گنجور

بخش ۱۵ - خطاب‌ به‌ نفس‌ ناطقه‌ و بیان جذبه‌ عارف‌

ای صفی‌ شد رَخش‌ نظمت‌ تیز رو
مر رها گردیده از دستت‌ جلو
کش‌ عنان را باز و بنگر سوی پس‌
همرهانت‌ اوفتادند از نفس‌
بس کشیدی رخش‌ معنی‌ را رکاب‌
شد زمین‌ گرد هوا، تا کی‌ شتاب‌؟
بس‌ دوید اندر قفایت‌ بی‌درنگ‌
خنگ‌ عقل‌ سامعان گردیده لنگ‌
گفت‌ آن شاهی‌ که‌ بر ما بُد شفیق‌
الرفیق‌ ای راه جو ثم‌ الطریق‌
هین‌ چه‌ گویی‌ ای فقیر ره پناه
تازه گردیده است‌ رَخشم‌ گرم راه
نه‌ از جلو آگاه هستیم‌ نه‌ از قفا
گر سر همراهی‌ام داری بیا
گرچه‌ رخشم‌ دل به‌ رفتن‌ بسته‌ است‌
لیک‌ در رفتن‌ هنوز آهسته‌ است‌
تا کنون اندر زمین‌ ره می‌برید
زین‌ سپس‌ اندر هوا خواهد پرید
آنکه‌ فرمود الرفیق‌ اندر طریق‌
بهر عاقل‌ گفت‌ نی‌ بهر عشیق‌
تا مرا عقل‌ و شعوری بُد به‌ سر
با رفیقان بود جانم‌ ره سپر
نک‌ به‌ صحرای جنون آواره ام
بالش‌ نرم است‌ سنگ‌ خاره ام
می‌ ندانم‌ ز آشنا بیگانه‌ را
می‌ زنی‌ تا کی‌ صدا دیوانه‌ را
خود چه‌ غم‌ دیوانه‌ را گر خوانده ای
که‌ تو در ره خسته‌ و وامانده ای
هین‌ برو ای عقل‌،زین‌ پس‌ در طریق‌
با تو دیگر نی‌ رفیقم‌، نی‌ شفیق‌
زآنکه‌ تو بر دجله‌ جویای پلی‌
نِی‌ سواری، نی‌ سوار دُلدُلی‌
همچو طفلان برنشسته‌ بر نی ‌ای
در خیالت‌ فارِس دُلدُل پی‌ ای
عاشق‌ دیوانه‌ بحرش بی‌ پل‌ است‌
اسب‌ چوبین‌ زیر پایش‌ دُلدُل است‌
نی‌ خبر از دجله‌ دارد نی‌ ز پل‌
هست‌ یکسان پیش پایش‌ خار و گل‌
هین‌ برو ای عقل‌ ترک من‌ بگو
وز من‌ دیوانه‌ همراهی‌ مجو
من‌ چه‌ غم‌ دارم که‌ شد پای تو لنگ‌
گو به‌ جای خود بمان و باش سنگ‌
ای که‌ درس عاشقی‌ ناخوانده ای
تو به‌ ره سنگی‌ و برجا مانده ای
ذوق عشقت‌ گر جوی در جان بُدی
کوه و صحرا در رهت‌ یکسان بُدی
یا صفی‌ تا چند این‌ طاق و طرم
هر چه خواهی‌ گوی و کم‌ کن‌ اُشتلم‌
لحظه‌ای بر جای خود ساکن‌ مباش
گفتمت‌ سیلاب‌ خانه‌ کن‌ مباش
بند کن‌ چون سیل‌، سیلانی‌ کند
ورنه‌ رسوایی‌ و ویرانی‌ کند
هین‌ ز رسوایی‌ چه‌ غم‌ دیوانه‌ را
گو فرو کَن‌ سیل‌،شهر و خانه‌ را
من‌ چه‌ غم‌ دارم که‌ ویرانی‌ بود
زیر ویران گنج‌ سلطانی‌ بود
هین‌ مپوش ای خضر و کم‌ کن‌ رنج‌ را
زیر دیوار شریعت‌ گنج‌ را
زین‌ سپس‌ دیوار را من‌ برکنم‌
گنج‌ را از زیر او پیدا کنم‌
من‌ خود آن گنجم‌ کنون پیدا شوم
گو میان انجمن‌ رسوا شوم
هین‌ بگو خضرا که‌ اسرارت‌ چه‌ بود
بهر موسی‌ سرّ اطوارت‌ چه‌ بود
هین‌ چه‌ پرسی‌ حال ما را هرچه‌ هست‌
کاین‌ زمانی‌ بی‌خود و مجنون و مست‌
نزد آن کو بی‌خود و مستانه‌ است‌
حالت‌ موسی‌ و خضر افسانه‌ است‌
نی‌ بگو ای خضر با من‌ حال و راز
کآمدم اینک‌ به‌ حال خویش‌ باز
بخش ۱۴ - خطاب‌ به‌ پیر طریقت: رحمت‌ للعالمین‌ روحی‌ فداکبخش ۱۶ - درشرح احوال خضر و موسی‌ علی‌ نبینا و آله‌ و علیهم‌ السلام: و بیان آنکه‌ چون طالب‌ سالک‌ در تمکین‌ شیخ‌ کامل‌ آمد باید در تحت‌ ارادة او آید و اختیار و اراده و دانش‌ خود را مضمحل‌ نماید چنانکه‌ میت‌ در تحت‌ تصرّف‌ غسال و معنی‌ موت‌ ارادی این‌ است‌ و آنچه‌ در مقام تکمیل‌ از آن شیخ‌ ربانی‌ به‌ ظهور رسد باید سالک‌ به‌ قوة ارادت‌ و سلوک متحمل‌ شود تا به‌ مقام فنای فی‌ الشیخ‌ فایض‌ گردد بعون ﷲ تعالی‌ این‌ لطیفه‌ را دریاب‌ که‌ چون خضر علیه‌ السلام کشتی‌ را سوراخ کرد نسبت‌ اراده را به‌ خویش‌ داد و فرمود: فاردت‌ ان اعیبها و در قتل‌ غلام فرمود فاردنا یعنی‌ به‌ ارادة خود و حضرت‌ علام الغیوب‌ او را یقتل‌ رسانیدم و سرّ اشتراک اراده‌ و چون تعمیرِآن دیوارِ شکسته‌ نمود فاردا ربّک گفت‌ و نسبت‌ اراده را بدون شرکت به‌ حضرت‌ واجب‌ الوجود داد تحقیق‌ مراتب‌ مذکوره را مستمع‌ و آماده باش؛ فافهم‌

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای صفی‌ شد رَخش‌ نظمت‌ تیز رو
مر رها گردیده از دستت‌ جلو
هوش مصنوعی: ای صفی، اسب تو به سرعت در حال حرکت است و از دستان تو رها شده است.
کش‌ عنان را باز و بنگر سوی پس‌
همرهانت‌ اوفتادند از نفس‌
هوش مصنوعی: مهار اسب را آزاد کن و به عقب نگاهی بینداز، هم‌سفران تو از نفس افتاده‌اند.
بس کشیدی رخش‌ معنی‌ را رکاب‌
شد زمین‌ گرد هوا، تا کی‌ شتاب‌؟
هوش مصنوعی: بس کن، دیگر به دنبال معنای زندگی نباش. دنیا در حال چرخش است و به کجا اینقدر شتاب می‌کنی؟
بس‌ دوید اندر قفایت‌ بی‌درنگ‌
خنگ‌ عقل‌ سامعان گردیده لنگ‌
هوش مصنوعی: بسیار دویدند و پشت سر تو را تعقیب کردند، اما ذهن و فهم شنوندگان به‌راستی عقب‌افتاده و ناتوان شده است.
گفت‌ آن شاهی‌ که‌ بر ما بُد شفیق‌
الرفیق‌ ای راه جو ثم‌ الطریق‌
هوش مصنوعی: آن پادشاهی که نسبت به ما مهربان و دوست داشتنی بود، گفت: ای جوینده‌ی راه، اکنون راه خود را پیدا کن.
هین‌ چه‌ گویی‌ ای فقیر ره پناه
تازه گردیده است‌ رَخشم‌ گرم راه
هوش مصنوعی: ای فقیر، بشتاب و مراقب باش! راه نجاتی که به تازگی پیدا شده، دیگر داغ و روشن است و به سوی آن برو.
نه‌ از جلو آگاه هستیم‌ نه‌ از قفا
گر سر همراهی‌ام داری بیا
هوش مصنوعی: ما نه از آینده خبر داریم و نه از گذشته؛ اگر در این سفر با من هستی، همراهی کن و بیا.
گرچه‌ رخشم‌ دل به‌ رفتن‌ بسته‌ است‌
لیک‌ در رفتن‌ هنوز آهسته‌ است‌
هوش مصنوعی: هرچند که چهره‌ام نشان از دل‌باختگی و تمایل به رفتن دارد، اما در عمل هنوز آرام و بی‌سرعت از جا بلند شده‌ام.
تا کنون اندر زمین‌ ره می‌برید
زین‌ سپس‌ اندر هوا خواهد پرید
هوش مصنوعی: تا به حال در زمین حرکت می‌کرد، از این به بعد در هوا پرواز خواهد کرد.
آنکه‌ فرمود الرفیق‌ اندر طریق‌
بهر عاقل‌ گفت‌ نی‌ بهر عشیق‌
هوش مصنوعی: کسی که گفت رفیق در راه، صحبت از عاقلین کرد نه برای عاشقان.
تا مرا عقل‌ و شعوری بُد به‌ سر
با رفیقان بود جانم‌ ره سپر
هوش مصنوعی: تا زمانی که من عقل و درک داشتم، جانم در کنار دوستانم بود و به آنها پناه می‌برد.
نک‌ به‌ صحرای جنون آواره ام
بالش‌ نرم است‌ سنگ‌ خاره ام
هوش مصنوعی: در صحرا و بیابان‌های جنون سرگردان هستم، در حالی که بر روی سنگ سختی که نشانه‌ای از دشواری‌هاست، تکیه کرده‌ام.
می‌ ندانم‌ ز آشنا بیگانه‌ را
می‌ زنی‌ تا کی‌ صدا دیوانه‌ را
هوش مصنوعی: نمی‌دانم تا چه زمانی باید صدای دیوانه را برای بیگانه‌ات خاموش کنی.
خود چه‌ غم‌ دیوانه‌ را گر خوانده ای
که‌ تو در ره خسته‌ و وامانده ای
هوش مصنوعی: نگران دیوانه نباش، زیرا تو خود در راهی هستی که خسته و بی‌هدف مانده‌ای.
هین‌ برو ای عقل‌،زین‌ پس‌ در طریق‌
با تو دیگر نی‌ رفیقم‌، نی‌ شفیق‌
هوش مصنوعی: بهتر است که ای عقل، از این به بعد در این مسیر همراه من نباشی، دیگر نه دوستی دارم و نه همدلی.
زآنکه‌ تو بر دجله‌ جویای پلی‌
نِی‌ سواری، نی‌ سوار دُلدُلی‌
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو در جستجوی پلی بر روی رود دجله هستی، اما نه به دنبال سواری، بلکه به دنبال کسی که دلی شجاع و دلسوز داشته باشد.
همچو طفلان برنشسته‌ بر نی ‌ای
در خیالت‌ فارِس دُلدُل پی‌ ای
هوش مصنوعی: همچون کودکانی که بر اسب نشسته‌اند، تو نیز در خیال خود به صورت سرخوشی مانند یک دلدل (نوعی اسب) در حال حرکت هستی.
عاشق‌ دیوانه‌ بحرش بی‌ پل‌ است‌
اسب‌ چوبین‌ زیر پایش‌ دُلدُل است‌
هوش مصنوعی: عاشق دیوانه‌ای که در دریای عشق غرق شده، هیچ راه نجاتی ندارد. او مانند اسبی چوبی دچار سرنوشتی نامطلوب است و شرایطش به شدت ناپایدار و مشکل‌آفرین است.
نی‌ خبر از دجله‌ دارد نی‌ ز پل‌
هست‌ یکسان پیش پایش‌ خار و گل‌
هوش مصنوعی: هیچ‌کس خبر از دجله (رود دجله) ندارد و پل (بر روی دجله) هم وجود ندارد؛ در برابر او، هم خار هست و هم گل، اما هیچ‌یک از آن‌ها برتری ندارند.
هین‌ برو ای عقل‌ ترک من‌ بگو
وز من‌ دیوانه‌ همراهی‌ مجو
هوش مصنوعی: برو و به عقل بگو که از من دور شود و با من دیوانه همراهی نکند.
من‌ چه‌ غم‌ دارم که‌ شد پای تو لنگ‌
گو به‌ جای خود بمان و باش سنگ‌
هوش مصنوعی: نگران این نیستم که پای تو مشکل پیدا کرده است؛ بهتر است که در جای خود بمانی و بی‌حرکت بایستی مثل یک سنگ.
ای که‌ درس عاشقی‌ ناخوانده ای
تو به‌ ره سنگی‌ و برجا مانده ای
هوش مصنوعی: تو که بدون آنکه درسی از عاشقی بخوانی، در این راه سخت و دشوار مانده‌ای.
ذوق عشقت‌ گر جوی در جان بُدی
کوه و صحرا در رهت‌ یکسان بُدی
هوش مصنوعی: اگر عشق تو در وجودم در جریان بود، در این صورت کوه و دشت برای رسیدن به تو هیچ تفاوتی نداشتند.
یا صفی‌ تا چند این‌ طاق و طرم
هر چه خواهی‌ گوی و کم‌ کن‌ اُشتلم‌
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به این اشاره دارد که هر چه می‌خواهی بگو و در مورد مشکلات و موانع زندگی کمتر نگرانی داشته باش. به نوعی می‌خواهد بگوید که با وجود چالش‌ها، می‌توان به زندگی ادامه داد و از آن لذت برد.
لحظه‌ای بر جای خود ساکن‌ مباش
گفتمت‌ سیلاب‌ خانه‌ کن‌ مباش
هوش مصنوعی: به مدت کمی در مورد خودت بی‌تحرک نباش؛ گفتم که نگذار مشکلات زندگی تو را به هم بریزد.
بند کن‌ چون سیل‌، سیلانی‌ کند
ورنه‌ رسوایی‌ و ویرانی‌ کند
هوش مصنوعی: مثل سیل، به شدت و با سرعت عمل کن، وگرنه باعث رسوایی و ویرانی خواهی شد.
هین‌ ز رسوایی‌ چه‌ غم‌ دیوانه‌ را
گو فرو کَن‌ سیل‌،شهر و خانه‌ را
هوش مصنوعی: به وضوح بر اثر رسوایی و ننگ نداشته‌ای غم نخور، چون زمانه به‌ شدت در حال تغییر و ویرانی است و همه چیز در حال نابودی‌ست.
من‌ چه‌ غم‌ دارم که‌ ویرانی‌ بود
زیر ویران گنج‌ سلطانی‌ بود
هوش مصنوعی: من چه نگرانی‌ای دارم وقتی که زیر این ویرانی، گنجی از سلطانی وجود دارد.
هین‌ مپوش ای خضر و کم‌ کن‌ رنج‌ را
زیر دیوار شریعت‌ گنج‌ را
هوش مصنوعی: ای خضر، چرا رنج خود را پنهان می‌کنی؟ زیر دیوار شریعت، گنجی نهفته است.
زین‌ سپس‌ دیوار را من‌ برکنم‌
گنج‌ را از زیر او پیدا کنم‌
هوش مصنوعی: از این پس، من دیوار را خراب می‌کنم تا گنج را که زیر آن پنهان شده است، پیدا کنم.
من‌ خود آن گنجم‌ کنون پیدا شوم
گو میان انجمن‌ رسوا شوم
هوش مصنوعی: من خود حقیقت گنج پنهانی هستم که حالا قرار است آشکار شوم، بگذارید در جمع دیگران رسوا شوم.
هین‌ بگو خضرا که‌ اسرارت‌ چه‌ بود
بهر موسی‌ سرّ اطوارت‌ چه‌ بود
هوش مصنوعی: برو به خضر بگو که رازهایت چه بود و اسراری که برای موسی داشتید چه بود؟
هین‌ چه‌ پرسی‌ حال ما را هرچه‌ هست‌
کاین‌ زمانی‌ بی‌خود و مجنون و مست‌
هوش مصنوعی: ببین چه حال و روزی داریم! هرچه هست، بگذار بگویم که در این زمان، کاملاً بی‌خود و سرمست هستیم.
نزد آن کو بی‌خود و مستانه‌ است‌
حالت‌ موسی‌ و خضر افسانه‌ است‌
هوش مصنوعی: در نزد فردی که غرق در شوق و عشق است، وضعیت موسی و خضر تنها یک داستان و افسانه به شمار می‌رود.
نی‌ بگو ای خضر با من‌ حال و راز
کآمدم اینک‌ به‌ حال خویش‌ باز
هوش مصنوعی: ای خضر، به من بگو که چه احوالی داری. من اکنون به حال خودم آمده‌ام و می‌خواهم رازهایم را با تو در میان بگذارم.