دوست از مشکلات و فتنه‌ها دوری می‌کند، اما عشق پاسخ می‌دهد که این مشکلات ناشی از دیدگاه دوست است.
عقل‌ گفتا کن‌ سلامت‌ اختیار
عشق‌ گفتا گر گذارد چشم‌ یار
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید برای خودت سلامت و امنیت را انتخاب کن، اما عشق می‌گوید اگر به چشمان معشوق نگاه کنی، همه چیز فراموش می‌شود.
عقل‌ گفتا محنت‌ از هر سو رسید
عشق‌ گفت‌ آغوش بگشا کو رسید
هوش مصنوعی: عقل گفت که مشکلات از همه جا به سراغت آمده‌اند، اما عشق در پاسخ گفت که آغوش خود را باز کن، چرا که زیبایی‌ها و خوشی‌ها هم در راه هستند.
عقل‌ گفتا کار آمد رو به‌ خویش‌
عشق‌ گفتا یار آمد رو به‌ پیش‌
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که باید به خودت و به درونت توجه کنی، اما عشق می‌گوید که باید به سوی محبوبت بروی و به او نزدیک شوی.
عقل‌ گفت‌ از زخم‌ بسیارم غم‌ است‌
عشق‌ گفت‌ ار او نهد مرهم‌ کم‌ است‌
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که از زخم‌های زیاد، غم و اندوه دارم، اما عشق پاسخ می‌دهد که اگر از آن دردها مرهمی بگذاری، اصلاً کم است.
عقل‌ آمد از در الصلح‌ خیر
عشق‌ گفتا خیر و شر نبود ز غیر
هوش مصنوعی: عقل به ما می‌گوید که صلح بهتر است و عشق می‌گوید که هیچ چیزی جز خوبی و بدی وجود ندارد که از دیگران ناشی می‌شود.
عقل‌ گفتا نیست‌ شرّ در فعل‌ دوست‌
عشق‌ گفتا نیست‌ شرّی جمله‌ اوست‌
هوش مصنوعی: عقل گفت که در کارهای معشوق هیچ شر یا بدی وجود ندارد، اما عشق پاسخ داد که تمام چیزهای او، حتی آنچه به نظر بد می‌آید، خیر است.
عقل‌ گفت‌ از نوک تیر و ناوکش‌
عشق‌ گفت‌ از غمزه های چابکش‌
هوش مصنوعی: عقل به این اشاره می‌کند که انسان باید به دقت و با احتیاط عمل کند، مانند تیر و ناوک که نیاز به تمرکز و هدف‌گیری دارد. اما عشق این را می‌گوید که باید به احساسات و جاذبه‌های زیبای زندگی توجه کرد، مانند غمزه‌های یک شخص چابک که جذاب و دلنشین است. در واقع، میان عقل و عشق یک تنش وجود دارد: عقل بر احتیاط و دقت تأکید دارد و عشق به جذابیت و احساسی بودن می‌پردازد.
عقل‌ گفت‌ از تشنه‌ کامی‌ و تبش‌
عشق‌ گفت‌ از لعل‌ جانان بر لبش‌
هوش مصنوعی: عقل به تشنگی و تبسّم عشق اشاره می‌کند و عشق به زیبایی معشوق و چهره‌اش.
عقل‌ گفتا هوش بگشا بهر او
عشق‌ گفت‌ آغوش بگشا بهر او
هوش مصنوعی: عقل گفت: برای او هوش و آگاهی‌ات را باز کن، اما عشق گفت: برای او آغوش و محبتت را باز کن.
عقل‌ بنمودش شماتت‌های عام
عشق‌ بستودش ز یار خوش کلام
هوش مصنوعی: عقل به او انتقاد کرد و عیب‌جویی کرد، اما عشق به خاطر زیبایی و سخن دلنواز یار را ستایش کرد.
عقل‌ گفت‌ از جور خصم‌ غافلش‌
عشق‌ گفت‌ از لطف‌ یار یکدلش‌
هوش مصنوعی: عقل گفت که به خاطر ظلم و ستم دشمن غافل است، اما عشق پاسخ داد که به خاطر محبت و لطف معشوق، یکدل و متمرکز است.
عقل‌ محکم‌ کرد بنیاد قیاس
عشق‌ برهم‌ ریخت‌ بنیاد و اساس
هوش مصنوعی: عقل به طوری استوار، پایه‌های قیاس را بنا می‌کند، اما عشق تمام آن بنیان‌ها را خراب می‌کند.
عقل‌ طرح هستی‌ از لولاک ریخت‌
عشق‌ بر چشم‌ مطرح خاک ریخت‌
هوش مصنوعی: عقل، نقشه و بنای دنیا را از وجود تو به تصویر کشید و عشق، زیبایی و جلوه‌اش را بر چهره خاکی انسان نمایان ساخت.
عقل‌ آمد از در تقوی و شرع
عشق‌ در هم‌ کوفت‌ بیت‌ اصل‌ و فرع
هوش مصنوعی: عقل از سوی تقوا و قوانین دینی وارد می‌شود، اما عشق در هر دو جنبه اصلی و فرعی وجود دارد و با شدت و قدرت در هم می‌آمیزد.
عقل‌ حرف‌ از مصلحت‌ گفت‌ و مآل
عشق‌ برد از مصلحت‌ وقت‌ و مجال
هوش مصنوعی: عقل به مصلحت و فایده‌های عقلانی سخن می‌گوید، اما عشق از محدودیت‌های زمان و شرایط می‌گذرد و به نتایج عمیق‌تری توجه می‌کند.
عقل‌ آوردش به‌ هوش از بعد و قبل‌
عشق‌ آوردش بجوش از بانگ‌ طبل‌
هوش مصنوعی: عقل فرد را به یادآوری از گذشته و آینده وادار می‌کند، اما عشق او را به هیجان و تحرک می‌آورد، مانند صدای طبل که آدمی را به جنبش در می‌آورد.
عقل‌ گفتا با بلا نتوان ستیز
عشق‌ گفتا زین‌ بلا نتوان گریز
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که نمی‌توان با مشکلات و سختی‌ها مقابله کرد، اما عشق می‌گوید که از این مشکلات نمی‌توان فرار کرد و باید آنها را پذیرفت.
عقل‌ گفتا بر بلا کس‌ رو نکرد
عشق‌ گفتا غیر شیر و غیر مرد
هوش مصنوعی: عقل گفت که هیچ‌کس به خاطر مصیبت‌ها به کسی روی نیاورد، اما عشق پاسخ داد که هیچ چیزی جز شیر و مردانگی نمی‌تواند انسان را جذب کند.
عقل‌ گفت از تن‌ کجا سازی وطن‌
عشق‌ گفت‌ آنجا که‌ نبود جان و تن‌
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که تو چگونه می‌توانی جایی برای زندگی در خارج از جسمت پیدا کنی، در حالی که عشق پاسخ می‌دهد که آنجا که نه جان وجود دارد و نه جسم، همان مکان واقعی است.
عقل‌ تا می‌ دید بهر او صلاح
عشق‌ بردش سوی میدان ذوالجناح
هوش مصنوعی: عقل، وقتی می‌دید که عشق برای او خوب است، او را به سوی میدان جنگ هدایت کرد.
باز آنجا عقل‌ دست‌ و پای کرد
بهر خویش‌ اثبات‌ عزم و رای کرد
هوش مصنوعی: در آنجا عقل تلاش کرد تا قدرت و اراده‌اش را به همه نشان دهد و تصمیماتش را ثابت کند.
گفت‌ در جنگ‌ عدو تأخیر کن‌
وصف‌ خود را ز آیت‌ تطهیر کن‌
هوش مصنوعی: در نبرد با دشمن، کمی صبر کن و توصیف خود را از آیات پاکی بیاموز و درست کن.
تا که‌ بشناسندت‌ این‌ قوم دو دل
بل‌ شوند از کردة خود منفعل‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که این مردم دو دل تو را بشناسند، از کارهایی که کرده‌اند، احساس پشیمانی خواهند کرد.
عشق‌ گفتا زین‌ شناسایی‌ چه‌ سود
من‌ تو را نیکو شناسم‌ ای ودود
هوش مصنوعی: عشق می‌گوید: از این شناخت چه فایده‌ای دارد؟ من تو را به خوبی می‌شناسم، ای دوست عزیز.
جد تو بر ماسوا پیغمبر است‌
مادرت‌ زهرا و بابت‌ حیدر است‌
هوش مصنوعی: جد تو، همان پیامبر بزرگ اسلام است و مادرت فاطمه زهرا و پدرت علی‌ بن‌ ابی‌طالب است.
تو خود آن شاهی‌ که‌ در روز الست‌
حق‌ به‌ عشق‌ خویش‌ پیمان تو بست‌
هوش مصنوعی: تو خود همان مقام بلندی هستی که در روز الست، حق با عشق به تو عهد و پیمان بست.
مر تو را از ماسوا ممتاز کرد
باز بر دل عقده های راز کرد
هوش مصنوعی: تو را از دیگران ممتاز ساخت و دوباره بر دل، دردها و رازها را باز کرد.
عهد تو ثبت‌ است‌ در طومار عشق‌
عارف‌ و معروف‌ نبود یار عشق‌
هوش مصنوعی: عهد و پیمان تو در دفتر عشق ثبت شده است، اما برای عاشق واقعی، یار عشق وجود ندارد.
تیغ‌ برکش‌ عهد را تکمیل‌ کن‌
در فنای خویشتن‌ تعجیل‌ کن‌
هوش مصنوعی: شمشیر را بکش و پیمانت را کامل کن، در نابودی خود شتاب کن.
گوش کن تا گویمت‌ پیغام دوست‌
ای حمام حق‌ نشین‌ بر بام دوست‌
هوش مصنوعی: به دقت گوش کن تا پیام دوست را به تو بگویم، ای کسی که بر بام محبوب نشسته‌ای.
نهی‌ منکر گر خرد گوید درشت‌
تو نه‌ فاروقی‌ بیفکن‌ سوی پشت‌
هوش مصنوعی: اگر عقل و خرد به تو دستور دهد که به مخالفت با منکر بپردازی، نباید آن‌قدر تند و تیز عمل کنی که چون فاروقی (که به جدیت و سخت‌گیریش معروف است) به جای اصلاح، تنها به تنبیه و سرزنش روی بیاوری.
کرد مرآت‌ تو را رخسار خویش‌
دید در مرآت‌ رویت‌ ذات‌ خویش‌
هوش مصنوعی: او به وسیله‌ی آینه، چهره‌ی تو را می‌بیند و در واقع، این آینه نشان‌دهنده‌ی ذات واقعی خود اوست.
عشق‌ با حسن‌ تو از روی تو باخت‌
دل به‌ خویش‌ از وجه‌ نیکوی تو باخت‌
هوش مصنوعی: عشق به زیبایی تو باعث شد که دل به خود باخته و تسلیم زیبایی تو شود.
نیست‌ پیدا غیر او ز آئینه‌ات‌
کی‌ دهد ره غیر را در سینه‌ات‌
هوش مصنوعی: جز او هیچ‌کس در دل تو پیدا نیست؛ بر همین اساس، هیچ‌کس نمی‌تواند در دل تو راهی پیدا کند.
پای تا سر هیکلت‌ مرآت‌ اوست‌
جزء جزئت‌ آیت‌ اثبات‌ اوست‌
هوش مصنوعی: تمام وجود تو بازتابی از اوست و هر جزئی از وجودت نشانی از اثبات او به حساب می‌آید.
بر تن‌ اندر جنگ‌ پیراهن‌ مپوش
در مقام وصل‌ از ما تن‌ مپوش
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، لباسی نپوش که به تداوم جنگ اشاره کند؛ در زمان وصال و نزدیکی، از خودت فاصله نگیر و موجودیت حقیقی‌ات را پنهان نکن.
پیرهن‌ خواهم‌ تو را از خون کنند
وقت‌ مرگ از پیکرت‌ بیرون کنند
هوش مصنوعی: من خواهم لباس تو را از خون آغشته کنم، زمانی که از بدن‌ات بیرون می‌آید در لحظه‌ی مرگ.
تا چنان کت‌ دل به‌ ما واصل‌ شود
هم‌ تنت‌ را کام جان حاصل‌ شود
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل تو به ما نزدیک شود، بدن تو نیز از جان و زندگی پر خواهد شد.
گر تنت‌ گردد لگدکوب‌ ستور
باشد افزون لذت‌ جان در حضور
هوش مصنوعی: اگر بدنت زیر پای حیوانی قرار گیرد، لذت روحی که در حضور معشوق هست، بیشتر از آن خواهد بود.
از در دیگر درآمد باز عقل‌
تا کند او را به‌ خود دمساز عقل‌
هوش مصنوعی: عقل دوباره از در دیگری وارد شد تا بتواند او را به خودش نزدیک کند و هم‌نوا کند.
یکسر از منقول بر معقول رفت‌
عرض را بنهاد و سوی طول رفت‌
هوش مصنوعی: شخصی تمام توجه خود را از مطالبی که قولی و نقل شده‌اند، معطوف به مطالبی که مفهوم و عقلانی هستند، کرده است. او موضوع را به گونه‌ای مطرح کرده که به جای صحبت درباره عرض، به مسأله طول پرداخته است.
گفت‌ گر تو مظهر ذات‌ اللّهی‌
در صفات‌ ذات‌ مرآت‌ اللّهی‌
هوش مصنوعی: اگر تو تجلی وجود خداوند در صفات او باشی، مثل آینه‌ای هستی که حقیقت خداوند را نشان می‌دهد.
اوست‌ بی‌تبدیل‌ و بی‌تغییر هم‌
رتبه‌ مظهر نگردد بیش‌ و کم‌
هوش مصنوعی: او ذات و حقیقتی است که تغییر نمی‌کند و همیشه ثابت و پایدار است، و هیچ مظهری نمی‌تواند به مقام او برسد یا از او بالاتر باشد.
خلقت‌ اشیاء به‌ حق‌ عاید نشد
رتبه‌ ای از بهر او زاید نشد
هوش مصنوعی: آفرینش چیزها به حقیقتی دست نیافت و به خاطر او برتری‌ای حاصل نشد.
کی‌ مقامی‌ را ظهورش فاقد است‌
کز شهادت‌ مر مقامش‌ زائد است‌
هوش مصنوعی: هیچ مقامی وجود ندارد که ظهور آن، در حقیقت از شهادت آن مقام کمتر باشد.
ور نباشی‌ مظهر ذات‌ وجود
از شهادت‌ می‌ نیابی‌ آن شهود
هوش مصنوعی: اگر تو نباشی، تجلی ذات وجود از گواهی به دست نخواهی آورد.
زآنکه‌ اشیاء خود به‌ ترتیب‌ حدود
جمله‌ موجودند بر نفس‌ وجود
هوش مصنوعی: چون اشیاء به اعتبار مرزها و ویژگی‌های خود در حالتی منظم و معین وجود دارند، بر نفس وجود تأثیر می‌گذارند.
عشق‌ گفتا این‌ دلیل‌ فلسفی‌ است‌
در مقام ما دلایل‌ منتفی‌ است‌
هوش مصنوعی: عشق می‌گوید، این دلیل فلسفی در جایگاه ما وجود ندارد و هیچ دلیلی معتبر نیست.
عقل‌ گو کن‌ تیغ‌ برهان را غلاف‌
در مقام عاشقی‌ حکمت‌ مباف‌
هوش مصنوعی: عقل را به کناری بگذار و تکیه‌گاه عشق را فراموش کن، زیرا در دنیای عاشقی، حکمت جایی ندارد.
مظهر حق‌ خالق‌ بیش‌ و کم‌ است‌
هر کمی‌ از وی فزون در عالم‌ است‌
هوش مصنوعی: وجود خداوند، خالق همه چیز است و هر کم و زیاده‌ای که در عالم وجود دارد، از او نشأت می‌گیرد. هر چیزی که در عالم وجود دارد، بازتابی از وجود اوست و هر نقصی که مشاهده می‌شود، در حقیقت به او بازنمی‌گردد.
زآن مقاماتی‌ که‌ ذاتش‌ مالک‌ است‌
این‌ مقام و این‌ شهادت‌ هم‌ یک‌ است‌
هوش مصنوعی: از آن جایی که ذات پاک خداوند مالک تمام مقامات است، این مقام و این شهادت نیز در واقع یکی هستند.
بهر عقل‌ ا ست‌ این‌ و گر نه ‌واصلی‌
نه‌ مقامی‌ داند و نه‌ منزلی‌
هوش مصنوعی: این برای عقل است؛ و اگر نبود، نه کسی به حقیقت وصل می‌شود و نه مقامی یا جایگاهی را می‌شناسد.
عقل‌ گفتا در دلایل‌ خستگی‌ است‌
گر کمال عشق‌ در وارستگی‌ است‌
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که دلایل کافی برای خستگی وجود دارد، اما اگر عشق به کمال برسد، باید از همه چیز رها شد.
زین‌ مقامی‌ هم‌ که‌ داری رسته‌ شو
بی‌ مقامی‌ را یکی‌ شایسته‌ شو
هوش مصنوعی: از جایگاهی که اکنون در آن قرار داری، رهایی یاب و به دنبال دستیابی به مرتبه‌ای والا و شایسته‌ باش.
جان مده بر باد و حفظ‌ خویش‌ کن‌
ترک این‌ هنگامه‌ و تشویش‌ کن‌
هوش مصنوعی: جان خود را به خطر نینداز و به سلامت خویش توجه کن. از این آشفتگی و نگرانی دست بکش.
گر کمالست‌ این‌ تو بگذر از کمال
تا مجرد باشی‌ از هجر و وصال
هوش مصنوعی: اگر به کمال رسیده‌ای، از کمال بگذر تا بتوانی از جدایی و نزدیکی آزاد شوی.
عشق‌ گفتا این‌ تجرد ای همام
می‌شود ثابت‌ به‌ حفظ‌ این‌ مقام
هوش مصنوعی: عشق گفت: ای همراه، تنها بودن و آزاد زیستن در این مرتبه ممکن است اگر این مقام را به خوبی حفظ کنی.
ا ین‌ مقام آخر مقام سالک‌ است‌
بر مراتب‌ها ی مادون مالک‌ است‌
هوش مصنوعی: این جایگاه، آخرین مرحله‌ای است که سالک به آن می‌رسد و دارای مقام‌هایی است که پایین‌تر از مقام مالک است.
لیک‌ عاشق‌ زین‌ مراتب‌ مطلق‌ است‌
نه‌ به‌ اطلاق و تقیّد ملحق‌ است‌
هوش مصنوعی: اما عاشق در این مراحل محدود نمی‌شود و به هیچ حالتی از محدودیت و قید و بند تعلق ندارد.
نه‌ خبر دارد ز قید و بستگی‌
نه‌ بود آگاه از وارستگی‌
هوش مصنوعی: نه کسی از محدودیت‌ها و وابستگی‌ها باخبر است، و نه از آزادی و رهایی آگاهی دارد.
بل ‌عشیق‌ از خلق‌ و خالق‌ فارغ‌ است‌
از تجرد وز علایق‌، فارغ‌ است‌
هوش مصنوعی: عاشق واقعی از دنیای مخلوقات و آفریدگار جداست و از تعلقات و وابستگی‌های دنیوی آزاد است.
بهر مفهوم است‌ این‌ در سِیر عشق‌
ورنه‌ نبود عقل‌ِ کامل‌ غیر عشق‌
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که عشق به عنوان یک مفهوم اساسی و بنیادی در زندگی انسان اهمیت دارد و تمام فهم و درک عمیق تنها از طریق عشق به دست می‌آید. بنابراین اگر عشق نباشد، هیچ عقل و درکی به کمال نخواهد رسید.
چون عشیق‌ از جام وحدت‌ مست‌ شد
عقل‌ با عشق‌ آمد و همدست‌ شد
هوش مصنوعی: وقتی عاشق از جام محبت سیراب می‌شود، عقل نیز با عشق همراه و هم‌پیمان می‌گردد.