گنجور

۱۳- جذبه

من دم از عشق ار زنم مجنون شوم
یا نه مجنون خود ندانم چون شوم
زین قدر هم گفتنم دل جوش کرد
جوش او تاراج عقل و هوش کرد
عشق آمد عقل و جان رسوا شدند
عاقل و دیوانه یکجا لا شدند
نه ملایک نه بشر برجا گذاشت
نه نشان از علّم الاسماء گذاشت
زلف را جانا دمی زنجیر کن
یک ره این دیوانه را تدبیر کن
زلف چه ، زنجیر چه ، مجنون چه
آدم چه، عقل چه، ذوالنون چه
من ز خود رفتم بُتا فرمان توست
تو بمان برجا که هستی زآن توست
من همی گویم تو را یک قید نیست
او همی خندد که این جز کید نیست
من همی میرم به پیش آن خنده را
او کند افکنده تر افکنده را
نشنود گر یار من تقریر من
چون همی گیسو کند زنجیر من
چند می تابد کمند از کین من
تا کند دیوانگی آئین من
هر چه گیرم زلفِ او، گوید بگیر
هر چه میرم پیش او ، گوید بمیر
میشود سرکش چو سوزم ز آتشش
میندانم تا چه باشد خواهشش
عشق بازم، گوید این بدنامی است
عقل سازم، وازند کاین خامی است
گر بگریم گوید این افسانه است
ور بخندم گوید این دیوانه است
لاابالی گر شوم گیرد حذر
ور برم تقوی بر آن نارد نظر
ناله آغازم، بگیرد گوش خود
هیچ گردم، وا کند آغوش خود
زآنکه در هستی نماند قهر او
من نماندم گو بمان او بهر او
خال را از بهر آدم دانه کرد
تا برونش از بهشت و خانه کرد
من نگردم گِرد خود گامی دگر
پختگی بگذارم و خامی دگر
پردة مستان چو اویی میدرد
پختگی و خامی ما کی خرد ؟
خامتر از من دل عاشق وَش است
کز غم او روز و شب در آتش است
وصل جوید کآهد او افزایشش
خون شود دامن کشد ز آلایشش
او بری ز آلایش و پاکی دل
فارغ از شادی و غمناکی دل
مُردم از خود، یافتم تا خوی او
سو نهادم تا شدم بی سوی او
چون به سوی او ره از پیشی نبود
چاره ای جز مرگ و درویشی نبود
او چو رنجد از فزونی کم شویم
در تنبه از ملک ، و آدم شویم
چون ملایک از فزونی دم زدند
طعنه بر ادراکشان ز آدم زدند
خاک پستی را فزون از جود کرد
بر همه افلاکیان مسجود کرد
تا بر او اظهار دانش کم کنند
از تواضع سجدة آدم کنند
باز بر آدم ره از پیشی گرفت
تا ز شاهی ماند و درویشی گرفت
از بهشتش با دو صد خواری براند
تا کنون در حسرت و زاری بماند
تا نیندیشد که من نیکو پی ام
از ملایک برترم یار وی ام
او ندارد یار و یاری کار اوست
یارِ آن باشد که خوار و زار اوست
از ملک تعلیم گیر ار محرمی
سجده کن بر آدمی گر آدمی
جوی ز آدم ره، به ظلم اقرار کن
از وجود و بودت استغفار کن
تا ز استغفار بندی طرف خویش
بر سر مطلب رویم و حرف خویش

« در بیان تعلق روح به قالب انسانی »

روح نورانی علیین وطن
تا تعلق یابد از حق بر بدن
باید او را از طریقی نسبتی
جسم را هم نسبت از حیثیتی
نفس، وجه نسبت است و برزخ است
منبع شرّ و فساد این دوزخ است
این عیان بُد بر ملایک ز افتتاح
زآن سبب گفتند این نبوَد صلاح
غافل از جمعیتی کز بهر اوست
شاه با دزدان نهان در شهر اوست
ریش چون جنباند او در نیم دم
وارهند این ناکسان از بند غم
سرّ مَا لَاتَعلَمُون آمد پدید
مر ملایک را نبود اینگونه دید
هست آن تسبیح، تنزیه وجود
مر ملایک را به حمد شاه جود
هست پاک از شرک و عجز و نقص و بد
وز تعلق بالمحل و ز عد و حد
لیک تقدیس است زین معنی اخص
جز مقرب را نزیبد آن به نص
هست خاصِ خاصگان این اختصاص
در ملایک این گروهند از خواص
قدس این باشد که با قید صفات
هست مطلق ذات او در عین ذات
عین جمله ممکنات او بالحق است
وز همه در عین هستی مطلق است
این تعین های افعال و صفات
خود منافی نیستش با قدس ذات
ذات پاکش کآن به هستی باقی است
خود نه تقییدی و نه اطلاقی است
کم نگردد یا فزون از ممکنات
نزد صوفی این بود تنزیه ذات
بر مجاهد می شود در کشف روح
سرّ این تنزیه ، ظاهر بالفتوح

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من دم از عشق ار زنم مجنون شوم
یا نه مجنون خود ندانم چون شوم
هوش مصنوعی: اگر از عشق سخن بگویم، نمی‌دانم آیا دیوانه می‌شوم یا نه، و حتی نمی‌دانم خودم چگونه دیوانه می‌شوم.
زین قدر هم گفتنم دل جوش کرد
جوش او تاراج عقل و هوش کرد
هوش مصنوعی: به خاطر این همه که سخن گفته‌ام، دل من پر از احساسات شده و این هیجان، عقل و هوش مرا تحت تأثیر قرار داده است.
عشق آمد عقل و جان رسوا شدند
عاقل و دیوانه یکجا لا شدند
هوش مصنوعی: عشق وارد شد و باعث شد عقل و روح انسان به وضوح و رسوایی برسند. در این حالت، هم آدم‌های عاقل و هم دیوانه‌ها به یک نقطه مشترک رسیدند.
نه ملایک نه بشر برجا گذاشت
نه نشان از علّم الاسماء گذاشت
هوش مصنوعی: هیچ فرشته‌ای و هیچ انسانی چیزی از خود به جا نگذاشت و هیچ نشانی از نام‌ها و علم‌ها باقی نماند.
زلف را جانا دمی زنجیر کن
یک ره این دیوانه را تدبیر کن
هوش مصنوعی: ای محبوب، لحظه‌ای زلفت را به من گره بزن تا بتوانی کمی این دیوانه را آرام کنی.
زلف چه ، زنجیر چه ، مجنون چه
آدم چه، عقل چه، ذوالنون چه
هوش مصنوعی: زلف و زنجیر، مجنون و آدم، عقل و ذوالنون، همه در اینجا بی‌اهمیت هستند. در واقع، این عبارت به ما می‌گوید که این ویژگی‌ها و تمایلات انسانی هیچ ارزشی در برابر عشق و احساسات عمیق ندارند.
من ز خود رفتم بُتا فرمان توست
تو بمان برجا که هستی زآن توست
هوش مصنوعی: من از خودم جدا شدم، زیرا فرمان تو چنین است. تو در جایی که هستی، ثابت بمان زیرا وجود تو به خاطر من است.
من همی گویم تو را یک قید نیست
او همی خندد که این جز کید نیست
هوش مصنوعی: من می‌گویم که تو هیچ قیدی نداری، اما او می‌خندد و می‌گوید این تنها یک حقه است.
من همی میرم به پیش آن خنده را
او کند افکنده تر افکنده را
هوش مصنوعی: من به سوی کسی می‌روم که لبخندش را بر من افکنده و هر بار که او می‌خندد، بیشتر و بیشتر جاذبه‌اش مرا می‌کشد.
نشنود گر یار من تقریر من
چون همی گیسو کند زنجیر من
هوش مصنوعی: اگر محبوبم صحبت‌های من را نمی‌شنود، چه فایده دارد وقتی که او با بافتن گیسوانش، مرا در بند و زنجیر می‌کشد؟
چند می تابد کمند از کین من
تا کند دیوانگی آئین من
هوش مصنوعی: چند بار کمند کینه‌ام تاب می‌آورد تا دیوانگی و جنونم را تغییر دهد؟
هر چه گیرم زلفِ او، گوید بگیر
هر چه میرم پیش او ، گوید بمیر
هوش مصنوعی: هر چه از زیبایی‌های او به دست بیاورم، او می‌گوید که بیشتر بگیر؛ و هر چه به سمت او بروم و عاشق‌تر شوم، او به من می‌گوید که حتی برای او جانم را فدای او کنم.
میشود سرکش چو سوزم ز آتشش
میندانم تا چه باشد خواهشش
هوش مصنوعی: اگر آتش عشق تو مرا بسوزاند، نمی‌دانم نتیجه‌اش چه خواهد بود.
عشق بازم، گوید این بدنامی است
عقل سازم، وازند کاین خامی است
هوش مصنوعی: عشق دوباره به من می‌گوید که این شهرت نامناسب است، اما من می‌خواهم عقل خود را تنظیم کنم و از این ناپختگی خودداری کنم.
گر بگریم گوید این افسانه است
ور بخندم گوید این دیوانه است
هوش مصنوعی: اگر بگریم، می‌گوید که این فقط یک داستان است و اگر بخندم، می‌گوید که این فرد دیوانه است.
لاابالی گر شوم گیرد حذر
ور برم تقوی بر آن نارد نظر
هوش مصنوعی: اگر بی‌پروا شوم، باید مراقب باشم و اگر هم به تقوا روی آورم، باید چشمم به آن باشد.
ناله آغازم، بگیرد گوش خود
هیچ گردم، وا کند آغوش خود
هوش مصنوعی: صدا و ناله‌ی من به گوش او می‌رسد، اگرچه خود را به جایی برسانم، او با دلسوزی به استقبال من می‌آید و باز می‌کند آغوشش را.
زآنکه در هستی نماند قهر او
من نماندم گو بمان او بهر او
هوش مصنوعی: زیرا قهر او در هستی باقی نمی‌ماند، نه من در اینجا باقی ماندم، بگو او بماند برای او.
خال را از بهر آدم دانه کرد
تا برونش از بهشت و خانه کرد
هوش مصنوعی: برای آدم خال را ایجاد کرد تا او را از بهشت و خانه‌اش بیرون کند.
من نگردم گِرد خود گامی دگر
پختگی بگذارم و خامی دگر
هوش مصنوعی: من دیگر دور خود نمی‌گردم و تصمیم گرفته‌ام که قدمی محکم و جدی بردارم و از نادانی و خامی دور شوم.
پردة مستان چو اویی میدرد
پختگی و خامی ما کی خرد ؟
هوش مصنوعی: وقتی کسی مانند او در می‌زند، مرز بین پختگی و ناپختگی ما چه فرقی می‌کند؟
خامتر از من دل عاشق وَش است
کز غم او روز و شب در آتش است
هوش مصنوعی: دلی عاشق دارم که در غم او روزها و شب‌ها در آتش می‌سوزد، و من از آن دل نادان‌تر هستم.
وصل جوید کآهد او افزایشش
خون شود دامن کشد ز آلایشش
هوش مصنوعی: آن که به وصال محبوب می‌رسد، با تمام وجودش زیبا و بی‌آلایش می‌شود و از لکه‌های ناپاکی فاصله می‌گیرد.
او بری ز آلایش و پاکی دل
فارغ از شادی و غمناکی دل
هوش مصنوعی: او از هرگونه آلودگی دور است و دلش از شادی و غم خالی است.
مُردم از خود، یافتم تا خوی او
سو نهادم تا شدم بی سوی او
هوش مصنوعی: به خاطر خودم از خودم رهایی یافتم و برای رسیدن به او تمام وجودم را گذاشتم، تا اینکه در نهایت از همه جهات به او پیوستم.
چون به سوی او ره از پیشی نبود
چاره ای جز مرگ و درویشی نبود
هوش مصنوعی: وقتی که به سوی او راهی وجود ندارد، دیگر انتخابی جز مرگ و فقر نیست.
او چو رنجد از فزونی کم شویم
در تنبه از ملک ، و آدم شویم
هوش مصنوعی: وقتی که او ناراحت می‌شود، ما باید از شدت این احساس کم کنیم و در این حالت به خودمان بیاییم و انسانی‌تر رفتار کنیم.
چون ملایک از فزونی دم زدند
طعنه بر ادراکشان ز آدم زدند
هوش مصنوعی: وقتی فرشتگان از افزایش علم و دانش خود سخن گفتند، به توانایی درک انسان‌ها طعنه زدند و به آن‌ها خرده گرفتند.
خاک پستی را فزون از جود کرد
بر همه افلاکیان مسجود کرد
هوش مصنوعی: خاکی که به نظر بی‌ارزش و پست می‌رسد، به خاطر سخاوت و generosity افراد بزرگی که در آن هستند، مقام والایی پیدا کرده و مورد احترام همه موجودات آسمانی قرار گرفته است.
تا بر او اظهار دانش کم کنند
از تواضع سجدة آدم کنند
هوش مصنوعی: برای نشان دادن تواضع و فروتنی، باید علم خود را کمتر از آنچه هست نشان دهند، مانند سجده کردن آدم.
باز بر آدم ره از پیشی گرفت
تا ز شاهی ماند و درویشی گرفت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای دوباره بر آدم برتری یافت، زیرا او به مقام سلطنت رسید و زندگی درویشی را پذیرفت.
از بهشتش با دو صد خواری براند
تا کنون در حسرت و زاری بماند
هوش مصنوعی: به خاطر دو صد خاری که به او وارد شده، از بهشتش رانده شده و تا به امروز در حسرت و اندوه باقی مانده است.
تا نیندیشد که من نیکو پی ام
از ملایک برترم یار وی ام
هوش مصنوعی: تا زمانی که به این فکر نیفتد که من به خاطر حسن نیتی که دارم از فرشتگان بالاتر هستم، او یار من است.
او ندارد یار و یاری کار اوست
یارِ آن باشد که خوار و زار اوست
هوش مصنوعی: او هیچ یار و یاوری ندارد و تنها به کار خود مشغول است. آنگاه که کسی را می‌بیند که در وضعیت بدی قرار دارد، هم‌نشینی و یاری او برایش می‌سازد.
از ملک تعلیم گیر ار محرمی
سجده کن بر آدمی گر آدمی
هوش مصنوعی: از کسی که علم و آگاهی دارد بیاموز و اگر نعمت وجود انسانی را درک کنی، باید برای انسانیت و ویژگی‌های انسانی احترام بگذاری و سجده کنی.
جوی ز آدم ره، به ظلم اقرار کن
از وجود و بودت استغفار کن
هوش مصنوعی: از آدم بپرس و به ظلم خود اعتراف کن، سپس از وجود و وجودیت خود عذرخواهی کن.
تا ز استغفار بندی طرف خویش
بر سر مطلب رویم و حرف خویش
هوش مصنوعی: برای پاکسازی خود و بهبود وضعیت، باید به موضوعات اصلی بپردازم و نظراتم را بیان کنم.
« در بیان تعلق روح به قالب انسانی »
هوش مصنوعی: این پاراگراف به بررسی ارتباط بین روح و جسم انسان می‌پردازد. روح به عنوان عامل زندگی و هوشیاری انسان شناخته می‌شود، در حالی که قالب انسانی یا جسم، وسیله‌ای است که روح در آن قرار می‌گیرد و از طریق آن با دنیای مادی ارتباط برقرار می‌کند. این ارتباط نشان‌دهنده‌ی تعاملات پیچیده بین ابعاد معنوی و مادی وجود انسان است.
روح نورانی علیین وطن
تا تعلق یابد از حق بر بدن
هوش مصنوعی: روح روشن و پاک علی در وطن، برای اینکه به بدن پیوسته شود، از جانب حق به آن تعلق می‌گیرد.
باید او را از طریقی نسبتی
جسم را هم نسبت از حیثیتی
هوش مصنوعی: برای درک بهتر این عبارت، می‌توان گفت که باید به گونه‌ای او را بشناسیم که هم جنبه‌های مادی و هم جنبه‌های معنوی یا روحی او را در نظر بگیریم. یعنی برای شناخت یک فرد، نه تنها باید به جسم و ویژگی‌های ظاهری‌اش توجه کنیم، بلکه باید به جنبه‌های روانی و اخلاقی او نیز اهمیت بدهیم.
نفس، وجه نسبت است و برزخ است
منبع شرّ و فساد این دوزخ است
هوش مصنوعی: نفس، پیوندی میان عالم مادی و معنوی است و همانطور که برزخی وجود دارد، می‌تواند به منبع بدی‌ها و فسادها تبدیل شود. این وضعیتی مشابه دوزخ است.
این عیان بُد بر ملایک ز افتتاح
زآن سبب گفتند این نبوَد صلاح
هوش مصنوعی: این واضح بود که فرشتگان از آغاز آفرینش متوجه شدند که این موضوع خوب نیست.
غافل از جمعیتی کز بهر اوست
شاه با دزدان نهان در شهر اوست
هوش مصنوعی: یک گروه پنهان در شهر وجود دارد که برای کمک به او جمع شده‌اند، در حالی که او از این موضوع بی‌خبر است و با دزدان درگیر شده است.
ریش چون جنباند او در نیم دم
وارهند این ناکسان از بند غم
هوش مصنوعی: وقتی او ریشش را تکان می‌دهد، در لحظه‌ای کوتاه این افراد ناتوان و ناچیز از غم و اندوه آزاد می‌شوند.
سرّ مَا لَاتَعلَمُون آمد پدید
مر ملایک را نبود اینگونه دید
هوش مصنوعی: رازهای ما که شما نمی‌دانید، روشن شد. فرشتگان نیز چنین چیزی را هرگز ندیدند.
هست آن تسبیح، تنزیه وجود
مر ملایک را به حمد شاه جود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تسبیح (ستایش) مخلوقات الهی به خاطر نیایش و ستایش خداوند بزرگ، به مانند ستایش فرشتگان است. در واقع، این بیان نشان‌دهنده تقدس و شکرگزاری موجودات برای نعمت‌ها و کرامت‌های الهی است.
هست پاک از شرک و عجز و نقص و بد
وز تعلق بالمحل و ز عد و حد
هوش مصنوعی: این عبارت به این معنی است که آن وجود از هر نوع شرک، ناتوانی، نقص، بدی و وابستگی آزاد است و از محدودیت‌ها و کاستی‌ها نیز دور است.
لیک تقدیس است زین معنی اخص
جز مقرب را نزیبد آن به نص
هوش مصنوعی: تنها افرادی که به مقام نزدیگی رسیده‌اند، می‌توانند از این معنی مقدس بهره‌مند شوند و دیگران نمی‌توانند به آن دست یابند.
هست خاصِ خاصگان این اختصاص
در ملایک این گروهند از خواص
هوش مصنوعی: این ارتباط ویژه به افراد خاصی تعلق دارد و در میان ملایک، این گروه از آن ویژگی برخوردارند.
قدس این باشد که با قید صفات
هست مطلق ذات او در عین ذات
هوش مصنوعی: قدس به این معنی است که ذات خداوند بدون هیچ قید و شرطی، مطلق و کامل است و صفات او تنها نشان‌دهنده ویژگی‌های خود او هستند در عین اینکه ذات او نیز وجود دارد.
عین جمله ممکنات او بالحق است
وز همه در عین هستی مطلق است
هوش مصنوعی: تمامی موجودات واقعیت خود را با حقیقت خداوند می‌گیرند و در عین حال، همه آنها در وجود مطلق او وجود دارند.
این تعین های افعال و صفات
خود منافی نیستش با قدس ذات
هوش مصنوعی: این‌که ویژگی‌ها و اعمال من دارای خصوصیات مشخصی هستند، با پاکی و بی‌نقصی خود ذات من تناقضی ندارد.
ذات پاکش کآن به هستی باقی است
خود نه تقییدی و نه اطلاقی است
هوش مصنوعی: وجود نازنین او این‌چنان است که همیشه در هستی باقی می‌ماند و نه محدود به شرایط خاصی است و نه از کمالات و بی‌نهایت دور.
کم نگردد یا فزون از ممکنات
نزد صوفی این بود تنزیه ذات
هوش مصنوعی: پدیده‌ها و موجودات در نظر صوفی به هیچ وجه نمی‌توانند از حقیقتی که وجود دارد کم یا زیاد شوند. او بر این باور است که ذات حقیقی کاملاً پاک و خالص است و از این مواردی که در دنیای مادی می‌بینیم، به دور است.
بر مجاهد می شود در کشف روح
سرّ این تنزیه ، ظاهر بالفتوح
هوش مصنوعی: در زندگی، مجاهد با تلاش و کوشش می‌تواند به درک عمیق‌تر و روشن‌تری از روح و مفهوم پاکی و خلوص برسد، و این درک برای او مانند یک پیروزی بزرگ و قابل مشاهده خواهد بود.