گنجور

۳۴- اسرار

خانه را از غیر پرداز ای پناه
که رسید آن پیر روحانی ز راه
هم تو خالی کن سرا را ای فقیر
از وجود غیر کآمد نور پیر
رو به استقبال آن مهمان راز
کآمد از غیب ار تویی مهمان نواز
نور او اول به دل تابید و رفت
مر تو را آرام جان بخشید و رفت
رخت خود بنهاد و رفت از موجبی
تا بداند حاضری یا غایبی
گر تو گشتی غایب او غایب نگشت
هم به دل راجع به ناموجب نگشت
گشت غایب تا که سازی حاضرش
بینی اندر عین غیبت ظاهرش
رفتنش هم چشم بندی بود و راز
ور نه کی از دل جدا شد دلنواز
بلکه شد در پرده های دل نهان
پرده ها را تا گشایی از میان
هر کجا در پرده می شد مختفی
جمله میدیدش به چشم دل صفی
چشم بندی گرچه کرد او ز اختفاء
رفتم از پی دیدمش در هر خفاء
تا شد اندر پردة غیب الغیوب
پرده بگرفتم نشستم بر وجوب
اندر آنجا زآنکه دیگر ره نبود
از پسِ آن غیرِ او آگه نبود
لیک بردم پی که در آن پرده است
گم نشد پی ، او پی ار گم کرده است
می شنیدم از درون پرده راز
که برون زین پرده ناید دلنواز
هرگز از این پرده هم نامد برون
واندر اینجا مینگنجد چند و چون
بود آن هم رمز، پی گم کردنش
تا نگیرد دست کودن دامنش
بودم آگه من که این افسانه است
یار در این پرده و این خانه است
هم ندارد این سرا دیگر دری
هم جز او نارد برون از وی سری
خواهد آمد زو برون البته یار
مر مراقب را که بنشیند به کار
پس مراقب شو نشین در کوی او
باز تا بی پرده بینی روی او
پی مکن گم ، کو فریبنده است سخت
هر دم اندازد به سویی فرش و رخت
چشم از یک راه و یک خط بر مدار
کو کند ناچار از آن راهت گذار
بر سراغت سوی مصر از امتحان
میکند ابناء خود را که روان
چیست ابناء خطره ها کآید به پیش
غیر بنیامین بر آن باقی ز خویش
آن بود در کار دل عنوان پیر
هست با وی جذب آن روشن ضمیر
فکر را محکم نگهدار از نیاز
کز جمال او شود یک پرده باز
آن نه صورت بل مثال حضرت است
در قفایش صورت بی صورت است
چون نشست آن صورتت اندر ضمیر
مطمئنه گردد آن نفس شریر
وآن شئون نفس پُر جور و جفاء
زآن سپس گردند اخوان صفاء
آمد ای یوسف کنون یعقوب تو
با هر آن کس که بود منسوب تو
جمله بر تمکین تو ارزانی اند
همره روحند و یار جانی اند
در ریاضتخانه گر بودی مهی
تا ابد زین پس به مصر جان شهی
چاه و زندان پیش این ملک کبیر
اندکی بُد تکیه کن نک بر سریر
هم به استقبال رو تعجیل کن
شاه غیب آمد به دل تجلیل کن
رو برون از شهر با سلطان مصر
کآمد اندر جسم مصر آن جان مصر
گفت با ریّان که از کنعان رسید
پیر کنعانی کز او بودم امید
نوبت اکرام و استقبال توست
رحمتی رو کرده وآن ز اقبال توست
گر به استقبالش آیی درخور است
کو ز حق بر انس و جان پیغمبر است
خواهم اندر حقّ احسانت بجا
او تو را از نطق دل گوید دعا
گر دعائی او به دلخواهت کند
در دو عالم تا تویی شاهت کند
داد فرمان خلق تا بیرون روند
از سرا و کوی بر هامون روند
هم شد او خود هم عنان با پادشاه
بهر استقبال پیر از بارگاه
جان فدای نام پیر و یاد پیر
شاد درویشی که گشت آزاد پیر
آمد آن یعقوب بر تلّی بلند
بود حیران زآن شکوه دل پسند
گشت نازل در زمانش جبرئیل
گفت کای نوباوة باغ خلیل
سوی بالا کن نظر بنگر عیان
در نشاط خود سپاه آسمان
در غمت بودند غمگین سالها
نک زنند اندر سرورت بال ها
پیش آنها خلق عالم اندکند
پیش دریا قطره ها مستهلکند
جمله افواج ملک ز اجلال تو
آمدند اینک به استقبال تو
۳۳- آیات ۹۷ تا ۹۸: قٰالُوا یٰا أَبٰانَا اِسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا کُنّٰا خٰاطِئِینَ (۹۷) قٰالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (۹۸)۳۵- آیات ۹۹ تا ۱۰۱: فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلیٰ یُوسُفَ آویٰ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ قٰالَ اُدْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِینَ (۹۹) وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی اَلْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قٰالَ یٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِیلُ رُءْیٰایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ اَلسِّجْنِ وَ جٰاءَ بِکُمْ مِنَ اَلْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ اَلشَّیْطٰانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (۱۰۰) رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ اَلْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ فٰاطِرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ (۱۰۱)

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خانه را از غیر پرداز ای پناه
که رسید آن پیر روحانی ز راه
هوش مصنوعی: خانه را از دلخوشی و امید پر کن، ای پناهنده، زیرا آن زن یا مرد سالخورده و عارف به زودی می‌رسد.
هم تو خالی کن سرا را ای فقیر
از وجود غیر کآمد نور پیر
هوش مصنوعی: ای فقیر، خانه‌ات را از وجود دیگران خالی کن، زیرا تنها نور پیر در آن‌جا می‌تابد.
رو به استقبال آن مهمان راز
کآمد از غیب ار تویی مهمان نواز
هوش مصنوعی: اگر تو پذیرای مهمان باشی و به استقبال او بروی، آن مهمان خاص از جهان رازها و پنهان‌ها به سوی تو می‌آید.
نور او اول به دل تابید و رفت
مر تو را آرام جان بخشید و رفت
هوش مصنوعی: نور او ابتدا در دل تابید و سپس رفت؛ او به تو آرامش و جان تازه‌ای بخشید و باز هم رفت.
رخت خود بنهاد و رفت از موجبی
تا بداند حاضری یا غایبی
هوش مصنوعی: او لباست را برداشت و رفت تا بفهمد آیا تو اینجایی یا غائب.
گر تو گشتی غایب او غایب نگشت
هم به دل راجع به ناموجب نگشت
هوش مصنوعی: اگر تو غایب شدی، او هرگز غایب نشد؛ زیرا او همواره در دلت حضور دارد و به ناموجه بودن ارتباط نخواهد داشت.
گشت غایب تا که سازی حاضرش
بینی اندر عین غیبت ظاهرش
هوش مصنوعی: به خاطر غیبتش، او را نمی‌بینی، اما وقتی با دل و جان به او توجه کنی، می‌توانی حضورش را در عین غیبت احساس کنی.
رفتنش هم چشم بندی بود و راز
ور نه کی از دل جدا شد دلنواز
هوش مصنوعی: او با رفتنش هم ما را فریب داد و چیزی را پنهان کرد؛ وگرنه کی می‌تواند دلنواز را از دل خودش جدا کند؟
بلکه شد در پرده های دل نهان
پرده ها را تا گشایی از میان
هوش مصنوعی: عشق در دل به طور پنهانی قرار دارد، و تو باید پرده‌ها را کنار بزنی تا آن را آشکار کنی.
هر کجا در پرده می شد مختفی
جمله میدیدش به چشم دل صفی
هوش مصنوعی: هرجا که کسی در پنهانی به سر می‌برد، دلها همه او را به وضوح و با بصیرت می‌دیدند.
چشم بندی گرچه کرد او ز اختفاء
رفتم از پی دیدمش در هر خفاء
هوش مصنوعی: اگرچه او با ترفند خود مرا فریب داد و پنهان شد، اما من از دنبالش رفتم و در هر جایی او را دیدم.
تا شد اندر پردة غیب الغیوب
پرده بگرفتم نشستم بر وجوب
هوش مصنوعی: وقتی که در دنیای ناشناخته‌ها و رازها قرار گرفتم، تصمیم گرفتم که به انجام ضروریات و وظایفم بپردازم.
اندر آنجا زآنکه دیگر ره نبود
از پسِ آن غیرِ او آگه نبود
هوش مصنوعی: در آنجا که راه دیگری نیست، هیچ خبری از آن غیر او وجود ندارد.
لیک بردم پی که در آن پرده است
گم نشد پی ، او پی ار گم کرده است
هوش مصنوعی: اما من دنباله‌رویم را برده‌ام، در حالی که در آن پرده راهی پیدا نشد. او که در جستجوی راه است، اگر گم شده، خود اوست که راه را گم کرده است.
می شنیدم از درون پرده راز
که برون زین پرده ناید دلنواز
هوش مصنوعی: گوش می‌دادم به سخنان مخفی و عمیق که می‌گفتند هیچ چیزی از این راز دل‌انگیز به بیرون نمی‌آید.
هرگز از این پرده هم نامد برون
واندر اینجا مینگنجد چند و چون
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه کسی از این پرده بیرون نرفته است و در اینجا نمی‌توان به راحتی در مورد جزئیات و چرایی آن صحبت کرد.
بود آن هم رمز، پی گم کردنش
تا نگیرد دست کودن دامنش
هوش مصنوعی: این هم یک راز بود تا اینکه کسی نادان به آن دست نیابد و نتواند آن را درک کند.
بودم آگه من که این افسانه است
یار در این پرده و این خانه است
هوش مصنوعی: من می‌دانستم که این داستان واقعی نیست؛ دوستی که در این پرده و این مکان قرار دارد، در واقع یک افسانه است.
هم ندارد این سرا دیگر دری
هم جز او نارد برون از وی سری
هوش مصنوعی: این خانه دیگر در و ورودی ندارد، و جز او هیچ‌کس نمی‌تواند از آن خارج شود.
خواهد آمد زو برون البته یار
مر مراقب را که بنشیند به کار
هوش مصنوعی: یار مر، مراقب باشد تا زمانی که او بیاید و مشغول به کار شود.
پس مراقب شو نشین در کوی او
باز تا بی پرده بینی روی او
هوش مصنوعی: مراقب باش که دوباره در مسیر او ننشینی، تا بتوانی بدون هیچ مانعی چهره‌اش را ببینی.
پی مکن گم ، کو فریبنده است سخت
هر دم اندازد به سویی فرش و رخت
هوش مصنوعی: به دنبال چیزی نرو که گم شده است، زیرا این کار بسیار فریبنده است و هر لحظه تو را به سمتی می‌برد که از آن دورتر می‌شوی.
چشم از یک راه و یک خط بر مدار
کو کند ناچار از آن راهت گذار
هوش مصنوعی: اگر چشمی تنها یک مسیر و یک خط را ببیند، چاره‌ای جز این ندارد که از آن مسیر عبور کند و به جلو برود.
بر سراغت سوی مصر از امتحان
میکند ابناء خود را که روان
هوش مصنوعی: فرزندان خدا در جستجوی تو به مصر می‌روند تا خود را آزمایش کنند و راهی بیابند.
چیست ابناء خطره ها کآید به پیش
غیر بنیامین بر آن باقی ز خویش
هوش مصنوعی: فرزندان خطر و دشواری چه کسانی هستند که به غیر از بنیامین، نزد خود باقی می‌مانند؟
آن بود در کار دل عنوان پیر
هست با وی جذب آن روشن ضمیر
هوش مصنوعی: در کار دل، عنوان پیر وجود دارد و با او، نورانی و باصفا جذب می‌شود.
فکر را محکم نگهدار از نیاز
کز جمال او شود یک پرده باز
هوش مصنوعی: ذهن خود را به خوبی حفظ کن، زیرا از نیاز به زیبایی او، پرده‌ای برداشته می‌شود.
آن نه صورت بل مثال حضرت است
در قفایش صورت بی صورت است
هوش مصنوعی: این شخص تنها یک نمای خیالی از وجود الهی است و در پس او، واقعیتی بدون شکل و تصویر قرار دارد.
چون نشست آن صورتت اندر ضمیر
مطمئنه گردد آن نفس شریر
هوش مصنوعی: وقتی چهره تو در دل جا می‌گیرد، نفس پلید و بدخواه در آرامش قرار می‌گیرد.
وآن شئون نفس پُر جور و جفاء
زآن سپس گردند اخوان صفاء
هوش مصنوعی: اگر ویژگی‌های منفی و سختی‌های روحی از انسان دور شوند، در نتیجه برادران و دوستانی پاک و صمیمی به وجود می‌آیند.
آمد ای یوسف کنون یعقوب تو
با هر آن کس که بود منسوب تو
هوش مصنوعی: ای یوسف، اکنون یعقوب به تو آمده است، با هر کسی که به تو وابسته و مرتبط بود.
جمله بر تمکین تو ارزانی اند
همره روحند و یار جانی اند
هوش مصنوعی: تمام چیزها در برابر اطاعت و فرمان‌برداری تو قرار دارند و دوستان و یاران تو به مانند روحی هستند که در کنار تو زندگی می‌کنند.
در ریاضتخانه گر بودی مهی
تا ابد زین پس به مصر جان شهی
هوش مصنوعی: اگر در جایی که تمرین و مجاهدت می‌شود مهارتی کسب کنی، از این پس همیشه در زندگی‌ات به موفقیت و تعالی دست خواهی یافت.
چاه و زندان پیش این ملک کبیر
اندکی بُد تکیه کن نک بر سریر
هوش مصنوعی: چاه و زندان در برابر این پادشاه بزرگ، چیز مهمی نیستند. کمی آرام بگیر و به تخت سلطنت تکیه کن.
هم به استقبال رو تعجیل کن
شاه غیب آمد به دل تجلیل کن
هوش مصنوعی: به سرعت به استقبال او برو و به یادش احترام بگذار، زیرا پادشاه غیب به دل تو آمده است.
رو برون از شهر با سلطان مصر
کآمد اندر جسم مصر آن جان مصر
هوش مصنوعی: او از شهر خارج شد و به نزد سلطان مصر آمد و در آنجا جانش را به جسم مصر پیوند داد.
گفت با ریّان که از کنعان رسید
پیر کنعانی کز او بودم امید
هوش مصنوعی: گفت با ریّان که از سرزمین کنعان برگشته، پیرمرد کنعانی که از او انتظار کمک و امید داشتم.
نوبت اکرام و استقبال توست
رحمتی رو کرده وآن ز اقبال توست
هوش مصنوعی: این وقت، نوبت توست که مورد احترام و استقبال قرار بگیری؛ رحمت و لطفی فرود آمده که آن بر اثر شانس و اقبال توست.
گر به استقبالش آیی درخور است
کو ز حق بر انس و جان پیغمبر است
هوش مصنوعی: اگر به استقبال او بروی، سزاوار است چون او از جانب حق بر دل و جان پیامبر نازل شده است.
خواهم اندر حقّ احسانت بجا
او تو را از نطق دل گوید دعا
هوش مصنوعی: می‌خواهم در مورد نیکی‌هایت سخن بگویم، و قلبم به گویایی دعا می‌کند برای تو.
گر دعائی او به دلخواهت کند
در دو عالم تا تویی شاهت کند
هوش مصنوعی: اگر کسی برایت دعا کند و خواسته‌ات را برآورده سازد، در این دنیا و آن دنیا به تو مقام و عزت می‌دهد.
داد فرمان خلق تا بیرون روند
از سرا و کوی بر هامون روند
هوش مصنوعی: خداوند به مردم دستور داد که از خانه و محله‌های خود خارج شوند و به دشت بروند.
هم شد او خود هم عنان با پادشاه
بهر استقبال پیر از بارگاه
هوش مصنوعی: او خود را هماهنگ با پادشاه کرده و به قصد استقبال از پیرمردی به سمت بارگاه حرکت کرد.
جان فدای نام پیر و یاد پیر
شاد درویشی که گشت آزاد پیر
هوش مصنوعی: جانم را فدای نام و یاد آن درویش خوشحال می‌کنم که به آزادی رسید و به نام پیر خود افتخار می‌کند.
آمد آن یعقوب بر تلّی بلند
بود حیران زآن شکوه دل پسند
هوش مصنوعی: یعقوب به بالای تلی بلند آمد و از زیبایی و شکوهی که دید، حیرت‌زده شد.
گشت نازل در زمانش جبرئیل
گفت کای نوباوة باغ خلیل
هوش مصنوعی: در زمان خودش، جبرئیل نازل شد و گفت: ای جوانی که در باغ خلیل تربیت یافته‌ای.
سوی بالا کن نظر بنگر عیان
در نشاط خود سپاه آسمان
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن و ببین که چطور نشاط و شگفتی آن، مانند سپاهی بزرگ و سرزنده، در برابر چشمانت نمایان است.
در غمت بودند غمگین سالها
نک زنند اندر سرورت بال ها
هوش مصنوعی: سال‌ها در غم تو دل‌ها غمناک بودند و به خاطر شادی‌ات بال نزنند.
پیش آنها خلق عالم اندکند
پیش دریا قطره ها مستهلکند
هوش مصنوعی: مقابل آنها، انسان‌ها مانند قطره‌هایی هستند که در برابر دریا محو می‌شوند و کوچک به نظر می‌رسند.
جمله افواج ملک ز اجلال تو
آمدند اینک به استقبال تو
هوش مصنوعی: تمام گروه‌های فرشته به خاطر عظمت و احترام تو آمدند تا به پیشوازت بیایند.